رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ آذر ۱۳۸۸
رویکردی انتقادی به ساختارشناسی اجتماعی - بخش نخست

روان‌شناسی خیزش‌ها و خیزش‌های روانی

علی فرمانده
alifarmandeh@yahoo.com

پیشینه‌ای بر سلسله مقالات

در طی دو سال گذشته، به‌هم‌راه تعدادی از دوستان و هم‌نظران بحث‌های متعددی را در زمینه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده‌ایم. در عین حال، صحبت از جمع‌بندی این بحث‌ها و به-نگارش-درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است.

بحث اساسی ما در مورد نگارش بر این پایه استوار بوده است که مبنای نگارشی همیشه می‌باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کم‌تر پرداخت شده و نه این‌که تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما به‌عنوان چپ نمی‌باید برای نشان‌دادن به هم پیوستگی‌مان تکرارکننده‌ی بیان هم باشیم، که برعکس بیان‌های ما می‌باید مکمل یک‌دیگر باشند!

در عین حال می‌باید زمانی بحث‌ها را به‌صورت نوشتاری بیرون دهیم که شرایط ارایه‌ی سلسله‌وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مساله نیز بسیار روشن است، اول آن‌که برای علاقه‌مندان قطع و یا فاصله‌ی بسیار طولانی بین مقاله‌ها به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آن‌که، بحث‌ها می‌باید به‌اندازه‌ی کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارایه‌ی خود آن به بحث‌ها و پلمیک‌های دیگری دامن زند.

از این‌رو کلیه‌ی مباحث و نظراتی که در این سلسله‌مقاله‌ها درج می‌گردد نمی‌تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه‌ی ما بر این است که بتوان، با به‌کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع‌بندی مشترک برسند. از این‌رو کلیه‌ی این مقالات، آغاز کارند و نه پایان آن.

نکته‌ی دیگر این‌که، اگرچه من ویراستار این سطور هستم ولی نظرات و تفکرات و پالایش‌های تحلیلی صرفا از آن من نیست. این را می‌باید از آن دوستان بسیار گران‌قدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده‌اند و می‌دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آن‌ها را به دیگران ارایه داد و منتظر کنش‌ها و واکنش‌های دیگران هم بود.

دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمی‌تواند صرفا نماینده‌ی دگراندیشی سیاسی باشد. اگر ما به‌عنوان چپ نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به‌عنوان چپ تحولات را در تمامی عرصه‌های اجتماعی می‌خواهیم، و اگر ما به‌عنوان چپ نقطه‌ی آغازمان تمامی عرصه‌های اجتماعی است، پس نمی‌توان و نباید دگراندیشیدن‌مان نمادی صرفا سیاسی داشته باشد.

می‌باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه‌های زندگی روزانه‌ی آن مورد توجه قرار دهیم، می‌باید حتا بتوانیم پدیده‌های سیاسی جامعه‌مان را در پیوند با عرصه‌های دیگر فرهنگی و اجتماعی و روان‌شناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم‌نگاهی تاریخی، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه‌ها داشته باشیم.

حیات جامعه‌ی انسانی به‌طور عام و حیات اجتماعی انسان به‌طور خاص تک‌بعدی نیست که ما صرفا به‌دلیل بحران‌های متعدد سیاسی عجولانه آن را به یک بعد، آن‌هم تنها سیاسی، محدود کنیم.

مقدمه‌ای بر مقاله

در این بخش، هدف، ارایه‌ی یک نمای کلی از خیزش‌هاست که در ادامه سعی خواهم کرد بخشی از آن را باز کنم و بیش‌تر بدان بپردازم. همان‌گونه که از تیتر مقاله مشخص است، سعی خواهم کرد به دو مشخصه‌ی درهم‌تنیده بپردازم، یعنی روان‌شناسی خیزش‌ها در یک بعد اجتماعی و خیزش‌های روانی به‌عنوان انگیزه‌ی روحی شرکت‌جویی در یک حرکت اجتماعی.

شاید بهتر باشد یک‌بار دیگر هم تاکید کنم که با این زاویه به مساله‌ی خیزش‌ها نگاه‌کردن، به‌مثابه‌ی نفی تحلیلی دیدگاه‌های دیگر نیست. من فکر می‌کنم که این بعد کم‌تر مورد توجه قرار گرفته است. به نظر من، برای غلبه بر ترس حائل بر جامعه در مقابله با رژیم اسلامی می‌باید چرایی این ایجاد ترس را شناخت تا بدان غلبه یافت.

زمانی که رژیم اسلامی در اکثر نهادهای سرکوب خود، از کارشناسان جنگ روانی استفاده می‌کند چرا ما به این مساله کم‌تر بها می‌دهیم و به جای راه‌جویی، در پی راه‌حل‌های صرفا سیاسی هستیم؟ راه‌حل‌های سیاسی می‌باید از کانال‌های بسیاری بگذرد تا مورد تایید و توجه‌ی مردم قرار گیرند و انگیزه‌ی آنان را تقویت نماید. البته اکثرا با این مساله موافقند ولی در عمل، کم‌تر کنکاشی در این مورد صورت گرفته است. انگیزه‌ی مقاله، دامن‌زدن به چنین مباحثی است.

گذری تاریخی بر موضوع

از دوره‌ی پس از حمله‌ی اعراب به ایران، به‌خصوص از زمانی که سلسله‌های پادشاهیِ دست‌نشانده‌ی خارجی بر مسند حکومتی آمدند و در حقیقت جامعه‌ی ایران، نه به‌عنوان یک جامعه‌ی متخاصم بل‌که یک جامعه‌ی مورد تعرض و سرکوب قرارگرفته، به حیات خود ادامه داد، به‌تدریج ترس نهادینه‌شده‌ای بر کلیت جامعه چتر باز کرد، که کم‌تر جنبش و خیزشی را می‌توان سراغ داشت که توانسته باشد، این ترس را از دل نسل‌ها بیرون کشد.

اکثر جنبش‌های فکری و اجتماعی از این رو، یا در عرض حیات یک نسل نابود شدند، یا اگر به‌عنوان نهاد تفکری به حیات خود ادامه دادند، دیگر آن بنیاد معترض اولیه‌ی خود را دارا نبودند. قهرمانان این جنبش‌ها نیز اگرچه در دل تاریخ این مرز و بوم نهفته‌اند و در پنهان و آشکار، هر از گاهی سر برمی‌آورند، ولی بیش‌تر به‌عنوان فداییان تفکر جدید آن دوره از آن‌ها نام برده می‌شود و جز آهی بر از دست رفتن‌شان کم‌تر کلمه‌ی دیگری بر زبان عامه جاری است. آهی که از امیدی دیگر و منکوب‌شدنی دیگر خبر می‌دهد.

شکست‌های متوالی تاریخی، سرکوب حامیان و دوست‌داران، منکوب وحشیانه‌ی تفکر و حکومت‌های لرزانِ از-بالا-تعیین-شده، آن‌چنان شرایطی را ایجاد کرده است، که بسیاری از ضرب‌المثل‌های ما نیز آن رنگ و بویی را گرفته است که پی‌آمدی چون دم-بر-بستن یا فریادکشیدن و یا انزجار ندارد و هر دو عکس‌العمل، از پی‌آمدهای ترس هستند. این پیشینه، جامعه‌ی ایران را دو رنگی کرده است؛ یا سیاه و یا سفید، و از تنوع رنگی و یا تنوع واکنشی خبری نیست.

در چنین شرایطی ، یا جامعه منکوب‌شده است و یا منکوب‌کننده. در دوران سکوت، منکوب‌شوندگی است و در دوره‌ی خیزش و فریاد، منکوب‌کننده‌گی هر تفکر و یا صدای دیگری. در این دوران‌ها، یا شاهد فرزانگی ره‌برانیم یا اهریمن‌شدن‌شان. در این میان و بر مبنای این تفکر نهادینه‌شده‌ی ترس، ما شاهد پدیده‌ی دیگری نیز هستیم و آن تک‌ره‌بری کلیت جامعه است. تک‌ره‌بری که هم به اوج‌کشاندن‌اش راحت‌تر است و هم به-زیر-پا-انداختن‌اش، در زمان اروج فریاد، منکوب‌شده.

شاید این سووال ایجاد شود که چرا هم فریاد و هم سکوت را، از روی ترس می‌بینم؟ جواب به این سووال را از روی یک تمایز می‌توان دید. فریاد و سکوتی که از ترس نباشد، بل‌که برای تاکتیکی است تا شما را به هدف برساند، دارای چند مشخصه است.

اول این‌که چشم به آینده دارد، دوم این‌که می‌تواند با فاصله به همه‌چیز نگاه کند و شرایط را در یک به‌هم‌پیوستگی ببیند و از این رو کنش‌ها و واکنش‌ها را مورد مطالعه قرار دهد و سوم این‌که عمل است و نه عکس‌العمل.

در مورد ترس اجتماعی، هیج‌کدام از این مشخصه‌ها وجود ندارد. اول این‌که چشم به حال دارد و هدف، دورکردنِ آنی خطر است. دوم این‌که شرایط را از درون خود و در میان خود می‌بیند و چشم‌اش، افق‌های دیگر را نمی‌بیند. سوم این‌که عکس‌العملی است به یک تهاجم، به یک نهیب، که جانِ بر-لب-آمده یا آخرین توان‌اش را به فریادی تبدیل می‌کند که مهاجم را خاموش کند (آن هم در کنار دیگران و دیگری) و یا این‌که سکوت بر لب آورد و دمی دیگر تحمل کند، چون هراس‌اش از دشمنِ قوی‌تر بسیار است و اعتقادش به نیروی خود و خودی بس اندک.

همان‌گونه که شما می‌توانید در بعد فردی، شاهد آن باشید که کسی از ترس، سکوت اختیار نماید و یا از شدت ترس‌اش، پرخاش‌گری کند. البته، برداشت بسیاری از پرخاش‌گران این است که آنان «بی‌باکند» و یا «معترض». کافی است جلوی این پرخاش‌گرِ بی‌باک‌مان، کسی را قرار دهید که قوی‌تر است تا ببینید، بی‌باکی پرخاش‌گرمان، چگونه آب می‌شود و به زمین فرو می‌رود. از این رو برای شناختِ مکانیسم ترس، نمی‌باید رفتار مشترکی را در میان افراد جستجو کرد. انسان‌ها با پیشینه‌های مختلف، چندگونه عمل می‌کنند.

روان‌شناسی خیزش‌ها

منظور از روان‌شناسی خیزش‌ها این است که کدامین تفکرات و احساسات اجتماعی در میان مردم می‌تواند تعیین‌کننده‌ی عمل‌ها و عکس‌العمل‌های رفتاری‌شان باشد. از این منظر، خیزش‌ها به‌عنوان یک پدیده می‌توانند مورد بررسی قرارگیرد.

خیزش‌ها از این بعد به عکس‌العمل‌هایی گفته می‌شوند که در حقیقت پیش‌گیرنده‌ی تهاجمند. بنابراین یک خیزش لزوما یک عمل تدافعی نیست و می‌تواند در بعد اجتماعی و جمعی خود، در آن‌جا که فرد خود را تنها حس نمی‌کند، به یک تهاجم تبدیل شود. ولی چون خصلتی به‌صرفه تدافعی دارد، لزوما این تهاجم ایجادشده‌ی اجتماعی، نه ادامه‌دار است و نه با اهداف مبارزاتی هم‌راه.

از آن‌جایی‌که که افراد با شور و انزجار خود وارد صحنه می‌شوند و می‌توانند در طول حرکت اهدافی را مد نظر داشته باشند، هیچ‌گونه تضمینی بر ادامه‌ی کاری تا رسیدن به هدف اعلام شده نیست. همان شور و انزجاری که آنان را در مقابل دشمن قرار می‌دهد، می‌تواند ناامیدی و ترس موقتا-به-کنار-رفته را، جای گزین سازد و فریاد را به سکوت برساند.

از این‌رو نقطه‌ی اتکا برای تبدیل خیزش‌ها به اعتراضات هدف‌مند و دگرگرا در این است که بتوان مکانیسم‌هایی را پیدا کرد که شور و انزجار را در حدی نگاه داشت که دشمن را همیشه زبون‌تر و ضعیف‌تر از معترضین بپندارد.

جامعه‌ی ایران در طی سده‌های اخیر، شاهد خیزش‌های بسیاری بوده است. وجه مشترک این خیزش‌ها، در شکست‌شان بوده است. این خیزش‌ها اگرچه افکار و راه‌کارهای متفاوتی برای رشد اجتماعی ایجاد کرده‌اند ولی در موج‌های تاریخی بعد از آن، به‌دلیل شکست کلیت آنان، جز ساحل‌های آرامش تفکری و ایجاد امیدی دیگر، کم‌تر به کار دیگری آمده‌اند.

از این‌رو است که متاسفانه برخی، آن‌ را به‌ حساب کم‌بود حافظه‌ی تاریخی مردم گذاشته و می‌گذارند. نمود دوره‌های تاریخی ایران، نه در هم‌پیوستگی تغییرات، بل‌که عموما، در از-بین-بردن کامل و ساختن نهادی دیگر بر ویرانه‌ها بوده است، حتا اگر آجرهای این بنا، از ویرانه‌ها، به عاریت گرفته شده باشد. این تخریب و این سرکوب، نه فقط در بعد فیزیکی بر علیه افراد و نه در بعد منکوبی تفکر، که حتا در بعد تغییر تاریخیِ روارفته بر خیزش هم بوده است.

از این‌رو، تلاش هر نسلی، برای صیقل‌دادن تفکری نو، بخشی در بازسازی تاریخی است که دگرگون شده است و از این‌رو، تلاشی روشن‌فکرانه است برای ترسیم آن‌چه بر ما گذشت و از این کانال، ترسیمی از نمای آن چیزی است که بر ما می‌گذرد. در این میان، توده‌های مردم، آنانی که زندگی روزمره‌ی آنان، مورد تهاجم حکومت‌هاست، از این بخش به‌دورند.

از این‌رو است که در جوامع سرکوب‌شده، آرمان‌خواهی و رویای جهانی دیگر، بیش‌تر از آن‌که آرزوی مردم کوچه و بازار باشد، آرمان‌خواهی منکوب‌شده‌ی روشن‌فکران آن است. شاید از این منظر است که هیچ‌کدام از خیزش‌ها در طی سده‌های گذشته به اهداف بیان‌شده‌ی خود نرسیده است. توده‌های مردم از امروز خود، فریاد می‌کشند و روشن‌فکران از برای فردای آرمانی خود.

خیزش‌های مردمی فرآیند، سرکوب یک نسل است و برای روشن‌فکران، فرآیند سرکوب نسل‌ها. از این‌رو توده‌های مردم دنبال جای‌گزینی چهره‌ها هستند و روشن‌فکران و دگرخواهان، دنبال ساختاری دیگر و بنیادی دیگر. اگرچه چنین تفاوت‌هایی را می‌توان دید، ولی باید گفت که انسان منکوب‌شده برای ایجاد امید و برون‌رفت از تنهایی و ناامیدی خود، روزنه‌هایی را ایجاد می‌کند تا در تاریکی نوری ببیند.

این روزنه‌ها، در دوران شکست و پذیرش ناتوانی خویش، می‌تواند خود را در توهم نشان دهد. این مورد، هم در میان مردم و هم در میان روشن‌فکران، نمود رفتاری دارد. از این‌رو اگر توده‌های مردم در توهم ره‌بری هستند، روشن‌فکران در توهم آرمانی خود می‌توانند از حیات اجتماعی دور شوند؛ زیرا هر دو، در پی ایجاد روزنه‌های امید هستند، ولی هر یک از منظر و نیاز خود.

شاید می‌باید از این بعد، نگاهی به توهم در میان مردم انداخت. توهم از آن‌جا آغاز می‌گردد که فرد در پی جای‌گزینی رهبر است. هنوز به خود و توان خود اعتقادی ندارد، از این‌رو ره‌بری قوی می‌خواهد که رودروی دشمن قداره‌بند بایستد، که حرف او را بزند، که فریاد او باشد، که نیاز او را ببیند، که او را در کوچکی خود در زیر پا له نکند!

چنین انتخابی، نه از روی الگوی آرمانی، که از روی حس ضعف در ایستادگی و پذیرش حقانیت خود است، در مقابل غول سرکوب حکومتی. توهم، برعکسِ آن‌چه مرسوم است، نه از ناآگاهی بینشی صرف و یا عدم درک آرمان‌خواهی ساختاری دیگر، که از روی ضعیف‌دانستن خود در مقابل دشمن است.

نه از این‌رو که تاریخ را نمی‌شناسد و یا به یاد ندارد، که برعکس، تاریخ شکست آن‌چنان جاپایی مستحکم در احساس او و تفکرش باقی گذاشته است، که تاریخِ به-یاد-آمده شکست‌های گذشته را یاد آور است. در این میان، می‌خواهد ره‌بری و قهرمانی حق‌بگیر او باشند.

خیزش‌های روانی

خیزش‌های روانی، به آن دسته از احساسات و تفکرات فردی برمی‌گردد، که می‌تواند تعیین‌کننده‌ی انگیزه‌ی فرد باشد برای کنش و واکنش‌های ناگهانی اجتماعی در جمع. پس محور تعیین‌کننده‌ای است که چرا در شرایط مشابه، ما شاهد رفتارهای مختلف اجتماعی از مردم هستیم.

در جوامع سرکوب‌شده، اوج سرکوب را به‌تنهایی در منکوب اجتماعی نمی‌توان دید. اوج سرکوب در آن‌جایی است که ترس و تنهایی، هر روزه، در زندگی و حیات احساسی و تفکری تک‌تک اعضای یک جامعه آن‌چنان رسوخ می‌کند که فرد در حیات اجتماعی میلیونی خود، خود را تنها می‌بیند! اتفاقا تمامی استراتژی‌ها و تاکتیک‌های جنگ روانی ارگان‌های سرکوب در ایجاد چنین شرایطی است.

ولی از آن‌جایی که حیاتِ تنها و ناامید، با وجود همه‌ی سرکوب‌ها، نمی‌تواند انسان اجتماعی را منکوب‌شده نگاه دارد؛ انسان منکوب‌شده چشمی به گوشه-و-کنار هم دارد. انسانی، یاری، دوستی، فامیلی را می‌جوید که هم‌دردش باشد. از این‌روست که خیزش‌های روانی ایجاد می‌شود، از این‌روست که ما شاهد فریادیم، حتا اگر فریاد، خفه شود.

انسان ایرانی در طول حیات جمهوری اسلامی در مقایسه با دوره‌های قبل، هیچ‌گاه به این حد، منکوب‌شده و ناامید از دیگران نبوده است. فقر و فلاکت اجتماعی، سرکوب بیش از اندازه، نزدیکی نیروهای سرکوب‌گر در حد هم‌سایه و هم‌شهری، چشم و گوش انسان ایرانی را به نجوای درونی خود کشیده است تا گوشی و چشمی او را به خطر نیاندازد.

ولی انسان اجتماعی نمی‌تواند تا به آخر نجوا گر درونی خود باشد، چرا که انسان اجتماعی نمی‌تواند چشم و گوش خود را تا به آخر بر روی نیازهای‌ش ببندد. چرا که سرکوب می‌تواند حقانیت او را بگیرد، ولی نیازهای انسانی او، همیشه سپری است تا حقاینت تاریخی و انسانی او هیچ‌گاه سرکوب دایمی نگردد.

انسان را به منجلاب می‌توان کشاند ولی در منجلاب نگاه نمی‌توان داشت! پس، در پی هم‌سنگران خود می‌گردد. پس نجوا می‌کند تا فریاد شود. ولی این فریاد لزوما به دگرساختاری نمی‌انجامد؛ زیرا این فریاد امروز اوست برای امروزش. پس طلب ره‌بر می‌کند، پس طلب قهرمان می‌کند و آن‌گاه که خود نمی‌تواند قهرمان باشد، قهرمان می‌آفریند. پشت او می‌ایستد. ستایش‌اش می‌کند، به او امید می‌بیند، او را از آنِ خود می‌کند و از خود می‌داند، ولی کم‌تر خود را در کنار او قرار می‌دهد، زیرا او را برتر و بی‌باک‌تر از خود می‌داند، پس او را پشتی‌بانی می‌کند!

هرآینه اما قهرمان‌اش، ره‌برش بر او پشت کند، رنجیده از خود می‌شود، بر انتخاب خود لعنت می‌فرستد، خود را ناتوان‌تر احساس می‌کند، بر فداکاری‌اش غبطه می‌خورد، جهان را به کام زورمندان می‌بیند، و هیچ‌گاه به این فکر نمی‌کند که او، قدرت را به ره‌برش و قهرمان‌اش داده است و نه برعکس؛ پس، به کناری می‌رود، فریادش را می‌خورد تا دوباره نجوای‌اش، تحمل بدن رنج‌دیده‌اش را نداشته باشد و فریادی دیگر برآید، حتا اگر فریاد، از آن نسل دیگرش باشد.

سخن پایانی

در این چند سطر سعی کردم نکات اساسی این مبحث را بازکنم. طبیعتا این سطور، جز ارایه‌ی بحث، چیز دیگری نیست. هدف از ارایه در این بوده است که نشان دهم چرا در بسیاری موارد خیزش‌ها در سطح خیزش‌ها و در نهایت آن‌گاه که فراتر از اعتراض می‌روند، به یک تغییر بنیادی نمی‌انجامند.

هدف اساسا این نیست که با این توضیح، نشان دهم که همیشه پاشنه بر همین در خواهد چرخید، بل‌که برعکس با نشان‌دادن مکانیسم‌ها می‌خواستم بگویم چگونه می‌توان آن‌ها را تغییر داد. نمی‌توان چون این ترس وجود دارد، پس سعی نماییم که ره‌برشان یا قهرمان‌شان باشیم، که برعکس اگر در پی تحول بنیادین هستیم، می‌باید این ترس را از آنان بگیریم.

نه این‌که از بالا بر آنان و برای آنان باشیم، که برعکس در کنارشان و هم‌گام‌شان باشیم. نه این‌که معلمان‌شان یا معظمام‌شان باشیم، که برعکس از آنان بیاموزیم و هم‌نسل‌شان باشیم. نه این‌که آرمان‌گرایان‌شان باشیم، که برعکس زندگی‌شان و آرمان آنان را تعیین کنیم. نه این‌که به‌جای آنان بجنگیم، که با آنان بجنگیم!

Share/Save/Bookmark