رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ مهر ۱۳۸۹

به سوی مسئولیت جمعی: مسلمانان و فاجعه

بابک مینا

جهان آکنده از ترس است. آدمیان از یکدیگر می‌ترسند، از همین رو این همه سازوبرگ نظامی، این همه ابزار خشونت و شکنجه فراهم می‌آورند. جهان آکنده از رنج است، وجهی از این رنج نه هستی‌شناسانه که تاریخی و اجتماعی ست. رنجی ست که ما خود آن را ساخته‌ایم.

اگر بپذیریم که منجی‌ای بیرون از این جهان، بیرون از مناسبات اینجهانی، بیرون از روابط انسانی وجود ندارد، لاجرم باید بپذیریم که تنها راه کاهش رنج و آلام انسانی این است که در برابر آن نخست مسئول شویم و بار تقصیر خویش را بر دوش خود گیریم.

صحنه ای در رمان "جنایت و مکافات" هست که به درستی بیان گر این مسئولیت است: آن جا که راسکلنیکف ـ این تمثال وسوسه‌ها و آشوب‌های فردیت عصر جدید ـ پس از شنیدن داستان زندگی محنت بار سونیا در برابر او زانو می‌زند. سونیا از او می‌پرسد، چرا در برابر من زانو می‌زنید؟ راسکلنیکف می‌گوید : من در برابر رنج بشری زانو زده‌ام. او سرانجام بار گناه فردی اش ـ قتل دو انسان را ـ پذیرفت و خود را تسلیم کرد. اما فرای این گناهکاری شخصی راسکلنیکف، خود را در برابر رنج بشری مسئول می‌دانست. مقاله «یازده سپتامبر و گناهکاری جمعی مسلمانان» کوششی بود برای گوشزد کردن این مسئولیت اخلاقی به مسلمانان و تقصیر جمعی آنان در ظلم، خشونت و رنجی که در جهان ماست.

وجدان معذب یک آلمانی

برای توضیح انضمامی‌تر و روشن تر مفهوم گناهکاری جمعی و مسئولیت اخلاقی اشاره‌ای کوتاه به فیلم "فهرست شیندلر" می‌کنم. این فیلم بیان‌گر قسمی از مسئولیت اخلاقی در برابر فاجعه است.

نکته ای که در این جا به بحث ما مربوط می‌شود گسست و تحول فردی‌ای‌ است که در شخصیت اسکار شیندلر اتفاق می‌افتد. اسکار در آغاز فیلم شخصیتی عیاش، فرصت طلب و بی اعتنا به رنج همنوع معرفی می‌شود. او صرفاً بورژوایی خونسرد است که می‌خواهد از جنگ برای اهداف منفعت‌طلبانه‌اش استفاده کند. با نازی‌ها زدوبند می‌کند و خود نیز به هیئت آنان درمی‌آید تا اجازه تأسیس کارخانه‌ای را به او بدهند.

شخصیت او در این مرحله بیانگر فردیتی منفعت طلب است که تنها به سود بیشتر فکر می‌کند و بس. کارگران کارخانه یهودیانی هستند که بدون دستمزد برای او کار می‌کنند. اسکار شیندلر با به راه‌انداختن یک برده داری تمام‌عیار پول زیادی به دست می‌آورد. اما به تدریج با رنج‌ها و مصیبت‌های کارگران یهودی‌اش آشنا می‌شود. ابتدا تنها از سر سودجویی به کشته شدن کارگرانش اعتراض می‌کند. اما آرام آرام در شخصیت او سودجویی محض جای خود را به بصیرت اخلاقی می‌دهد.

سکانسی اساسی در فیلم وجود دارد که این گذار را با دقت نشان می‌دهد: اسکار به همراه یکی از ده‌ها معشوقه‌اش بالای تپه ای مشرف به شهر و سوار بر اسب ایستاده است. کات. حمله وحشیانه نازی‌ها به خانه یهودیان و کشتار آنان. پس از چند دقیقه روایت کامل این وحشی گری دوربین مجددا به تپه باز می‌گردد. اسکار و معشوقه اش هنوز از دور به شهر نگاه می‌کنند.گویی ناظر همه آن وحشی گری‌ها هستند. اندوه و شرم بر چهره شان نشسته است. زن آزرده و نگران به اسکار می‌گوید، بیا از این جا برویم. از این لحظه به بعد اسکار شیندلر مدام در قبال فاجعه ای که در اطرافش در حال وقوع است احساس مسئولیت بیشتری می‌کند.

سرانجام لحظه اساسی فرا می‌رسد: نازی‌ها تصمیم می‌گیرند تمام یهودیان را از بین ببرند. اسکار شیندلر که حالا ثروت هنگفتی به دست آورده، تصمیم می‌گیرد تا جایی که می‌تواند یهودیان را نجات دهد. او به آمون گوت افسر جانی و بی رحم اردوگاه کار اجباری ـ که در حال فرستادن یهودیان به آشویتس است ـ می‌گوید که به کارگرانش نیاز دارد و حاضر است در قبال در اختیار داشتن تک تک آنان به او پول بپردازد.

معامله به آسانی پیش نمی‌رود اما سرانجام اسکار شیندلر در لحظاتی اضطراب‌زا و حساس موفق می‌شود، فهرستی از یهودیان را فراهم کند و با پرداخت پول هنگفتی آنان را به کارخانه دیگری ببرد. او در واقع به بهانه کار کشیدن از یهودیان و در پوشش کار بی مزد در کارخانه می‌تواند جان صد‌ها یهودی را نجات دهد.

نکته اساسی فیلم، صحنه پایانی آن است: در پایان جنگ رادیو خبر تسلیم آلمان را اعلام می‌کند. اسکار در برابر کارگران یهودی اش نطق می‌کند. او می‌گوید من از امتیازات برده داری استفاده کردم تا جان شما را نجات دهم. شما بار‌ها از من تشکر کرده‌اید، اما باید از خودتان ممنون باشید. اینک جنگ تمام شده است شما باید برگردید و به جستجوی اعضای خانواده‌تان بروید. هر چند احتمالا دیگر آنان را نخواهید یافت. من هم آلمانی هستم و نازی بوده‌ام. به زودی سراغ من خواهند آمد.

در هنگام خداحافظی انبوه کارگران برای قدردانی او را بدرقه می‌کنند. و انگشتری به او هدیه می‌دهند. اسکار در اینجاست که به گریه می‌افتد و می‌گوید من عده ای را نجات دادم اما بقیه چه؟ شاید می‌توانستم این ساعتم را هم بفروشم و جان یک نفر دیگر را نجات دهم. یا این ماشین و یا... سپس می‌نشیند و از ژرفای دل زار می‌گرید. در حالی که دوستان و کارگران یهودی اش به دور او حلقه زده‌اند و دلداری‌اش می‌دهند.

این صحنه بیان گر پذیرش مسئولیت وگناهکاری جمعی ست. اسکار شیندلر با این که جان بسیاری را نجات داده، اما بار "تقصیر آلمانی بودنش "را به دوش می‌گیرد و مسئولیت اخلاقی خود را می‌پذیرد. چرخش از فردیت خودخواهانه و منفعت طلبانه به فردیتی مسئول و اخلاقی با پذیرش بار تقصیر جمعی ممکن می‌شود. شخصیت اسکار در فیلم فهرست شیندلر نشان دهنده این چرخش است.

از گناه دینی تا مسئولیت جمعی

در مقاله «یازده سپتامبر و گناهکاری جمعی مسلمانان» کوشیدم ریشه‌های دینی مفهوم مسئولیت جمعی را نشان دهم: مفهوم دینی گناه در ادیان ابراهیمی و به خصوص در مسیحیت سرچشمه این بحث است.

وقتی می‌گوییم الف در ب ریشه دارد، معنایش این نیست که الف همان ب است. بلکه بدین معنا ست که عناصری از ب به گونه ای تغییرشکل یافته و استحاله شده در الف ادامه یافته است. بسیاری از مفاهیمی که امروز ما ـ حتی در زبان روزمره ـ به کار می‌بریم، در اصل ریشه ای دینی دارند، مفاهیمی مانند: گناه، بخشایش، انتظار، رستگاری، نجات، بهشت و جهنم و غیره.

در نظر بگیرید با محبوبتان قرار دارید و به دلیل معطل ماندن در ترافیک دیر می‌رسید. محبوب از شما می‌رنجد و کار به مشاجره می‌کشد، شما به او می‌گویید: من در ترافیک گیر کرده بودم؛ این دیگر گناه من نیست. گناه یا تقصیر در این جا معنایی دینی ندارد. منظور این است که من مسئول این دیرکرد نبوده‌ام.

آن چه در مفهوم دینی گناه اهمیت دارد این است که گناه فراتر از خطای فردی است. گناه مسئولیتی ست که فرد در برابر خدا می‌پذیرد. اما این مفهوم در شکل دینی محض خود می‌تواند به خودآزاری و خودتخریبی منجر شود. فشار روانی که فرد گناهکار تحمل می‌کند می‌تواند به روان‌پریشی او منتهی شود. شکل سکولارشده و اینجهانی شده گناه، مفهوم "تقصیر جمعی" است. ما در هر فاجعه ای و هر ظلمی مسئولیتی اخلاقی داریم. بنابراین وقتی از تقصیر یا گناهکاری جمعی سخن می‌گوییم منظورمان مفهومی کاملا سکولارشده و عقلانی شده است.

همچنین در آن مقاله کوشیده بودم به پیروی از یاسپرس مسئولیت جمعی را از مسئولیت حقوقی و سیاسی جدا کنم. فقط کسانی که در ظلم مشارکت شخصی می‌کنند و یا از نظر سیاسی به ظالمان کمک می‌کنند، مسئولیت حقوقی و سیاسی دارند. یعنی می‌توان آنان را محاکمه کرد و یا از نظر سیاسی سرزنش شان کرد.

مثال یاسپرس آلمانی‌هایی است که به هیتلر رأی دادند و باعث شدند، او به قدرت سیاسی دست یابد. اما مفهوم مسئولیت اخلاقی (اخلاق را در اینجا به معنای ethic در نظر می‌گیریم و آن را «اخلاق اجتماعی» می‌خوانیم) ،با مسئولیت حقوقی یا سیاسی متفاوت است. اخلاق اجتماعی بدان معنا است که هر فردی از آن حیث که انسان است و عضوی از جامعه بشری اخلاقا در برابر ظلم مسئول است، حتی اگر خود عامل آن نباشد.

این مسئولیت و احساس تقصیر جمعی هم اخلاقی است و هم واقعی است. واقعی است، چرا که در حیات اجتماعی بشری هیچ فاجعه ای خصلت مطلقا فردی ندارد. هر پدیده ای ریشه در بعدی اجتماعی و جمعی دارد. پس مسئله همه است.

زمان فاجعه

ما در برابر فاجعه و ظلم هم اخلاقاً و هم واقعاً مسئولیم.

چرا واقعا؟ بگذارید برای توضیح بیشتر مطلب بر خود واقعه یازده سپتامبر اندکی تأمل کنیم. این واقعه کی شروع شد و کی پایان یافت؟ در روز یازده سپتامبر هواپیمایی به برج‌های دوقلو خورد و چند هزار نفر کشته شدند. اما این واقعه رخ نمی‌داد اگر ماه‌ها قبل طراحان آن بر روی نقشه آن کار نمی‌کردند. و افرادی طراح این کار نمی‌شدند، اگر فکر نفرت از امریکا و غرب، فکر خشونت مذهبی وجود نمی‌داشت.

پس نباید زمان فاجعه را فقط به روز رخ دادن آن محدود کرد. هر پدیده انسانی در زمانی طولانی تکوین می‌یابد، از سرچشمه‌هایی به ظاهر ساده آغاز می‌شود، تکامل می‌یابد، چیزهایی به خود اضافه می‌کند، اوج می‌گیرد و رخ می‌دهد و باز هم ادامه می‌یابد.

یازده سپتامبر هنوز تمام نشده است. اگر فاجعه را به فکت‌ها فرو بکاهیم نه تنها اخلاقا خطا کرده ایم بلکه حتی در فهم آن هم اشتباه کرده‌ایم. باید «پدیدار» فاجعه را «فهم» کرد.

با الهام از هایدگر می‌گوییم: فاجعه مثل هر پدیده دیگر انسانی در زمان رخ می‌دهد. د‌رـ‌زمان‌ـ‌بودنِ فاجعه است که آن را دارای تاریخ می‌کند.

تاریخ فاجعه فقط به عاملان آن مربوط نیست. تاریخ فاجعه مسئله همه ماست. و به خصوص مسئله کسانی که با زمان فاجعه هم افق هستند.حرکت به سوی فهم پدیدار شناسانه فاجعه در افق زمان است که به ما امکان تأمل بر روی آن را می‌دهد.

این بدان معنا نیست که فکت‌ها در هر فاجعه ای مهم نیستند، بلکه بدین معناست که فاجعه را به فکت‌ها فرو نکاهیم.

مسلمانان می‌بایست مسئولیت تاریخ فجایع، ظلم‌ها و خشونت‌هایی را که به نام اسلام روا داشته می‌شوند بپذیرند. آنان با این تاریخ هم افق هستند. چنان که پیشتر گفتم تجلی پذیرش این مسئولیت جمعی نوعی شورش علیه ظلمی است که از درون دین و تاریخ دین بیرون می‌آید.

مسلمانان و بلوغ

اگر روشنگری به تعبیر مشهور کانت همانا به در آمدن از صغارتی ست که گناهش به گردن خود آدمی ست، پس یکی از مهترین وجوه این بلوغ پذیرفتن مسئولیت اخلاقی ظلم است.

در جهان ما مسلمانان چشم انداز روشنی از این بلوغ نشان نمی‌دهند. بر عکس به جای مسئولیت جمعی، ما بیشتر شاهد هیستری جمعی آنان نسبت به جهان هستیم.

رمان‌نویس بینوایی در گوشه‌ای از جهان رمانی می‌نویسد و آیت‌اللهی از گوشه دیگر از جهان فتوای قتل او را صادر می‌کند، مسلمانانی پرخاش گر و عصبی به خیابان می‌ریزند و وعده مرگ به نویسنده نگون بخت می‌دهند. کاریکاتوریستی چند کارتون می‌کشد مسلمانان دوباره واکنش‌های هیستریک نشان می‌دهند. خط و نشان می‌کشند برای قتل او.

در تهران مردمی با دست خالی در نهایت مظلومیت علیه ظلم حکومت شان به خیابان می‌ریزند و آن گونه وحشیانه لگدمال می‌شوند جوانان مسلمان در خیابان‌های پاریس فریاد زنده باد احمدی نژاد سر می‌دهند و از سرکوب مردم در تهران سرزنده و خوشحال می‌شوند. تروریست‌های مسلمان در جایی دیگر الله اکبر گویان انسانی را می‌کشند، یا در افغانستان و افریقا چند خبرنگار را به گروگان می‌گیرند، صدایی از مسلمانان جهان درنمی‌آید.

به خوبی می‌دانیم که بسیاری از کسانی که هویت خود را با اسلام بیان می‌کنند با این گونه اقدامات مخالف اند. اما مخالفت تنها زمانی معنا خواهد داشت که آنان تقصیر یا گناهکاری جمعی خود را در این ظلم‌ها بپذیرند.

تجلی احساس تقصیر جمعی چیزی نیست جز مسئولیت جمعی در قبال میراث مشترکی که این ظلم‌ها را می‌آفریند. وقتی هنوز آدمکش ثروتمندی مثل بن لادن یا نمونه‌های مشابه اش قهرمان بسیاری از جوانان مسلمان است و به آشکار یا پنهان او را می‌ستایند، باید به این فرهنگ و میراث آن شک کرد.

همچنین باید مسئولیت اصلاح و مبارزه صادقانه با شر موجود در آن را را نیز پذیرفت. تنها این گونه است که مسلمانان می‌توانند به راستی به عنوان شهروندان این جهان با شرافت و احترام زندگی کنند.

اما مسلمانانی که به غرب می‌آیند و از ثروتی هم بر خوردار هستند چه می‌کنند؟ آیا چهره خود را به عنوان شهروندانی مسئول که فرهنگ مدرن را آموخته‌اند نشان می‌دهند؟ متأسفانه نه. ثروتمندانشان بیشتر از این که به فکر یادگیری فرهنگ مدرن و تامل اخلاقی در خود باشند، به جستجوی بوتیک‌های شیک پاریس و لندن هستند. دغدغه فعلی‌شان بیشتر لوازم آرایش حلال است تا فرهنگ مدرن. امروز پیوند عجیبی از اسلام و سرمایه داری به گونه ای عینی و نهادی راه را بر هر گونه بلوغ و تکوین نفس اخلاقی در میان قشر بزرگی از مسلمانان مرفه و غیر مرفه بسته است.

هدف از این نوشته، چنان که پیشتر گفتم، تذکر این نکته است که مسلمانان باید بر خود و میراث خود به گونه ای بازتابنده بنگرند و تقصیر جمعی خود را در بخشی از ظلم و خشونت موجود در جهان بپذیرند.

وقتی شجاعت اخلاقی کسانی چون آیت الله منتظری را می‌ستاییم، در واقع به احساس مسئولیت اخلاقی او آفرین می‌گوییم. آیت الله به جای این که بگوید «به من مربوط نیست» و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، تا پایان عمر مسئولیت سیاسی و فراتر از آن مسئولیت اخلاقی خود را در سیاهی‌ها و ظلم‌های سه دهه گذشته پذیرفت. با این که به همه آنها اعتراض کرده بود و عملا گناه بسیار ناچیزی نسبت به دیگران داشت.

و یا می‌توانیم به شجاعت کم نظیر مسلمانانی مانند مصطفی تاج زاده ببالیم که یک بار با صدای بلند بار گناهکاری و تقصیر نسل خود را فریاد زد و آن را به دوش کشید. و بایستی به خاطر انحطاط اخلاقی اصلاح طلبانی که هنوز به دنبال زدو بندی هستند تا مگر چند کرسی بیشتر در مجلس و یکی دو پست وزارت به دست آورند، زار بگرییم. آنان که هنوز عاجز از تاملی انتقادی و اخلاقی در گذشته هستند و نمی‌توانند مسئولیت جمعی خود را بپذیرند. متاسفانه امثال منتظری و تاج زاده در جهان اسلام زیاد نیستند. مسلمانان کمتر مسئولیت ظلمی را می‌پذیرند.

ما روزی رستگار خواهیم شد که تک تک آدمیان در قبال ظلم، مسئول شوند.

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط:
یازده سپتامبر و گناهکاری جمعی مسلمانان

نظرهای خوانندگان

جناب مینا عده زیادی از مردم ما که مستقیم و غیر مستقیم در فجایعی که بر سر هموطنانشان آمده نقش داشته اند (در انقلاب فرهنگی در انجمنهای اسلامی در حمایت توده وار از سیستم سرکوبگر) امروز در لباس اصلاح طلب یا حتی اپوزیسون حاضر نیستند مسئولیت قبول کنند شما انتظار دارید چنین مسئولیتی رو بپذیرند؟ آلمان جامعه ای داشت که از 400 سال قبل از جنگ صدها روشنفکرو فیلسوف و دانشمند و هنرمند درونش پرورش یافته بودند. با وجود فاجعه ای که سبب شد این ظرفیت رو داشت که خودشو عمیقا نقد کنه. جامعه ما تا جایی که مفهوم مسئولیتی که شما صحبتشو میفرمایید درک کنه 400 سال فاصله داره.

-- برلین ، Oct 5, 2010 در ساعت 03:32 PM

ziba bud.ziba

-- mohsen ، Oct 5, 2010 در ساعت 03:32 PM

تحلیل اجتماعی- سیاسی را به طریق سمبولیک از فیلمی هالیوودی که سندیت آن از طرف تعدادی از یهودیان سالمند و زندانی آن زمان انکار شده یا مثال ۴ سال آخر صدارت هیتلر (شیمیائی شده در جنگ اول جهانی‌ و از پدری نیمه یهودی) بدون در نظر گرفتن عملکرد او قبل از جنگ،حوادث و شرایط موجود آنزمان شاید خواننده را به بیراه ببرد.افرادی چون منتظری و تاجزاده تا زمانی‌ که در قدرت بودند،کارگزار و گردانندگان این دیکتاتوری مذهبی‌ بودند ولی‌ وقتیکه به انتقاد حاکمین (که بیشتر شخصی‌ است تا متدیک) در درون نظام خود ساخته پرداختند،به خوردن همان آشی مجبور شدند که برای دیگران می‌‌پختند (البته نه به آن شوری).این فقط حادثهٔ ۱۱/۹ بدست چند مسلمان نیست که با تبلیغ و هوچی گری غرب سلطه جو هویت بیش از یک میلیارد انسان را مسخ میکند. فقر،تبعیض،دیکتاتوری....انسانها،تمامی انسانیت با هر خدا یا عقیده ای را زیر سوال میبرد!

-- ایراندوست ، Oct 5, 2010 در ساعت 03:32 PM

در قرن 19 مفهومی که در میان انسانها شکل گرفت و منجر به جغرافیایی سیاسی متفاوتی شد مفهوم دولت ملت یا nation state بود. این مفهوم به نوعی زاده انقلاب فرانسه بود. فرایند تبدیل شدن گروههای انسانی - قبیله ها - منطقه فلان و دیگر گروههای خرد انسانی به یک ملت در هر کجای جهانی سرعتی متفاوت داشت. در کشوری مانند المان این فرایند بسیار سریعتر بود و در خاورمیانه هنوز هم اتفاق نیفتاده است و نمونه اش کشورهای نیم بندی مانند عراق و افغانستان است. در مفهوم دولت ملت تکامل یافته افراد درون ان خود را نسبت به کشور یا ملت خود متعهد میدانند و این تعهد را بر تمامی تعهدات قبیله ای و قومی دیگر مقدم میدانند. یکی دیگر از نقش های این تعلق خاطر مسئولیت نسبی در مقابل کشور یا ملت است. زمانی که در جنگ جهانی دوم المان و یا ژاپن تسلیم شدند این ملتهای انها بودند که شکست را پذیرفتند و تلاش کردند با پیامدهای ان کنار بیایند. کمتر میشنویم که بعد از اتمام جنگ دوم جهانی گروههای پارتیزانی در ژاپن و المان با متفقین جنگیده باشند چون ملتهای انها به عنوان یک واحد ان را پذیرفته بودند. استفاده و رجوع به مفهوم دولت ملت اشتباهی است که در مورد کشورهای خاورمیانه رخ داد و تحلیل رخ دادهای انجا را برای غرب دشوار ساخت. در کشوری مانند عراق بیشتر مردم به جای احساس تعهد به ملت عراق به کرد بودن یا شیعه بودن و یا سنی بودن متعهدند.
منظورم از این مقدمه طولانی این بود که ایا مفهومی به عنوان مسلمانان جهان اصلا وجود دارد به این معنا که این گروه دارای دین مشترک احساس مسئولیت در قبال عملکردهای همدیگر داشته باشند. طبیعی است که مقایسه مثلا ملت المان به عنوان یک خود با مجموع مسلمانان به عنوان یک خود مشترک اشتباه بزرگی است. مسلمانان جهان علاوه بر انکه در چاچوب نیم بند دولت ملتهای متفاوتی قرار دارد تعلقات بسیار مهم تری مانند قوم و قبیله و مذهب هم دارند که کاملا بر دین انها ارجحیت دارد. سوال این است که اصلا میتوان مشترکی به نام مسلمان بودن را در میان این یک میلیارد و خرده ای یافت که حالا احساس مسئولیت مشترک را طلب کنیم.
در گروههای انسانی سنتی انسانها در درون قبیله و قوم خودشان را دارای درد مشترک و مسایل مشترک میدانند. حمله به یک عضو قبیله موجب واکنش دیگر اعضا میشود. توهین و تحقیر و و حتی مجازات به طور جمعی اعمال میشود. مراسمی مانند دادن دختری از یک قبیله به عنوان خون بهای کشته شدن مردی از قبیله دیگر هنوز هم در میان اقوام جریان دارد اما من مشترکی به عنوان مسلمانی را به سختی مشترک میدانم.

-- علی ، Oct 5, 2010 در ساعت 03:32 PM

معمولا وقتی در چنین متنی نام مسلمانان به میان می آید، منظور روشنفکران مسلمان و مسلمان زاده - که خیلی از آنها ممکن است خود را مسلمان ندانند - است. بنابراین به نظر می رسد بحث از چیزی است که شاید بتوان آن را فرهنگ مسلمانی - و نه فرهنگ اسلامی - نامید. با این مقدمات، آیا روشنفکران متعلق به جوامع اسلامی باید از این فرهنگ مسلمانی تبری بجویند؟ یا - چون مخاطب بابک مینا بیشتر ایرانی ها هستند - این را هم باید بخشی از پروژه گناهکار انگاری روشنفکران ایران دانست که در هر موردی به جای مقصران اصلی - که اصلا در قید و یند این تعارف ها نیستند - باید عذرخواهی کنند.
به یک تجربه نزدیک ارجاع می دهم. چند وقت پیش و در پی موجی از همدردی نسبت به بهاییان ایران، ناگهان نام روشنفکران مطرح شد که باید عذرخواهی کنند و جمعی هم نامه ای نوشتند که "ما شرمگینیم!" هیچکس هم نپرسید چرا برای اعمالی که مثلث بازاری - لومپن - آخوند انجام داده اند، آنها باید شرمگین باشند.
موضوع این است که تا چه حد می توان از "مسلمانان" به عنوان مقصران اعمالی نام برد که فقط برچسب اعتقادات آنها را بر خود دارد. و تا چه حد می توان روشنفکران مسلمان را مقصر اعمالی دانست که اصلا در مخیله شان هم نمی گنجیده است.


-- مهرک کمالی ، Oct 5, 2010 در ساعت 03:32 PM

جواب به قسمت ابتدایی( "خلاصه")‌ی این بی‌مسئولیت‌نامه‌ی «مظلوم‌نمایانه»:
مسئولیت و مسئولیت‌پذیری قبل از جمعی شدن فردی است. مسلمان و یهودی و مسیحی و بی‌دین هم نمی‌شناسد. بعنوان یک فرد ا جمع، خود را مسئول می‌دانم از دستان شناسایی شده و بارها هشدار دریافته‌ی آلوده به خون و مرتبطان با جنایات دو سال گذشته منزجر باشم. یعنی اگر تمامی قربانیان ببخشند، وجدانم اجازه بخشش از طرف خودم را نمی‌دهد.
به‌اندازه کافی واضح گفتم؟
زنجیر سوگ

-- بدون نام ، Oct 5, 2010 در ساعت 03:32 PM