رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ خرداد ۱۳۸۹
زبان رژیم و زبان اپوزیسیون

زبان حزب توده، چریک‌های فدایی و مجاهدین لنینیست

اکبر گنجی

اشاره: زبان بسیاری از مخالفان رژیم حاکم بر ایران، همان زبان رژیم است. حتی می‌توان مدعی شد که برخی از مخالفان پیشینه‌ی بیشتری در برساختن و تثبیت زبان هتاکی داشته‌اند. حزب توده از این نظر در جایگاه ویژه‌ای قرار می‌گیرد. اگر چه نمی‌توان کارنامه‌ی این حزب را به برساختن زبان هتاکی و اتهام زنی‌های بلادلیل فروکاست، اما بیشتر گروه‌ها و افراد، از این حزب آموختند که چگونه می‌توان کار متفاوت‌ها را از طریق طبقه‌بندی و برچسب‌های زبانی (آمریکایی، لیبرال، امپریالیستی، خلقی، کارگری و ...) یکسره کرد. پیش از آغاز بحث توجه به چند نکته مهم است.

اول- پیش از بررسی زبان مخالفان نظام، ابتدا زبان رهبران حاکم بر این ایران را در مقاله‌ی «دشنام‌گویی: زبان اسلام فقاهتی بنیادگرایانه» از نظر گذراندیم. قرائت آن مقاله شرط لازم قرائت این مقاله است. برای این که درباره‌ی زبان در نگاه ویتگنشتاین و رابطه‌ی آن با قدرت در نگاه میشل فوکو در آن جا سخن گفته شده و در اینجا آن سخنان تکرار نخواهد شد.

از سوی دیگر، وقتی ادعا می‌شود که زبان اپوزیسیون مانند زبانی است که رژیم به کار می‌گیرد، باید ابتدا زبان زمامداران حاکم بر ایران به تصویر کشیده می‌شد. مقاله‌ی حاضر فقط به زبان دشنام‌گویی می‌پردازد و معنای آن این نیست که همه در یک سطح از این زبان استفاده کرده یا می‌کنند. در مواقعی که به اختلافات گروه‌ها اشاره کرده‌ایم، معنای آن این نیست که فقط یک طرف از این زبان استفاده کرده و طرف مقابل از زبانی پاکیزه استفاده می‌کرده است.

دوم- شرایط اجتماعی با زبانی که به کار گرفته می‌شود، ارتباط دارد. تاریخ ما، تاریخ استبداد است. این تصور که فقط ساختار سیاسی استبدادی بود، نادرست است. برای این که رژیم استبدادی فرهنگی متناسب با خود پدید آورد که بر کل روابط ما سیطره یافت. استبداد و دیکتاتوری اگر علت‌العلل مسائل ما نباشند، حداقل یکی از مهمترین علل مسائل و مشکلات جامعه‌ی ما هستند. قدرت، زبان خاص خود را بر می‌سازد. تحت این شرایط ، زبان حاکم و محکوم یکسان می‌شود. وقتی زمامداران خودکامه از همه‌ی قوا برای سرکوب مخالفان استفاده می‌کنند، مخالفان هم با زبان به جنگ آنها می‌روند. بدین‌ترتیب، زبان به توپخانه و تیربار تبدیل می‌شود1.

سوم- مارکس قرن نوزدهم را قرن از بیخ و بن متناقض می‌خواند و ایده‌ها و افکار خود درباره‌ی این قرن را در قالب تصاویری حاد و افراطی بیان می‌کرد: مغاکها، زلزله‌ها، فوران‌های آتشفشانی، نیروی خردکننده‌ی جاذبه و غیره. در نیمه‌های قرن نوزدهم نوشت:

«آن به اصطلاح انقلابات ۱۸۴۸ حوادث حقیری بیش نبودند، ترک‌ها و شکاف‌هایی کوچک در پوسته‌ی خشک جامعه‌ی اروپایی. اما آنها مغاک این جامعه را افشا کردند و در زیر لایه‌ی سطحی به ظاهر سخت و جامدش، اقیانوسی از مواد مذاب را بر ملا ساختند که فقط لازم بود کمی گسترش یابد تا قاره‌های ساخته شده از سنگ خارا را خرد و قطعه‌قطعه کند»2.

وجه تمایز دوران مدرن از همه‌ی اعصار قبلی این است که «تمامی روابط تازه شکل یافته قبل از آن که استوار شوند منسوخ می‌گردند. هر آن چه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود، هر آنچه مقدس است دنیوی می‌شود». بورژوازی همان نیروی انقلابی است که وجودش منوط به انقلاب مستمر «در همه‌ی روابط و مناسبات جامعه» ، «در انداختن آشوب بی‌وقفه در تمامی روابط اجتماعی» و «تلاطم پایان ناپذیر» است3.

آنچه را مارکس تحلیل و تبیین می‌کرد، در قرن بیستم به افراطی‌ترین شکل پدیدار شد. اریک هابسبام قرن بیستم را عصر افراط‌ها به شمار آورده است4. افراط در توصیف‌های زبانی هم یکی از انواع افراط‌هاست که تا کاربست زبان به عنوان اسلحه پیش می‌رود. این اصل که سلاح نقد باید جای خود را به نقد سلاح بسپارد - یعنی انتقاد از طریق سلاح صورت بگیرد – موجه‌ساز مشی مسلحانه بود.

به تعبیر دیگر، ابتدا زبان آتشین می‌شود، سپس فرد اسلحه به دست می‌گیرد تا تکلیف را روشن سازد. قرن بیستم به افراط‌های زبانی آلوده بود. این بیماری حداقل همچنان در میان اپوزیسیون ایرانی ادامه یافته و پیامدهای شکننده‌ای برجای می‌گذارد. افراط گرایی زبانی، گفتمان ذات‌گرایی است که جهان و آدمیان را به قلمروهای «ذاتاً خوب» و «ذاتاً بد» تفکیک می‌کند. بدین ترتیب جهانی - که از نظر مکانی/زمانی تنگ و بسته است - برساخته می‌شود و همه در برابر دوراهی «این یا آن» قرار می‌گیرند. همین الان باید تصمیم بگیری، وگرنه جزو خبیثان هستی. با اقتفای به هابسبام می‌توان مدعی شد که قرن بیستم، قرن چنین زبانی بوده است.

چهارم- بررسی زبان دشنام‌گویانه‌ی فقها در میان نیروهای اپوزیسیون واکنش منفی به بار نیاورد، اما بررسی زبان مخالفان باعث واکنش منفی خواهد شد. یک دلیل آن وجود معیارهای دوگانه (double standard) است. همان طور که رهبران رژیم حاکم بر ایران، در عین نفی زبان هتاکی، خود را مجاز می‌دانند تا از دشنام و اتهام علیه مخالفان استفاده کنند، گروهی از مخالفان هم، در عین نفی زبان هتاکی رهبران رژیم، گمان می‌کنند که حق دارند از هر زبانی علیه مخالفان خود و متفاوت‌ها استفاده کنند.

در این شرایط، حتی گزارش بی‌طرفانه‌ی هتاکی‌ها هم واکنش شدید (از جمله با استفاده از دشنام و اتهام‌های بلادلیل) به دنبال خواهد آورد، چه رسد که آن گزارش متضمن داوری اخلاقی هم باشد. یعنی، وقتی زبان دشنام‌گوی فرد یا گروهی بازگو می‌شود، آنان برای نفی مدعا، از زبان دشنام و اتهام‌های بلادلیل استفاده خواهند کرد. بدین‌ترتیب اصل مدعا را اثبات می‌کنند.

آتشی زد شب به کشت دیگران
باد آتش را به کشت او بران
قلعه‌ی سلطان عمارت می‌کند
لیک دعوی امارت می‌کند
(مثنوی، دفتر دوم، ابیات ۲۵۱۳ و ۲۵۴۹)

پنجم- به طور طبیعی این پرسش مطرح خواهد شد که: با توجه به شرایط پیچیده و حساس کنونی، و سوء استفاده‌ی احتمالی رژیم، آیا اینک وقت مناسبی برای طرح این مسأله است؟ اما ناقدان محترم به این نکته عنایت نمی‌کنند که ۳۱ سال است که همین پرسش دائماً طرح می‌شود و معلوم نیست کی وقت طرح مسائل این چنینی فرا می‌رسد؟ اصلاح از طریق نقد صورت می‌گیرد. هیچ فرد و گروهی از نقد زیان نخواهد دید. نقد در قلمرو عمومی است که راهگشاست.

ششم- راقم این سطور بیرون از جهانی که وصف می‌کند قرار ندارد. او هم گرفتار همین زبان بوده و هست. از این نظر فاقد مرجعیتی است که بتواند درباره‌ی دیگران داوری کند. سخن بر سر پیشینه‌ی مشترکی است که شرایط دیکتاتوری پدید آورد. باید از طریق گفت و گوی انتقادی جمعی با گذشته روبرو شد. آدمیان در هر عصری باید دوباره با گذشته روبرو شوند و آن را از نو تعبیر و تفسیر کنند.

روشن است که این زبان با سیاق‌اش رابطه‌ی وثیقی دارد. در عین اذعان به سیاقی که این زبان را پدید آورده است، باید توجه داشت که در نظر گرفتن سیاق (context) برای فهم مسأله است. یعنی، فهم گذشته بدون در نظر گرفتن سیاقی که رفتارها و گفتارها در آن صورت گرفت، اگر ناممکن نباشد، حداقل ناقص خواهد بود. اما سیاق، رفتار و گفتار را اخلاقاً روا نمی‌سازد. یک دلیل آن این است که در سیاق واحد شاهد رفتارهای متفاوت هستیم.

هفتم- مقاله‌ی حاضر به گذشته باز می‌گردد و نشان می‌دهد که در دهه‌های قبل از انقلاب و پس از انقلاب چگونه از این زبان استفاده می‌شد. برخی از افراد در قید حیات نیستند. برخی دیگر، با آن زبان وداع کرده‌اند. اما نمی‌توان آثار و پیامدهای آن زبان را در تثبیت زبان هتاکی در نظر نگرفت. برای فهم سرشت یک موجود، باید به فرایندهای تاریخی خاصی (تاریخچه) که آن را پدید آوردند هم توجه کرد. برای فهم دشنام‌گویی‌های فقیهان به احادیثی که آنان از پیامبر اسلام و ائمه نقل می‌کنند (و در واقع خود آنها را برساخته‌اند) بازگشتیم، برای منشأ این زبان نزد مارکسیست‌ها هم ناچار به مارکس و لنین باز خواهیم گشت.

همان گونه که شیعیان گفتار و فتارشان را با سخنان پیامبر و ائمه موجه می‌سازند، گروه‌های چپ هم با مارکس و لنین گفتار و رفتار خود را موجه می‌ساختند. اگر به نزاع‌های گروه‌های مارکسیستی نگریسته شود، هر گروهی خود را لنینیست واقعی و دیگران را در مقابل لنین قرار می‌داد. ازاین رو، توضیحات تکوینی تاریخیت‌گرایانه، سویه‌ی دیگری از واقعیت را برملا می‌کنند.

در هر صورت، زبان و گفتار هتاکانه‌ی کنونی ما محصول حوادث منحصر به فرد تاریخی است. از این نظر، بررسی زبان گروه‌ها، قبل و پس از انقلاب، لزوماً به این معنا نیست که آن گروه‌ها و افراد اینک هم از آن زبان استفاده می‌کنند.

هشتم- سیطره‌ی زبان هتاکی از مسأله‌ی دیگری هم حکایت می‌کند. اگر این کالا در بازار خریداری نداشت، تولید نمی‌شد. این کالا هنوز خریداران بسیاری دارد و به همین دلیل برسازندگان آن از جهتی دیگر به نیازهای مصرف کنندگان پاسخ می‌گویند.

نهم- روشن است که زبان شخص با شخصیت وی رابطه‌ی وثیقی دارد، اما مقاله‌ی حاضر وارد بحث‌های روانشناختی نخواهد شد، برای این که تأکید بر آن نکات بیش از این که به تصحیح زبان هتاکی کمک کند، واکنش شدید طرف مقابل را به دنبال می‌آورد.

دهم- دعوت به کنار نهادن زبان هتاکی و اتهام زنی‌های بلادلیل، دعوت به زبان بی‌خاصیت اطوکشیده و نفی نقادی بی‌رحمانه نیست. نباید اختلاف نظرها (دگراندیشی) و عمل‌ها (دگرباشی) را پوشاند یا مخفی کرد. نقدی که بنیان و بنیاد دلیل و مدعای دیگری را به طور مستدل ویران می‌سازد، نقد موجه و اخلاقاً قابل دفاع است.

به جای لجن مال کردن دیگری، باید تناسب دلیل و مدعا را سنجید. هر چه مدعا بزرگ‌تر، دلائل هم باید قوی‌تر و متقن‌تر باشد. «خدایی وجود دارد» و «خدایی وجود ندارد»، دو مدعایند که نیازمند ادله‌اند. نمی‌توان خود را نماینده‌ی آسمان بر زمینیان قلمداد کرد، اما به مردمی که بر آنها سلطه رانده می‌شود، توضیح نداد که چه راهی برای مطلع شدن از نظر خداوند وجود دارد؟

فرض کنید کسی این مدعای ابطال‌پذیر را مطرح سازد که دین/دینداری با علم/عالمان و فلسفه/فیلسوفان تعارض دارد. از طریق نشان دادن این که اکثریت عالمان و فیلسوفان در طول تاریخ و فرهنگ‌های گوناگون، دیندار بوده‌اند، می‌توان مدعای او را ابطال کرد. این راه‌ها همیشه گشوده است و گشوده خواهد بود. قلمروی عمومی نقادی باید از هتاکی و اتهام زنی‌های بلادلیل پاک بماند.

زبان فقها را پیش از این از نظر گذراندیم، اینک نوبت آن است که زبان روشنفکران چپ و راست و مذهبی (شریعتی، مطهری، پیمان، خاتمی، و ...) را از نظر بگذرانیم.

۱- طبقه‌بندی زبانی آدمیان: انسان‌ها به طور خلاقانه از زبان برای همکاری و نزاع استفاده می‌کنند. میشل فوکو فرایند گرفتار شدن آدمیان در دام زبان را توصیف و تبیین کرده است. قدرت مقولات خود را به افراد تحمیل می‌کند. زبان از طریق تعریف، طبقه‌بندی و جداسازی؛ اشخاص متفاوت می‌سازد. بدین ترتیب، فرایند طرد گروه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد.

فراموش نکنیم که جهان هر کس مخلوق زبان اوست. ما با شبکه‌ی پیچیده‌ای از بازی‌های زبانی گوناگون روبرو هستیم و در عین حال، در درون آنها حرکت می‌کنیم. زبان و گفتمان هویت جمعی می‌آفرینند. از طریق برچسب‌هایی که بر افراد، اعمال، رفتار و روابط‌شان زده می‌شود، اشکال جدیدی از زندگی شخصی برساخته می‌شود. در قرن هجدهم مقولاتی چون «اعتراف»، «همجنس‌بازی» و «تعدد شخصیت» سر برآوردند؛ منحرفان، همجنس‌بازان و کسانی که دارای شخصیتی متعدد بودند به وجود آمدند.

به عنوان مثال، بیمارستان و مناسبات پزشک و بیمار حول انواع گفتمان‌های فرهنگی‌ای سازمان می‌یابند که عادی و غیر عادی بودن را مقوله‌سازی می‌کنند. تمامی معرفت‌های گفتمانی، روابط قدرتی را با خود حمل می‌کنند که آن مناسبات را حفظ و اثربخش می‌سازد. فوکو این مدعا را تا حد نفی فاعلیت پیش می‌برد. یعنی این ایده را می‌پراکند که نظام‌های خاص انقیاد «سوژه» را می‌سازند. همه‌ی عاملان در روابط قدرت درگیرند و رفتارهای آنان، محدودکننده یا قدرت‌بخش، اجبارکننده یا تعریف‌کننده است.

فوکو و بوردیو عمدتاً حول ساخت تجسدی کار می‌کردند. به گمان آن دو، بدن‌ها ساخت رابطه‌ای و نهادی را حمل می‌کنند و انتقال می‌دهند. روابط خارجی افراد با یک‌دیگر، با ارزش‌ها و هنجارها و عقاید در هم می‌آمیزند و در حالات بدنی (حرکات دست و صورت، نحوه‌ی ایستادن، راه رفتن، فکر کردن و حرف زدن و ...) ظاهر و تثبیت می‌شوند. عادت‌ها و مهارت‌های بدنی و ذهنی ساخت تجسدی را به نمایش می‌گذارند.

آدمیان چاره‌ای جز تفکیک و تمایز ندارند. اما طبقه‌بندی‌ها برای تحلیل و تبیین است، نه روشن کردن تکلیف فرد یا گروهی خاص. به عنوان مثال، به برچسب بنیادگرایی فکر کنید و این که این برچسب وقتی به فرد یا گروهی می‌خورد، چه لوازم نظری و پیامدهای عملی‌ای دارد؟ از متون مقدس دینی یهودیت و مسیحیت و اسلام (دین ۱)، سه قرائت سنت‌گرایانه، بنیادگرایانه و مدرنیستی می‌توان ارائه کرد و ارائه شده است (دین ۲).

هر یک از این انواع سه‌گانه، یک طیف بسیار وسیع را در بر می‌گیرند. در درون این طیف‌ها ده‌ها تفاوت اساسی ممکن است وجود داشته باشد و وجود دارد. بنیادگرایی را نباید به عنوان اهانت (لکه‌ی ننگ) به کاربرد. بنیادگرایی یک نوع فهم از متون مقدس دینی (کتاب و سنت معتبر) است که بر مبنای آن روایت، رفتارهای دینی ویژه‌ای ظهور کرده و می‌کند (دین ۳).

به تعبیر دیگر، نباید گمان برد که وقتی گروهی را اسلامیست‌ها، مارکسیست‌ها، لیبرال‌ها و کامیونیتارین‌ها به شمار می‌آوریم، تکلیف خود و دیگران را با آن گروه و ایده‌هایشان روشن کرده‌ایم. این سودای راحت‌طلبانه و طردکننده‌ی متصلبانه، جهان مشترک آدمیان را نابود خواهد کرد. باید تک تک باورهای اسلامیست‌ها و مارکسیست‌ها و لیبرال‌ها و کامیونیتارین‌ها را خواند، شنید، ارزیابی و نقد کرد.

اما شیوه‌ی دیگری وجود دارد که می‌خواهد با مقوله‌بندی افراد و گروه‌ها تحت عناوینی چون استالینیست، لنینیست، مائوئیست، اسلامیست، بنیادگرا، لیبرال، «دین‌خو»، بی‌دین و ... مسائل و مشکلات را یک جا حل و رفع کند. در حالی که در عالم واقع، لیبرالیسم‌ها، مارکسیسم‌ها، کامیونیتارینیسم‌ها، اسلام‌ها، یهودیت‌ها، مسیحیت‌ها، ناخداباوران‌ها و... وجود دارد. بنیادگرایی دینی یهودی – مسیحی – اسلامی - هندویی در داخل خود به گونه‌های متفاوتی تفکیک می‌شوند.

نژادپرستان هم با مقوله‌ی «خارجی‌ها» با مهاجرین چنین برخورد می‌کنند، در حالی که طیف خارجی‌ها به مسلمان‌ها، یهودی‌ها، مسیحی‌ها، بودایی‌ها، ایرانی‌ها، افغان‌ها، عراقی‌ها، کوبایی‌ها، زنان، مردان، کودکان، و ... تقسیم می‌شوند. وقتی تعدادی از مصری‌ها و پاکستانی‌ها و عربستانی‌ها اقدام به عملی تروریستی (به عنوان مثال ماجرای ۱۱ سپتامبر) می‌کنند، به جای آن که از وطن آنها سخن گفته شود، مسلمان‌ها مورد حمله‌ی زبانی قرار می‌گیرند. زبان بسیار جدی است و چنین قدرت شگرفی دارد. همان که ویتگنشتاین می‌گفت: معنای واژه چیزی جز کاربرد نیست. منظور از مسلمان‌ها در اینجا، یعنی تروریست‌ها.

پانوشت‌ها:

۱- مخالفان با رژیم‌هایی بسیار سفاک روبرو بوده‌اند. به عنوان نمونه، در فروردین ماه ۱۳۵۴ ساواک (به دستور پرویز ثابتی) ۹ زندانی سیاسی چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق (محمد چوپان‌زاده، احمد جلیل افشار، عزیز سرمدی، بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، کاظم ذوالانوار، مصطفی جوان خوشدل، مشعوف کلانتری، عباس سورکی) را در تپه‌های اوین به قتل رساند و سپس این خبر دروغ را منتشر کرد که ۹ زندانی در حین فرار کشته شدند. بهمن نادری‌پور(تهرانی) پس از پیروزی انقلاب در این خصوص چنین گفت:

«در آنجا این زندانیان را، در حالی که دست‌ها و چشم هایشان بسته بود، از مینی‌بوس پیاده کردند و همه را در یک ردیف روی زمین نشاندند ... عطاپور یک قدم جلوتر آمد و شروع به سخنرانی کرد. محتوای سخنرانی عطاپور این بود که:

«همان‌طور که د%8 ستان و رفقای شما همکاران و رفقای ما را در دادگاه‌های انقلابی خودشان به مرگ محکوم کردند و آنها را کشتند، ما هم تصمیم گرفتیم شما را که رهبران فکری آنها هستید و با آنها از داخل زندان ارتباط دارید، مورد تهاجم قرار بدهیم و شما را اعدام کنیم و از بین ببریم. ما شما را محکوم به اعدام کرده‌ایم و می‌خواهیم حکم را درباره‌ی شما اجرا بکینم».

بیژن جزنی و چند نفر دیگر به این عمل اعتراض کردند. نمی‌دانم نفر اول عطاپور یا سرهنگ وزیری بود که با یک مسلسل اوزی، که به آنجا آورده شده بود، رگبار را بر روی آنها خالی کرد. من هم چهارم یا پنجم بودم که مسلسل را به دست من دادند ... پس از پایان کار، سعدی جلیل اصفهانی، با مسلسل بالای سر این افراد رفت و هر کدام را که نیمه‌جانی داشتند، به زندگی‌شان خاتمه داد ... بعد از این که این جنایت وحشتناک تمام شد، من و رسولی چشم‌بندها و دست‌بندهای اینها را سوزانده و از بین بردیم؛ و بعداً اجساد این عده به داخل مینی‌بوس منتقل شد. حسینی و رسولی آنها را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش منتقل کردند» (روزنامه‌ی کیهان، ۱۳۵۸/۳/۲، ص ۳. و کیهان ۲۷ و ۲۸ خرداد).

در تابستان ۱۳۶۷ به دستور آیت‌الله خمینی چند هزار زندانی سیاسی را قتل عام کردند. زبان سیاست در جامعه‌ی ما این چنین بوده است. مخالفان با رژیم‌هایی مواجه بوده‌اند که پایبند به هیچ قانون یا اصل اخلاقی نبودند. به عنوان نمونه‌ای دیگر، رژیم جمهوری اسلامی برای شکنجه و تواب‌سازی از رهبران و اعضای گروه‌های بازداشت‌شده علیه خودشان استفاده می‌کرد. کیانوری در این خصوص نوشته است:

«همسرم مریم را آن قدر شلاق زدند که هنوز پس از هفت سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می‌کند، البته این تنها شکنجه‌ی «قانونی» بود که به انواع توهین و با رکیک‌ترین ناسزاگویی‌ها تکمیل می‌شد (فاحشه، رئیس فاحشه‌ها و ... ) آن قدر سیلی و توسری به او زده‌اند که گوش چپ او شنوایی‌اش را از دست داده است، یادآور می‌شوم که او در آن زمان زنی هفتاد ساله بود ... نوع دوم، شکنجه که در مورد من عملی شد، از همه‌ی شکنجه‌های دیگر دردناک‌تر بود. پس از این که آقایان از تحمیل اعترافات به من با شکنجه‌ها و با هدفی که در بالا شرحش را داده‌ام، ناامید شدند، ۳ بار مرا زیر این آزمایش قرار دادند. بار اول مرا به اطاق شکنجه بردند. مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را نیز با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق‌زدن را آغاز کردند. این جریان بیش از شلاق زدن‌های شدید مریم که در بالا یادآور شدم بود. آقایان برای این که دست خود را به یک چنین کار ننگینی که بدون تردید قابل دفاع نبود، آلوده نکرده باشند، یکی از افراد توده‌ای به نام حسن قائم پناه را که برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مأمور شلاق زدن کردند. پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شکنجه‌گاه بردند و به زمین نشندند و از من اعتراف می‌خواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را که من صدای ضربات شلاق و ناله‌ی همسرم را می‌شنیدم، پایان دهند. پس از چند دقیقه چون من حاضر به پذیرش آن چه از من می‌خواستند، نشدم (قبول طرح کودتا) مرا به سلول خودم برگرداندند».

اما این تنها زبان سیاست در ایران نیست، این زبان رویه‌های دیگری هم دارد. عفت ماهباز در این خصوص نوشته است:

«پائیز سال ۱۳۶۶ بود. در یکی از روزها همه‌ی بچه‌های حزب توده، و دو سه نفر از بچه‌های اکثریتی را برای بازجویی خواندند؛ و آخر روز، یکی یکی، عصبی و خسته، با چهره‌ای برافروخته به بند بازگشتند. آن‌ها رابه اتاق بازجویی شعبه‌ی پنج برده بودند و با مریم فیروز و نورالدین کیانوری، سران حزب توده در اتاق‌های بازجویی روبه رو کرده بودند. این دو طبیعتاً برای بچه‌های حزب توده افراد عزیزی محسوب می‌شدند. بعضی از این افراد نیز علاقه‌ی شدیدی به مریم فیروز داشتند. زمانی حرف این افراد برای‌شان وحی منزل بود. حالا برای‌شان بسیار عجیب بود که آن‌ها را در اتاق بازجویی می‌دیدند. مریم فیروز و کیانوری از اعضا و هواداران حزب خواسته بودند با توجه به شرایط مملکت و خطر حمله‌ی آمریکا به ایران شرایط زندان را بپذیرند و انزجار بدهند و بیرون بروند. آن‌ها غیر مستقیم شرایط حاد آینده را به زندانی‌ها گوشزد کرده بودند. کیانوری حتی با چشم‌هایی اشکبار به آن‌ها گفته بود: «برین، از اینجا برین بیرون!». بعضی از آن‌هایی که در بازجویی بودند اگر چه جزو هواداران ساده‌ی حزبی بودند، اما سال‌های زیادی را در زندان و زیر شکنجه تحمل کرده بودند و حاضر نبودند انزجار بدهند. به همین دلیل پاسخ همه‌ی آن‌ها به آن دو منفی بود. حتی بعضی‌شان به آن‌ها توهین کرده بودند ... زهره تنکابنی از زندانیان اکثریتی ... جواب می‌دهد: «تا حالا نخونده و نشنیده بودم که در جایی از دنیا، رهبر یه جریان کمونیستی بیاد توی اتاق بازجویی و از بچه‌های جریان خودش بخواد که انزجار بدن» (عفت ماهباز، فراموشم مکن، نشر باران، چاپ اول ۲۰۰۸ ، ص‌ص ۱۵۷- ۱۵۵).

2- The Marx- Engels Reader, ed. R. C. Tucker(Norton, 1978), 577-78. Hereafter Cited as MER.

۳- مارکس، انگلس، مانیفست کمونیست.

۴- اریک هابسبام ، عصر نهایت‌ها، تاریخ جهان ۱۹۹۱- ۱۹۱۴، ترجمه حسن مرتضوی، آگه.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

اکبر گنجی چه می خواهد بگوید.
جز این که سیستم های حاکم بر رفتار های اجتماعی و سیاسی و.....چنان ناقص است که باید بار دیگر و بار دیگر آنها را از نو باز نگری کرد.
آیا وقتی به چنین جمله ایی در سایتی یا نشری می رسید که ( نظر شما پس از تایید دبیر وبسایت منتشر می شود ) نه شورایی از دبیران وب سایتی.
آیا به عمق این نظر اکبر گنجی راه نمی یابید که مخاطب نوشتارهای او ماها نیز هستیم.
وشاید این تقدیر مردمی چونان ماست که در تاریخی چنین و زمانه ایی چنین نا ساز می زییم.
مهدی رودسری

-- بدون نام ، Apr 13, 2010 در ساعت 06:09 PM

آقای گنجی:
تکلیف چریک فدایی و مجاهد را که مشخص کردی. معلوم شد که لابد بخاطر خشونت زبانشان، در زندانشان انداختید، شکنجشان کردید، اعدامشان کردید و به دختر های باکره شان هم قبل از اعدام تجاوز کردید! شاید این هم از تناقضات روزگار است که قربانی شکنجه، خشونت طلب میشود و شکنجه گر میشود معلم اخلاق و آزادگی. منتهی، از آنجا که خود شما قبلا با برادران مسلمان و سربازان گمنام امام زمان، در کنار دانشگاه تهران مشغول به انجام وظیفه مقدس و اسلامی اسید پاشی به صورت زنان و دختران بیحجاب بودید، لطف بفرمایید جرم آنها را هم مشخص کنید و خیال همه را هم راحت کنید. لابد آنها هم با لباسشان مشغول ترویج خشونت لباسی!!! بودند.

-- ناشناس ، Apr 14, 2010 در ساعت 06:09 PM

مقاله ای بود در خور خواندن افرین به اکبر گنجی

-- masood ، Apr 14, 2010 در ساعت 06:09 PM

جملاتی در پاراگراف آخر مقاله با جملاتی قبل از آن در دو پاراگراف آخر تناقض داشت! ظاهرا لب کلام در ذم دسته‌بندی کردن آدم‌ها برای راحتی از دیدن جزئیات و تفاوتهاست و اینکه انسانها را نمی ةوان به این دسته بندی ها فروکاست. آن گاه می گویید: « وقتی تعدادی از مصری‌ها و پاکستانی‌ها و عربستانی‌ها اقدام به عملی تروریستی (به عنوان مثال ماجرای ۱۱ سپتامبر) می‌کنند، به جای آن که از وطن آنها سخن گفته شود، مسلمان‌ها مورد حمله‌ی زبانی قرار می‌گیرند.»

خنده دار است. یعنی اگر به جای مسلمانها از مصریها و سعودیها دشمن ساخته بودند مشکل حل شده بود؟! آیا به صرف مصری و سعودی بودن شما حامی اقدامات تروریستی می‌شوید؟!

-- یاشار ، Apr 15, 2010 در ساعت 06:09 PM

لطفا یک مقاله هم از یک مارکسیست بگذارید تا پاسخ این مقاله باشد وگرنه در بی طرفی شما شک خواهیم کرد که مدت‌هاست کرده ایم.

-- بدون نام ، Apr 15, 2010 در ساعت 06:09 PM

آن کس که حقیقت را نمی داند نادان است وآن که حقیقت را می داند و نمیگوید .... است، (برشت) وآنکه جلوی گفتن حقیقت را می گیرد عمله استبداد است.

-- homayoun ، Apr 15, 2010 در ساعت 06:09 PM

يكی از روحانيان درباری (حالا بايد گفت رحمةالله عليه)می گفت:شاه اواخر می گفت دنيا ديوانه شده.به زبان عاميانه همه قاطی كرده اند(اين قسمت حرف شاه نيست تعبير امروز من است)

-- بدون نام ، Apr 16, 2010 در ساعت 06:09 PM

این گونه که تاریخ ایران واژگونه پیش میرود،حقیقت تلخ آن است که تراژدی تبدیل به کمدی شده است. مژده به روشنفکر سکولار دیروز و امروز ایرانی‌ که بدین گونه که چرخ میچرخد دور نیست روزی که نه تنها به ساواکی‌ها و شکنجه گران عصر سیاه پهلوی که به فالانژان چماق کش عمّامه به سران نه شما که مارکس و چپ دنیا نیز بدهکار گردد این شکل که قلم در دستان امثال آقایان گنجی‌ها و برادران میگردد...!

تفو بر تو‌ای چرخ گردون تفو!

-- A T ، Apr 18, 2010 در ساعت 06:09 PM

متاسفانه در این نوشه بعضی از خوانندگان به عمق تحلیلهای روشنگرایانهء اکبر گنجی پی نمیبرند و مرتب مریضگونه و کوتاه نظرانه در تنزل ارزشهای زحمات بیدریغ گنجی میکوشند.از ماست که برماست!!!!!!

-- shahab ، Apr 25, 2010 در ساعت 06:09 PM

آقای گنجی!!!
تفرقه اقکنی بس است.حالا زمان این حرفها نیست که بخواهیم کهنه خرمن به باد بدیم.گرحکم شود که مست گیرنددرشهرهرآنکه هست گیرند!!!پرونده بقیه درارتباط با حزب توده سیاه تراست .

-- ali ، May 26, 2010 در ساعت 06:09 PM