رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ مرداد ۱۳۸۹
بخش ششم

زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی - ٦

منصور کوشان

ایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعه‌ی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعه‌ی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه می‌خواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ...

جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر می‌شود، بر آن است تا در گذر از متن‌های کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متن‌های معتبر تاریخی، پرسش‌های بالا و ده‌ها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأمل‌پذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو می‌شود، چه گونه عقیده‌ی تک‌خدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن می‌شود و به دنبال خود نظام‌های خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم می‌کند.

در سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان، که به تأیید همه‌ی پژوهشگران و کارشناسان، کهن‌ترین و تنها متن بازمانده از سروده‌های سپیتمان است، نه تنها آیین‌های کوی‌ها و دروج‌‌ها، قربانی کردن گاو، نوشیدن هَوم به گاه نیایش رد می‌شود که آیین‌های گذشته، مهر، اندروای، اَناهیتا و زروان که ریشه‌ای بسیار کهن در خرد آریایی‌ها و قوم‌های ماد و پارس و سکا دارند نیز پذیرفته نمی‌شوند.

به باور زرتشت تنها مزدااهوره‌ ستایش‌پذیر است. چرا که به زعم او هستی جهان تنها از آن اراده‌ی مزدااهوره‌ است و ایزد مهر یا اَناهیتا نمی‌توانند ایزد نور و آب باشند یا روشنایی و ظلمت، آسمان و زمین، روز و شب، و فلک‌ها و سیاره‌ها را هدایت کنند. مزدااهوره پدر اشه و گوشوروَن و آرمَیتی است.

زرتشت هم‌چنین آفرینش یا زاده شدن سپند‌‌مینو و انگرَمینو از زروان را باور ندارد و معتقد به پدید آمدن توأمان آن‌ها توسط مزدااهوره است. در واقع سپند‌مینو و انگرَ‌مینو را دو روانی می‌شناساند که راه خود را برگزیده‌اند و اولی به سوی اشه (راستی و عدالت) می‌رود و دومی به سوی دُروج (ناراستی و بی‌عدالتی). در اندیشه‌ی او انسان نیز راهی جز انتخاب یکی از این دو را ندارد.

آن‌ها که اندیشه‌ی نیک، کردار نیک و گفتار نیک را برمی‌گزینند، به راه سپندمینو می‌روند و آن‌ها که به راه ناراستی و دروغ گرویده می‌شوند، اهریمنی خواهند بود و در بعد از مرگ، در گذر از "گذرگاه"، پل چینوَد، تاوان آن را پس خواهند داد. چرا که در اندیشه‌ی زرتشت، زندگی‌ِ پس از مرگ در سه مرحله تداوم خواهد یافت: برزخ، بهشت و دوزخ.

نیک‌اندیشان، نیک‌کرداران و نیک‌گفتاران با راهنمایی‌ِ دئنای خود که در جسم دوشیزه‌ای زیبا تجلی می‌یابد، از پل چینود خواهند گذشت و زندگی‌ِ جاودان بهشتی خواهند داشت. اما نانیک‌اندیشان، نانیک‌کرداران و نانیک‌گفتاران توانایی‌ِ گذر از پل چینود را نخواهند داشت و به راهنمایی‌ِ عجوزه‌ای که تجسم کارنامه‌ی آن‌ها است، به دوزخ می‌روند.

البته در اندیشه‌ی زرتشت، سرانجام روزی فراخواهد رسید که مزدااهوره دیوها را شکست کامل می‌دهد و جهان برای همیشه بر محور راستی و عدالت می‌چرخد و شکوه مزدااهوره‌، شهریاری‌ِ مینوُی بر جهان گسترده خواهد گشت.1

«ای مزدا!
تو با شهریاری‌ِ مینویِ‌ خویش، درویشانی را که درست زندگی می‌کنند، بهروزی خواهی بخشید.»2

وجود ایزدهای بسیار، به ویژه تداوم آیین‌های مهر و زروان، و ایجاد آیین‌های مانی و مزدک تا بیش از یک هزاره بعد از اعلام آیین به‌دینی‌ِ سپیتمان زرتشت، خود یکی از بنیادی‌ترین علت‌ها برای تعریف ساختار خرد و فرهنگ ایرانی و لاجرم هویت آن در این زمان است.

هم تداوم کهن‌آیین‌ها و هم ظهور نوآیین‌ها، که بیش‌تر ساختار اصلاحی دارند تا تفکری به کلی نوین، نشان می‌دهند آریایی‌ها و قوم‌های هم‌زیست با آن‌ها که در جغرافیای سیاسی‌ِ ایران و در چارچوب امپراتوری‌های کوچک و بزرگ چون مادها، پارس‌ها، سکاها و سرانجام هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان به سر می‌برند، تا آن جا که ممکن است مدافعه‌ی جامعه‌ی چند فرهنگی و چند صدایی می‌مانند و در برابر رسمی شدن یا تحمیل یک عقیده و تک‌خو گشتن مقاومت می‌کنند. بارزترین شگرد این معنا را می‌توان در هنگام‌های ناگزیری آن‌ها دریافت.

اسکندر بر ایران پیروز می‌شود، اما بیش از این که او و سربازانش بتوانند فرهنگ یونانی را بر ایران تحمیل کنند، متأثر از فرهنگ ایرانی می‌شوند. آن بخش از فرهنگ هلنی نیز که در ایران می‌ماند، چنان به سرعت دگرگون می‌شود و از هر نظر ایرانی می‌گردد که شناخت ریشه‌های آن به سختی ممکن می‌شود. امری که اجازه نمی‌دهد پژوهشگران آن به توافق و برداشتی یک ‌سان برسند.

یکی از علت‌های شاخص این اختلاف، این واقعیت است که به صراحت نمی‌توان گفت کدام بینش این دوره از آن یونانی‌ها و کدام اندیشه از آن ایرانی‌ها است. بسیاری از پژوهشگران از جمله آر. سی. زنر به فرهنگ‌پذیری‌ِ ایرانی‌ها اشاره می‌کنند، بدون این که به اثبات کامل این ادعا برسند و نشان بدهند کدام اندیشه، کدام کردار، کدام گفتار ریشه و سابقه‌ی آن به تمامی یونانی یا از آن فرهنگ‌های پیش چون ایلامی‌ها، اورارتویی‌ها، بابلی‌ها، آشوری‌ها و ... است. چنان که این اتفاق در مورد تجاوز عرب‌‌ها به ایران نیز می‌افتد.

اگر اسکندر بیش از یک دهه در ایران نمی‌ماند، در بابل می‌میرد و از بازماندگان او، سلوکیان نیز خاطره‌ای می‌‌ماند، تنها نقش بازمانده‌ی عرب‌‌ها، اسلام نیز بعد از نزدیک به‌ سیصد سال به کلی دگرگون می‌گردد. از اسلام بیش‌تر آن‌ چه در ایران می‌ماند که سابقه‌ی آن در آیین‌های مزدیسنی به ویژه آیین مانوی دیده می‌شود.

در واقع بخش‌هایی از قرآن که متأثر از آیین‌های مزدیسنی نوشته شده است، بوسیله‌ی ایرانی‌ها پرورانده و تفسیر می‌شود و بخش‌هایی که متعلق به دوران جاهلیت عرب و به قول پژوهشگران قرآنی، مملو از اُمی‌گرایی است، تا حد ممکن به بوته‌ی فراموشی سپرده می‌شود و در جای آن بخش‌هایی از فرهنگ ایران می‌نشیند که مردم به آن دل‌‌بستگی بسیار دارند.

یک مقایسه‌ی ساده میان متن‌های کهن آیین‌های ایرانی و متن‌های نخستین سده‌های اسلامی نشان می‌دهد آن چه در ایران از همان آغاز تجاوز عرب‌ها، از اسلام تعبیر و تفسیر می‌شود و نهایت از آن مذهب شیعه و عرفان اسلامی برمی‌آید، همه بنیادهای ایرانی دارند. زمینه و شکل‌گیری‌ِ بُعدهای آیین تشیّع و آیین‌های عرفانی، بر اساس آزمون‌های زمینی - خاکی و عنصر زمان به وجود می‌آید که از اصل‌های دیرینه‌ی باور مزدیسنی به ویژه در مورد زروانیان و مانویان است. این جای‌گزینی و جا به جایی‌ِ عنصرها گاه حتا تا جانشینی‌ِ شخصیت‌های استوره‌ای با شخصیت‌های تاریخی پیش می‌رود.

مؤمنان و آگاهان به ‌اندیشه‌های زرتشت و باورهای او به خاطر می‌آورند که نجات‌دهنده‌ی آرمانی‌شان، «اوشیدر»، «اوشیدرنو» و «سوشیانت»، فردی از نطفه‌ی زرتشت است، یکی از نخستین کسانی که به‌ مزدااهوره‌ی زرتشت ایمان می‌آورد دختر او، پوروچیستا است و نخستین کسی که برای «تبلیغ و تحمیل» باورهای به‌دینی او می‌جنگد، جاماسب، دامادش است:

«ای پوروچیستای هَچتسپی‌ِ سپیتمانی! ای جوان‌ترین دختر زرتشت!
«مزدا» آن کس [جاماسب] را که به ‌»منش نیک» و «اشه» سخت باور است، به انبازی‌ِ «زندگی‌« به تو می‌بخشد.»3

بنابراین ایرانی‌ها به سادگی و راحتی، همراه تغییرهای بنیادی‌ِ دیگری که در فاصله‌ی چند سده‌ی نخست صورت می‌گیرد، در مقابله با خلیفه‌های عرب و حاکمیت اسلام، فاطمه و علی و فرزند حسن عسکری (مهدی) و بسیاری دیگر از شخصیت‌ها را چنان جایگزین استوره‌های کهن خود می‌کنند که گاه بازشناسی‌ِ اصل تاریخی‌ِ آن‌ها گم و محو می‌شود.

چنان که از حسین ‌ابن ‌علی و همراهانش چنان داستانی می‌پرورانند و چنان خاندان زیار و خاندان بویه با تکیه به علویان منسکی (تعزیه)‌ای برای آن‌ها ایجاد می‌کنند که بیش از نزدیک بودن ب ‌واقعیت‌های تاریخ عرب، به ریشه‌های استوره‌ای ایران شبیه است، به رسم‌های سیاوشان یا سهراب‌کشی. در واقع، جدا از شمشیرهای برهنه و قساوت عرب‌ها، این دگرگونی‌ِ بنیادی در اسلام از جانب دبیران و کاتبان ایرانی است که عامل اصلی‌ و محوری‌ِ ایمان مردم به ‌اسلام و تداوم آن تا امروز می‌گردد.

چرا که وجود، پذیرش و شناخت آیین‌های کهن ایرانی بر محور زمان و اشراق‌های زمینی شکل می‌گیرد و نه وهم‌های آسمانی. این دریافت و شناخت در گیهان‌شناسی‌ِ آیین ایرانی‌‌ها نیز به روشنی دیده می‌شود.

در گیهان‌شناسی‌ِ آیین ایزد اندروای، اندروای بر فراز همه‌ی هستی قرار دارد و در گیهان‌شناسی‌ِ دیگر آیین‌های بزرگ ایرانی، مهری، زروانی، به‌دینی، مانوی و مزدکی، با کمی اختلاف، بعد از جهان مینوی، جهان مادی در شش مرحله آفریده می‌شود. بُندهش، بر اساس باور به به‌دینی آفرینش مادی‌ِ جهان را چنین روایت می‌کند:

«چنین گوید به‌دین که نخستین آفریده‌ی همه آب سرشکی بود؛ زیرا همه از آب بود جز تخمه‌ی مردمان و گوسپندان؛ زیرا آنان را تخمه از اصل آتش است. او، نخست، آسمان را آفرید برای بازداشتن [اهریمن و دیوان]، باشد که [آن را] آغازین خوانند. دیگر، آب را آفرید برای از میان بردن دیو تشنگی. سه‌دیگر، زمین همه مادی را آفرید. چهارم، گیاه را آفرید برای یاری‌ِ گوسپند سودمند.

پنجم، گوسپند را برای یاری‌ِ مرد پرهیزگار [آفرید]. ششم، مرد پرهیزگار را آفرید برای از میان بردن و از کار افکندن اهریمن و همه‌ی دیوان. سپس، آتش را [چون] اخگری آفرید و بدو درخشش از روشنی‌ِ بی‌کران پیوست. آن‌گونه تنی نیکو [داشت] که آتش را در خور است. او، سپس، باد را آفرید به‌مانند تن مرد جوان پانزده ساله که این آب و گیاه و گوسپند و مرد پرهیزگار و هر چیزی را ببرد و بدارد.»4

باور به ماده، در آیین‌زروانی نیز عنصر غالب است. در آیین زروانی، زروان باکرانه یا سپهر باکرانه، که خود آفریده‌ی زروان بی‌کرانه (زمان- نور) است، و همه‌ی هستی‌ِ مینوی و آفرینش این جهان، جز زمان، آفریده‌ی آن و در آن است، پس از نه هزار و نه صد و نود و نه هزار سال نیایش، به‌ این هستی‌ِ بی‌حاصل خود شک می‌کند. حاصل نیایشش را «هیچ» می‌انگارد.

از شک به معنای این هستی، انگرَ‌مینو (اهریمن) در او پدید می‌آید و از یقین به داشتن فرزندی، سپندمینو (مزدا). پس شادمان از این «آبستنی‌ِ توأمان اهریمن و مزدا»، با خود عهد می‌بندد که هر کدام از فرزندان، نخست‌زاده گشت، آن را به فرمانروایی‌ِ جهان بگمارد.

مزدااهوره آگاهی‌ِ از این اندیشه و خواست پدر - مادر را به اهریمن می‌گوید. اهریمن می‌کوشد که نخست‌زاده باشد تا زروان (پدر - مادر) فرمانروایی‌ِ جهان را به او بسپارد. حضور مزدااهوره در دهانه‌ی زهدان، این امکان را به اهریمن نمی‌دهد. اهریمن ناگزیر پهلوی زهدان زروان (پدر - مادر) را می‌درد تا نخست‌زادگی‌ِ خود را آشکار کند.

زروان، از دیدن اهریمن که همه ظلمانی و عفن است، ناخرسند می‌گردد. به هنگام مزدااهوره متولد می‌شود. نورانی و معطر. زروان نمی‌خواهد اهریمن را فرمانروای جهان گرداند، اما چون سوگند خورده است و خود را ناگزیر از انجام آن می‌داند، فرمانروایی‌ِ جهان را به اهریمن می‌دهد.

«ای اهریمن!
تو را شهریار خواهم بود تا تو نه‌هزار سال بر جهان فرمانروا باشی. اما مزدا را چنان زاده‌ام که سرانجام بر تو چیره می‌گردد و چون نه‌هزار سال فرمانروایی‌ِ تو به‌سر می‌رسد، او است فرمانروای جهان. چنان که خواست او است.»

پس چون نه‌هزار سال، نبرد مزدا با اهریمن به‌سر می‌رسد، زروان، مزدا را به‌شهریاری‌ِ جهان می‌گمارد با دسته‌ای بَرَسم در دست.

«هنگام نیایش من برای بالیدن تو به‌پایان رسید. از اکنون، ‌نیایش تو بر من آغاز می‌شود.»5

در باور به ایزد ‌زروان، سرنوشت حاکم است. تا پیش از پایان نبرد اهریمن با مزدا، در زمان باکرانه‌ی اهریمن، دوره‌ی نه هزار ساله (سه دوره سه هزار ساله‌ی به‌دینی)، هیچ سامان ابدی وجود ندارد و انسان نیز به‌ مانند این دو ایزد تابع اندیشه و کردار و گفتار اهریمن و مزدا است. در او هم ظلمت و هم روشنایی وجود دارد. انسان قادر به غلبه بر نیکی‌ِ خود یا بدی‌ِ خود نیست.

هر چه هست و هر اتفاقی می‌افتد، همانی است که باید باشد و همانی است که باید اتفاق بیفتد. اختیار بیرون از اراده‌ی انسان است. سرنوشت در جبر زمان پیش می‌رود. تقدیر در همه جا حاکم است. مزدا‌ ایزد یگانه نیست و نمی‌تواند باشد و نمی‌خواهد پروردگار گردد. او خود نیایش‌گر زروان- زمان بی‌کرانه است، نیایش‌گر نور است.

مبارزه‌ی مزدا و اهریمن تنها از این‌رو است که هر کس ایزد بخش خود باشد. اهریمن ایزد زیر زمین‌ها یا تاریکی‌ها و مزدا‌ ایزد روی زمین‌ها یا روشنایی‌ها. بنابراین دیگر نه جهان آینده‌ وجود دارد، نهرستاخیز، نه پل چینوَد، نه دئنا، دوشیزه و عجوزه‌ی نیکی‌ها و بدی‌ها. همه چیز هم‌ چنان که هست، هست. چنان که زروان- زمان بی‌کرانه هست. زمان حاکم بر زمان و در زمان، نور مطلق. نویسنده‌ی مینو خرد می‌نویسد:

«آگاه باش و بدان که کار جهان همه به‌ تقدیر و زمانه و بخت مقدر (پیش) می‌رود که خود زروان فرمانروا و درنگ‌خدای است.»6

پا‌نوشت:

1. دین ایران باستان، دوشن گیمن، ترجمه‌ی رویا منجم، انتشارات فکر روز، چاپ اول، ١٣٧٥، ص ١٨٩
2. بند ٩، هات ٥٣، گاهان، اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوست‌خواه، انتشارات مروارید، چاپ چهارم، ١٣٧٧، ص ٨٧
3. همان. بند ٣، هات ٥٣، گاهان، ص ٨٥
4. پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، مؤسسه نشر آگه، چاپ سوم، ١٣٧٨، ص ٤٤
5. زروان، آر.سی.زنر، ترجمه‌ی دکتر تیمور قادری، انتشارات فکر روز، چاپ دوم، ١٣٧٥. ص ٣٨٧
6. همان

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش نخست
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش دوم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش سوم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش چهارم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش پنجم

نظرهای خوانندگان

با تشکر از بحث های آقای کوشان. و همینطور سپاسگذار از ادیتورهای سایت زمانه که در انتها لینک های بخش های پیشین مقاله ها را برای مراجعه کنندگان به سابت گذاشته است. یکی از اشکلات سایت زمانه جستجوی مقاله هست و با این روش کار ما را آسانتر کردید.
پروین

-- parvin ، Aug 6, 2010 در ساعت 01:17 PM