رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
فلسفه‌ی بدیو از زبان بدیو - بخش یک

بدیو خیلی ساده از فلسفه‌اش می‌گوید

سخنران: آلن بدیو
ترجمه‌ی حمید پرنیان

اشاره: فرانسیس میتران به این معروف بود که در طول دوران ریاست‌جمهوری‌اش فیلسوف‌ها را به کاخ الیزه دعوت می‌کرد تا بحث سیاسی کنند و به مساله‌های اجتماعی بپردازند. ما واقعن نمی‌دانیم که میتران این نشست‌ها را به چه منظور سیاسی‌ای برگزار می‌کرد اما بی‌شک وی در اذهان جهانیان بدل به رییس‌جمهوری روشن‌فکر شد.

Download it Here!

آن زمانی که فیلسوفانی مانند سیمون دوبوار و ژان پل‌ سارتر و میشل فوکو و ژان فرانسوا لیوتار خودشان را متعهد ساخته بودند که درباره‌ی رخ‌دادهای معاصر حرف بزنند یا پیشنهاداتی برای اصلاح و به‌بود امور بدهند، گذشته است و از اهمیت افتاده است. امروزه مدل‌ها و فوتبالیست‌ها و بوکسرها جای‌گزین فیلسوفانی شده‌اند که خودشان را جانشین فیلسوفان نسل پیش‌شان می‌دانستند. امروزه ما باید حسرت روزهای طلایی‌اش را بکشیم که عقاید فیلسوفان تاثیرگذار به شمار می‌رفت.

خیلی وقت است که ما از نقشی حرف می‌زنیم که کارل مارکس بر رژیم تمامیت‌خواه شوروی داشت، یا از کشتارها و تبعیدها و آزارهایی حرف می‌زنیم که مردم در انقلاب فرهنگی چین متحمل شده‌اند. آیا فیلسوف باید در رخ‌دادهای معاصر نقش داشته باشد و در مورد آن‌ها نظر بدهد؟ آیا فیلسوفان باید جهان را تفسیر کنند یا این‌که آن را تغییر دهند؟

آلن بدیو و اسلاوی ژیژک سال ۲۰۰۴ در وین دور هم نشستند تا در همین زمینه بحث کنند. آن دو آن غرور و یقینی که پیشینیان‌شان در بحث‌های فلسفی داشتند را نداشتند. گرچه بر سر مفاهیم و عقاید مهم فلسفی توافق نداشتند اما هر دو اذعان کردند که مداخله‌ی فلسفی باید در چهارچوب اندیشه‌ی فلسفی باشد.


آلن بدیو

آلن بدیو در این سخنرانی با زبانی ساده به معرفی فلسفه‌ی خویش می‌پردازد. به همین خاطر آن را ترجمه و در سه بخش آماده کرده‌ام تا برای علاقمندان فلسفه‌ی معاصر فرانسوی و به‌ویژه فلسفه‌ی بدیو راه‌گشا باشد.

امشب ما از خودمان می‌پرسیم: فلسفه تا چه‌اندازه در دوره‌ی کنونی، در مسایل تاریخی و سیاسی مداخله می‌کند؟ و ماهیت این مداخله چیست؟ چرا فیلسوف باید در مسایلی که مربوط به حال حاضر است مداخله کند؟ فیلسوف مساله‌های خودش را برمی‌سازد، وی مبدع مساله‌هاست. فیلسوف واقعی کسی است که تصمیم می‌گیرد کدام مساله‌هایی مهم هستند، فیلسوف واقعی کسی است که مساله‌های جدیدی برای همه پیش‌نهاد می‌کند. مهم‌ترین کار فلسفه این است: ابداع مساله‌های جدید.

فیلسوف زمانی مداخله می‌کند که دریابد وضعیت کنونی نیاز به مساله‌های جدید دارد. بعد سووال پیش می‌آید: در چه شرایطی است که فیلسوف نشانه‌هایی برای مساله‌ها و اندیشه‌ی جدید می‌یابد؟ برای همین من می‌خواهم «موقعیت فلسفی» را معرفی کنم. برای این منظور، سه موقعیت فلسفی را مثال می‌زنم تا شما بفهمید که منظور من از «موقعیت فلسفی» چیست.

مثال نخست: «گورگیاس» یا دیالوگ افلاتون. در این دیالوگ، شاهد رویارویی بی‌رحمانه‌ی سقرات و کالیکلس هستیم. این دیالوگ، موقعیتی فلسفی می‌‌آفریند که قالبی نمایشی دارد. چرا؟ چون اندیشه‌ی سقرات و اندیشه‌ی کالیکلس هیچ درجه‌ی اشتراکی ندارد؛ آن‌ها کاملن با هم ناجور هستند. افلاتون این دیالوگ را نوشته است تا به ما بفهماند که دو نوع متفاوت از اندیشه وجود دارد.

بحث سقرات و کالیکلس درباره‌ی رابطه‌ی بین دو اصطلاحی است که هیچ رابطه‌ای با هم ندارند. کالیکلس می‌گوید انسان شاد، ستمگر است – انسان شاد کسی است که با زیرکی و خشونت بر دیگری استیلا می‌یابد. اما سقرات می‌گوید انسان حقیقی کسی است که - به زبان فلسفی – هم شاد است و هم عادل. پس بحث آن دو، بحث نیست؛ مقابله است. دست آخر هم کالیکلس شکست می‌خورد. البته قبول ندارد که شکست خورده است، اما ساکت می‌شود و به کناری می‌رود.

فلسفه، در مواجهه با این وضعیت، چیست؟ تنها وظیفه‌ی فلسفه آن است که نشان دهد که ما باید انتخاب کنیم. ما باید بین دو نوع اندیشه، یکی را انتخاب کنیم. یا طرف سقرات را بگیریم و یا طرف کالیکلس را. در این مثال، فلسفه همانا اندیشیدن به‌مثابه‌ی برگزیدن و انتخاب‌کردن است. وظیفه‌ی فلسفه روشن‌ساختنِ انتخاب است. پس می‌توانیم بگوییم که موقعیت فلسفی لحظه‌ای است که انتخاب روشن شده و توضیح داده شده است.

مثال دوم: مرگ ارشمیدوس ریاضی‌دان. ارشمیدوس، بزرگ‌ترین مغزی است که بشر شناخته است. وی یونانی بود و اهل سیسیلی. وقتی رمی‌ها سیسیلی را اشغال کردند، ارشمیدوس با ساختن ماشین‌های جنگی در دفاع علیه رمی‌ها شرکت داشت. اما بالاخره رمی‌ها شهر را اشغال کردند. ارشمیدوس بعد از اشغال هم فعالیت‌های خود را از سر گرفت. او عادت داشت اشکال هندسی را روی شن رسم کند. یک روز که لب دریا نشسته بود و داشت فکر می‌کرد، و اشکال هندسی پیچیده‌ای روی ساحل رسم کرده بود، سربازی رمی که یک‌نوع پیک بود آمد پیش ارشمیدوس و گفت که مارسلوس، ژنرال رمی، می‌خواهد شما، یعنی ارشمیدوس، را ببیند.

رمی‌ها نسبت به علوم یونانی خیلی کنجکاو بودند، یک‌خورده شبیه کنجکاوی بنگاه‌های چندملیتی تولیدکننده‌ی محصولات زیبایی که به فیلسوفان مشهور دارند. بعید می‌دانم که ژنرال مارسلوس دانش ریاضیات‌اش خوب بوده باشد. القصه، پیک دید ارشمیدوس از جای‌اش تکان نخورد. باز تکرار کرد «ژنرال مارسلوس می‌خواهد شما را ببیند». ولی ارشمیدوس باز هم هیچ جوابی نداد. سربازی رمی که احتمالن علاقه‌ای به ریاضی نداشت نمی‌فهمید که چه‌طور کسی می‌تواند فرمان ژنرال مارسلوس را نادیده بگیرد.

سرباز دوباره جمله‌ی قبلی‌‌اش را تکرار کرد. ارشمیدوس نگاهی به سرباز انداخت و گفت: «بگذار تاملات‌ام را تمام کنم». اما سرباز دوباره گفت: «مارسلوس می‌خواهد شما را ببیند! تاملات شما چه ربطی به من دارد!» ارشمیدس بی‌آن‌که پاسخی بدهد، محاسبات‌اش را از سر گرفت. بعد از مدتی، سرباز که کاملن عصبانی شده بود شمشیرش را کشید و زد به ارشمیدس. ارشمیدس افتاد و مرد. ارشمیدس وقتی روی زمین افتاد اشکال هندسی رسم‌شده روی شن‌ها را پاک کرد.

چرا این موقعیت، موقعیتی فلسفی است؟ چون این مثال نشان می‌دهد که بین حق حکومت و اندیشه‌ی خلاق، به‌خصوص اندیشه‌ی هستی‌شناختی متجسم در ریاضیات، هیچ وجه مشترکی وجود ندارد، هیچ بحث واقعی‌ای وجود ندارد. قدرتْ خشونت است، درحالی‌که اندیشه‌ی خلاقْ قوانین درون‌مان [و همه‌جایی] خودش را دارد. می‌توانیم بگوییم که بین قدرت و حقیقتْ فاصله‌ای وجود دارد: فاصله‌ای بین مارسلوس و ارشمیدس. فاصله‌ای که سرباز وظیفه‌شناس رمی نخواست آن را پر کند. این فاصله، فاصله‌ای است که بی‌اندازه است، یا فاصله‌ای است که فلسفه باید اندازه‌اش را ابداع کند.

پس، نخستین تعریف موقعیت فلسفی، روشن‌سازی انتخاب بود، و دومین تعریف، روشن‌سازی فاصله‌ی بین قدرت و حقیقت.

Share/Save/Bookmark

Philosophy in the Present; Alain Badiou and Slavoj Zizek. Edited by Peter Engelmann. Translated by Peter Thomas and Alberto Toscano. Polity Press, 2009.

نظرهای خوانندگان

عالی بود عالی.
منتظر بخش های بعدی می مانیم.
آقای حمید پرنیان عزیز واقعا ترجمه تان شاهکار است.

-- راژان ، Apr 25, 2010 در ساعت 04:06 PM