رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۷ دی ۱۳۸۸
رویکردی انتقادی به ساختارشناسی اجتماعی - بخش سوم

رهبر و رهبریت

علی فرمانده
alifarmandeh@yahoo.com

مقدمه‌ای بر مقاله

در بخش سوم این سلسله مقالات، توجه به پدیده‌ی رهبر و رهبریت است. در ابتدا سعی خواهم کرد به شکل کوتاهی، جای‌گاه رهبری و تغییر محتوایی رابطه‌ی رهبرو رهبریت را مورد بررسی قرار داده، بعد از آن با گریزی بر جوامع امروزی به این مورد بپردازم که چرا انگیزه‌های شکل‌گیری رهبر و رهبریت در جامعه‌ی دیروز و امروز ایران با اروپا متفاوت است.

و در پایان مقاله نشان دهم که چرا رهبر و رهبریت در جامعه‌ی ایران بدین‌گونه است که امروز می‌بینیم و چرا این نگاه به رهبر و رهبریت، در بین اقشار مختلف مردم و از جمله روشن‌فکران و فعالین دگراندیش‌اش نگاه دگراندیشانه‌ای را ارایه نمی‌دهد و از این منظر چگونه تمامیت‌خواهی، وجه مسلط تفکری بر رابطه‌ی بین رهبر و رهبریت را درمیان تمامی اقشار جامعه رقم می‌زند و این نگاه صرفا خاص رهبر نیست. در حقیقت تمامیت‌خواهی فرایند ساختار اجتماعی است!

نگاهی اجمالی به رهبر و رهبریت در روند حیات انسانی

پدیده‌ی رهبری و نیاز به رهبری، برعکس آن‌چه برخی از روشن‌فکران، از بعد ارزش انسانی و والایی انسان، آن را متعلق به انسان متفکر و هدف‌مند می‌دانند، می‌باید ریشه‌های آن را درحیات حیوانی انسان جستجو کرد. در مقوله‌های ادبی و بعضا فلسفه‌ی انسانی و عرفانی، سعی بر این است که نشان دهند پدیده‌های اجتماعی در حیات انسانی، دست‌آورد تعقل و هدف‌مندی جامعه‌ی انسانی است.

و از این رو هاله‌های حماسی و افسانه‌ای برای پدیده‌ها ایجاد می‌کنند ، تا کلام واهی را در زرورقه‌ی پویایی انسان بپیچند. حال آن‌که انسان پیش از آن‌که به هدف‌مندی اجتماعی خود بیانیشد، همیشه در پی بقا خود بوده است. حتا آن‌جا نیز که هدف‌مندی اجتماعی خود را در محور تکاملی خود قرار می‌دهد نیاز به بقای‌اش او را به این هدف‌مندی می‌کشاند.

انسان همانند هر موجود زنده‌ی دیگری، هم می‌باید به نیازهای روزمره‌ی خود برسد و هم خطر مرگ و نابودی را از خود دور کند. بنابراین غریزه‌ی بقا، برای راه‌یابی‌های عدیده در زندگی اجتماعی انسان اولین و قوی‌ترین انگیزه است.

از این‌ روست که در ابتدایی‌ترین شکل حیات انسانی، که در حقیقت یک حیات حیوانی است، می‌توان شواهدی یافت که انسان با پدیده‌ای روبه‌رو بوده است که امروز می‌توان شکل تکامل‌یافته‌تر، پیچیده‌تر و جهان‌شمول‌تر آن را در جوامع متمدن دید. یکی از این پدیده‌ها، رهبر و رهبریت است.

قبل از ادامه‌ی مطلب لازم است که بگوییم منظور از رهبر و رهبریت چیست. رهبر به فردی گفته می‌شود که با توجه به نیازها و منش‌ها و کنش‌های جمعی، هدف‌مندی حرکت جمعی را تعیین و به پیش می‌برد.

اگرچه باید توجه کرد که تک‌تک این کلمات در این تعریف، در دوره‌های مختلف تاریخی مفاهیم مختلفی به خود گرفته است و کنش‌های متفاوتی را از آن خود کرده است که بدان خواهیم پرداخت.

رهبریت اما، منش رهبری و چگونگی به‌پیش‌بردن فعالیت‌هاست. در عین حال رهبریت، رابطه‌ی بین راهبر و رهرو را نیز در برمی گیرد. رهبر و رهبریت در برهه‌های مختلف تاریخی در نزد یک ملت و یا قوم، تقدم و تاخر نیز بر یک‌دیگر داشته‌اند که بدان خواهیم پرداخت.

اما آن‌چه می‌باید در این‌جا گفته شود این است که رهبرو رهبریت در یک رابطه‌ی تاثیرگذار دوجانبه با یک‌دیگر قرار دارند. این بدین مفهوم است که اگرچه فردی که رهبری را در دست می‌گیرد، آمال‌ها و شخصیت خود را در رهبریت (چگونگی رهبری) متبلور می‌کند.

ولی در عین حال شخصیت و فردیت او به‌عنوان رهبری نیز متاثر از نیازهای جمعی‌ای است که می‌تواند نوع رهبریت را تعیین کند و از این رو فرد مشخصی که در یک مقطع تاریخی بیش‌ترین هم‌خوانی با این نیازها را دارد، به‌عنوان رهبر بپذیراند.

در طول تاریخ انسانی، هر چه جامعه‌ی بشری، به اشکال تکامل‌یافته‌تری ارتقا یافته است و هرچه بیش‌تر نیازهای اقشار مختلف اجتماعی، پیچیده‌تر و متضادتر شده است، رابطه‌ی بین رهبر و رهبریت نیز در تضادها و پیچیدگی‌های خود بیش‌تر فرو رفته است تا جایی‌که که در مقاطعی هیچ‌گونه رابطه‌ی ظاهری و مستقیمی بین رهبر و رهبریت نمی‌توان دید.

یعنی در مقاطعی می‌توان دید که رهبری و رهبرانی پا به عرصه‌ی هدایت جمعی گذاشته‌اند که به‌واقع با اهداف و نیازهای جمعی‌ای که رهروان آنان هستند، به‌ظاهر هیچ‌گونه رابطه‌ای ندارند و بعضا متضاد با آن گام برمی‌دارند.

در دوره‌ی اولیه‌ی حیات انسان‌ها، یعنی در زمانی که نیازهای بشر محدود به تنازع بقا و در گروه‌های کوچک اجتماعی بود، رهبر صرفا توسط معیارهای رهبریت تعیین می‌شد. یعنی این نیازهای جمع برای تنازع بقا بود که یکی از افراد را با توجه به توان‌مندی‌اش در این عرصه به رهبری گروه درمی‌آورد.

در این میان هرآینه که نیازهای جمع تغییر می‌یافت، معیارهای جدیدی در مورد رهبریت در دستور کار قرار می‌گرفت که به‌واقع رهبر جدیدی را طلب می‌کرد. بر همین مبنا در دوره‌هایی از تاریخ ما شاهد رهبری زنان به‌مثابه نگاه‌داران آتش هستیم.

شواهد باستان‌شناسی در این دوره‌ها نشان می‌دهد که بسیاری از این‌گونه رهبران آن‌موقع که نیازهای جمع را نمی‌دیدند و یا سعی می‌کردند رهبریت را بر مبنای توان‌مندی و خواست‌های خود به پیش برند، رقیب‌هایی یافتند که یا از جمع طردشان کردند یا این‌که آنان را از پای درآوردند.

رهبر طردشده، هیچ جای‌گاه دیگری برمبنای شواهد مردم‌شناسی و باستان‌شناسی نداشت و در اثر تک‌افتادن، عموما به‌دست جانوران درنده، کشته می‌شد.

در دوره‌های بعدی که جوامع بشری رشد یافتند و شکل‌های قبیله‌ای و بعدها شهری گرفت، دیگر رهبری صرفا بر مبنای معیارهای رهبریت تعیین نمی‌شد. پیچیده‌ترشدن نیازهای اجتماعی، قشربندی‌ها و طبقاتی‌شدن اجتماع انسانی، به‌واقع منش را بر رهبری فردی قرار داد که تا اندازه‌ای می‌توانست تعیین‌کننده‌ی رهبریت باشد و از آن رو حتا خواست‌ها و نیازهای اکثریت جامعه را در خدمت منافع خود و گروه خود قرار داد.

جوامع دوران برده‌داری و فئودالی عموما در چنین شرایطی به‌سر می‌برند. در این دوران به‌واقع این رهبر بود که رهبریت را تعیین می‌کرد و مردم جامعه را به تمکین می‌کشید.

در دوره‌ی رشد جنبش‌های اجتماعی عدالت‌خواهانه‌ی عناصر بورژوازی اما ما شاهد شکل‌گیری تفکری در جوامع انسانی هستیم که به دادخواهی توده‌های تمکین‌کننده می‌آید و سعی دارد نه‌فقط رهبری را در دست گیرد که حتا رهبریت را متکی به منافع اکثریت جامعه شکل دهد.

افکار جمهوری‌خواهی و پارلمانی در این دوره‌ها، بهترین شاهد برای تفکر تلفیقی بین رهبر و رهبریت است. در این دوره سعی بر آن است که با در نظر گرفتن نیازهای اجتماعی و توده‌های مردم، انتقاد سختی را بر رهبری تک‌فردی و مستبدانه و ابدی شاهان، قیصرها، حاکمان و اشراف روا دارند.

زیرا که رهبریت آنان، صرفا بر مبنای خواسته‌های خود و خویشان خود است و بس. ایجاد نهادهای جدید اجتماعی و ساختار جدید انتخاباتی‌بودن نمایندگان در رهبری جامعه، شرایط را برای ایجاد یک رابطه‌ی دوجانبه بین رهبر و رهبریت، بین مردم و رهبری اجتماعی مهیا می‌کند.

تحت نام چنین تفکر و منشی است که بورژوازی نوپا با شکل‌دادن انقلاب اجتماعی و قیام‌های خیابانی، قدرت را از دست مستبدین می‌گیرد و نهادهای انتخابی همگانی چون پارلمان را بنا می‌نهد. به این ترتیب احزاب و گروه‌های سیاسی نیز یکی پس از دیگری ظهور می‌کنند و بدین طریق رهبری کسانی را به دست می‌گیرند که به‌واقع در دولت و رهبری دولتی نیستند و یا در انتخابات در پی به‌دست‌گیری رهبری هستند.

این تناسب نیز همان‌گونه که می‌دانید در دوره‌ی معاصر، اگرچه هیچ‌گاه به مناسبات پیشین خود برنگشت ولی هم‌اکنون با تفکر اولیه‌ی بورژوازی جوان فاصله‌ی بسیاری گرفته است.

رهبر و رهبریت در جامعه‌ی ایران

آنچه در مورد ایران می توان گفت این است که از شواهد تاریخی و باستان شناسی، اینگونه بر می آید که حداقل تا مقطع اواخر دوره قاجاریه تفاوت اساسی بین رهبر و رهبریت ، از آنگونه که در بالا بدان پرداختیم وجود نداشته است. آنچه تفاوت را بین دوران بورژوازی جوان اروپا و بعد از آن تا موقعیت فعلی در مقایسه با ایران بوجود می آورد ، در این است که به واقع تلفیق و کنش و واکنش رهبر و رهبریت در دوره سرمایه داری ایران، دارای بافتی متفاوت است.

تفاوت اصلی در این است که در اروپا، بورژوازی جوان در ابتدا با مشارکت در اعتراض عمومی و جنبش‌های اعتراضی توانست رهبری خود را حائل نماید. جامعه را به سمتی بکشاند که در حقیقت عصاره‌ی تفکر خود را در مقابل هر آن‌چه با گذشته است قرار دهد و جامعه را پذیرای این تحول انقلابی گرداند.

در اروپا حتا پس از آن نیز ما شاهد به‌وجودآمدن احزابی هستیم که یا از دل جنبش‌های اجتماعی سر برآوردند و یا در پاسخ به جنبش‌های جاری ایجاد شدند. از این رو در جوامع اروپایی ما شاهد کنش و واکنش رهبر و رهبریت بودیم.

جامعه‌ی آسیایی ایران در این مورد داری یک تفاوت بارز است. در جامعه‌ی استبدادی فئودالی ایران حتا جوانه‌های بورژوازی نیز از دل دولت و حکومت و یا بازاریان و تجار صاحب زمین به وجود می‌آید.

بنابراین، این نوع بورژوازی نه‌تنها دامن‌زننده‌ی انقلابات اجتماعی و جنبش‌های اجتماعی بر مبنای نیازهای توسعه‌یابنده‌ی جامعه‌ی انسانی نیست، که در مقابل هر نوع تحول‌گرایی قرار می‌گرفت که بخواهد نظم قدیم را بپاشاند. نمونه‌های معاصر این‌گونه رهبری را می‌توان در انقلاب مشروطیت دید.

در بخش‌های دیگر این سلسله مقالات بیش‌تر در مورد ساختارهای تحولی صحبت خواهیم کرد و در این مقاله صرفا به آن بخشی خواهم پرداخت که توضیح‌دهنده‌ی بحث ما در مورد رهبر و رهبریت باشد.

اتفاقا بنا به این خصلت بورژوازی ایران است که ما شاهد یک تغییر کمی و کیفی در عرصه‌ی جنبش‌های اجتماعی و از این سو در مورد رابطه‌ی رهبر و رهبریت نیستیم! در طول تاریخ ایران، عمدتا قبل از مشروطیت، فارغ از این‌که تغییرات و تحولات در رهبری را روی‌دادهای جنگی و یا کش‌مکش‌های قومی و عشیره‌ای دامن می‌زد، ولی در عین حال ما شاهد جنبش‌های فکری و اجتماعی نیز بودیم.

جنبش بابی‌گری، سیاه‌جامگان، سرخ‌جامگان، چند نمونه‌ی شناخته‌شده هستند که در آن می‌توان رابطه‌ی نیازهای اجتماعی با ایجاد رهبری برای به‌هدف‌رساندن این نیازها را به بحث گذاشت. یعنی نیاز بخش‌هایی از مردم، دامن‌زننده‌ی جنبش‌هایی است که رهبری خود را نیز پیدا می‌کند.

در عین حال تمامی این حرکت‌ها، نه به یک جنبش اجتماعی وسیع تبدیل گردیدند و نه سرمنزل تغییرات اجتماعی شدند. در این دوران در حقیقت رهبری و رهبریت آنان نه از طریق نیازهای اجتماعی که برمبنای غلبه بر رقبای دیگر رقم زده می‌شد.

در حقیقت این رابطه‌ی رهبر و رهبریت حتا پس از دوران مشروطیت و آغاز حیات بورژوازی در ایران هم ادامه پیدا می‌کند. یعنی سر منشا حرکت و تغییر از بالا و عدم حضور جنبش‌های وسیع اجتماعی برگرفته از نیازهای اجتماعی اقشار مختلف مردم، و به طبع آن تعیین رهبریت توسط رهبر حکومتی است.

به‌واقع از این منظر، هیچ‌گاه ایران وارد فرایند رابطه‌ی دوجانبه‌ی رهبر و رهبریت نشد و از این رو مساله‌ی انتخابی‌بودن رهبر به اجرا درنیامد و آن‌چه در ایران ما تا به امروز شاهد آن هستیم جای‌گزینی رهبر است، آن هم از طریق شورش اجتماعی.

بنا بر این جای‌گزینی رهبر از طریق سرنگونی اوست و جای‌گزینی یک رهبری دیگر. از این رو ما شاهد به اوج آسمان بردن رهبران هستیم و به خاک کشاندنشان! در ترسیم فرهنگ جاافتاده و تاریخ ریشه‌دار ما، جایی برای انتخاب رهبری از میان عده‌ای از رهبران وجود ندارد و اگر هم ترسیمی وجود دارد، این ترسیم، بیان‌گر یک خواست و یا آرمان است!

از این رو، آن‌چه بورژوازی در اروپا با نهادها و جنبش‌های اجتماعی خود ایجاد کرد، در ایران صرفا یک بزک اجتماعی به خود می‌گیرد که در عمل ادامه‌ی همان دورانی است که در دوران برده‌داری و فئودالی ایران، نقش خود را بازی کرد وهم‌چنان به حیات خود ادامه می‌دهد.

اگر از این منظر به رهبر و رهبریت نگاه نکنیم، آن‌گاه شریک یک نگاه اشتباه حاکم بر جامعه‌ی ایران هستیم، که به جای ریشه‌یابی، مساله‌ی چگونگی رهبری و چگونه رهبری را حاصل معادلات ایده‌ئولوژیکی حکومتی قرار می‌دهد و از این رو می‌پندارد اگر از آن مبرا باشد و یا در مقابل آن قرار گیرد، گویا الگوی دیگری را اتخاذ کرده است!

نگاه تاریخی و ساختارشناختی به ما نشان می‌دهد که آن‌چه ما امروز نیز در ایران شاهد آن هستیم، نه حاصل یک ایده‌ئولوژی مذهبی حاکم، که ادامه‌ی الگویی است که حتا در دوران سرمایه‌داری ایران نیز نتوانسته است خود را از ساختار آسیایی جامعه‌ی ایران دور کند.

از این رو حتا در شکل مخالفت با رهبری فعلی نیز رهبر مشابه‌‌ی دیگری می‌تواند برافراشته شود که نه نیازهای اجتماعی احاد مردم صفت ممیزه‌ی نوع رهبری و از این طریق رهبر باشد، که رهبر جای‌گزین‌شده رقم‌زننده‌ی رهبریت و از این کانال اولویت‌دهنده‌ی نیازهای اجتماعی احاد مردم است!

نگاه از بالا و نگاه به بالا داشتن در این روند شامل رابطه‌ی رهبر و توده نیست، در این نگاه حتا می‌توان شاهد نگاه رهبر به رهبران جهانی و نگاه حکومت به حکومت‌های برتر جهانی نیز باشیم.

از این رو هرآینه که توده‌های مردم تضمین‌کننده‌ی امنیت رهبر نباشند، دست به سوی حکومت‌های برتر جهانی است و سعی در جلب اعتماد و وابستگی به آنان. این نگاه را در بخش «پی‌آمدهای ساختاری» همین مقاله بیش‌تر توضیح خواهیم داد.

از این رو اگر در اروپا، صفت ممیزه، تغییرات اجتماعی و جنبش‌های اجتماعی و نهادهای اجتماعی است، در ایران این صفت توسط رهبر جای‌گزین‌شده تعیین می‌گردد تا دوباره نیازهای اجتماعیِ بی‌پاسخ بمانند و رهبر دیگری، جای‌گزین رهبر سرنگون‌شده قرار گیرد.

پی‌آمدهای ساختاری

عدم رشد و تکامل ساختار اجتماعی در ایران با نرم‌های متداول سرمایه‌داری، پی‌آمدهای عدیده‌ای را به بار می‌آورد که سعی خواهم کرد به‌صورت خلاصه در این‌جا قید کنم. فارغ از این‌که کدامین پی‌آمد مورد بررسی قرار گیرد، وجه مشترک تمامی این پی‌آمدها در این نکته نهفته است که تمامی تغییرات و تحولات قائم به رهبر است.

در جامعه‌ی ایران برمبنای شکل ساختاری آن، همان‌گونه که در بالا نیز اشاره شد، از آن‌جایی‌که جای‌گزینی رهبر به جای انتخاب رهبر، صفت ممیزه‌ی نگاه و رابطه‌ی بین رهبر و رهبریت است، فارغ از این‌که به کدامین قشر اجتماعی تعلق داریم و یا در داخل و یا خارج حکومت هستیم، پی‌آمد یکسانی را به هم‌راه دارد!

پی‌آمد یکسان این نوع ساختار، تمامیت‌خواهی است که نه مشخصه‌‌ی صرف رهبر حکومتی، که حتا نگاهی است که بین مردم و روشن‌فکران و دگراندیشان جامعه نیز ریشه‌های ساختاری خود را دارد.

الف- رهبر دولتی و رهبر حکومتی

در جامعه‌ی ایران، به‌دلیل عدم ‌حضور نهادهای اجتماعی و جنبش اجتماعی تحول‌دهنده، آن‌چنان که در کشورهای اروپای غربی به‌عنوان مدل سرمایه‌داری کلاسیک با آن روبه‌رو بوده‌ایم، مکانیسم‌های صوری وجود دارد که هویت کاذب و بزک‌کرده‌ای از آن چیزی است که به نام نرم‌های سرمایه‌داری و جامعه‌ی متمدن در اروپا شناخته می‌شوند.

از این رو برعکس شکل مرسوم، یعنی رهبری دولتی، ما با پدیده‌ی رهبر حکومتی روبه‌رو هستیم. به‌دلیل عدم وجود مکانیسم متداول (به‌عنوان نمونه؛ پارلمان، احزاب، انجمن‌ها و دیگر نهادهای اجتماعی که در حقیقت تعیین‌کننده‌ی مبانی حکومتی هستند) در ایران دولت و رهبری دولتی زیرمجموعه‌ی رهبر حکومتی هستند!

رهبر حکومتی در حقیقت رهبر جامعه و تعیین‌کننده‌ی نوع رهبریت اجتماعی است، خواه نام شاه، ولایت فقیه و یا هر نام دیگری را از آن خود کند. به‌واقع برعکس جوامع رشدیافته‌ی سرمایه‌داری، این رهبر دولت نیست که رقم‌زننده‌ی پیش‌برد تحولات و نیازهای اجتماعی است، که برعکس این رهبر حکومتی است که اولویت این نیازها و تحولات را تعیین می‌کند، آنان را به پیش می‌برد و یا سد راه آنان می‌گردد!

چنین مکانیسمی باعث می‌شود که به‌واقع تمامیت‌خواهی وجه مشخصه‌ی رهبر حکومتی شود. این بدین مفهوم است که رهبر حکومت می‌باید و محقق است که در تمامی عرصه‌ها حضور یابد، و نه‌فقط دولت که حتا هرگونه جنبش و حرکت اجتماعی را از آن خود دانسته و از این رو چنان‌چه در انطباق با اولویت‌های خود نبیند، آنان را سرکوب نماید.

از این رو هرگونه جای‌گزینی رهبر حکومتی در طول تاریخ سرمایه‌داری ایران، درهم‌تنیده با یک مبارزه‌ی ضداستبدادی بوده است تا بتواند رهبر حکومتی را سرنگون کند تا رهبردیگری سکان تحولات اجتماعی را در دست گیرد. در چنین جامعه‌ای هیچ‌گاه تعیین رهبر دولتی، حتا در شکل انتخابی آن، رقم‌زننده‌ی تحولات اجتماعی نیست.

در جامعه‌ی ایران، رهبر نه از دل جنبش‌های مختلف اجتماعی، آن‌چنان که در اروپا شاهد آن بوده‌ایم، جلوس می‌کند، که برعکس عموما از خارج بر جنبش‌های اعتراضی جامعه حائل می‌شود و رهبریت را در دست می‌گیرد.

ب- تک‌چهره‌خواهی توده‌ای

نهادینه‌شدن این ساختار در میان اقشار مختلف مردم، فارغ از این‌که چگونه خواستی دارند و از لحاظ تفکری به کدام جریان فکری جامعه تعلق دارند، باعث گردیده است که آنان آن‌گاه که می‌خواهند رهبر جای‌گزین خود را بپذیرند، خواستار این می‌شوند که می‌باید یک چهره‌ی مشخص داشته باشد.

در طول تمامی این سال‌ها، رهبری جای‌گزین نشده است که به‌عنوان مثال تعلق گروهی و یا حزبی داشته باشد و یا این‌که در عرصه‌ی تشکیلاتی خود متعلق به یک نظم فکری باشد. زیرا رهبر جای‌گزین هیچ‌گاه رهبر دولتی نیست، که رهبر حکومتی است و قرار است تمامی خواسته‌های دست‌نیافته‌ی این توده را برای آنان برآورده کند و مستبد حاکم را از عرصه‌ی قدرت به پایین بکشد.

توده‌های مردم، حتا در کنش‌ها و واکنش‌های اعتراضی خود و در آن‌جا که هنوز رهبر حکومتی خود را پیدا نکرده‌اند، در پی این هستند که حتا در شکل اعتراضی خود چهره‌ای را بیابند که بتوانند در پشت او قرار گیرند. این بخش را البته در مقاله‌ی قبلی تا حدودی باز کرده‌ام و از این رو از تکرار آن خودداری می‌کنم.

توده‌ی مردم، در امید این است که رهبر جای‌گزین او را بفهمد، برای او مبارزه کند و حق او را بگیرد و مستبد را به سرجای خود بنشاند. در حقیقت برای توده‌های مردم رهبر در طول تاریخ معاصر ایران همیشه نقش قهرمان و ناجی را داشته است، و از این رو یک قهرمان و ناجی نمی‌تواند نمودی جمعی داشته باشد.

می‌تواند در اطراف خود جمعی را در بگیرد ولی خود رهبر تک‌چهره است و تک‌چهرگی وی چه در اوج محبوبیت و قهرمانی و چه در دوره‌ی سرنگونی و تنفر از وی به چندچهرگی نمی‌انجامد و یا در کنار دیگران نمی‌تواند قرار گیرد. توده‌های مردم عموما در عرصه‌ی تاریخی و به دلیل نگاه‌شان به بالا و جویایی آنان برای قهرمانی دیگر، تا زمانی که رهبر جای‌گزینی پیدا نکرده‌اند به‌سختی می‌توانند باور داشته باشند که نیروی اعتراضی‌شان و نیازهای اجتماعی‌شان و خواسته‌های‌شان می‌تواند صرفا با همت خود رهبر جدیدی را از دل خود بیرون کشد.

قهرمان آنان می‌باید ظهور کند و خارج از آنان باشد، زیرا رهبری که از سطح آنان و از کنار آنان سر بیرون بیاورد، نمی‌تواند قهرمان باشد، چرا که درایت‌اش، فهم‌اش، شعورش، اعتقادش و پالایش‌اش از آنان فراتر است و از این رو در سطح آنان نمی‌تواند باشد. این قهرمان صرفا به دلیل رشادت‌اش نیست که رهبر اوست، بل از این رو رهبر است که جای‌گاه بالاتری از او دارد.

در این مورد در بخش‌های دیگر این سلسله مقالات بیش‌تر صحبت خواهد شد.

ج- هم‌الگویی دگراندیشان با الگوی ساختاری

یکی از بازتاب‌های نهادینگی این الگو، هم‌الگویی دگراندیشان در برداشت‌ها، کنش‌ها و واکنش‌هایی است که می‌باید رابطه‌ی بین رهبر و رهبریت را تعیین کند. در این مورد نیز تکامل‌یافتگیِ این رابطه (آن‌چنان که در کشورهای کلاسیک سرمایه‌داری از آن سراغ داریم) نیست بل‌که از همان الگویی تبعیت می‌کند که در میان توده‌های مردم و رهبران حکومتی مسلط است.

تفکر و آرمان‌های دگراندیشان ایرانی در طول این سال‌ها اگرچه حیات‌بخش جوشش‌های تفکری و اعتراضی بوده است ولی در آن‌جایی‌که که در مورد پدیده‌ی رهبر و رهبریت می‌باید بازتاب دگراندیشانه‌ی خود را نشان دهد، پویایی خود را از دست می‌دهد. این مساله را می‌باید در دو بعد بدان پرداخت.

بعد اول: در مورد دگراندیشی است که می‌خواهد راهبری اجتماع را به دست گیرد و در حقیقت رهبر حکومتی باشد. در این مورد، تفکر دگراندیشی صرفا در مورد مسایل سیاسی و چگونگی به‌دست‌گرفتن قدرت سیاسی تجلا پیدا می‌کند و می‌تواند فرازهای آرمانی را متصور شود که در حیات امروزین جامعه‌ی ایران وجود ندارد.

از آن‌جایی‌که از بالا به پدیده‌ها نگاه می‌کند، هر تحول و هر کنش و واکنش اجتماعی تحول‌گری را در قدرت سیاسی می‌بیند. دلیل هم بسیار روشن است، تجربه‌ی دیگری جز این ساختار ندیده است و از کانال همین ساختار نیز می‌خواهد تحول‌گر اجتماع باشد.

حتا در جایی هم که جنبشی یا حرکتی در دیگر عرصه‌های اجتماعی رخ می‌دهد، می‌خواهد آن را با محک احتمال‌گرفتن قدرت سیاسی توسط آن مورد ارزیابی قرار دهد. از این رو به میمنت تحول بزرگ آینده نمی‌خواهد در حرکت‌های اجتماعی که قدرت سیاسی او را تضمین نمی‌کند دستی داشته باشد و امید آن را دارد که روزی این حرکت در خدمت او باشد.

اگرچه می‌تواند بعضا خواستار جنبش اجتماعی باشد ولی منظور او از جنبش اجتماعی عرصه‌های اجتماعی نیست بل‌که یک جنبش سیاسی وسیع در اجتماع است! از این منظر است که او نیز نگاه‌اش به رهبر و رهبریت چیزی فراتر از نگاه حاکم بر جامعه نیست؛ یا تمامیت حکومت را می‌خواهد و یا هر گزینه‌ی اجتماعی و حرکتی را کم‌ارزش‌تر از آرمان خود به حساب می‌آورد. از این روست که او هم تمامیت‌خواه است حتا اگر تفکر و ایده‌ئولوژی او در تقابل با رهبر حکومتی قرار گیرد.

بعد دوم: در مورد دگراندیشی است که می‌خواهد با توجه به حوزه‌ی فعالیت خود تحولی را یا در بعد وسیع اجتماعی و یا در محدوده‌ی فعالیت اجتماعی خود دامن زند. این دسته نیز اگرچه در طول سال‌های متمادی سعی نموده‌اند ، فعالیت‌هایی را دامن زنند ولی اهداف دست‌نیافته‌ی خود را صرفا با تحلیل وضعیت سیاسی حاکم بر جمع توضیح می‌دهند و از این رو حیات وسیع اجتماعی و حوزه‌های آن را در محدوده‌ی حل مساله‌ی تمامیت‌خواهی حکومت می‌بینند.

از این بعد، این دگراندیشان خود در حقیقت بر تمامیت‌خواهی دامن می‌زنند و عموما در ایجاد یک تمامیت‌خواهی «عادلانه» به جلو می‌روند. دیدگاه تمامیت‌خواه محدود به راه‌حل آنان برای برون‌رفت از بن‌بست‌های پَس‌‌برنده‌ی اجتماعی نیست. بخشی از آن را می‌توان در کنش و واکنش رهبر و رهبریت با یک‌دیگر، آن‌جا که به صورت حزب، سازمان و یا هر تشکیلات دیگری دست به فعالیت مشترک می‌زنند نیز دید.

در این دسته نیز می‌توان نگاه مشابه به رهبر و رهبریت را دید. دیدگاه و جای‌گاه رهبری بنیان‌گذار جمع، رد پای خود را در خلق و خو می‌گذارد. اکثر انشعابات و جداشدن‌ها هم عموما پس از ازبین‌رفتن بنیان‌گذار ایجاد می‌شود و تا قبل از آن جدایی در کار نیست.

برای همین هم هست که بنیان‌گذاران جمع‌های مختلف صرفا آغازگران نیستند که راهبران حیات آتی این جمع پس از خود نیز هستند. سخنان آنان، کردارهای‌شان و تفکرات‌شان، نقش مقدسانه‌ای می‌گیرد، که رهبران بعدی یا می‌باید پذیرای آنان باشند و یا پشت‌کردن جمع به آنان، آن‌چنان هم تعجب‌زا نخواهد بود.

در جوامعی همانند ایران، نقش رهبر و رهبریت بیش از هر کشور دیگر سرمایه‌داری مطرح است و عمده جلوه داده می‌شود. عموما هم در عرصه‌ی جای‌گزینی رهبر حکومتی بحث و صحبت از فرد است. تک‌چهرگی از این رو در بخش تحول‌خواه نیز بُروزی واضح دارد. در آن‌جا نیز که بحث برسر آرمان جمعی است نقش رهبری در فرد مشخص می‌شود و توسط او مطرح می‌گردد.

از آن‌جایی‌که که دگراندیشان، رابطه‌ی بین رهبر و رهبریت که نتیجه‌اش تمامیت‌خواهی است و صرفا با سرنگونی یکی و روی کار آمدن دیگری روبه‌رو است را فقط و فقط در عرصه‌ی سیاسی و آن هم در حکومت می‌بییند، این‌گونه می‌پندارند که با فاصله‌گیری از یک حکومت و یا حتا رودرویی با آن، کلیت مشکلات ساختاری نیز به‌طور اتوماتیک حل خواهد شد.

حکومت و رهبر حکومتی، جزیی از یک سیستم و ساختار است و بنابراین مقابله با این جزء به مفهوم مقابله با کل نیست. به همین دلیل، خود آنان نیز با رودرویی‌های آرمانی در مورد مساله‌ی رهبر و رهبریت در کنار کلیت جامعه قرار می‌گیرند و آنان را یارای تحولی در این زمینه نیست. از این رو خود نیز بازتولیدکنندگان همان ساختاری هستند که به‌ظاهر در رد آن نشسته‌اند!

د- وفاداری و خیانت

اگرچه در جوامع انسانی همیشه بحث در مورد وفاداری و خیانت در مورد رهبر و توده‌های‌اش وجود داشته است، اما در جوامعی همانند ایران که به دلیل ساختاری آن مساله‌ی پذیرش‌ها، دنبال‌روی‌ها، کرنش‌ها، تن‌دادن‌ها و آمیزش‌ها فرایندی اجباری و درعدم پیوند با انتخاب است، هیچ‌گاه نه رهبر و نه توده‌های‌اش و وفاداران‌اش نمی‌توانند در اعتماد متقابل ریشه‌دار و پاینده به سر برند.

دلیل آن نیز روشن است، چون این به‌هم‌پیوستگی اجباری و پذیرش، با هرگونه امید دیگری و پشتی‌بان دیگری، می‌تواند به پشت‌کردن و سرنگونی منجر شود. در طول تاریخ معاصر ایران، حتا می‌توان از نمونه‌هایی نام برد که خیانت به رهبری (بدان مفهومی که مرسوم جامعه است) نیز دیده می‌شود، حال این‌که در ادبیات و تاریخ‌نگاری این مفهوم بیش‌تر در خدمت توضیح رفتار و کنش رهبری در قبال مردم است.

انقلاب مشروطیت، جنبش گیلان، جنبش آذربایجان و جنبش ملی نفت، می‌توانند نمونه‌هایی باشند که اتفاقا در اوج کنش و واکنش‌های قدرت سیاسی، مردم سمت دیگری را برگزیدند که فکر می‌کردند که رهبر قوی‌تر است. این مساله به مفهوم انتخاب راه و منش تفکری جدیدی در مردم نبود، آن‌چنان که گزینه‌ی جدید آنان، نمایندگی منش تفکری جدیدی را نمی‌کرد.

ولی تنها تفاوت در این بود که رهبر جدید قدرت دیگری را به اذعان عمومی قالب می‌کرد که پشت‌کردن مردم را باعث گشت و در عمل به سرکوب این جنبش‌ها منتهی شد. بنابراین توده‌ها هم همان‌گونه که وفادارانند می‌توانند خیانت‌کار هم باشند. در مورد جنبش‌ها در ایران، در بخش چهارم سلسله مقالات بیش‌تر صحبت خواهد شد.

از این رو هم رهبر و هم توده‌های تحت رهبری می‌توانند در مقطعی گزینه‌ای داشته باشند که با آن‌چه در پیوندشان با یک‌دیگر اعلام داشته باشند، متفاوت باشد. زیرا مساله‌ی اساسی داشتن قدرت سیاسی، نه صرفا برای پاسخ‌گویی به نیازهای اجتماعی بل‌که برای منافع خود نیزهست.

بنا به همین دلیل است که بسیاری از کنش‌ها و واکنش‌ها از مجرای تحلیل‌گرانه‌ی ایده‌ئولوژیکی و اعتقادی به پیش نمی‌رود و هر آینه حتا می‌تواند در مقابل این اعتقاد خود قرار گیرد و رویه‌ی دیگری را اتخاذ کند.

مساله‌ی وفاداری و خیانت‌ها از این رو بیش از آن‌که دال بر منش ایده‌ئولوژیک رهبر و توده‌ها باشد، دال بر شکنندگی پیوندها، عدم ثبات موقعیت خودی و عدم حضور ساختار‌هایی برای انتخاب است. از این رو تمامیت‌خواهی در تمامی لایه‌های مختلف اجتماعی از بالا تا پایین، مکانیسمی برای تضمین ایجاد ثبات موقعیت خود است.

این تمامیت‌خواهی اما، برای این‌که مورد مقبولیت بهتری افتد و خطر خیانت‌ها را کاهش دهد، می‌تواند با توجه به این‌که در میان کدام قشر اجتماعی است و یا فرد مورد نظر در کدام رده‌ی اجتماعی قرار گیرد، رنگ و بوی اخلاقی، معیاری، ایده‌ئولوژیک و یا حقوقی به خود گیرد.

این مکانیسم فارغ از این‌که در کدام رده، توسط کدام فرد و گروه و یا با کدامین انگیزه‌ی اعلام‌شده مطرح گردد، انگیزه‌ی نهفته‌ی ساختاری را در دل خود دارد که چیزی جز تمکین و تضمین به وفاداری و جلوگیری از خیانت نیست. زیرا در این شکل ساختاری هیچ گزینه‌ی انتخابی وجود ندارد و از این رو هر روی‌دادی می‌تواند پیوندها و لبیک‌ها را به گونه‌ی دیگری و حتا به ضد خود تغییر دهد.

پایان سخن

دراین مقاله سعی شد که به‌صورت اجمالی رابطه‌ی رهبر و رهبریت در یک فرآیند تاریخی در جهان و ایران مورد بررسی قرار گیرد و از این منظر تفاوت‌ها و مشخصه‌های ملی آن در ساختارشناسی اجتماعی مورد توجه قرار گیرد. طبیعتا موارد بحث با توجه به بررسی این بخش مورد توجه بوده‌اند و درهم‌تنیدگی پدیده‌های مختلف اجتماعی در تعیین شکل ساختاری و بالعکس می‌باید در بخش‌های دیگر این سلسله مقالات منعکس گردند.

بخش چهارم این سلسله مقالات تحت نام «جنبش اجتماعی و اجتماع در جنبش» به‌زودی انتشار خواهد یافت. برای علاقمندانی که مایل هستند بخش‌های قبلی این سلسله مقالات را مستقیما دریافت نمایند می‌توانند با پست الکترونیکی در تماس باشند.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
روان‌شناسی خیزش‌ها و خیزش‌های روانی
ساختار سیاسی و توهم

نظرهای خوانندگان

با درود بر شما یاران که با انتخاب مقالاتی از این نمونه واخبار در جهت روشنگری مردم بی پناه وبه گروگان گرفته شده از سوی تشیع ولایی در تلاشیدبه

-- عیسی ، Dec 30, 2009 در ساعت 02:22 PM

نویسنده محترم ۵۴ بار از واژه جعلی رهبریت استفاده کرده‌اند در حقیقت واژه فارسی رهبر را به بدترین شکل تخریب کرده‌اند، بهتر است بدانیم که در لغت‌نامه دهخدا آمده‌است:
یت . [ ای ی َ ] (ع پسوند) در عربی جزء مؤخر مصدر صناعی اسمی است یعنی مصدری که با آن یاء نسبت و تاء تأنیث (- یت ) آمده باشد، مانند مالکیت ، مرغوبیت ، انسانیت ، معروفیت ، حریّت ، ماهیت . (از کلمات فارسی نیز مصدر صناعی درست می کنند مانند دوئیت ، خوبیت . اما ادبا به کار بردن این کلمات را درست نمی دانند).

-- سیاووش ، Dec 30, 2009 در ساعت 02:22 PM

با سلام
مقالات جالبی است امیدوارم اینگونه کارهای پژوهشی در میان ما ایرانی ها بیشتر شود. خشته نباشید که اینگونه مقاله ها را انتخاب می کنید. بهتر است اگر امکانی هم دارید صوتی آنرا هم در اختیار ما بگذارید.

-- بیژن ، Jan 7, 2010 در ساعت 02:22 PM