رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ اسفند ۱۳۸۷
قرآن محمدی - ۲۱

اخلاق سلوکی دین و دنیای جدید (۵ ـ ۳)

اکبر گنجی

۴- اخلاق سلوکی اسلام دو (فهم مومنان از کتاب و سنت معتبر)

اخلاق سلوکی اسلام یک (کتاب و سنت معتبر)، اخلاق سلوکی (اسلام دو) سازگار با خود آفرید. مومنان معطوف به سلوک اخلاقی دین، فهم و تفسیرشان از کتاب و سنت را در اختیار مسلمین گذارده اند. امام محمد غزالی در خصوص اخلاق سلوکی اسلام یک گفته است:

«بیشتر قرآن‌ مشتمل‌ است‌ بر نکوهش‌ دنیا و دور گردانیدن‌ مردمان‌ از آن‌ و خواندن‌ ایشان‌ به‌ آخرت‌؛ بل‌ مقصود از بعثت‌ پیغامبران‌ آن‌ است‌، و ایشان‌ را جز برای‌ آن‌ نفرستاده‌اند... پیغامبر گفت‌: اَلدُّنیا سِجْنُ المؤمنِ وَ جَنَّةُ الکافِرِ؛ دنیا زندان‌ مؤمنان‌ است‌ و بهشت‌ کافران‌...و گفت‌: حُبُّ الدُنْیا رَأسُ کلِّ خَطیئَةٍ، دوستی‌ دنیا سرِ همه‌ گناهان‌ است‌...و گفت‌: اَلدُّنیا دا'رُ مَنْ لا د'ارَ لَهُ وَ مالُ مَن‌ لا مالَ لَهُ وَ لَها یجْمَعُ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ وَ عَلَیهایعادی‌ من‌ لا عِلمَ عِنْدَهُ وَ عَلَیها' یحْسُدُ مَن‌ لا فِقْهَ لَهُ وَ لَها یسْعی‌ مَن‌ لا یقینَ لَهُ:

دنیا سرای‌ کسی‌ است‌ که‌ وی‌ را سرای‌ نیست‌، و مال‌ کسی‌ است‌ که‌ وی‌ را مال‌ نیست‌، و برای‌ آن‌ کسی‌ جمع‌ کند که‌ عقل‌ ندارد، و کسی‌ برای‌ آن‌ دشمنایگی‌ برزد که‌ نزدیک‌ اوعلم‌ نباشد، و کسی‌ بر آن‌ حسد کند که‌ بی ‌فقه‌ بود، و کسی‌ برای‌ آن‌ سعی‌ کند که‌ یقین‌ ندارد... و گفت‌: فَابْشِروا وَ اَمِّلوا ما یسُرُّکم‌ فوَاللّهِ مَاالفَقر اَحْشی‌ عَلَیکم‌ و لکنیّ اَحْشی‌' عَلَیکم‌ اَنْ تُبْسَطَ عَلَیکم‌ الدُّنیا کما بُسِطَتْ علی‌ منَ کانَ قَبْلَکم‌ فَتَن'افسوها کما تَن'افَسوها فَتُهْلِککم‌ کما اَهْلَکتْهُم‌؛

مژده‌ دهید و امید دارید چیزی‌ که‌ شما را شاد گرداند و به‌ خدای‌ که‌ من‌ بر شما از درویشی‌ نمی ‌ترسم‌، ولیکن‌ می ‌ترسم‌ که‌ دنیا بر شما گسترده‌ شود چنانکه‌ بر کسانی‌ که‌ پیش‌ از شما بودند گسترده‌ شد، پس‌ در آن‌ حسد کنید چنانکه‌ ایشان‌ حسد کردند، و هلاک‌ گرداند شما را چنانکه‌ ایشان‌ را هلاک‌ گردانید... و فرمود: لَو تَعلَمونَ ما اَعْلَمُ لَضَحِکتُم‌ قَلیلاً وَ لَبَکیتُم‌ کثیراً وَ لَهانَتْ عَلَیکمُ الدُّنْیا وَ لاتَرتُمُ الاخِرَة‌: اگر شما بدانید آنچه‌ من‌ می ‌دانم‌، هر آینه‌ اندک‌ خندید و بسیار گریید، و هر آینه‌ دنیا بر شما خوار شود، و هر آینه‌ آخرت‌ را برمی گزینید26

اگر مسلمین این سخنان را جدی می گرفتند، و در عمل آن رهنمودها را به کار می بستند، آیا چیزی به نام «معماری اسلامی» خلق می‌شد؟ یا معماری معماران مسلمان، محصول عدول از فرامین اخلاق سلوکی اسلام ، و جدی گرفتن دنیا و تزئین آن و تجمل خواهی است؟ امام‌ محمدغزالی‌ در ربع‌ مهلکات‌ احیاء علوم‌ الدین‌ حدیثی‌ نبوی‌ روایت‌ کرده‌ و می‌نویسد:

«و [پیامبر] گفت‌: پس‌ از من‌ گروهی‌ آیند که‌ طعامهای‌ خوش‌ و گوناگون‌ خورند و انواع‌ زنان‌ خوبروی‌ در نکاح‌ آرند و جامه‌های‌ نرم‌ و گوناگون‌ پوشند و بر اصناف‌ اسبان‌ نیکرو سوار شوند، شکم های‌ ایشان‌ به‌ اندک‌ سیر نشود و نفس های‌ ایشان‌ به‌ بسیاری‌ هم‌ قناعت‌ نکند؛ دنیا را اقامت‌ نموده‌ باشند و آن‌ را به‌ خدایی‌ و پروردگاری‌ گرفته‌ بیرون‌ خدای‌ و پروردگار خود، نهایت‌ ایشان‌ کار دنیا باشد و متابعت‌ ایشان‌ هوی‌، پس‌، وصیت‌ موکدی‌ از محمدبن‌ عبدالله‌ آن‌ کسان‌ را که‌ آن‌ روزگار دریابند، از فرزندان‌ و خلف‌ شما، آن‌ است‌ که‌ بر ایشان‌ سلام‌ نگویند و بیماران‌ ایشان‌ را نپرسند و جنازه‌های‌ ایشان‌ را متابعت‌ ننمایند و پیرانشان‌ را حرمت‌ ندارند، هرکه‌ آن‌ بکند، بر ویرانی‌ اسلام‌ معونت‌ کرده‌ باشد27

ابن خلدون هم همین قرائت را از اسلام یک ارائه کرده است. وی،عمران‌ را به‌ دو نوع‌ بدوی‌ و حضری‌ تقسیم‌ کرده‌ و وجه‌ تمایز آن‌ دو را این‌ می ‌داند که‌ در عمران‌ بدوی‌، مردم‌ به‌ «ضروریات»" بسنده‌ می ‌کنند، در حالی‌ که‌ در عمران‌ حضری‌، اهالی‌ شهرها به‌ تجمل‌ رو می ‌کنند. اخلاق‌ اسلامِ دو، متخذ از اخلاقِ اسلامِ یک‌، اخلاق‌ آخرت‌ و اعراض‌ از دنیاست‌. به‌ گفته‌ ابن‌خلدون‌ شهرنشینان‌ از سر تجمل ‌خواهی:

«خانه‌ها و قصرهای‌ بلند و با شکوه‌ که‌ بابنیانی‌ استوار و منظره‌ای‌ زیبا آن‌ها را پی ‌افکنند... کاخ ها و خانه‌ها را بدان‌ سان‌ بنیان‌ می ‌نهند که‌ دارای‌ آب‌ روان‌ باشد و دیوارهای‌ آن‌ها را بلند می ‌سازند و در زیبایی‌ و ظرافت‌ آن‌ها مبالغه‌ می ‌کنند.»

«شهرنشینان‌ (اهل‌ الحَضَر)، از این‌رو که‌ پیوسته‌ در انواع‌ لذت ها و عادات‌ تجمل ‌پرستی‌ و ناز و نعمت‌ غوطه‌ ورند و به‌ دنیا روی‌ می‌آورند و شهوات‌ دنیوی‌ را پیشه‌ می ‌گیرند... اگر چه‌ بادیه‌ نشینان‌ (اهل‌ البَدو) نیز مانند شهرنشینان‌ به‌ دنیا روی‌ آورده‌اند، لیکن‌ اقبال‌ آنان‌ در حدود میزان‌ لازم‌ و ضروری‌ است‌ و به‌ مراحل‌ تجمل‌ پرستی یا هیچ‌ یک‌ از انگیزه‌های‌ شهوترانی‌ و موجباتی‌ که‌ انسان‌ را به‌ لذت‌های‌ نفسانی‌ می ‌کشاند، نمی‌رسد... شهرنشینی‌ پایان‌ اجتماع‌ و عمران‌ بشر است‌ و سرانجام‌ آن‌ فساد و منتهای‌ بدی‌ و دوری‌ از نیکی‌ است‌.28»

شهرنشینی در نهایت‌ بر اثر رفاه‌ طلبی‌ و تجمل‌ خواهی‌، به‌ انحطاط‌ و زوال‌ رو می ‌کند. اما نکته‌ مهم‌ این‌ است‌ که‌ تجمل ‌ستیزی ابن‌خلدون‌، بر قرائت وی از اسلام یک، اتکا دارد. او می‌گوید که شهر نشینی، معماری، تجمل خواهی، و بسیاری از امور دیگر را، مسلمآن‌ها از ایرانیان تقلید کردند، وگرنه، اسلام آن‌ها را امر به چنان اموری نکرده بود. می‌نویسد:

«دین‌، در آغاز امر، مانع‌ از غلو کردن‌ در امر بناها بود و اسراف‌ در این‌ راه‌ را بی ‌آنکه‌ جانب‌ میانه‌ روی‌ مراعات‌ شود، روا نمی ‌دانست‌. چنانکه‌ در کوفه‌، به‌ علت‌ آنکه‌ در ساختمآن‌ها، نی‌ به‌ کار برده‌ بودند، حریقی‌ روی‌ داد و هنگامی‌ که‌ از عمر درباره‌ی به‌ کار بردن‌ سنگ‌ در بناها کسب‌ اجازه‌ کردند، توصیه‌ کرد که‌ سنگ‌ به‌ کار برید، ولی‌ نباید هیچ ‌یک‌ از شما بیش‌ از سه‌ اتاق‌ بسازید و در بنیان‌ نهادن‌ بناهای‌ بلند هم چشمی‌ و زیاده‌ روی‌ مکنید و سنت‌ را نگاه‌ دارید تا دولت‌ شما حفظ‌ گردد. و [عمر] به‌ نمایندگانی‌ که‌ نزد او بودند و هم‌ به‌ مردم‌، سفارش‌ و گوشزد کرد تا هیچ‌ بنیانی‌ را برتر از اندازه‌ (فوق‌القَدَر) بالا نبرند.

گفتند: اندازه‌ کدام‌ است‌؟
گفت‌: آنچه‌ شما را به‌ اسراف‌ نزدیک‌ نکند و از میانه‌ روی‌ بیرون‌ نبرد.

و چون‌ مردم‌ از روزگاری‌ که‌ دین‌ فرمانروایی‌ می ‌کرد، دور شدند و به‌ این‌ گونه‌ مقاصد بی‌ پروا گردیدند و طبیعت‌ کشورداری‌ و پادشاهی‌ و تجمل‌خواهی‌ بر آنان‌ غلبه‌ یافت‌ و عرب‌ از ملت‌ ایران‌ در کارها یاری‌ جست‌ و صنایع‌ و امور بنّایی‌ را از آنان‌ اقتباس‌ کرد و آداب‌ و رسوم‌ شهرنشینی‌ و توانگری‌ و تجمل‌خواهی‌ آنان‌ را به‌ صنایع‌ و ساختمآن‌های‌ بلند کشانید، آن‌وقت‌ بناهای‌ استوار برافراشتند و کارگاه‌های‌ صنعتی‌ ایجاد کردند، ولی‌ این‌ کیفیت‌، هنگامی‌ پدید آمد که‌ با انقراض‌ دولت‌ عرب‌ نزدیک‌ بود و مدت‌ درازی‌ دوام‌ نیافت‌ که‌ بتوانند بناهای‌ فراوان‌ بنیان‌ نهند و شهرها و شهرستآن‌های‌ گوناگون‌ برپا سازند، ولی‌ ملت‌های‌ دیگر بدین‌ سان‌ نبودند، چنانچه‌ دوران‌ فرمانروایی‌ ایرانیان‌ هزاران‌ سال‌ به‌ طول‌ انجامید و همچنین‌ قبطیان‌ و نبطیان‌ و رُمیان‌ و هم‌ خود تازیان‌ در دوره‌های‌ پیشینِ عاد و ثمود...، مدتهای‌ زیاد فرمانروایی‌ کردند و انواع‌ صنایع‌ در میان‌ آنان‌ رسوخ‌ یافت‌ و از این‌رو، شماره ی بناها و معابد ایشان‌ بسیار بود و روزگارهای‌ دراز در جهان‌ به‌ یادگار ماند.29»

غزالی بر مبنای فهم‌اش از کتاب و سنت معتبر، فقر را برتر از غنا می‌شمارد و می‌گوید:

«الا صلح لکافه الخلق فقد المال و ان تصدقوا بها و صرفوها الی الخیرات: برای عموم مردم نداشتن بهتر از داشتن است، حتی اگر اموال خود را در راه خیر صرف کنند.»

او استدلال می‌کند که مال دنیا، آدمی را شیفته ی خود کرده و شخص را از آخرت دور می‌کند. سپس به تأکید تمام می‌گوید:

«به نحو مطلق بگوییم که، برای عموم مردم فقر از غنا بهتر است، چرا که انس و شوق فقیر به دنیا کمتر است و هر چه علاقه اش به دنیا کمتر باشد، ثواب عباداتش بیشتر خواهد بود30

جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی بین فقر و جرائم اجتماعی و مسائل اجتماعی همبستگی بالایی نشان داده‌اند. شاید در جوامع بدوی و کم جمعیت گذشته، فقر نسبتی با این پدیده ها نداشت، اما تجربه‌ی زیست در جوامع شهری پر جمعیت کنونی، جرم خیز بودن فقر را نشان می‌دهد. عدالت، نزد امروزیان، با انواع و اقسام برابری ها، گره خورده است. تئوری های عدالت مدرن، معطوف به کاهش نابرابری هستند31.

صوفیان و عارفان به رابطه و نسبت فقر با جرائم اجتماعی توجه نداشتند، برای اینکه «نسبت فقر با سلوک عارفانه»، مسأله ی آن‌ها بود. مسأله این بود که دلبستگی به دنیا، و به دنبال مواهب دنیوی رفتن، با حیات معنوی و تجربه های دینی، معارض تلقی می‌شد. زهد یکی از مهمترین مفاهیم سلوک اخلاق دینی است. غزالی در این خصوص می‌گوید:

«زاهد آن است که دنیا حلال و فراخ و پاک و بی زحمت به او رو کند، و او هم بتواند از آن کام بگیرد، و این کامیابی نه برای او بدنامی بیاورد و نه از مقامش و دیگر بهره هایش بکاهد، و او صرفاً از ترس انس گرفتن بدان و شرک ورزیدن در محبت خداوند، آن را فرونهد و یا از روی طمع در پاداش آخرت، به دنیا پشت کند.

یعنی در این دنیا از زنان و کنیزکان کام نگیرد تا حور العین نصیبش شود و در باغ ها نگردد تا در بستان بهشت تفرج کند و از خوراک های لذیذ پرهیز کند تا از میوه های بهشتی بخورد و به او نگویند که اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا: شما تمتع خود را در دنیا بردید و چیزی برای آن جهان باقی ننهادید32

سخنان غزالی و دیگر عارفان و صوفیان در مراتب زهد و توکل و سلوک بسیار است که از نقل آن‌ها خوداری خواهد شد. مولوی هم گفته است:

خلق اطفالند جز مست خدا
نیست بالغ جز رهیده‌ی از هوا

گفت دنیا لعب و لهوست و شما
کودکیت و راست فرماید خدا


(مثنوی، دفتر اول، ابیات ۳۴۳۷- ۳۴۳۶)

علامه ی طباطبایی نوشته‌های فراوانی از خود به یادگار نهاده است. یکی از مکتوبات وی، کتاب الانسان است. این کناب مشتمل به سه رساله به شرح زیر است: الانسان قبل الدنیا (۲۷ ص)، الانسان فی الدنیا (۱۶ ص)، الانسان بعدالدنیا (۱۵۵ ص).

با اینکه زندگی انسان در دنیا کمترین صفحات را به خود اختصاص داده ، با این حال، نیمی از آن به بحث فلسفی درباره‌ی چگونگی برساختن اعتباریات اختصاص یافته، و تنها ۸ صفحه درباره‌ی زندگی انسان در دنیاست.

در این اوراق، طباطبایی با استناد به آیات قرآن (تین، ۷- ۴)، می‌گوید، آدمیان باید بدانند که خداوند پس از خلقت انسان‌ها، همه‌ی آن‌ها را «به اسفل سافلین بازگشت داده» است، اما «مومنین بعد از رد و بازگشت به اسفل سافلین، رفع و تعالی خواهند یافت.»

«آن شی‌ای که انسان بدان رد (باز گردانیده) شده، همان زندگی دنیایی است و همان نیز اسفل سافلین است33

تقریباً همه‌ی مدافعان و ناقدان توافق دارند که تفسیر طباطبایی از آیات قران، تفسیر قرآن به قرآن است. طباطبایی اخلاق سلوکی قرآن برای زندگی در دنیا را بدین نحو تبیین کرده است:

«زندگی دنیایی روح را چنان می فریبد که خود را با بدن متحد می پندارد و بعد از این پندار از عالم غیر جسم منقطع می‌گردد و تمام آنچه از جلال و جمال و بهاء و سناء و نور و سرور که در نشأ قبل از ماده داشت، را به فراموشی می‌سپارد و مقامات و همنشینان پاک و فضای انس و قدسی را که پشت سر نهاده، هیچ بیاد نمی‌آورد و به این ترتیب طول عمرش را به سرگرمی و بازی سپری می‌سازد و به هر شی‌ای که روی می‌نماید جز مقاصد خیالیه و آرزوهای وهمیه نیست و وقتی هم که به آن‌ها واصل می‌شود، واقعیتی نمی‌یابد34

او در ادامه نوشته است، قران می‌گوید:

«کمال پنداری او را لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر و غیره تشکیل می‌دهد که اموری وهمی اند و لذا وقتی هم که آن‌ها را تحصیل کرد در هنگام موت و وداع حیات دنیا، پوچی و بطلان آن‌ها بر وی ظاهر و آشکار می‌گردد...از آیه‌ی شریفه استفاده می‌شود که حیات دنیوی با تمام جهات مقصوده اش از لهو و لعب و زینت و غیره، امری موهوم و سرابی خیالی است و همین دنیا به عینه در باطن امر و واقع، عذاب و مغفرت و رضوان است و ظهور این حقیقت است که جهات حیات دنیوی همگی باطل و موهوم بوده است.»

طباطبایی می‌گوید:

«درمعنای این آیه از شیخ بهایی نقل شده که امور مذکوره ی در آیه، به حسب مدارج عمر انسان مرتب شده‌اند، چه آنکه انسان در اوان کودکی به بازی و سرگرمی مشغول است، و در اوایل بلوغ به کارهای بیهوده‌ی مشغول کننده، و در هنگامی که جوانی به کمال خود می‌رسد، به زینت‌های دنیوی می‌پردازد و در نیمه‌ی عمر به تفاخر و به هنگام پیری و کهولت به تکاثر در اموال و اولاد35

طباطبایی با ذکر آیات بسیار، از آن‌ها نتیجه می‌گیرد:

«پس حیات دنیا وسیله ای است برای غرور و گمراهی انسان تا بوسیله ی آن از کمال اقصی که جهات مبدأ و معاد اوست غافل و منصرف گردد36

طباطبایی در تفسیر آیه ۷۰ سوره انعام نوشته است:
«این آیه... بین فریب خوردن از دنیا و بازیچه گرفتن دین خدا ، ملازمه است ، وقتی انسان نسبت به کام گرفتن از لذتهای مادی ، افسار گسیخته شد و همه کوشش خود را ، صرف آن نمود ، قهرا از کوشش در دین حق اعراض نموده و آن را شوخی و بازیچه می‌پندارد37

طباطبایی در تفسیر آیه ۶۴ سوره عنکبوت نوشته است:
«مردم بر سر امور دنیوی با یکدیگر می ‏جنگند ، با اینکه آنچه این ستمگران بر سر آن تکالب می‏کنند ، از قبیل اموال، همسران، فرزندان، مناصب، مقام ها، ریاست‌ها، مولویت‏ها، خدمتگذاران، یاران، و امثال آن چیزی جز اوهام نیستند و در حقیقت سرابی هستند که از دور آب به نظر می‏رسد و انسان منافع مذکور را مالک نمی‏شود، مگر در ظرف وهم و خیال.

بر خلاف زندگی آخرت ، که انسان در آن عالم با کمالات واقعی که خود از راه ایمان و عمل صالح کسب کرده، زندگی می‏کند، و مهم است که اشتغال به آن آدمی را از منافعی باز نمی‏دارد، چون غیر از آن کمالات واقعی، واقعیت دیگری نیست... در این آیه شریفه به طوری که ملاحظه می‏فرمایید زندگی دنیا را منحصر در لهو و لعب کرده، و با کلمه هذه - این زندگی دنیا- آن را تحقیر نمود، و زندگی آخرت را منحصر در حیوان یعنی زندگی واقعی کرده38

و تفسیر آیه ۲۰ و ۲۱ سوره حدید نوشته است:

«زندگی دنیا عرضی است زائل، و سرابی است باطل که از یکی از خصال پنجگانه زیر خالی نیست: یا لعب و بازی است، یا لهو و سرگرم کننده، یا زینت است، که حقیقتش جبران نواقص درونی خود با تجمل و مشاطه‏گری است ، یا تفاخر است، و یا تکاثر، و همه اینها همان موهوماتی است که نفس آدمی بدان و یا به بعضی از آن‌ها علاقه می‏بندد، اموری خیالی و زائل است که برای انسان باقی نمی‏ماند و هیچ یک از آن‌ها برای انسان کمالی نفسانی و خیری حقیقی جلب نمی‌کند...

زندگی دنیا در بهجت و فریبندگی‌اش و سپس در زوال و از دست رفتنش، مانند بارانی است که به موقع می‏بارد، و باعث روییدن گیاهان و زراعت‏ها می‏شود و زراعت‏کاران از روییدن آن‌ها خوشحال می‏شوند و آن زراعت و گیاه همچنان رشد می‏کند تا به حد نهایی نموش برسد و رفته رفته رو به زردی بگذارد، و سپس گیاهی خشکیده و شکسته شود، و بادها از هر سو به سوی دیگرش ببرند... دنیا جز متاعی نیست که با آن تمتع می‏شود و از آن بهره‏مند می‌گردند و بهره‏مندی از آن همان فریب خوردن با آن است39

طباطبایی در تفسیر آیه ۳۶ سوره محمد نوشته است:

«در این آیه با بیان حقیقت زندگی دنیا و آخرت، مؤمنین را ترغیب می‏کند به زندگی آخرت و نسبت به زندگی دنیا بی‌رغبت و بی میلی می‏کند، به این که می ‏فرماید: زندگی دنیا بازیچه و لهو است40

و در تفسیر آیه ۷ سوره روم نوشته است که این آیه:

«فرقی بین ندانستن یعنی جهل، و بین دانستنی که از امور مادی تجاوز نمی‌کند، نیست، یعنی کسی که عملش تنها در امور مادی است، در حقیقت با جاهل هیچ فرقی ندارد... و فرمود: ظاهری از حیات دنیا را می‏دانند، برای این است که آن را تحقیر کند، و ظاهر حیات دنیا، در مقابل باطن آن، همان چیزهایی است که با حواس ظاهری شان احساس میکنند و این احساس وادارشان می‏کند که در پی تحصیل آن برآیند و به آن دل‏ بسته، غیر آن را یعنی حیات آخرت، و معارف مربوط به آن را فراموش کنند و از خیرات و منافعی که در آن است، و منافع و خیرات واقعی و به حقیقت معنای کلمه است، غفلت بورزند41

5- عمل مومنان عامل به اخلاق سلوکی دین (اسلام سه)

روشن است که فقیهان عامل به چنان اخلاقی نبودند. غزالی به درستی گفته است که علم فقه، علم دنیوی است و فقیهان از نوع و جنس «علماء الدنیا» هستند. علم فقه، که علم دنیاست، اگر حسنی داشته باشد، باید آن باشد که «دل را از عناصر بیگانه و غفلت آور بپیراید» تا توجه به آخرت معطوف شود.

فقه که علم رفع خصومات دنیوی است، و به ظاهر اعمال نظر دارد، جا را بر حقیقت دین تنگ کرده است. یکی از مهمترین کارهای فقیهان، حیله شرعی آموختن به دینداران است که چگونه از زیر بار احکام دین فرار کنند. فقیهان دنیاپرستانند و دل از ولایت فقیه بیرون است. ولایت فقیه ، ولایت بر اجسام است، نه ولایت بر قلوب. آنان از طریق بسط ید، مردم را مجبور به رعایت ظواهر شرعی می‌کنند.

بدین‌ترتیب، اخلاق سلوکی دین، با فقه و فقیهان نسبتی ندارد. فقیهان، مردم را به دنیا می‌خوانند، و خود بیش از همه‌کس، به دنبال دنیایند و بر سر دنیا با این و آن جنگ و نزاع به راه می‌اندازند. اگر قرار است به رفتار مسلمین در عمل به اخلاق سلوکی دین توجه شود، به هیچ وجه نباید به اعمال فقها توجه کرد که بدترین بندگان دنیایند، بلکه، باید به اعمال عارفان و صوفیان توجه کرد که عاملان به اخلاق سلوکی دین بوده‌اند.

به عنوان نمونه، عزیرالدین‌ نسفی‌، در توضیح‌ شیوه‌ زندگی‌ درویشان‌ از زبان‌ ابراهیم‌ ادهم‌ می‌گوید:

«ای‌ درویش‌! درویشی‌ نعمتی‌ عظیم‌ است‌. اگر قدرش‌ بدانند، صبر کنند یا شکر گویند. می‌آورند که‌ شقیق‌ به‌ ابراهیم‌ ادهم‌ رسید. ابراهیم‌ از شقیق‌ سئوال‌ کرد که‌ یا شقیق‌! درویشان‌ شهر خویش‌ را چون‌ گذاشتی‌؟ فرمود که‌ به‌ نیکوترین‌ حال‌. ابراهیم‌ فرمود که‌ آن‌ حال‌ چون‌ است‌؟ شقیق‌ فرمود: اگر بیابند، شکر کنند و اگر نیابند، صبر کنند. ابراهیم‌ فرمود که‌ سگان‌ شهر ما هم‌ چنین‌ کنند، اگر می‌یابند، می‌خورند و اگر نمی ‌یابند، صبر می ‌کنند. شقیق‌ فرمود که‌ یا ابراهیم‌! پس‌، درویشان‌ چون‌ زندگی کنند؟ فرمود که‌ اگر نیابند، شکر کنند و اگر بیابند، ایثار کنند. شقیق‌ انصاف‌ بداد و فرمود که‌ درویشان‌ باید چنین‌ زندگانی‌ کنند42

آنان که طالب تجربه‌ی دینی- عرفانی‌اند، باید بدانند که آن امر با بی‌عملی یا دنیا گرایی به دست نمی‌آید. حداقل شرط عارفان: کم خوردن، کم سخن گفتن، کم خوابیدن و چله نشینی است. اگر تجربه‌های دنیوی محصول تکرار و آزمون‌های بسیار است، تجربه‌های معنوی هم محصول اعمال بسیار است. پیامبر گرامی اسلام پس از طی طریق بدان جا رسید، که فرمود:

ابیت عند ربی و یسقینی: من گاه، شب را تا صبح نزد خدا بسر می‌برم. او به من غذا و شراب می‌دهد.

مولوی هم براین مبنا گفت:

تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا
کم نشد یک روز زان اهل رجا

امت احمد که هستید از کرام
تا قیامت هست باقی آن طعام

چون ابیت عند ربی فاش شد
یطعم و یسقی کنایت ز آش شد


(مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۴۶- ۳۷۴۳)

روشن است که خداوند موجودی مادی و جسمانی نیست که چنان اعمالی از او سر زند. آن تجربه‌ی منحصر به فرد، وقتی قرار شد در اختیار دیگران نهاده شود، راهی نداشت جز آنکه لباس تمثیل به تن کند. و از این بیشتر:

«لا یزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و یصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها و رجله الذی یمشی به:

بنده‌ی من دائماً در اثر نوافل، به من نزدیک می‌شود تا اینکه به مرحله‌ای می‌رسد که من او را دوست دارم و هرگاه دوستش داشتم گوشش می‌شوم که با آن می‌شنود، چشمش می‌شوم که با آن می‌بیند، زبانش می‌شوم که با آن سخن می‌گوید، دستش می‌شوم که با آن عمل می‌کند و پایش می‌شوم که با آن راه می‌رود43

قرآن هم محصول چنین تجربه‌ای است. در پرتو چنان تجربه‌ای، پرده‌های غفلت از پیش چشم سالک محو می‌شود، و او به باطن عالم نظر می‌اندازد. محمد سخن گفت، و سخنان محمدی که فانی در باطن و ملکوت هستی بود، سخنان خدا به شمار آمد. تا حدی که من می‌فهمم، این حدیث ، بهترین تبیین از تجربه‌ی وحیانی است. محیی الدین ابن عربی هم گفته است:

«لمح بصر مانند برق است که می‌زند، ظاهر می‌شود، ظاهر می‌کند و زائل می‌گردد. اگر می‌پائید نابود می‌ساخت... جلال وجه صرفاً دعاوی تو را که تو تو هستی می‌سوزاند. پس غیر از او باقی نمی‌ماند ، زیرا غیر او وجود ندارد. پس در حقیقت، این امر عبارت از آشکار ساختن واقعیت است نه سوزاند44

یا:

«خدا تو را عین ستر و پرده برای خودت قرار داد. اگر این پرده نبود، طلب زیادت در علم نمی‌کردی... پس تو خودت حجاب برای خودت و پرده و ساتر او نسبت به خودت هستی45

فقیهان خدایی برساخته‌اند، که پادشاه جهان است. اعتبار ساز (اخلاق و فقه) و پارتی باز است. محمد را به پیامبری انتخاب کرد. چرا؟ چون دلش می‌خواست. می‌توانست فرد دیگری را انتخاب کند. اما مطابق مدل عارفان، سالک در اثر مجاهده‌ی بانفس، پرده‌های منیت از پیش چشم‌اش محو می‌شود و به باطن عالم راه می‌یابد. پس از آن، تمامی اعضا و افعال او، اعضا و افعال خداوند به شمار می‌آید. از این جهت، تفاوتی میان چشم و گوش و دست و پا و زبان نیست. ابن عربی می‌گوید:

«غیرعارف می‌گوید که شنوایی، شنوایی زید است. و عارف می‌گوید، شنوایی عین حق است. همین طور درباره‌ی بقیه‌ی قوا و اعضا. پس چنین نیست که همه کس خدا را بشناسند. مردم در این امر، دارای درجات شده‌اند و مراتب از هم متمایز شده است46

از نظر غزالی، معرفت از دو راه کسب می‌شود. اول: تعلیم و تربیت. دوم: الهام. در روش دوم، فرد از راه رفع حجاب‌های قلبی، معرفت را در می‌یابد. به گمان او، وحی هم یکی از علوم الهامی است:

«ثم الواقع فی القلب بغیر حیله و تعلم و اجتهاد من العبد یتقسم الی ما لا یدری العبدانه کیف حصل له و من این حصل؟ و الی ما یطلع معه علی السبب الذی منه استفاد ذلک العلم و هو مشاهده الملک الملقی فی القلب. والاول یسمی الهاماً و نفثاً فی الروع و الثانی یسمی و حیاً و تختص به الانبیاء، والاول یختص به الاولیاء و الاصفیاء. والذی قلبه- و هو المکتسب بطریق الاستدلال- یختص به العلماء47

غزالی تفاوت ماهوی میان «تجربه‌ی عرفانی» و «تجربه‌ی وحیانی» نمی گذارد. به نظر او،هر دوی آن‌ها از یک سنخ‌اند. ریاضت، تصفیه‌ی باطن و کنار زدن حجاب‌ها، شرط لازم هر دو است:

«فالانبیاء و الاولیاء انکشف لهم الامر و فاض علی صدورهم النور لا بالتعلیم و الدراسه و الکتابه للکتب، بل بالزهد فی الدنیا و التبری ء من علائقها و تفریغ القلب من شواغلها و الاقبال بکنه الهمه علی الله تعالی. فمن کان لله کان الله له48

تنها تفاوت این دو، تفاوت در مراتب است. انبیاء در بالاترین درجه‌ی تجربه‌ی وحیانی قرار دارند. وظیفه‌ی عارف، زدودن حجاب‌ها و رفع شواغل است. بدین‌ترتیب، قابلیت قابل آماده می‌شود تا به معارف الهامی و وحیانی دست یازد:

«و له ای للعارف اختیار الی ان ینبهی الی هذا الحد و اختیار فی استدامه هذه الحاله بدفع الوسواس و لیس له اختیار فی استجلاب رحمه الله تعالی، بل هو بما فعله صار متعرضاً لنفحات رحمه الله. فلا یبقی ان الانتظار لما یفتح الله من الرحمه کما فتحها علی الانبیاء بهذه الطریق49

«فنقول اعلم ان الرساله أثره علویه و خطوه ربانیه و عطیه الهیه لا تکتسب بجهد و لا تنال بکسب... لکن الجهد و الکسب فی اعداد النفس لقبول آثار الوحی50

تکرار این سخن که خداوند سخن نمی‌گوید، بلکه سخنان پیامبر سخن خداوند به شمار آمده است، لازم و ضروری است. غزالی به صراحت تمام نوشته است:

«اصولاً جمیع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می‌روند، مجازی و استعاری می‌شوند51

بدین‌ترتیب، مدعای سخن گفتن خداوند، چیزی جز مجاز و استعاره نیست. زبان، اخلاق و فقه، برساخته‌های اعتباری ذهن آدمیان‌اند، نه محصول فاعلیت خداوند. مطهری در این خصوص نوشته است:

«از نظر حکما اندیشه حسن و قبح و نیکی و بدی کارها در انسان، که‏ وجدان اخلاقی بشر از آن تشکیل شده است، اندیشه‏ای اعتباری است نه حقیقی‏. ارزش اندیشه اعتباری، ارزش عملی است نه علمی و کشفی. همه‌ی ارزشش‏این است که واسطه و ابزار است.

فاعل بالقوه برای این که به هدف کمالی‏ خود در افعال ارادی برسد ناچار است به عنوان «آلت فعل» این‌گونه‏ اندیشه‏ها را بسازد و استخدام نماید. ذات مقدس احدیت که وجود صرف و کمال محض و فعلیت خالص است از این‌گونه فاعلیت‌ها و این‌گونه اندیشه‏ها و از استخدام «آلت» به هر شکل و هر کیفیت منزه است52

علامه طباطبایی هم نشان داده است که ذهن آدمیان برای زندگی جمعی، اعتباریات را می‌سازد. مدعای اعتباری سازی خداوند، مصداق به زبان کودکان سخن گفتن است:

«وجوب و حرمت ، امر و نهی و وعد و وعید ما اعتباری و عناوینی است ادعایی ، با این تفاوت که چون ادعا عبارت است از خطای در ذهن و ساحت مقدس خدای تعالی از آن منزه است، از این جهت، این عناوین، از خدای تعالی قائم است به ظرف اجتماع ، همچنانکه تمنا و امید از آنجایی که به معنای واقعی‌اش از خدای تعالی سر نمی‏زند قائم به مورد مخاطب و در حقیقت از قبیل حرف زدن با کودک به زبان کودکانه است53

کم خوردن و کم سخن گفتن و کم خوابیدن، متعلق به آغاز راه‌اند. غزالی داستان‌های بسیاری در این زمینه نقل کرده است. به عنوان نمونه، او نوشته است:

یکی از صوفیه هفت سال گوشت نخورده بود. پس از هفت سال از نفس خود شرم کرده، قطعه گوشتی خریده، آن را بریان می‌کند تا بخورد، آنگاه کودکی را می‌بیند و از او می‌پرسد آیا تو فرزند فلان کس نیستی که فوت کرده است؟ پاسخ کودک مثبت است. آن صوفی گوشت را به کودک می‌دهد و در حال گریه، این آیه و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً (انسان، 8) می‌خواند و دیگر گوشت نمی‌خورد.

از قول مسیح هم آورده که هر کس طالب بهشت است، خوردن نان جو و خوابیدن در مزبله‌ها در کنار سگ‌ها هم برای او زیاد است. مولوی هم در این زمینه سخنان بلندی دارد. به عنوان مثال، در داستان چینیان و رومیان (صوفیه)، از شیوه‌ی صوفیه در صید سخن گفته است:

رومیان آن صوفیانند، ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر

لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها
پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها

نقش و قشر علم را بگذاشتند
رایت عین الیقین افراشتند

گر چه نحو و فقه را بگذاشتند
لیک محو فقر را بر داشتند

تا نقوش هشت جنت تافتست
لوح دلشان را پذیرا یافتست

برترند از عرش و کرسی و خلا
ساکنان مقعد صدق خدا


(مثنوی، دفتر اول، ابیات ۳۵۰۵ – ۳۴۸۹)

مولوی با پیروی از غزالی، اغنیا را همانند سرگین کشان معرفی کرده است:

شهوت دنیا مثال گلخنست
که ازو حمام تقوی روشنست

لیک قسم متقی زین تون صفاست
زانک در گرمابه است و در نقاست

اغنیا ماننده‌ی سرگین کشان
بهر آتش کردن گرمابه دان

هر که در تونست او چون خادمست
مر ورا که صابرست و حازمست


(مثنوی، دفتر چهارم ، ابیات ۲۴۲- ۲۳۷)

غزالی و مولوی، بر این باور بودند که پایداری نظام های جمعی دنیوی، مبتنی بر غفلت آدمیان از باطن عالم، و حرص و ولع آن‌ها برای دنیاست. اگر پرده‌های غفلت از برابر چشم مردم کنار رود، و آن‌ها به باطن عالم واقف شوند، دنیا فرو می‌ریزد، برای آنکه دیگر هیچ کس به دنبال دنیا نخواهد رفت:

استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست

هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان

هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ

زان جهان اندک ترشح می‌رسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد

گر ترشح بیشتر گردد ز غیب
نه هنر ماند درین عالم نه غیب


(مثنوی، دفتر اول ، ابیات ۲۰۷۴- ۲۰۷۰)

نتیجه

آنان که «شخصیت پیامبر» و «تجربه‌ی دینی» را تنها امر ذاتاً دینی به شمار می‌آورند، بقیه‌ی ارکان و ابعاد دین را اموری می‌دانند که بالعرض وارد دین شده‌اند54. اما پیامبر، شخصیتی تاریخی است. قبل از بعثت، مدیر تجارت خدیجه بود، پس از بعثت هم درگیر جنگ های زیادی شد و در مدینه حکومتی تشکیل داد، که خود زعامت آن را بر عهده داشت.

نادیده گرفتن زندگی واقعی پیامبر و تحویل همه‌ی آن به اخلاق سلوکی معطوف به تجربه‌ی وحیانی، غیرقابل دفاع است. اما در حال حاضر، برای پیشبرد بحث، فعلاً این نکات را نادیده می‌گیریم. پس مطابق این تلقی، گوهر دین، «تجربه‌ی وحیانی» پیامبر است، و هدف دین، تکرار آن تجربه، توسط پیروان پیامبر گرامی اسلام است.

اخلاق سلوکی دین، به پیروان (مسلمان‌ها) می‌گوید، اگر شما هم خواهان چنان تجربه‌هایی هستید، باید همان گونه به دنیا و آخرت بنگرید، که او می‌نگریست، باید همان راه‌هایی را بروید، که او رفت. بدین ترتیب، از راه تکرار و بسط تجربه‌ی نبوی ،خداگرایی و آخرت گرایی بسط خواهد یافت و عالم انسانی دینی‌تر و معنوی‌تر خواهد شد.

پیامبری که سلوک اخلاقی خاصی داشت، در مراحلی از آن تجربه، پرده‌های حجاب از پیش چشمانش کنار رفت و به شخصیت خدایی خود واقف شد. قرآن، بیان زبانی آن تجربه است. مولوی قرآن را محصول احوال پیامبر گرامی اسلام به شمار می‌آورد:

هست قرآن حال‌های انبیا
ماهیان پاک بحر کبریا

چونکه در قرآن حق بگریختی
با روان انبیأ آمیختی

ور بخوانی و نه یی قرآن پذیر
انبیأ و اولیا را دیده گیر

اگر سخن مولوی در این خصوص که قرآن تجلی احوال محمد است، مطابق با واقع باشد، در حقیقت، اخلاق سلوکی قرآن نشانگر یک سبک زندگی خاص است. مگر پیامبر گرامی اسلام اسوه‌ی مسلمین نیست؟ اگر او اسوه است، اسوه‌ی در چیست؟ قرآن محصول بیانی نگرش خاص محمد به زندگی و عالم هستی است. به تعبیر دیگر، تجسم یک شیوه‌ی زندگی خاص است. قرآن حاصل ترکیب نگاه خاص پیامبر به هستی با سبک زندگی خاص اوست.

مطابق این رویکرد، سرشت تماماً تاریخی قرآن در مقام یک سبک زندگی (سلوک اخلاقی)، و وجود سراسر تاریخی محمد به عنوان کسی که تجلی آن شیوه‌ی زندگی است، در کانون توجه قرار می‌گیرد.

دین‌داری، فریاد دفاع از دین، تکفیر و تسفیق کردن، به دنبال دنیا دویدن، بر سر دنیا جنگ به راه انداختن و غیره نیست. هر کس به دفاع از دین برخاست، به شیوه‌ی زندگی‌اش بنگرید که: نشان مرد خدا عاشقی است.

به زمامداران رژیم جمهوری اسلامی بنگرید، آیا هیچ نشانی از اخلاق سلوکی دین در آن‌ها دیده می‌شود؟ آنان فقط به دنبال دنیا نمی‌دودند، فقط برای حفظ قدرت دنیوی مردم مسلمان را سرکوب نمی‌کنند، بلکه در چنبره‌ی فساد های عظیمی که خود آفریده‌اند، زندانی شده‌اند. حکومت سی ساله‌ی فقها، جامعه را روز به روز از اخلاق دور کرد، و «اعتماد» را، که گوهر سرمایه‌ی اجتماعی است، ویران ساخت.

فقهای حاکم بر ایران، دروغ گویی را به امری رایج و واجب در ایران تبدیل نموده‌اند. آنان با دروغ گفتن‌های مداوم، این رذیلت اخلاقی را به فضلیت تبدیل کرده‌اند.

آقای خمینی گشاینده‌ی این راه بود. او به صراحت تمام نوشت:

«حکومت به معنای ولایت مطلقه ... بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد... حکومت ... یکی از احکام اولیه اسلام است، و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است... حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و می‌تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند.

حکومت می‌تواند از حج ، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتا جلوگیری کند... آنچه گفته شده است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آن‌ها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرض می‌کنم که فرضا چنین باشد، این ازاختیارات حکومت است. و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمی‌کنم55

وقتی بتوان احکام عبادی ناظر به سلوک اخلاقی - معنوی پیامبر اسلام را تعطیل کرد، مجاز دانستن دروغ برای حفظ نظام، نه تنها مشکل و مسأله‌ای ایجاد نخوهد کرد، بلکه واجب هم خواهد بود. از سوی دیگر فقها، جامعه‌ای برساخته‌اند که در آن بدون دروغ گویی، هیچ کاری پیش نمی‌رورد. این کارکرد اجتماعی دروغ گویی، استعمال آن را برای مردمی که در نظام سلطانی زندگی می‌کنند، واجب کرده است.

آقای خمینی نظریه پرداز حکومت مطلقه‌ی بی‌اخلاق بود. در این نظریه، حکومت مجاز است تمامی قراردادها و تعهدات‌اش به مردم را نادیده گرفته و آن‌ها را یک جانبه لغو کند.

به سرتاپای این نظام دروغگو بنگرید که چگونه تهمت و کذب را به فضیلت تبدیل کرده است؟

این نظام در قلمروهای بسیاری شکست خورده، اما باید اعتراف کرد که در تبدیل رذایل اخلاقی به فضائل اخلاقی، و بسط آن‌ها در جامعه، تا حدود زیادی پیروز شده است.


پاورقی‌ها:

۲۶- امام‌ محمد غزالی‌، احیاء علوم‌ الدین‌، کتاب‌ نکوهش‌ دنیا.

۲۷- ابو حامد محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ترجمه موید الدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیو جم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸، جلد سوم، ص ۴۹۰.

۲۸- مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، جلد اول، ص ۲۲۶.

۲۹- پیشین، ص ۲۳۲- ۲۳۱.

۳۰- امام محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۴، کتاب الفقر و الزهد، ص ۲۰۳.

۳۱- مانوئل کاستلز در تحقیق مهم خود نشان داده است که در آمریکا، طی دو دهه‌ی آخر قرن بیستم، فقر به شدت در حال گسترش بوده است:

«نه تنها نابرابری روز افزونی در جامعه‌ی آمریکا وجود دارد، بلکه این جامعه به نحو فزاینده‌ای دو قطبی می‌شود. فقر نیز کسترش بسیاری یافته است. در صد افرادی که درآمدشان زیر خط فقر است از ۱/۱۱ در صد در سال ۱۹۷۳ به ۵/۱۴ درصد در سال ۱۹۹۴ افزایش یافت: یعنی بیش از ۳۸ میلیون امریکایی که دو سوم آنان سفید پوست هستند و بخش عمده‌ی آنان در مناطق روستایی زندگی می‌کنند، زیر خط فقر هستند.

بینوایی یا فقر مفرط با سرعت بیشتری افزایش یافته است... اقتصاد غیر رسمی، و بویژه اقتصاد جنایی، در بسیاری از محله‌های فقیر نشین که به کارگاه این گونه فعالیت ها تبدیل شده‌اند گسترش یافته، و تأثیر فزاینده‌ای بر عادات و فرهنگ بخشهایی از جمعیت این مناطق گذارده است.

افزایش سرسام‌آور مصرف و قاچاق کوکائین در محله‌های سیاه پوست نشین در دهه‌ی ۱۹۸۰ برای بسیاری از محله‌ها نقطه عطفی به شمار می‌رفت. گروه‌های تبهکار به شکل‌های مهم سازماندهی و به الگوهای رفتاری جوانان تبدیل شدند. اسلحه همزمان به ابزاری موثر و نشانه‌ی غرور و دلیل جلب احترام گروه همسالان تبدیل شده است.

فراوانی اسلحه در این مناطق، رواج بیشتر اسلحه را طلب مب کند زیرا پس از این که پلیس از اجرای قانون در برخی از محله های فقیر نشین سر باز زد، هر کس برای دفاع از خود مسلح می‌شود»

(مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، پایان هزاره، جلد ۳، ترجمه احد علقلیان و افشین خاکباز، طح نو، صص ۱۶۶- ۱۵۶).

کاستلز به خوبی رابطه‌ی فقر با جرائم و مسائل اجتماعی را نشان داده است.

۳۲- امام محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۴، کتاب الفقر و الزهد، ص ۲۱۹.

۳۳- علامه طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه و تعلیقات صادق لاریجانی، انتشارات الزهرا، چاپ سوم، ۱۳۸۱، صص ۵۱- ۵۰.

صادق لاریجانی اینک یکی از فقهای شورای نگهبان است.

۳۴- پیشین، ص ۵۱.

۳۵- پیشین، ص ۵۳.

۳۶- پیشین، ص ۵۴.

۳۷- طباطبایی، المیزان، جلد ۷، صص ۲۰۴- ۲۰۳.

۳۸- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۶، صص ۲۲۵- ۲۲۴.

۳۹- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۹، صص ۲۹۱ – ۲۸۸.

۴۰- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۸، ص ۳۷۴.

۴۱- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۶، ص ۲۳۶.

۴۲- عزیز الدین نسفی، الانسان الکامل، به کوشش ماریژان موله، تهران، انتشارات انستیتو ایران و فرانسه، ۱۳۴۱، ص ۳۲۲- ۳۲۱.

۴۳- ابو جعفر محمد کلینی، الکافی، بیروت، دارالاضواء، ج ۲، ص ۳۵۲ ف روایت هفت.

۴۴- الفتوحات المکیه، جلد ۲، ص ۵۵۴.

۴۵- الفتوحات المکیه، جلد ۲، ص ۵۵۴.

۴۶- فصوص الحکم، جلد ۱، صص ۱۱۰- ۱۰۹.

۴۷- غزالی، احیاء علوم الدین، جلد ۳، ص ۲۲.

۴۸- غزالی، پیشین، ص ۲۱.

۴۹- پیشین، ص ۲۱.

۵۰- غزالی، معارض القدس فی مدارج معرفه النفس، مطبعه الاستقامه بالقاهره، ص ۱۰۷.

۵۱- غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۴، ربع منجیات، کتاب التوحید و التوکل، ص ۲۵۵.

۵۲- مرتضی مطهری، عدل الهی، انتشارات صدرا، ص ۵۲.

۵۳- طباطبایی، المیزان، جلد ۸، ص ۶۷.

طباطبایی نتوانسته است تفسیرش از وحی را با نظریه‌اش در خصوص اعتباریات کاملاً سازگار کند. «قرآن محمدی»20 نظریه‌ی اعتباریات طباطبایی را گزارش کرد. او در برخی مواضع، به پیامدهای این نظریه پایبند بود، اما در برخی دیگر از مواضع، به پیامدهای آن پایبند نبود. در مواضعی مدعای جعل اعتباریات (اخلاق و فقه) توسط خداوند را مصداق «به زبان کودکان» سخن گفتن به شمار می‌آورد، اما در مواضعی دیگر، تلاش ناموفق و نافرجام او معطوف‌اش، معطوف به آن می‌شد که به نوعی از اعتبار سازی خداوند دفاع کند.

به عنوان مثال، در جلد هشتم المیزان نوشته است، مقتضای توحید و نگاه موحدانه به عالم، آن است که همه‌ی افعال، فعل خداوند به شمار آیند، برای آنکه جز خداوند که فاعل حقیقی تمام افعال و اعمال است، فاعل دیگری وجود ندارد. انتساب افعال تکوینی به خداوند، انتساب حقیقی است، و قرآن تمامی افعال تکوینی را به خداوند نسبت داده است. اما در احکام اعتباری، اگر چه باز هم خداوند فاعل حقیقی است، اما در قرآن آیاتی وجود دارد که به طور تبعی برساختن اعتباریات را به انسآن‌ها هم نسبت داده است:

«آیاتی که حکم را به اذن خدای تعالی به غیر او نسبت می‏داد، مختص بود به احکام وضعی و اعتباری و تا آنجا که من به یاد دارم در این سنخ آیات، آیه‏ای که احکام تکوینی را هم به غیر خدا نسبت داده باشد وجود ندارد، گو اینکه معنای صفات و افعالی که منسوب به خدای تعالی است، از قبیل علم، قدرت، حیات، خلق، رزق، احیاء، مشیت و امثال آن چنان نیست که به هیچ وجه حتی بدون استقلال نیز قابل انتساب به غیر او نباشد، بلکه اگر اینگونه صفات و از آن جمله احکام تکوینی به اذن خدا به غیر او نسبت داده شود صحیح است، لیکن گویا از این جهت در هیچ آیه‏ای چنین نسبتی به غیر خدا داده نشده که احترام جانب خدای تعالی رعایت شده باشد، برای اینکه در لفظ این صفت (حکم) یک نوع اشعاری به استقلال هست، به طوری که مجوزی برای نسبت دادن آن به اسباب متوسطه نیست، چنانکه امر و قضای تکوینی و همچنین الفاظ بدیع، باری، فاطر و امثال آن هم دارای چنین اشعاری هستند، و همه بر معنای خود طوری دلالت می‏کنند که از نحوه دلالت آن نوعی اختصاص فهمیده می‌شود، به همین خاطر در قرآن کریم اینگونه الفاظ در غیر خدای سبحان استعمال نشده تا حرمت ساحت مقدس ربوبی رعایت شده باشد.»

در واقع، مشکل و مسأله‌ی طباطبایی آن است که از یک سو، قران بر مبنای نگاه موحدانه به عالم، و برای احترام گذاردن به او، همه افعال و اعمال را به فعل خداوند تحویل کرده است، اما از سوی دیگر، فلسفه‌ی طباطبایی به وی آموخته است که اعتبار سازی فقط و فقط کار ذهن بشری است، و آدمیان برای نیازهای زندگی جمعی شان آن‌ها را بر می‌سازند:

«اینگونه احکام و مقررات ، واقعیت خارجی نداشته و تنها احکامی اعتباری و غیر حقیقی هستند که حوائج طبیعی و ضرورت‏های زندگی اجتماعی، انسان را مجبور نموده که آن‌ها را معتبر بشمارد، و گرنه در خارج از ظرف اجتماع و در نفس الأمر نه از آن احکام اثری هست و نه ارزشی دارد، بلکه اثر و ارزش آن، در همان ظرف اعتبار است که انسان به وسیله آن کارهای نیک و بد و مفید و مضر خود را از هم تشخیص داده، صلاح و فساد و سعادت و شقاوتش را از هم تمیز می‏دهد.»

طباطبایی سپس دو حد افراط و تفریط بر می‌سازد. اولین گروه، معتزله‌اند که انسان‌ها را مختار، و حسن و قبح را ذاتی و عقلی به شمار می‌آوردند، و حتی مدعی بودند که افعال خداوند را هم می‌توان ارزیابی اخلاقی کرد. معتزله:

«بر این عقیده‏اند که مصالح و مفاسد و حسن و قبح از امور واقعی بوده و بلکه حقایقی هستند ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر و حتی به این هم اکتفا نکرده گفته‏اند که : این امور بر همه چیز حتی بر خدای سبحان حکومت داشته و ساحت مقدس پروردگار نیز در کارهای تکوینی و تشریعی اش محکوم به این امور است و این امور چیزهائی را بر خدای تعالی واجب و چیزهای دیگری را بر او حرام می ‏کند .

آری، معتزلی ‏ها با این رأی فاسد خود، خدای را از سلطنت مطلقه‏اش کنار زده و مالکیت علی الاطلاق اش را ابطال نمودند.»

دومین گروه اشاعره‌اند که انسان‌ها را مجبور و حسن و قبح را تماماً شرعی به شمار می‌آوردند:» طائفه جبری‌‏ها این سخنان را انکار کرده و از آن طرف زیاده‏روی نموده و گفته‏اند که حسن و قبح نه تنها واقعیت ندارند، بلکه حتی از امور اعتباری هم نیستند. و حسن در هر کاری تنها عبارت است از اینکه مورد امر قرار گیرد، همچنان که قبح در هر کاری عبارت است از اینکه مورد نهی قرار گرفته باشد، و در عالم چیزی به نام حسن و قبح وجود ندارد، و اصلا غایت و غرضی در کار عالم نیست، نه در آفرینش آن و نه در شرایع و احکام دینی آن.

بلکه آنان به این هم اکتفا نکرده و گفتند: آدمی هیچ کاری از کارهای خود را مالک نبوده و در هیچ یک از آن‌ها اختیاری از خود ندارد، بلکه کارهای او هم مثل خود او مخلوق خدایند.»

طباطبایی پس از رد این دو حد افراط و تفریط،، نظر معتدل،یا نظر حق (درست)، را بیان می‌کند. وی همچنان با این مسأله‌ی لاتینحل دست به گریبان است که چگونه خداوند را همچون انسان‌ها، اعتبار ساز به شمار آورد؟ می‌گوید:

«حقیقت مطلب این است که این امور هر چند اموری اعتباری هستند و لیکن ریشه حقیقی دارند... خداوند هم از آنجائی که دین خود را در قالب سنن عمومی و اجتماعی بشر ریخته است، از این جهت در معارف حقیقی خود، همان سبکی را که خود ما در سنن اجتماعی خود رعایت می‏کنیم مراعات کرده است... خدای سبحان جز به امر حسن و پسندیده دستور نداده، و جز از امری که قبیح و موجب فساد دنیا و دین بندگان است نهی نکرده.

و کاری را انجام نمی‏دهد مگر اینکه عقل نیز همان را می‏پسندد، و چیزی را ترک نمی‏کند، مگر اینکه عقل هم ترک آن را سزاوار می‌داند... قرآن فرموده است:

انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم، انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل رسول خدا نیز فرموده است:

ما گروه پیغمبران ماموریم که با مردم به قدر عقلشان تکلم کنیم... معنای اینگونه عبارات، نفی حسن و مصلحت از افعال خدا و اثبات قبح و مفسده آن و یا ساقط کردن افعال خدا را از اعتبار عقلائی و آن را به منزله افعال کودکان قرار دادن نیست... جهات حسن و مصلحت و امثال آن، با اینکه در افعال خدای تعالی و احکامش و در افعال ما و احکام عقلائی‌مان موجود است در عین حال نسبت به افعال و احکام ما مؤثر و حاکم و به عبارت دیگر داعی و علت غائی است، و نسبت به افعال و احکام خدای تعالی حکومت و تاثیر نداشته بلکه لازم لا ینفک آن و یا به عبارت دیگر فوائدی عمومی است که مترتب بر آن می‏شود.

آری ما از جهت اینکه از عقلا هستیم هر کار و هر حکمی که می‌کنیم برای این می‏کنیم که ناقصیم و بدان وسیله خیر و سعادتی را که فاقدیم تحصیل می‌نمائیم، و اما خدای تعالی هر کاری و هر حکمی که می‏کند برای این نیست که چیزی را که تاکنون نداشته کسب نماید، بلکه برای این است که او خدا است، و اگر می‏گوئیم کارهای خدای تعالی هم مانند کارهای ما دارای جهات حسن و مصلحت است، این فرق هم هست که افعال ما مورد بازخواست خدای تعالی و معلل به نتایج و مصالح است ولی افعال او مورد بازخواست کسی واقع نشده و معلل به غایت و نتیجه‏ای که خدا بعد از نداشتن دارای آن شود، نیست، بلکه هر کاری که می ‏کند، خود آن کار و آثار و لوازمش همه برای او مکشوف است... آیات کریمه قرآن هم این فرق را تایید نموده و درباره اینکه خداوند محکوم این جهات نیست می‏فرماید:

لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون و نیز می ‏فرماید : له الحمد فی الاولی و الاخرة و له الحکم و نیز می‌فرماید: و یفعل الله ما یشاء و نیز می‏فرماید: و الله یحکم لا معقب لحکمه و اگر کارهای خدای تعالی هم مانند کارهای عقلائی ما بود، صحیح نبود که بفرماید: لا معقب لحکمه برای اینکه در این صورت برای حکمش دنبال کننده‏ای می‏بود، و کسی بود که رعایت مصلحت را در کارها و در حکم بر او واجب کند.

و نیز صحیح نبود بفرماید: یفعل ما یشاء زیرا که در این صورت دیگر نمی‌توانست هر چه می‌خواهد بکند، بلکه تنها کاری را می‏توانست انجام دهد که دارای مصلحت باشد. و درباره اینکه کارها و احکامش همه بر طبق مصلحت است می‌فرماید: قل ان الله لا یامر بالفحشاء و نیز می‏فرماید: یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم و همچنین آیات دیگری که احکام خدای را به وجوهی از حسن و مصلحت تعلیل می ‏کند.»

تمام نقل قول های طباطبایی در این پاورقی، متعلق به منبع زیر است:
طباطبایی، المیزان، جلد ۸، صص ۱۷۶ – ۱۶۵.

سخنان نقل شده نشان می‌دهد که طباطبایی به هیچ وجه نتوانسته است اعتبار سازی خداوند را مدلل سازد. کما اینکه در بخش‌های دیگری از المیزان، گفته است ادعای اعتبار سازی خداوند، مصداق به زبان کودکان سخن گفتن است.

۵۴- به عنوان نمونه، عبدالکریم سروش، فقط تجربه دینی را ذاتی دین می‌داند. به گفته‌ی وی، اموری که بالعرض وارد دین شده بودند، رفته رفته استقلال خود را باز یافتند و از دین جدا گشتند:

«فقط سیاست نبود که معلوم شد ذاتاً مستقل از دین است، بلکه فلسفه و هنر و علوم و کثیری از شئون انسانی و نهادهای اجتماعی هم چنین شدند... آدمیان رفته رفته دریافتند که این مقولات از ابتدا و همواره ذاتاً مستقل از دین بوده اند اما در طول تاریخ به نحو عرضی و خارجی با دین برآمیخته بوده‌اند. ریشه‌ی سکولاریسم در این تلقی نهفته است که سیاست و علم و هنر و... دارای ذات و ماهیتی مستقل از دین اند و در تعریف شان دینیت مندرج نیست...

آراء فلسفی موجود در دین متعلق به فن فلسفه است (با موضوع و غایت و مبادی و مسائل و تعریف و... خاص) و آراء حقوقی آن متعلق به فن حقوق است (آن هم با موضوع و تعریف و... خاص)... پس از مدتی با درآمدن علوم و فنون گوناگون، وحدت ارگانیک دین از بین رفت.

علوم هر کدام چون مغناطیس‌های قوی حول منظومه‌ی دین قرار گرفتند و هر کدام پاره‌ی مربوط به خود را طلب کردند (بسط تجربه نبوی، صص ۱۶۶- ۱۶۲).

۵۵- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد ۲۰، صص ۴۵۲- ۴۲۱.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین:
پاسخ به تحدی قرآن (۷ و ۸ و ۹)
تحدی در فصاحت و بلاغت (۱۰ و ۱۱)
تحدی در فصاحت و بلاغت (۱۴-۱۲)
تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۴-۱)
تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۸- ۵)
تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۱۳ـ ۹)
اخلاق سلوکی دین و دنیای جدید (۲- ۱)

نظرهای خوانندگان

آقای گنجی گرامی، خودتان متوجه تناقض گویی هاتان شده اید؟ اگر پیغمبر تجربه عرفانی داشته و حرفش همانا حرف خداوند است پس نتیجه میگیریم قرآن کلام الله است. پس تکلیف ضد و نقیض ها در قرآن چه میشود. تکلیف آیات دعوت کننده به کشتن چه میشود؟ تکلیف تبعیضها چه میشود؟ تکلیف اشتباهات تاریخی و علمی در قرآن چه میشود؟
آیا میخواهید بگویید عارف در حین اینکه سخنش سخن خداوند است، مانند دیگر انسانها حرف اشتباه میزند؟ پس این تجربه عرفانی اش چرا باید اینقدر مهم باشد که دینی را تاسیس کند و خود را پیامبر خدا بنامد؟

-- زیبا ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقاي گنجي به خدا بتاز!!؟؟
من به آقاي گنجي توصيه مي‌كنم، به جاي اين كه به امام خميني، اين فقيه دنياپرستي كه در وقت كوچيدنش از دنيا هيچ مالي نداشت، بتازي كه چرا احكام را به اقتضاي تغيير مصالح و مقتضيات تغيير مي‌دهي، به خدايي كه به استناد آموز‌هاي او چنين كرده است، بتاز. چون او هم احكام را به اقتضاي تغيير مقتضيات و شرايط تغيير مي‌داد. نسخ در قرآن به همين معناست. نيز حتماً مي‌داني كه نسخ چيزي جز تغيير احكام به اقتضاي تغيير مقتضيات و شرايط نيست. همچنين مي‌داني كه اساساً احكام تابع مصالح و مقتضيات خودش است و هرگاه مصالح و مقتضياتش عوض شود، احكام مربوط نيز عوض مي‌شود و طبق تلقي آيت الله معرفت اگر باز همان مصالح و مقتضيات قبلي بازگردد، احكام نيز باز مي‌گردد. نيز بايد بداني كه گاهي احكام در اجرا تزاحم پيدا مي‌كنند و ناگزير بايد حكم مهم‌تر را بر حكم كم‌‌اهميت‌تر ترجيح داد.
اساساً، چرا راه دوري مي‌روي به سيره عقلاي عام بتاز كه چرا به اقتضاي تغيير مقتضيات و شرايط قوانين را عوض مي‌كنند. بگو: چرا مقرر كرده‌ايد، در خيابان‌ها خودرو‌ها حركت كنند و در پياده‌رو پيادگان؟ چرا اساساً، مردم سوار ماشين مي‌شوند و سوار الاغ نمي‌شوند؟
در اينجا مناسب مي‌دانم، نظر شما را به قسمتي از نامه امام خميني به آيت الله قديري كه به واقع جواب آقاي گنجي هم هست، جلب مي‌كنم:
اين جانب لازم است از برداشت جنابعالي از اخبار و احکام الهي اظهار تأسف کنم. بنابر نوشته جنابعالي زکات تنها براي مصارف فقرا و ساير اموري است که ذکرش رفته است و اکنون که مصارف به صدها مقابل آن رسيده است، راهي نيست و "رهان" در "سبق" و "رمايه" مختص است و به تير و کمان و اسب دواني و امثال ان، که در جنگ­هاي سابق به کار گرفته مي­شده است و امروز هم تنها در همان موارد است. و «انفال» که بر شيعيان «تحليل» شده است امرو هم شيعيان مي­توانند بدون هيچ مانعي با ماشين­هاي کذايي جنگل­ها را از بين ببرند و آنچه را که باعث حفظ و سلامت محيط زيست است را نابود کنند و جان ميليون­ها انسان را به خطر بياندازند و هيچ کس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد، منازل و مساجدي که در خيابان کشي­ها براي حل معضل ترافيک و حفظ جان هزاران نفر مورد احتياج است، نبايد تخريب گردد و امثال آن. و بالجمله آن گونه که جنابعالي از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به کلي بايد از بين برود و مردم کوخ نشين بوده و يا براي هميشه در صحراها زندگي نمايند.

-- نكونام ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

پريشاني و يكسونگري در سخنان آقاي گنجي
آقاي گنجي از سويي با ستايش زهد بر فقها مي‌تازد كه آنان دنياگرايند و از سوي ديگر با مذمت زهد ادعا مي‌كند كه اگر اعراض از آموزه‌هاي دين نبود، معماري و صنايع پديد نمي‌‌آمد.
در اين حالي است كه آنچه در آموزه‌هاي ديني مورد مذمت قرار گرفته، اسراف و دلبستگي به زخارف دنيوي تا حد بي‌اعتنايي به فقر فقيران است و گرنه سفارش آموزه‌هاي ديني به ساختن و آباداني دنيا چيزي نيست كه بتوان آن را انكار كرد. من از هزاران نمونه تنها به يك نمونه از آيات كه در گزارش حكومت حضرت داود و حضرت سليمان است، بسنده مي‌كنم. پنهان نيست كه در قرآن نه تنها اين دو پيامبر به بدي ياد نشده اند كه مورد ستايش هم قرار گرفته‌اند.
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلًا يَاجِبَالُ أَوِّبىِ مَعَهُ وَ الطَّيرَْ وَ أَلَنَّا لَهُ الحَْدِيدَ* أَنِ اعْمَلْ سَبِغَاتٍ وَ قَدِّرْ فىِ السَّرْدِ وَ اعْمَلُواْ صَالِحًا إِنىّ‏ِ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ* وَ لِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شهَْرٌ وَ رَوَاحُهَا شهَْرٌ وَ أَسَلْنَا لَهُ عَينْ‏َ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنّ‏ِ مَن يَعْمَلُ بَينْ‏َ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَن يَزِغْ مِنهُْمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ* يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن محََّرِيبَ وَ تَمَاثِيلَ وَ جِفَانٍ كاَلجَْوَابِ وَ قُدُورٍ رَّاسِيَتٍ اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ(سبأ، 10-13)؛ داود را از جانب خويش فزونى‏اى داديم. اى كوه‌ها! با وى هم آهنگ شويد و پرندگان [نيز]، و آهن را براى او نرم كرديم‏* كه زره‏هاى فراخ بساز و بافت آن را يكنواخت كن و كار نيك كنيد كه من به آنچه مي‌كنيد بينايم‏ * و باد را رام سليمان كرديم كه بامداد يك ماه [راه‏] مي‌پيمود و پسينگاه يك ماه [راه‏] و چشمه مس را براى او روان كرديم و از ديوان كساني بودند كه به اذن پروردگار پيش روى وى كار مي‌كردند كه هر كس از آنها از فرمان ما بگردد، از عذاب آتش سوزان ميچشانيمش‏* و براى وى هر چه مي‌خواست از قصرها و مجسمه‏ها و كاسه‏ها باندازه حوض‌ها و ديگ‌هاى مستقر عظيم، مي‌ساختند. اى خاندان داود به شكر گزارى عمل كنيد كه اندكى از بندگان من شكر گزارند.

-- نكونام ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

اصلا بحث اینه که فقیهان نظام اخلاقی دارند؟بنده در زمینه تردید دارم.یک نسبیت اخلاقی در فقیهان موج میزند.جالبه به اخلاق نسبیت غرب هم حمله میکنند.
جالبه خیلی از اشعار حافظ نقد جامعه فقهی است.هم چنین جامعه صوفی.هنوز هم این مشکل وجود داره.فقط با دادن بدهی تاریخی هزارساله مردم به روحانیت یا به تعبیر بهتر اخوند حسابها تصفیه میشه و الان هم داره میشه.وقتی حسابها تصفیه شد انموقع مشکل ارام ارام حل میشه.

-- رضا نحوی ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

اقای نکونام

این فرهنگ سلطنت که در اخرین کامنت شما موج میزند و زخارف دنیا را به سلیمان پیامبر نسبت میدهد نشان میدهد ان فقیه دنیا ناپرست بر شاه گذشته که نماد سلیمان بود چه جفا ها که نکرد و کاخ نشینی را مزمت میکرد.این قصر سازی سلیمان فرهنگ کاملا یهودی است که مورد رد بسیاری در ایرانه.از جمله خود خمینی.و با همان بهانه به شاه میتاخت.حالا فهمیدیم در قران پارادوکسیال شما غیر از اینکه میشود جبر واختیار را باهم داشت و شفاعت و عدم شفاعت و خدای غیر متشخص و متشخص و جهاد دفاعی و ابتداعی و معادجسمانی و معاد روحانی و ......راباهم داشت قصر و کوخ نشینی را هم میتواند داشت.همه چیز قابل توجیه .نه؟ملاک دقیقی وجود نداره و اصحاب و ارباب قدرت در طول تاریخ با مفسرینشان هر سیره ای را توجیه کرده اند. از جمله در بنی امیه و بنی العباس چه امروز فقیهان.
هیچ ملاک دقیقی وجود نداره که اگر ان نشود ان گزاره ابطال شود؟مگه نه.بستگی به اتوریته مفسرین و طبقه مفسرین داره.و توجیه ان و مستمعینی که مجبور به تقلیدند.و با کتب ظلال رقیب هم باید به شیوه حذفی مواجه شد.مگه نه؟فقط زور تکنولوزی کاری کرده که دیگه نمیشه حذف کرد.واین نه از فرهنگ ازادی خواهی بلکه به علت جبر تکنیک است.وگرنه دمار از روزگارش در میاوردند........

-- علی ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

اقای نکو نام شما در مورد نسخ ذکر شده در قران در اشتباه هستید. چگونه می توان پذیرفت که بشری ضعیف بتواند احکام قران را به اقتضای زمان تغییر دهد؟؟ به ایه ٤٢ در سوره ٤١ توجه کنید: لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ از پيش روى آن و از پشت‏سرش باطل به سويش نمى‏آيد وحى [نامه]اى است از حكيمى ستوده[صفات]. ایا شواهدی است که نشان دهد رسول اله هرگز به همچین عملی که بعضی به اصطلاح علما انرا جایز میشمارند دست زده باشد؟ اگر این اقایان عقل خود را بکار گرفته و قدری تفکر می کردند که معنی ایه بغیر از ایه های قرانی به معنی پیغام و سفارش کردن هم است واینکه ایه ١٠٦ سوره بقره که در مورد نسخ نوشته شده دنباله ایه ١٠٥ همان سوره است که در مورد اهل کتاب ذکر می شود که نزول کتاب دیگری غیر از تورات و انجیل را منکر می شوند انگاه متو جه می شدند که این نسخ شدن در مورد نسخ و با طل گشتن ایات و یا پیامهایی است که در ان دو کتاب درج گشته ونه در مورد قران عاری از باطل. به ایه ١٥٧ سوره ٧ توجه کنید که پیامبر برگزیده گشت که غل و زنجیر هایی را که علمای یهود و مسیحی با صدور احکام و فتواهای خود به دست و پای پیروان انها بسته شده بوده باز نماید. متاسفانه وبد بختانه ان غل و زنجیرها بعد از رحلت پیامبر با سبز شدن ایت الله ها و مفتی ها و علمای دین و غیره و غیره به دست و پای مسلمانانی که از قران فاصله گرفته وانرا مهجور کردند بسته شد.

-- بدون نام ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقای گنجی داوری شما درباره آیت الله خمینی اصلا منصفانه نیست. چنان داوری می کنید انگار ایشان به شما چه هیزم تری فروخته اند! دوستان شما از جمله سعید حجاریان و علوی تبار که همین اواخر از شما به نوعی حمایت کرد ، نظریه ولایت مطلقه را غیر از تفسیری که شما کردید و تنه به تنه تفسیر آقای خامنه ای می زند ، تفسیر کردند. حجاریان که به زعم شما یکی از برجسته ترین متفکران تاریخ معاصر است ، ولایت مطلقه را سکولار کردن فقه شیعی می داند. البته نقدی که شما و آقای کدیور بر این نظریه وارد می کنید کاملا درست است اما شما طوری نوشته اید که انگار نه انگار آیت الله خمینی برای مبارزه با خشک مغزی ها این اشتباه را انجام داد. در فقه منجمد شیعه مگر چقدر ظرفیت بود تا بپذیرد که به خاطر مصالح عرفی می توان شریعت را تعطیل کرد. امام مجبور بود هر چند به اشتباه، شخصیت خودش ( یعنی ولی فقیه ) را پشتوانه چنین نظری بکند.حتی شما اگر به چینش مجمع تشخیص آن سالها نگاه کنید ، می بینید که این نظریه در نظر خود اقای خمینی برای بسط دیکتاتوری نبود!شما هم قبول دارید که چنین مسائلی خم رنگرزی نیست. افراد باید حق داشته باشند به مرور نظریات پخته تری ارائه بدهند . از کجا می دانید آیت الله خمینی اگر زنده می ماند تجدید نظر نمی کرد؟خود شما در جای جای برخی مطالبتان برای اینکه تاریخی بودن دین را اثبات بکنید ، همین نظریه را خرج افکار خودتان می کنید .یکبار دیگر آنها را بخوانید متوجه می شوید.آن وقت بر می گردید و به یکباره کارکرد مثبت این نظریه را هم از بیخ و بن منکر می شوید. یا در قضیه قتل ها ، آقای منتظری خودش نوشته من باور نمی کنم حکم از آن امام باشد آن وقت شما بارها و بارها ایشان را مسئول مستقیم قتل ها می دانید. آن هم به گواهی فقیه عالیقدر یعنی آقای منتظری! پس انصاف و مروت و سلوک اخلاقی کجا رفته گنجی عزیز بهتر نیست پیاده شوید با هم برویم!متفکر آزاده ایرانیان ؛ افتضاح سی ساله حکومت اسلامی آقایان را لطف کن به پای آقای خمینی ننویس . من در همان سالی به دنیا آمدم که شما از سپاه بیرون رفتید. بسیجی و سر سپرده حکومت هم نیستم اما ایمان دارم که اگر آیت الله خمینی بود چه بسا متوجه اشتباهاتش می شد. چه بسا این مملکت اینطور به باد فنا نمی رفت.گفته اند که آب را از سرچشمه باید بست اما نگفته اند که مروت را بسوزانید و خاکسترش به باد دهید.

-- بی نام ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

بسم الله الرحمن الرحيم
ریشه شناسی برخی مشکلات روش شناختی گنجی
شرط نخست یک تحقیق علمی، بیطرفی و تلاش برای شناخت واقعیت است. گنجی، بی طرف ‏نیست. او از این تحقیقات هدف خاصی را تعقیب می کند. او می خواهد زیرآب نظام اسلامی را ‏به لحاظ فکری بزند. چنین هدفی، خوب یا بد، محقق را از واقع گرایی دور می سازد و او را ‏یکسره به سمتی هدایت می کند که به هدفش برسد. گنجی، اگر قصد دارد تحقیقی علمی ارائه ‏دهد ضرورت دارد ذهن خود را از علاقه و نفرت خالی کند و هدفی جز رسیدن به حقیقت نپوید.‏
شرط دوم یک تحقیق علمی، داشتن یک یا چند فرضیه راهنماست تا از پراکنده گویی و پراکنده ‏کاری پرهیز شود. ریز ساختن موضوع، بسان تیز کردن چاقو می ماند. چاقویی که برای شکاف ‏حقیقت از آن استفاده می شود. از این رو، گنجی اگر می خواهد تحقیق علمی انجام دهد لازم ‏است موضوع بحث خود را به دقت روشن سازد تا امکان بحث دقیق علمی فراهم گردد. ‏
شرط سوم یک تحقیق علمی، داشتن پیش فرضهای بدیهی یا دست کم شبه بدیهی است. برخی ‏پیش فرضهای گنجی، این شرط را ندارند. برای نمونه او معتقد است خدا نمی تواند حرف بزند. ‏خدایی که حرف زدن را به انسان آموخت (علّمه البیان) چگونه نمی تواند خود حرف بزند؟ ‏درست است که حرف زدن او مانند ما نیست اما ناتوانی او در حرف زدن، خدا را از خدایی می ‏اندازد. توحید این است که خدا را توهم نکنیم. ما می دانیم او حرف می زند اما تصوری از ‏چگونگی آن نداریم و نیازی هم نیست. امروزه ما از بلندگوهای مختلفی صداهای گوناگون را می ‏شنویم. ممکن است ساختار تولید صدا را در بسیاری از آنها ندانیم اما نمی توانیم انکار کنیم که ‏صداهای مختلفی را به گوش ما می رسانند. به هر حال، گنجی اگر قصد استفاده از چنین پیش ‏فرضهایی دارد باید آنها را به خوبی مدلل کند.‏
شرط چهارم یک تحقیق علمی، امکان پذیری مشاهده و تجربه است. اصولا موضوعی مانند سخن ‏گفتن خدا، آن هم با پیامبرش، آن هم در 1400 سال قبل، برای ما انسانهای امروزی قابل ‏مشاهده و تجربه هست یا نیست؟ آیا ارائه یک تحقیق علمی در این باره، امکان پذیر هست؟ پیش ‏نیاز چنین مباحثی تبیین دقیق مباحث روش شناختی است تا ابتدا نسبت به علمی بودن روش ‏تحقیق، اطمینان حاصل شود.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 17 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

بسم الله الرحمن الرحيم
مشکلات نگارشی مقالات گنجی ‏
‏1.‏ مقاله تحلیلی ساختار مشخصی دارد. مقدمه، که در آن ادعاهای نویسنده مطرح می شود، ‏متن، حاوی استدلالهاست و نتیجه، سرنوشت ادعاها را مشخص می سازد. آقای گنجی در ‏این مقاله، اولا در نتیجه گیری برخی استدلالها را آورده است که جای آنها در متن است ‏و نیز نتایجی گرفته است که ربط چندانی به استدلالهای متن ندارد. ‏
‏2.‏ امروزه در مقالات علمی، از روش پرانتزی برای ارجاعات استفاده می شود. چنین روشی ‏کار کنترل ارجاعات را ساده تر می سازد. مقالات اغلب طولانی گنجی، با ارجاعات به ‏شیوه قدیم، کار کنترل را دشوار ساخته است.‏
‏3.‏ استفاده از اشعار در مقالات روزنامه ای خوب است اما در مقالات علمی، چندان پسندیده ‏نیست. ‏
‏4.‏ نقل قولها باید کوتاه، گویا و مؤثر باشند. نویسنده باید مرتب مطلب را تحلیل کند. استفاده ‏فراوان از نقل قولهای گاه طولانی و اندکی نوشتن در بین آنها در شأن یک مقاله علمی ‏نیست.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 17 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقای گنجی از دنیا و مذمت آن در اسلام 1،2،3 صحبت میکنند ولی خود دنیا را از منظر اینان تعریف نمیکنند چنان که ایشان دنیا را با مواهب مادی یکسان دانسته اند اما فی الواقع اینطور نیست بلکه قرآن در آیات مختلف طرق دینداری متعارف زمان نزول خود را نقد و نکوهش کرده است از جمله گرایش به مادیات (مال اندوزی )در یهود و تجارت با دین خدا(دین را به دنیا فروختن) در میان این جماعت و یا در مورد نصاری(مسیحیون ) دنیا گریزی و حرام کردن مواهبی برخود(مانند ازدواج) که خدا بر ایشان حرام نکرده بوده است .بجاست آقای گنجی اگر میخواهد بحث جامعی بکند این قبیل آیات را ذکر کند و نکته مهم آن است که قرآن 2و3 تا جایی معتبر است که معارض اسلام 1 نباشد ولیکن شما آیاتی که در نکوهش مواجه با دنیا در مورد یهود و نصاری هست را اصلا نیاورده اید. اسلام1، دنیوی (مادی) بودن و نگاه دنیوی داشتن را نهی کرده یعنی اصالت دادن به دنیا و فراموشی عقبی (آخرت) به بیان بهتر از قرآن استفاده میشود که در دنیا باشید واز آن استفاده کنید ولی دنیوی نباشید ! که البته عالمان مسلمان هر کدام بیانی از این حقیقت تا کنون بدست داده اند که میبایست اعتبار آن را با قرآن (و یا سنت قطعی )سنجید و اسیر نامهای بزرگ (مانند غزالی و مولوی و ...) نشد.جالب آنکه قرآن در مورد ترک مواهب دنیا آیه ای ندارد بلکه در مواردی بر داشتن قدرت مادی (دنیوی) تاکید کرده مانند آنکه گفته نیروی نظامی قوی داشته باشید تا دیگران خیال تعدی به شما را از سر خارج کنند.
انتقاد دیگر من به گنجی آن است که چرا همیشه جانب عرفان را میگیرد و فقه را دنیا پرستی معرفی میکند ؟ این را بدانید که قران هر دو را در جای خود تایید کرده است و فرد برگزیده قرآن آن شخصی است که هنگام تجارت ،خدا و ذکر او را فراموش نمیکند.همچنین قرآن میگوید از خدا خیر دنیا و آخرت را با هم بخواهید و نه فقط خیر آخرت را ! ولیکن در بیان گنجی از نسبت دین و دنیا اصلا در دنیا خیری نیست ! که به نظر میرسد کاتولیک تر از پاپ شده است !
آخر انکه بجاست نظر مذاهب و آیین های دیگر در مورد دنیا آورده شود و با نظر قرآن مقایسه گردد تا حقیقت عیان شود.


-- پروفسور بابک ، Mar 7, 2009 در ساعت 02:04 PM

اقای نکو نام
اقای خمینی مثل هر بشری از یک نطفه خلق گشته و با دفتر اعمال خود این دار فانی را وداع گفت و اثار حیات دنیوی او ست که اورا بسوی جهنم ویا جنته (بهشت) و به حکم احکم الحاکمین رهنمود خواهد کرد. اگر اقای شما حتی یک نفر را بنا حق به جوخه اعدام فرستاده و یا حکم کشتنش را صادر کرده باشد بر طبق قران همانند ان است که یک قوم و ملتی را ازبین برده باشد. ایشان در سخنان و نوشته هایشان بندرت ذکری از قران می کرد و مرتب از اسلام و وحدت کلمه می گفت بدون انکه روشن کند وحدت کلمه یعنی چه. از نام ایشان به اقای قدیری هم فقط شما ممکن سر در اورده باشید. در کجای قران اجازه صدور احکام و یا نسخ ایات قران به این اقایان صادر شده است؟ قران کامل است و ایات ان موسمی نیست که کسی با زمان و تغییر فصل انرا مورد استفاده قرار دهد و یا ندهد. اگر حکمی از قران به مذاق اقایان شیرین نمی اید حداقل ایه ٥٥ سوره زمر (٣٩) که خداوند رحمان فرصت پیروی از بهترین از انچه وحی شده را می دهد را بیاد اورند واز بازی با اتش بپر هیزند.

-- بدون نام ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

مقااله مربوط به جبر و اختیار بدون نتیجه گیری و تنها با بیان نظرات متناقض و گنگ دینداران عملا بدون نتیجه گیری پایان یافت. دینداران هرگز نتوانسته اند تناقض بین "قادر عالم و مطلق فرازمانی فرامکانی" را با موضوع" اختیار" پاسخ دهند. چطور ممکن است علم او عین عمل او باشد و در قالب زمان نگنجد و در عین حال بتوان برای بشر" اختیار" قائل شد.
همین الان که من در حال نوشتن هستم او میداند من کدام کلمه را پس از این خواهم نوشت! اگر جز این باشد که عالم مطلق نیست. تکلیف صواب و گناه و پاداش و جزا چه میشود؟
ادعای اگاهی از اینده بصورت مطلق ( که متفاوت از پیش بینی است) برای هر موجودی, اختیار را از همه چیز و همه کس سلب می کند.

-- کاظم ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقای گنجی شما همچنان نمی گویید که به چه دلیلی برای محمد تجربه وحیانی قایل هستید و به چه دلیل او را یک دروغگو یا یک انسان مبتلا به توهم نمی دانید. در مورد آقای خمینی هم به نظر من اتفاقاً آقای خمینی دقیقاً اسلام ناب محمدی را اجرا کرد. خود محمد هم هرجا لازم می شد قانون گذشته را نسخ می کرد و قانون جدیدی می آورد. به نظر من فرق چندانی بین محمد و خمینی وجود ندارد.

-- فرشاد ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

- خوب، جناب نكونام در ذيل اين مقاله هم نشان داد ذوب در ولايت است و تمام فلسفه بافيهاي كودكانه اش صرفاً خوش خدمتي به فقها است. با طرفداري از اين رژيم معلوم شد:
1- آقاي نكونام هيچ اعتقادي به آنچه خودش در خصوص تفكيك احكام به فطري و قومي گفته ندارد، زيرا خميني حكومت خود را به اجراي احكام فقهي تشيع ملزم دانسته و چنين تقسيم بندي را نپذيرفته است.
2- همانگونه كه خميني در تحرير الوسيله عقد كردن دختر شير خواره و كامجويي جنسي از او را مجاز مي داند، آقاي نكونام نيز آن را مي پذيرد هر چند ميليونها ميليون انسان عاقل بگويند اين كار نه فقط نادرست بلكه از نظر حقوقي جرم است.
3- آقاي نكونام نيز به طبع فقها معتقداست اگر در خانواده يك اقليت مذهبي، يك نفر مسلمان شود، همه ارث به جا مانده از متوفي حق او مي شود.
4- آقاي نكونام نيز مثل خميني معتقد است اين كه كسي يه عنوان رهبر نهضت اجتماعي قولهايي به مردم بدهد و تعاريف مشخصي از اهداف نهضت ارائه نمايد و بعد از به قدرت رسيدن آن تعهدات را زير پا بگذارد و بگويد مصلحت ايجاب مي كتد و اصل هدف است و نه صحبتهاي قبلي من، كار درستي كرده است.
يعني هيچ وقت نبايد به پايبندي او به گفته هايش مطمئن شويد.
5- آقاي نكونام نيز مثل خميني معتقد است كار درستي در 12 فروردين انجام شد كه از مردم راي گرفتند كه پس از آن هيچگاه نتوانند نه خود و نه آيندگان آزادانه و بدون لحاظ كردن نظر فقهاي حاكم راي دهند.
6- آقاي نكونام نيز به طبع نظرات رساله اي آقاي خميني معتقد به نصف بودن ارزش حقوقي زن در برابر مرد است.
7- آقاي نكونام به تبع نظرات فقهي خميني معتقد به ضرورت قتل كسي است كه از اسلام برگشته است.
8- آقاي نكونام به تبع نظرات فقهي آخوندها معتقد است مي تواند در شرايط برتري قدرت جمهوري اسلامي در جهاد ابتدايي شركت كرده و به زنان و دختران پدر و همسر از دست داده كفار، به عنوان كنيز تجاوز كند.
و خيلي چيزهاي ديگر . . .
اين است مكنونات قلبي اين مومن ذوب در ولايت كه به گفته خود اگر آتش جهنم نبود به چه كارهايي كه دست نمي زد.

-- حميد ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

بـسـيـار عـالـي

مسلما كمبودهايي از جانب جناب گنجي وجود داره، كه خوب طبيعيه؛ ولي سواي از نتايج سياسي، *جهان‌بيني* ارائه شده در اين مقاله ها ح ر ف ن د ا ر ه! يك كلام!!

البته به شرطي كه واقع‌بين باشيم و درون و بيرون خودمون رو با ذهن باز نگاه كنيم. بدور از تعصب ;)

-- رهگذر ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

مثل اينكه آقاي گنجي دل پري از جمهوري اسلامي دارند جملاتي كه بيان مي كنند نشانگر شدت نفرت ايشان از ولايت فقيه است:فقهای حاکم بر ایران، دروغ گویی را به امری رایج و واجب در ایران تبدیل نموده‌اند. آنان با دروغ گفتن‌های مداوم، این رذیلت اخلاقی را به فضلیت تبدیل کرده‌اند.
به نظر من هر چند دليلي داشته باشيم مبني بر اينكه از نظر فقها دروغ گويي اشكالي ندارد تا نمونه نياوريم نمي توانيم مدعايي داشته باشيم
من قبل تر فكر مي كردم كه دليل جناب گنجي براي بحث در مورد قرآن محمدي و امام زمان چه معنايي دارد؟
گنجي راه خود را خوب مي داند هدف نهايي او همان تغيير حكومت ايران به جامعه اي مدني و نظامي دموكراتيك است

-- فراز ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

نمي فهمم آقای نکونام چطور می گه اقای خمینی قبل از مرگ هیچی نداشت ایشون مأمور مالیات بوده یا فرماندهی کل قوا و رئیس سه قوه بودن و حاکم تمام امور مسلمین هیچی حساب نمی شه ایشون در زمان مرگ قدرتمند ترین آدم تو ایران بوده این چیزی نیست ؟غیر از این تمام فقها درامدهای خمس و زکات و وقف فراوانی دارند این رو که حتا انکار هم نمی کنند .

-- بدون نام ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

انهایی که بگفته خودشان در دهه 60 یا بدنیا نیامده بودند و یا کودکی بیش نبودند چرا لااقل تاریخ نمی خوانند تا برایشان دروغها و ریاها و جنایات و اعدامها و ... در ان روزهای سیاه ده شصت روشن شود .

-- بدون نام ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

ابهام در مفهوم دنيا طلبي خوب و بد در اسلام:
- در نوشته هاي مختلف دين باوران، مكرر به اين بر مي خوريم كه در اسلام به ترك دنيا دعوت نشده ولي اصالت دادن به آن در مقابل عقبي مذمت شده است. از طرفي هيچكدام از سخنگويان دين از نظر اندازه مال و منال و زراندوزي حد معيني قائل نشده اند ولي مي گويند اسلام با تكاثر مخالف است.
يادمان هست كه خميني ميگفت "يك موي شما كوخ نشينان به همه كاخ نشينان مي ارزد" يا "ما سرمايه داران وفئودالها را به پاي ميز محاكمه مي كشانيم"، در حالي كه در زمان انقلاب از اركان اصلي ارتزاق آخوند شيعه سرمايه داران سنتي تجاري بوده اند و فقط سرمايه داران صنعتي بودند كه در تيررس آخوندها قرار گرفته و زالو خوانده شدند، در حالي كه بازاريهاي عمده به همراه آخوندها صاحب انقلاب شدند.
در واقع نظر آخوندها مثل هميشه در نهايت تفسير بر اساس منافع خود است. در زماني از عبارتهايي چون مستضعف، مستكبر، مرفهين بي درد، كاخ نشينان و . . . سخن مي گفتند و حالا از افراد با عرضه، فعال ( مثل صادق محصولي) سخن مي گويند و به نام ذخيره اي براي اسلام از موقعيت حكومت سو استفاده كرده و زراندوزي مي كنند.
در زمان جنگ، دسته دسته فرزندان ملت را به بهشت شهادت فرا مي خواندند اما خود و بچه هايشان را با ارزشتر از شهادت در جبهه مي دانستند و در واقع دنياي فاني !!! و تشكيل يك زندگي آرام ومرفه را براي فرزندان خود مقبول ولي براي بچه هاي مردم مضر مي دانستند. در اين خصوص مركز اصلي توجه، آخوندهاي رده هاي مياني و ارشد حلقه قدرت است.
هر چند با اعتقادات چمران مخالف هستم ولي لا اقل او نشان داد كه اگر آخوندها به گفته هاي خود ايمان داشتند، همچون او عمل مي كردند.
انسان نباید همچون نفرات پياده نظام مافيا، براي راحت تر خوردن و غارت كردن و يا ارضاي شهوت جاه طلبي پدر خوانده هاي حكومتي، دست به توجيه زده و با هر صداي اعتراض واقعي مخالفت نمايد.

-- رضا ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

بسم الله الرحمن الرحيم
لزوم ذکر منبع
برخی افراد نسبت های تندی به اشخاص می دهند و منبع را یا اصلا نمی آورند یا دقیق نشانی ‏نمی دهند. نمونه آن مجاز شمردن کامجویی جنسی از طفل شیرخواره بود. خوشبختانه امکانات ‏نرم افزاری کار جست و جو را ساده کرده است. در تحریر الوسیله ج2 ص 241 مسأله 12 آمده ‏است که آمیزش جنسی با همسر موقت یا دائم مادام که نه سال نداشته باشد جایز نیست.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 18 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

سخنی انتقادی با آقای نکونام :
اول آنکه شما دارید حیله ای فقیهانه را تئوریزه می کنید به این صورت که هر جا در موضع اپوزوسیون باشید میگویید احکام الهی پیاده نمیشود و کذا و کذا و وقتی به قدرت میرسید بخاطر اینکه دنیای امروز پذیرای اجرای حدود و احکام اسلامی (=احکام اکثرا امضایی قرن 8 میلادی) نیست میگو یید مصلحت تغییر کرده و احکام نیز به تبع آن !
سپس از خمینی اینچنین دفاع میکنید :
"{نباید به خمینی}بتازي كه چرا احكام را به اقتضاي تغيير مصالح و مقتضيات تغيير مي‌دهي، به خدايي كه به استناد آموز‌هاي او چنين كرده است، بتاز. چون او{خدا} هم احكام را به اقتضاي تغيير مقتضيات و شرايط تغيير مي‌داد."
این دفاع از چند حیث باطل است :
1-مقام خدا با خمینی یکی گرفته شده
2-در اسلام شارع خداست نه بنده او و اگر بنده حق حکمرانی یافته بشرط عدم تغایر با احکام الله است(این از مسلمات فقه و مسلمانی است)
3-وقتی بحث مصلحت پیش می آید یک حکومت عرفی (سکولار) بهتر از پسش بر می آید.چون هیچ مانعی را روبروی خود نمیبیند.
4-در تضاد گسترده میان مصلحتها و اسلام فقاهتی بود که خمینی برای خود ولایت مطلقه قائل شد چرا که با ولایت مقیده شرعی نمیتوانست کاری از پیش ببرد.
5- آقای نکونام لطفا با توجه به آیات قرآن این سخن خمینی را توجیه کنید :
"حکومت به معنای ولایت مطلقه ... بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد."
به نظر من اگر ندانیم چه کسی این سخن را گفته احتمال قوی آن است که شخصی مثل آتاتورک آن را گفته باشد نه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران.

-- پروفسور بابک ، Mar 8, 2009 در ساعت 02:04 PM

به عشق نتازيد!
من گاهي شگفت‌زده مي‌شوم كه برخي با نفرت تمام به دين مي‌تازند؛ در حالي كه دين جز عشق و محبت نيست و اگر جنگ و خشونتي هست، عليه ظلم و تجاوز به حقوق انسان‌هاست كه آن هم خاستگاهي جز عشق و محبت به انسان‌ها ندارد.
من به وضوح مي‌يابم كه هركه عاشق خدا، يعني مظهر تمام خوبي‌ها و زيبايي‌ها و بخشش‌ها، باشد، هم خود، زندگي عاشقانه و لذت‌بخشي دارد و هم به همه انسان‌ها حتي ناهمدينان عشق مي‌ورزد و با عشق، تمام دنيايش را وقف خدمت‌ به انسان‌ها به خصوص بينوايان مي‌كند. البته من معترفم كه بسياري از مذهبي‌ها چنين عشقي را تجربه نكرده‌اند. مذهبي عاشق مي‌گويد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
تجربه چنين عشق چندان سخت نيست. كافي است، چند لحظه‌اي از ته دل با خدا كه حيات و مرگ و همه هستي ما از آن اوست، سخن بگوييم و با گريه‌هاي خود دلدادگي كنيم. اين هنگام است كه به وضوح مي‌يابيم، آرامشي زايد الوصف تمام وجودمان را گرفته است و به همه عشق مي‌ورزيم. آري، قطره‌هاي اشك به ياد خدا جرعه‌هاي عشق به همه است. از آن بنوشيد و لذت ببريد. من در وبلاگم پستي به همين عنوان نوشته‌ام؛ يعني «قطره‌هاي اشك جرعه‌هاي عشق». مطالعه آن خالي از فايده نيست.
آري، ما، اگر از عملكرد هر كسي بيزار و ناخشنوديم، نبايد از آن كه از سر محبت و عشق ما را آفريده است، بيزار باشيم كه در آن صورت، تمام زندگي‌امان را باخته‌ايم.
عاشق باشيد.

-- نكونام ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقای نکونام بسیار گرامی
فرمودید: " من به آقاي گنجي توصيه مي‌كنم، به جاي اين كه به امام خميني، اين فقيه دنياپرستي كه در وقت كوچيدنش از دنيا هيچ مالي نداشت، بتازي كه چرا احكام را به اقتضاي تغيير مصالح و مقتضيات تغيير مي‌دهي، به خدايي كه به استناد آموز‌هاي او چنين كرده است، بتاز. چون او هم احكام را به اقتضاي تغيير مقتضيات و شرايط تغيير مي‌داد"
آقای نکونام هم کیشان شما گناه اکبر را پیروی از نفس و هوی و هوس میدانند . هوی و هوس تنها در مال اندوزی خلاصه نمیشود و هر مستبدی که در شرایط دارائی اندک بمیرد از جرمش کاسته نمی شود . هوی و هوس افراد تنها در مال دنیا نیست عده ای بدنبال قدرت-عده ای بدنبال تمایلات جنسی-عده ای بدنبال گسترش اعتقادات خود - عده ای بدنبال برده گیری ( بخوانید ایجاد دامداری)و چوپانی بر آنها - عده ای بدنبال کسب محبوبیت در بین عوام - .... هستند و همه این کارها که گفتم پلیدی و خیانت به جامعه خود است بله حتی کسی که صرفا بدنبال کسب محبوبیت باشد هم موجودی پلید است ( او باید رفتار انسانی شفاف داشته باشد اگر محبوبیت آمد خوش آمد اگر نیامد او کار وجدانی کرده و قابل ستایش است) .
عزیز من احتمالا هیتلر-استالین - کاسترو - ... در پایان عمر ثروت چندانی نداشتند(اگر کاسترو هم روزهای پایانی را بگذراند) ولی تمامی هوی - هوس و تمایلات پلید آنان ارضا شده است . آری نفس آنان بسیار پلید تر از افرادیست که مال مردم را می چاپند ( مانند رژیم گذشته ایران و ماجرای تملیک زمینهای شمال) آنان بر تمامی وجود انسانها سیطره یافته عقل-هوش-فرزند-سنت-هویت-... انسان را طبق اعتقادات ( بخوانید امیال) خود تغییر داده اند و از انسان " گوسفند" ساخته اند .
آقای نکونام وجدانن و بی طرفانه قضاوت کن کدام پلید ترند ؟

-- ایرانی ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

- آقاي لطيفي عزيز
بسيار خوشحال شدم كه شما موردي را كه در خصوص كامجويي جنسي از كودك شير خواره در تحرير الوسيله ذكر كردم، بدون سعي در توجيه، يك نسبت تند ناميديد و به نظر مي رسد (اميدوارم) با آن مخالف باشيد.
عبارات تحريرالوسيله چنين است:
"كسيكه زوجه اى كمتر از نه سال دارد وطى او براى وى جايز نيست چه اينكه زوجه دائمى باشد، و چه منقطع ، و اما ساير كام گيريها از قبيل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخيذ(4) اشكال ندارد هر چند شيرخواره باشد، و..."
آقاي لطيفي شما كه مي دانيد معني" لمس به شهوت، آغوش گرفتن" و به ويژه "تفخيذ" يعني چه؟
توجه كنيد كه دو فعل مذموم در اين جا صورت گرفته است:
1- در اختيار گرفتن يك طفل معصوم و بي خبر از همه جا توسط يك مرد تا آخر زندگي - كه اين خود با برده داري بي شباهت نيست.
2- استفاده جنسي از او كه در بسياري از كشورها جرم مسلم تلقي مي شود.

-- حميد ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

مقالات آقای گنجی هیچگونه تحلیل علمی ندارد ایشان فقط نظرات مختلفی را که در باره یک موضوع ابراز شده جمع آوری و بدون اینکه خود قدرت تحلیل داشته باشد برداشتهای سطحی و ابتدائی را برای رسیدن به نتیجه دلخواه ارائه میکند مثلا نظریه امام خمینی که گفته اند :آنچه گفته شده است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آن‌ها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرض می‌کنم که فرضا چنین باشد، این ازاختیارات حکومت است » به معنای تجویز ظلم و دروغ بوسیله دولت نیست بلکه تاکید بر حاکمیت عقل بر نقل است و چیزی است که سالها قبل علامه اقبال لاهوری در مورد اعتبار عقل بعد از دوره آخرین پیامبر گفته اند

-- دشتی آبادانی ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

جناب ایرانی
پاسخ شما مبهم بود طرز فکر من بزرگ و رهبری بنام محمد(ص) دارد.رهبر طرز فکر شما دقیقا چه کسی جواب این سوال برای ادامه این بحث بسیار مهم است.
در ضمن بحث ما بحث دو شخص نیست بحث یک مسلمان با یک قرآن ستیز متعصب و مصمم است .
منتظر پاسخ شما هستم امید که ادامه بحث کمکی هر چند اندک به رهپویان حقیقت بکند.

-- احسان پژوهنده ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

نسخ ساز و كار قرآني
در پاسخ دوست گرامي آقا بابك چند نكته را عرض مي‌كنم:
1. عقلايي بودن همراهي با مقتضيات
تلقي شما اين است كه تغيير احكام به اقتضاي تغيير مقتضيات حيله‌اي است كه فقيهي مثل امام خميني جعل كرده است؛ اما آن را متكي بر حكم عقلاء مي‌‌دانم و تصور مي‌‌كنم، تصور درست موضوع منجر به تصديق آن خواهد شد. سيره عقلاء در طول تاريخ نشان داده است كه وقتي مقتضيات عوض شده، احكام مرتبط با آن را هم عوض كرده‌اند. الاغ‌سواري در خيابان در گذشته امري ممنوع نبوده است؛ اما امروزه به لحاظ مضراتي كه دارد، ممنوع است.
2. موافقت قرآن با سيره عقلاء
از عايشه نقل است كه گفت(نقل به مضمون): اسلام با مردم مماشات كرد. اگر از همان ابتدا از زنا و شراب نهي مي‌كرد، كسي اسلام را نمي‌‌پذيرفت. سيره قرآني هم همين را تأييد مي‌كند. هرگز در دوره مكي سخني از حرمت شراب نرفت. نيز هرگز در اين دوره از قتال با مشركان مكه كه تازه‌مسلمانان را شكنجه و آواره مي‌كردند و اموالشان را متصرف مي‌شدند، سخن گفته نشد. نيز در حالي كه حفظ حرمت مسجد لازم است، اما وقتي مسجدي براي توطئه و تفرقه بنيان نهاده شد، به دستور قرآن تخريب گرديد. اينها و نظاير آن كه در خود قرآن فراوان به چشم مي‌خورد، همگي حاكي از اين است كه بسياري از احكام اسلام مطلق نيست و ناظر به شرايط و مقتضيات خاص خودش است و اگر آن شرايط و مقتضيات عوض شد، احكام مربوط به آنها نيز بايد عوض شود.
شما ترديد نداريد كه اكنون شرايط و مقتضيات برده‌داري عوض شده است و حتي اگر رسول الله(ص) در اين زمان بودند، دستور بر ممنوعيت برده‌داري مي‌دادند. همچنين ترديد نداريد كه اكنون شرايط جنگي تغيير كرده است و حكم قرآني «تهيه اسب»(رباط الخيل) در اين عصر قابليت اجرا ندارد.
3. لزوم متابعت از سيره رسول الله(ص)
در قرآن كريم به اسوه بودن رسول خدا(ص) و تبعيت از او تأكيد شده؛ چنان كه آمده است: لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ(احزاب، 21)؛ رسول خدا(ص) براي شما الگويي نيكوست.
آن حضرت در متابعت از فرمان قرآن در دوره مكي از حرمت شراب و قمار سخن نگفت و آنگاه كه شرايطش در دوره مدني به تدريج فراهم شد، به نهي از آنها پرداخت. نيز در عين حالي كه عمارت مسجد مورد تأكيد بود، در جايي كه مسجد محل اضرار و تفرقه مي‌شود، دستور تخريب آن را صادر كرد(توبه، 107-110).
4. تابع شرايط بودن نسخ‌هاي قرآني
اگر تمام نسخ‌هاي قرآني را مورد ملاحظه قرار دهيد، در تمام آنها اين ويژگي را مي يابيد كه احكام به تناسب تغيير شرايط تغيير مي‌كرده است. براي مثال زماني كه ايمان مؤمنان افزون بود، فرمان اين بود كه در مقابل دشمني ده برابرشان مقاومت كنند و آنگاه كه مسلمانان ضعيف الايمان فراوان شدند، فرمان اين شد كه در مقابل دشمني دو برابرشان مقاومت كنند.
5. مستمر بودن تغيير مقتضيات
مسلّم است كه تغيير مقتضيات چيزي نبوده است كه به زمان رسول خدا(ص) اختصاص داشته باشد؛ بلكه در هر زمان چنين واقعيتي وجود دارد.
حاصل اين مقدمات اين مي شود كه ما سيره پيامبر اسلام(ص) الگوي مسلمانان است و پيامبر اسلام(ص) به گواهي آيات حسب شرايط و مقتضيات احكام را تغيير مي داده است؛ بنابراين متابعان رسول خدا(ص) در اعصار بعد مي‌توانند متناسب با تغيير شرايط و مقتضيات احكام مناسب آنها را به اجرا بگذارند.
بايد توجه داشته باشيد كه احكام هم ناسخ و هم منسوخش شرعي است و بنابراين تغيير حكم به معناي مخالفت با شرع نيست.

-- نكونام ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقای لطف علی گرامی
شما هم دارید کم کم سیاستمدار میشید ها...
"آمیزش جنسی" با " کامجوئی جنسی" دو چیز متفاوت هستند و شما قطعا در حوزه این را خوانده و می دانید .
حال فرض کنیم سخن شما درست باشد و در هیچ منبعی نباشد ( که هست و می توانم نشانی دهم). بیائید منطقی سخن گوئیم . شما به سوال من لطف کرده پاسخ دهید :
آیا اگر در رساله یا کتابی از مراجع تقلید ( بطور مشخص خمینی) نوشته باشد که کامجویی از طفل شیر خوار و ارضا شدن اشکال ندارد آیا شما حاضرید به آن مرجع بگوئید:
" شما غلط کردید این حرف را میزنید"
آیا حاضرید؟ اگر حاضرید آنوقت من به شما آدرس میدهم که بدانید حمید گرامی درست میگوید و شما دارید عوام فریبی می کنید .

-- ایرانی ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

در دسته نوشتارهای گنجی درباره «اخلاق سلوکی دین»، گهگاه پراکنده گویی دیده می‌شود که من دلیل‌اش را درنمی‌یابم. برای نمونه گنجی می‌گوید: «اخلاق سلوکی اسلام یک (کتاب و سنت معتبر)، اخلاق سلوکی (اسلام دو) سازگار با خود آفرید. ... . اخلاق‌ اسلامِ دو، متخذ از اخلاقِ اسلامِ یک‌، اخلاق‌ آخرت‌ و اعراض‌ از دنیاست‌.» و بحث درباره‌ی «اخلاق سلوکی (اسلام دو)» ادامه می‌یابد. در میانه، ناگاه، نظریه‌ای از برای وحی ارایه می‌شود: «مطابق مدل عارفان، سالک در اثر مجاهده‌ی بانفس، پرده‌های منیت از پیش چشم‌اش محو می‌شود و به باطن عالم راه می‌یابد. پس از آن، تمامی اعضا و افعال او، اعضا و افعال خداوند به شمار می‌آید. از این جهت، تفاوتی میان چشم و گوش و دست و پا و زبان نیست. ... . بدین‌ترتیب، مدعای سخن گفتن خداوند، چیزی جز مجاز و استعاره نیست... .» پس از آن، سخنی درباره‌ی «گوهر دین» می‌بینیم: «آنان که «شخصیت پیامبر» و «تجربه‌ی دینی» را تنها امر ذاتاً دینی به شمار می‌آورند، بقیه‌ی ارکان و ابعاد دین را اموری می‌دانند که بالعرض وارد دین شده‌اند. ... . دین‌داری، فریاد دفاع از دین، تکفیر و تسفیق کردن، به دنبال دنیا دویدن، بر سر دنیا جنگ به راه انداختن و غیره نیست. هر کس به دفاع از دین برخاست، به شیوه‌ی زندگی‌اش بنگرید که: نشان مرد خدا عاشقی است.»
این شیوه‌ی درستی برای جُستارهای فلسفی نیست؛ بهتر این است که در هر جُستار، صرفاً به موضوع اصلی و هدف همان جُستار پرداخته شود. از این شاخه بدان شاخه جَستن، خواننده را سردرگم و کلافه می‌کند.
نکته دیگر آن که، بهتر بود در ادامه‌ی توضیح دریافت اندیشه‌مندان مسلمانان از اخلاق سلوکی اسلام یک، دیدگاه اندیشه‌مندان برجسته‌ی قرن‌های 9 تا 14 هجری نیز آورده و سنجیده مي‌شد. صرف بررسی دیدگاه‌های معروف غزالی، مولوی، ابن عربی، و سپس طباطبایی و بخشی از دیدگاه‌های فقهی خمینی بسنده نیست.
دیگر آن که، درباره‌ی نظریه‌های سیاسی و دولت‌های معاصر مسلمان و سرشتِ درونی (و معمولاً پنهان) تمامیت‌خواه (totalitarian) و اخلاق گریز آنها و چگونگی بهره گیری آنها از دین برای رسیدن به هدف‌هایشان (برساختنِ «اسلام‌های سیاسی»)، کتابی عالمانه و پژوهشی منتشر شده است که خواندن آن را – به ویژه، به آقایان گنجی و نکونام – پیشنهاد می‌کنم:
Seyyed Vali Reza Nasr (2001), “The Islamic Leviathan: Islam and the Making of State Power”, Oxford University Press.
درباره‌ی اخلاق مسلمانان (عمل مومنان عامل به اخلاق سلوکی دین (اسلام سه)) هم، گرچه موضوع پژوهشی بسیار جالبی در جامعه شناسی است، اما چندان سخنی گفته نشده است.

-- هوشنگ ، Mar 9, 2009 در ساعت 02:04 PM

آ قای لطف علی لطیفی ، خادم کوچک قرآن مجید. ما با معنای تقیه آشایی کامل داریم.

"خوشبختانه امکانات ‏نرم افزاری کار جست و جو را ساده کرده است". چه زبیا فرمودید. متاسفانه ما کافران هم دسترسی به همه این منابع را داریم.
------- تحریر الوسیله, كتاب نكاح ---------------
مساءله 12 - كسيكه زوجه اى كمتر از نه سال دارد وطى او براى وى جايز نيست چه اينكه زوجه دائمى باشد، و چه منقطع ، و اما ساير كام گيريها از قبيل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخيذ(4) اشكال ندارد هر چند شيرخواره باشد، و اگر قبل از نه سال او را وطى كند اگر افضاء نكرده باشد بغير از گناه چيزى بر او نيست ، و اگر كرده باشد يعنى مجراى بول و مجراى حيض او را يكى كرده باشد و يا مجراى حيض و غائط او را يكى كرده باشد تا ابد وطى او بر وى حرام مى شود، لكن در صورت دوم حكم بنابر احتياط است و در هر حال بنا بر اقوى بخاطر افضاء از همسرى او بيرون نمى شود در نتيجه همه احكام زوجيت بر او مترتب مى شود يعنى او از شوهرش و شوهرش از او ارث مى برد، و نمى تواند پنجمين زن دائم بگيرد و ازدواجش با خواهر آن زن بر او حرام است و همچنين ساير احكام ، و بر او واجب است مادامى كه آن زنده است مخارجش را بپردازد. هر چند طلاقش داده باشد، بلكه هر چند كه آن زن بعد از طلاق شوهرى ديگرى انتخاب كرده باشد كه بنابر احتياط بايد افضا كننده نفقه او را بدهد، بلكه اين حكم خالى از قوت نيست ، و نيز بر او واجب است ديه افضا را كه ديه قتل است بآن زن بپردازد اگر آن زن آزاد است نصف ديه مرد را با مهريه ايكه معين شده و بخاطر عقد دخول بگردنش آمده به او بدهد، و اگر بعد از تمام شدن نه سال با او جماع كند و او را افضاء نمايد حرام ابدى نمى شود و ديه بگردنش نمى آيد، لكن نزديكتر به احتياط آن است كه مادامى كه آن زن زنده است نفقه اش را بدهد هر چند كه بنا بر اقوى واجب نيست .

-- بیدارگر ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقای گنجی این حدیث نبوی را هم نقل کنند

که لا معاد لامعاش که آقایون زندیق سو استفاده نکنند.......

-- رضا ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

- آقاي رضا حديثي را كه درست بلد نيستي بنويسي چرا مطرح مي كني؟ چي مي خواي بگي آقاي نازنديق؟ استفاده از اين كلمه توهين آميز " زنديق" كه از نظر عرفي بار منفي دارد نشان دهنده ضعف تو است.

-- رضا ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

- آقاي پژوهنده از جوابي كه به آقاي ايراني داده اي معلوم است، از خود هيچ نداري و هميشه به دنبال يك پيشوا هستي، درست مدل يك فرد بي اراده در مقابل پيشوا در سيستمهاي فاشيستي. تو بگو دقيقاً چه زماني، در چه سني، بيطرفانه فكر كردي و به حقانيت اسلام رسيدي؟
معمولاً افرادي مثل تو چنين زماني را به ياد ندارند، چون هيچگاه بي طرفانه فكر نكرده اند، بلكه مجموعه اي از اعتقادات را از بچگي در مغز اينها جا داده اند.
تو نه محمد را ديده اي و نه اطرافيانش را. تمام اطلاعات تو از او همان چيزهايي است كه به تو مثل يك ماشين ديكته شده است.
كمي هم فارغ از سلطه فكري فقها فكر كن.

-- رضا ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

امان از نگاه بيماردلانه به دين
يك روايت ضعيف، يك تفسير غلط و يا يك فتواي مهجوري را از گوشه و كنارها پيدا مي‌كنند، بدون اين كه خود اهل بررسي و تحقيق باشند و نيز بدون اين كه حتي كسي به آن عمل كرده باشد، آن را مي‌گيرند و تمام دين را عين نجاست و كثافت مي‌خوانند.
من تنها از ايشان مي‌خواهم به چند سؤال معدود ذيل پاسخ دهيد:
1. شما كه مي‌خواهيد باور به خدا و حيات پس از مرگ را از مردم بگيريد، چه چيزي را به جاي آن مي‌خواهيد بدهيد؟
2. شما چه ضمانتي براي اخلاقي زيستن داريد؟ و تا كجا اخلاقيات را رعايت مي‌كنيد؟ آيا حاضريد، از مال و جان خود براي اخلاقي زيستن مايه بگذاريد؟ اگر جواب مثبت است، به ازاي از دست دادن مال و جان چه مي‌خواهيد؟ اگر بگوييد، هيچي نمي‌خواهيم، اين يعني فعل عبث يا مضر به حال خود انجام دادن و اين هرگز از آدم عاقل سر نمي‌زند.
3. آيا واقعاً شما باور داريد كه اين جهان را قدرت باشعوري خلق نكرده است و اداره نمي‌كند؟ آيا شما باور داريد كه آدمي با مرگ نابود مي‌شود؟ اگر چنين است، چه دليلي داريد، از خودپرستي و خودخواهي و خودبيني ها درگذريد و آنجا كه منافعتان در خطر است، حقوق ديگران را ضايع نكنيد؟
بالاخره بگوييد: آيا شما پوچ‌گرايي را تبليغ نمي‌كنيد؟ آيا شما لاابالي‌گري را فرياد نمي‌كشيد؟

-- نكونام ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

- وقتي جناب نكونام از عقلايي بودن دين و تاييد سيره عقلا توسط قر آن صحبت ميكند، يك مرجع را منبع عقل مي داند و به عبارت ديگر عقلاي تصميم گيرنده نهايي را يك گروه مي داند: " فـــــــقــــــهـــــا"
مثلاً اگر همه عقلا بگويند
(چنانچه مي گويند) كه آقايان سنگسار نكنيد،ضدانساني است، ولي آقاي خامنه اي آن را مجاز بداند، آقاي نكونام مي گويد حق با خامنه اي است و سنگسار درست است.
اگر همه عقلا بگويند (چنانچه مي گويند) كه نبايد سهم الارث، ديه و شهادت زن نصف مرد باشد، آقاي نكونام مي گويد چون خامنه اي و فقها گفته اند، نصف باشد درست است.
اگر همه عقلا بگويند بايد طريقه قانوني براي اعمال راي مردم در تعيين سرنوشت جامعه بدون تحميل نظر فقها فراهم باشد، به تبع فقها آقاي نكونام مي گويد مردم صلاح خويش را نمي دانند و بايد هميشه درچارچوب موردنظر فقها و ولايت مطلقه راي دهند ( انتخابات فرمايشي)
در واقع نكونام، تصميمات، قوانين و فرمانهاي حكومتي (در حكومت ولايت فقيه) را همان سيره عقلا مي داند و وقتي آنها براي مصالح خود تغيير حكم مي دهند، به شكلي ماهرانه آن را عمل بر مقتضاي عقل مي نامد.
لابد معني عشق آقاي نكونام در "اشدا علي الكفار رحما بينهم" نهفته است، عبارتي از قرآن كه خميني محبوب او براي رفتارهاي خود از جمله به آن استناد مي كرد.ا

-- حميد ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

باید خدمت آقای نکونام عرض کنم که آقای ...اولین کسی بود که در تاریخ اسلام فتوای جهاد علیه مسلمانان را داد و آن موقعی بود که در اوایل انقلاب اسلامی فتوای قتل عام کوردستان را صادر کرد. مگر کوردها مسلمان نبودند؟

-- kardo ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

من هر بار کامنت های آقای نکونام را می خوانم، متوجه منظورش نمی شوم؛ هنوز موضع خود را روشن نکرده است. آیا معتقد به این است که قرآن بر اساس مقتضیات زمان نزول، شکل گرفته است و بیشتر احکام آن برگرفته از عرب جاهلی است؟ یا نه
آقای نکونام! شما اطلاعات خوبی در مورد تاریخ اسلام دارید ولی هنوز به موضع خود نرسیده اید. موضع خود را روشن کنید که طرفدار کدام نوع دینی هستید؟ دینی که در نکاح حکومت است یا دینی که از سوی فقیهان ارائه می شود؟ دینی که اخلاق ساز است؟ یا دینی که برای مقبولیت خود از اخلاق می گذرد؟ طرفدار دینی هستید که از حقوق بشر دفاع و به آن اعتراف می کند؟ یا حقوق بشر را به خدمت خود می خواند؟بدون تفسیر بگویید که اخلاق بر تر است یا دین؟ دین باید اخلاقی باشد یا اخلاق باید به کسوت دین درآید؟

-- kardo ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

بسم الله الرحمن الرحيم
آقایان حمید، ایرانی و بیدارگر
‏1.‏ ازدواج با نوزاد، اغلب راهی بوده است برای محرم ساختن برخی افراد با یکدیگر. هدف، ‏ازدواج حقیقی نبوده است. به همین دلیل، برخی از فقهای معاصر اصل درستی چنین ‏عقدی را زیر سئوال برده اند، زیرا قصد ازدواج واقعی در آن نیست.‏
‏2.‏ حتی در باره فقهایی که چنین عقدی را در صورت رضایت پدر جایز می دانند، باید گفت ‏اصولا وقوع چنین ازدواجی نادر است. کسانی هم که چنین می کنند اغلب قصد ‏کامجویی جنسی از هیچ نوعش را ندارند. اما از قدیم گفته اند در مثال مناقشه نیست. در ‏مباحث فقهی گاه مثالهایی آورده می شود که امکان وقوع آنها در جهان خارج بسیار کم ‏است، اما محال نیست. فقیه خود را موظف می داند تا به این فرض های دور از ذهن هم ‏پاسخ دهد. فرض بالا دشوار ترین فرض ممکن است، این که پدری رضایت دهد دختر ‏شیرخواره اش به عقد کسی در آید و هدف هم کامجویی جنسی باشد! چنین فرضی ‏محال نیست. فتوا این است که آمیزش جایز نیست، اما بقیه صور لذت بردن مجاز است. ‏
‏3.‏ مشاهده شده است گاه پسرانی که شش یا هفت سال بیشتر ندارند به دلایل مختلف دچار ‏عوارض بلوغ زودرس می شوند. فتوای بالا راه حلال لذت جنسی را بدون ایجاد عوارض ‏ناسالم در اختیار آنان می نهد. ممکن است والدین تصمیم بگیرند دختر و پسر خردسال ‏خود را به عقد هم در آورند. در این صورت، فتوای بالا قابل فهم می شود. ‏
‏4.‏ اینک فرض کنیم عقل مخاطب ما هیچ فرض سالمی را برای این فتوا نمی تواند تصور ‏کند. سئوال این است کدام بدتر است، فتوا به جواز یک فرض نادر الوقوع، آنهم بدون ‏وجه خطرساز آن یا تبلیغ زنای با محارم در برخی رسانه های جهان مدرن؟
‏5.‏ مرجع تقلید معصوم نیست. او حکم هزاران مسأله شرعی را استنباط و برای مردم بیان ‏می کند. احتمال اشتباه وجود دارد. اگر برایم یقین حاصل شود یک مرجع تقلید در بیان ‏فتوایی اشتباه کرده است، هیچ گاه از جاده ادب خارج نخواهم شد و در صورت لزوم ‏دلایل دیدگاهم را بسیار محترمانه به او انتقال خواهم داد. اطمینان دارم او این دلایل را ‏بررسی خواهد کرد و اگر آن را درست بداند در دیدگاه خود بازنگری خواهد کرد. اعتقاد ‏دارم هر انسان دیگری هم اگر اشتباه کند، تذکر را با ادب فراوان مطرح کنم. "مؤدب ‏باش! موفق باش!"‏
‏6.‏ آقای ایرانی به روش برخورد با مواد مخدر در ایران انتقاد کرده بود، باید عرض کنم که ‏بنده هم با روش فعلی برخورد با مواد مخدر موافق نیستم. روش فعلی بسیار پرهزینه و ‏کم بازده است. البته در سالهای اخیر تغییرات مثبتی مشاهده می شود. معتقدم باید ‏هزینه اصلی را صرف پیشگیری نمود و آگاهی جوانان از عوارض بد مواد را به کمک ‏فنون جدید تبلیغی افزایش داد و نیز امکانات درمان و بازپروری را بهینه ساخت. پیشنهاد ‏می کنم افراد اهل نظر، پیشنهادات خود در باره نحوه مبارزه با مواد مخدر را به اطلاع ‏مسئولان برسانند و یا در سطح اینترنت مطرح کنند تا محققان مرتبط، دسترسی به این ‏موارد داشته باشند.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 20 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 10, 2009 در ساعت 02:04 PM

-آقاي لطيفي
1- چرا در اولين پاسخ خود به آنچه در اين خصوص نوشته بودم، اين نظرات را ارائه نكرديدو سعي در مخدوش كردن آن داشتيد.

2- شما سعي كرده ايد فعل مذموم دوم را به نحوي توجيه كنيد، اما مثل اين كه در خصوص فعل مذموم اول يعني در اختيار گرفتن برده وار يك كودك شيرخواره كه هنوز چيزي را درك نمي كند، توجيهي نيافتيد.

3- آيا محرم شدن افراد با يكديگر مي تواند مجوزي براي عمل غير اخلاقي قرباني كردن سرنوشت يك انسان ديگر باشد.

4- اين كه در جهان خارج وقوع چنين مواردي نادر است، از بار غير انساني بودن مجوز فقهي-اخلاقي دادن به اين عمل مي كاهد؟ حتي مجوز دادن براي يك طفل شيرخواره هم غير انساني است، اين موضوع به تعداد ربطي ندارد.

5- آيا شما نمي دانيد اثر استفاده شهواني از يك طفل بر روح و روان او تا اخرين لحظه عمرش چقدر مخرب است. او در جريان رشد و در آينده اش چه تصويري از خودش خواهد داشت؟ چطور مي گوييد وجه خطرساز ندارد؟ مگر انسان فقط از نظر جسمي لطمه مي خورد؟

6- حتماً مي دانيدمورد بلوغ زودرس پسران، از راه هاي خيلي بهتري قابل حل است و نيازي به استفاده كالاگونه از طفل شيرخواره كه قدرت تشخيص ندارد نيست.

7- شما به تبليغ زناي با محارم در برخي رسانه هاي خارج اشاره كرديد.
اولاً آيا روش هميشه شما اين است كه مشكلات اعتقادات خود را با استناد به اشتباه ديگران توجيه كنيد؟

دوم اين كه شمـــــا را به خدا، اگر فردا روزي ولي فقيه شما به همراه فقهاي حوزه قم، آميزش با محارم را مجاز اعلام كنند، شما سعي در توجيه آن نخواهيد كرد؟

8- شما هنوز هم از اشتباه در استنباط احكام از طرف فقيه سخن مي گوييد و عقل و اخلاقيات را فاقد صلاحيت براي صدور حكم بطلان اين مجوز شيطاني مي دانيد. چشم شما به دهان مجتهدان است.

9- برخلاف ادعاي شما و همفكرانتان، اين مورد نمونه اي است كه نشان مي دهد التزام اخلاقي يك چيز است و التزام ديني چيز ديگر.
شما نشان داديد با وجود اين كه فطرتاً مي دانيد اين حكم درست نيست ولي براي حفظ تعهد ديني آن را توجيه مي كنيد.
10- اگر به جاي رساله فقها، شما چنين حكمي را در مكاتب ديگر مي ديديد، آن را يك امتياز منفي بزرگ براي مكتب ياد شده اعلام نمي كرديد؟
11- با اين روش توجيهات شما، خيلي از عقايد شريرانه قابل توجيه خواهند شد، مثل طبقه بندي مردم و وجود طبقه كاستها در يكي از مكاتب هندي

-- حميد ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقاي لطف علي لطيفي
در پاسخ به مواردي كه خطاب به آقايان "حمید، ایرانی و بیدارگر" نوشته‌ايد به موارد زير توجه فرماييد:
1- آيا شما حاضريد دختر نوزاد خودتان را براي محرم شدن با فرد ديگر به عقد او درآوريد؟ (با علم به اينكه اين امر امكان كامجويي جنسي از دختر نوزادتان را نيز براي آن فرد فراهم مي‌سازد، حتي اگر احتمال آن كم باشد)
2- آيا جايز دانستن يك عمل نادرست، حتي اگر وقوع آن امري نادر باشد، راه را براي جاري ساختن آن هموار نمي‌كند؟ (به ويژه در نزد كساني كه مصلحت زمان مواضعشان را تعيين مي‌كند؟)
3- كساني كه از چنين احكامي دفاع مي‌كنند خود را در جايگاه فاعل مي‌انگارند نه مفعول، و از تصور آن در ذهن خود نيز محظوظ مي‌شوند. آيا به اين مساله فكر كرده‌ايد كه اين مورد براي خودتان پيش بيايد؟ آيا شما كه اين فتوا برايتان قابل فهم بوده، حاضريد كه براي فراهم كردن راه حلال لذت جنسي پسري كه دچار بلوغ زودرس شده، دختر نوزاد يا خردسال خود را در اختيار او قرار دهيد؟
4- عقل جنابعالي كه مي‌تواند فرض سالمی را برای این فتوا تصور ‏کند چرا براي توجيه آن به فرافكني و پيش كشيدن اشتباههاي ديگران روي مي‌آورد؟ (مسلما عقل افرادي مانند شماست كه دگرانديشان را جاسوس اين و آن و وابستگان به آمريكا و اسرائيل و ... معرفي مي‌كند)
5- بله، مرجع تقليد هم اشتباه مي‌كند! نكته همين است! هر كس بايد تحقيق و فكر كند و به درستي يا نادرستي مسائل برسد. اطاعت كوركورانه درست نيست.
ضمنا اگر نمونه‌اي از تذكر مؤدبانه‌ي خود به مراجع تقليد (و پاسخ ايشان) ذكر بفرماييد مزيد امتنان خواهد بود.
6- مصرف روزانه‌ي ترياك در تهران را بيش از 50 تن برآورد مي‌كنند. آيا تامين چنين حجمي از مواد مخدر، مي‌تواند بدون هماهنگي با دست اندر كاران حكومت باشد؟

-- امير ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

آقای لطف علی گرامی
از نوشته صادقانه تان سپاسگزارم من اعتقادات شما را کاملا درک میکنم چون روزگاری خودم چنین بودم . اما :
1- در مورد مواد مخدر ظاهرا من نتوانستم منظورم را بخوبی بیان کنم . منظور من حفظ شخصیت و کرامت مقام انسان است که در این شرایط دیگر انسان سراغ آن مواد نمی رود و این در حالیست که میتوان براحتی ثابت کرد در آئین اسلام غیر ممکن ( تاکید میکنم غیر ممکن ) است بتوان برای انسان ( مردم عادی - دانشمندان علوم واقعی - مورخین - پزشکان-اساتید دانشگاه در دروس غیر دینی - مهندسین - امثال انیشتن-رازی-گالیله-نیوتن-....) کرامت و شخصیت قاتل بود همگی اینها در بالاترین حد اطاعت به جایگاهی بسیار پایین " نائل میشوند زیرا اینها همه تسلیم خدایند و نمود عینی خدا هم ولی فقیه است که همچون چوپان بر گوسفندان رهبری میکند . فقط برخی " علما ؟!" و " فضلا؟!"
آقای لطف علی عزیز انصافا در این جامعه انسان دارای شخصیت است؟
مثالی بزنم اگر مردم ایران انسان فرض میشدند آیا مالکیت مشاعی سرزمین و دارائیهای ایران متعلق به همه نبود ؟ آیا الان اینگونه است؟ آیا اگر تمام نمایندگان ( اگر واقعی بودند) طرحی را تصویب کنند و ولی فقیه آنرا رد کند طرح قابل اجراست؟ آیا ولی فقیه نمیتواند همسر مردان را بر آنان حرام و بر خودش حلال کند؟ آیا ولی فقیه به کسی حساب پس میدهد ؟ آیا شما کسی از مسلمین را در این سرزمین سراغ دارید که مانند انسان زندگی کند؟
2- ازدواجی که صوری بودن آن اصل است آیا باطل نیست؟

-- ایرانی ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

- آقاي نكونام، باور به نگارنده هستي، آن كه بسياري او را مبدا عشق و زيبايي مي دانند، هيچ ارتباطي به آيين سوداگرانه و جبارانه شما ندارد. كسي كه خدا را در درون خود حس مي كند، براي اخلاقي بودن اصلاً نيازي به حساب و كتاب كاسبكارانه شما ندارد. آنچه شما بدان اعتقاد داريد، داد وستد با خداست، ولي آن كه حضور شوق انگيز خدا را در قلب خود تجربه مي كند، خود به خود اخلاقي زندگي مي كند و چشمداشتي ندارد. او نيازي به واسطه بين خود و خدا نمي يابد.
من مسيحي نيستم ولي مي بينم لا اقل در آموزه هاي اصلي مسيح (صرف نظر از جنايات كليسا) هيچگاه به خشونت و قتل دگرانديشان فرمان داده نشده است و اگر دم از عشق بزند، نسبتاً پذيرفتني تر است.
اگر بعضي از روشنفكران ديني كه مخالف استبداد مذهبي هستند،دم از جدا كردن احكام خشن از اسلام بزنند مي توان تا حدي آنها را درك كرد. اما شما به راستي جمع نقيضين هستي، هم از عرضي بودن احكام 1400 سال پيش دم مي زني و هم از حكومت مناديان امروز اين احكام دفاع مي كني....

-- حميد ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

- جناب نكونام،
1- موارد ديگري نيز غير از موضوع طفل شيرخواره مطرح شد، مثل اين كه به نفعتان نيست در مورد آنها چيزي بگوييد.
2- مگر نمي دانيد اين حكم در رساله عمليه معروف مقتداي شما نوشته شده و از "گوشه و كنار" پيدا نشده است.
3- ظاهراً ميزان درك شما فقط به ظاهر قضيه معطوف است. اين حكم شيطاني علاوه بر خباثت ذاتي، نماينده نوع بينش اربابان شما يعني فقها نسبت به زنان است. فقط اين مورد نيست، موارد ديگري هم كه در اين مقالات و نظرها مطرح شده با همديگر اين واقعيت را مثل روز روشن مي سازد.
4- وقتي مي گوييد كسي بدان عمل نكرده در واقع نشان دهنده عدم پذيرش آن توسط انسانهاست و خود اين مهجوريت نشان دهنده ميزان غير اخلاقي بودن آن است.
5- اين كه مردم عمل بكنند يا نكنند، آيا از قبح عمل صادر كننده فتوي مي كاهد؟ شايد براي شما سرنوشت آينده يك طفل شيرخواره بي اهميت باشد، ولي حتي اگر يك مورد با استناد به اين فتوي و به صورت قانوني عمل شود، يك رويداد ضد انساني به حساب مي آيد.
6- شما كه دم از تاييد سيره عقلا در قرآن مي زنيد، بفرماييد اين چنين احكامي مطابق با كدام سيره عقلاست.
اين روش شما پيروي كامل از روش اشعري هادر تعطيل عقلانيت است.
7- قاعدتاً اگر صادق بوديد، به جاي پاسخهاي انتقامجويانه و ناسزاگويي، به دنبال راه حلي براي حذف واقعي اين حكم از رساله اربابتان مي گشتيد.
ولي ثابت كرده ايد شما اصلاحگر نيستيد، بلكه يك توجيه گريد.

-- حميد ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

اندر وصف مذهبي عاشق
مذهبي عاشق، خدا را تنها براي خوبي‌ها و زيبايي‌هاي خودش مي‌خواهد و مي‌پرستد. او تنها مي‌خواهد در كنار خدا باشد و بس، و از در كنار او بودن لذت ببرد(رضوان، ابتغاء وجه ربّ)؛ چنان كه آسيه گفت: «رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ(تحريم، 11)؛ خداي من، براي من خانه‌اي پيش خودت در بهشت بنا كن».
البته مذهبي عاشق در عين حال بدش هم نمي‌آيد كه از دست خدايش شرابي طهور بنوشد(= اميد به بهشت) و نيز نگران است كه مبادا خاطر خدايش را بيازارد و به فراقش گرفتار آيد(= ترس از دوزخ). بنابراين، هم شراب خواستنش از روي عشق است و هم نگراني‌اش از روي عشق.
بياييد همچو زنبور عسل باشيم و از شهد گلهاي دين بنوشيم و چون مگس نباشيم و بر روي كثافات منقولات مجعول و تفسيرهاي ناصواب ننشينيم و از اين رهگذر خود را از گوهر دين يعني عشق به خدا محروم نسازيم.
نبايد زندگي در پرتو صفاي عشقي الهي را از دست بدهيم.

-- نكونام ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

اقای نکونام, عامل نظام ...هر چه باشد, ذی شعور یا فاقد شعور, ان عامل قطعا خدای مورد اشاره در مذاهب نیست . خدای مورد اشاره مذاهب یکی از همان بت هاست که بتخانه اش را اسمانها قرار داده اند.

-- کاظم ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

بسم الله الرحمن الرحيم
آقایان حمید، امیر و ایرانی
‏1.‏ مؤمن در نگاه اسلامی از کعبه هم عزیز تر است. امام صادق علیه السلام فرمود:‏
الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَة ( بحار الأنوار ، ج‏64، ص: 71) ‏
حرمت مؤمن از كعبه‏ بزرگ¬تر است. ‏
‏2.‏ شاید به همین دلیل است که اعتیاد در بین مؤمنان کمتر رواج دارد. به سخن دیگر، ‏ترویج ایمان اسلامی در اجتماع می تواند از راههای مهار اعتیاد باشد. افسردگی علت ‏اصلی پدیده شوم اعتیاد است و ایمان اسلامی می تواند افسردگی را با معنا بخشی به ‏زندگی و هستی درمان کند. معتادان، اغلب از کسانی هستند که اطلاعات و یا اعتقادات ‏مذهبی جدی ندارند. اگر اندک مؤمنانی هم در این بین دیده شوند، بیشتر یا جنبه ‏درمانی داشته است و یا این که از عوارض منفی و حتی حکم شرعی حرام بودن آن بی ‏اطلاع بوده اند.‏
‏3.‏ تسلیم خدا بودن، عین عزت است. به جای استدلال، یک آزمایش عینی را به شما ‏پیشنهاد می کنم. وقتی در زندگی بین یک دوراهی قرار گرفته اید که یک سو مطابق ‏هوای نفس شماست و سوی دیگر، بر اساس آیات قرآن مجید همراه با احادیث معتبر، ‏مطابق خواست خداست، بیایید خواست خدا را بر خواست خود ترجیح دهید و بعد ‏نتیجه آن را در عزت اجتماعی خود بنگرید. آیا عزیزتر شده اید یا ذلیل تر؟ نتیجه را می ‏توانید گزارش کنید تا بقیه هم استفاده کنند.‏
‏4.‏ پزشکان حتی اگر فوق تخصص داشته باشند، ممکن است اشتباه کنند اما آیا بر اساس ‏چنین احتمالی شما از مراجعه به پزشکان خودداری می کنید؟ مراجع بزرگوار تقلید که ‏کارشناسان فهم خواست خدا بر اساس آیات قرآن مجید، احادیث معتبر و عقل سلیم ‏هستند، نیز چنین هستند. ضمن این که شیعه اعتقاد دارد در صورت بروز اشتباه جدی، ‏امام زمان عج به نوعی مانع از تأثیر آن می شود. ‏
‏5.‏ چرا به اشتباهات جوامع مدرن اشاره می کنم؟ علت این است برخی افراد در بین هزاران ‏کتاب روایی، تفسیری و فقهی اسلام می گردند و نقاط خاصی را می یابند و آن را به رخ ‏ما می کشند. در این بین، حتی از انتقاد بر مثالها و گفت و گوهای بین افراد هم گذشت ‏نمی کنند. جامعه الگوی این افراد، اغلب جوامع مدرن است. بدیهی است وقتی به اسلام ‏ایراد می گیرند که چرا چنین است نباید همان انتقاد و یا جنبه شدیدتر آن در جامعه ‏الگوی آنها موجود باشد. چنین افرادی یا باید با صراحت اعلام کنند از جوامع مدرن غربی ‏بیزارند و قصد ندارند آن را در جامعه ما اجرا کنند و یا این که باید برای انتقادات مشابه ‏ما پاسخی فراهم سازند.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 21 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 11, 2009 در ساعت 02:04 PM

دفاع از باورهاي خود
من از باورهاي خودم دفاع مي‌كنم. اگر من هم بخواهم، روايات جعلي، تفاسير غلط و فتاوي مهجور و عملكردهاي ناصواب را احصا كنم، به طور قطع بيش از آنهايي است كه منتقدان بر مي‌شمارند.
البته منتقدان برخي از آنهايي را هم كه نقل مي‌كنند، به طور صحيح نقل نمي‌كنند يا به درستي درك نكرده اند و لذا نقل ناقص يا فهم ناصحيح خود را مبناي نقد قرار مي‌دهند.
بنابراين، از منتقدان به ويژه از جناب حميد(ر.ف) كه همچنان ارادت من به وي فراوان است و بسيار دوستش دارم، مي‌خواهم باورهايي را از پيش خود به من نبندند و به نقد سخنان خودم بپردازند. نه آنچه را كه من نگفته ام.

-- نكونام ، Mar 12, 2009 در ساعت 02:04 PM

زمانه گرامی
سانسورهای شما برخی اوقات کاملا مفهوم کامنتها را وارونه میکند و طرف فکر میکند استدلال ضعیف است .
عزیز من وقتی نظام حکومتی در جائی توسط اولیای امور مشابه دامداری بیان می شود و عملا اجرا می شود آیا اینکه مردم را در این نظام به گوسفند تعبیر کنیم توهین است ؟ که شما آنرا سانسور میکنید . بنیانگزاران این نظام " چوپانی و گوسفندی" با افتخار گفته اند : " ما همه چوپانیم و نسبت به گوسفندان خود مسئول" ( کلکم راع و کلکم مسئولون عن رعیته )
باور کنید هدف من آگاهی دادن است نه توهین کردن وقتی کسی خود با افتخار رژیم " چوپان گوسفند" را ارائه میدهد و عملی میکند من نباید این وضع را برای مردم کشورم تبیین کنم ؟ از شما خواهش میکنم در مسیر آگاهی ملتها حرکت کنید نام گوسفند را که سمبل اطاعت و مظلومیت است همچون فحش و توهین تعبیر نکنید .

-- ایرانی ، Mar 12, 2009 در ساعت 02:04 PM

جناب نکونام
حالا منظور شما این است که دینداران ( امثال شما) زنبور و بی دینان ( امثال بنده) مگس هستند؟
من شخصاً ترجیح می دهم مثل یک گرگ آزاده زندگی کنم و به قول اخوان ثالث عزت آزادگی را پاس بدارم تا مثل یک سگ در خانه ارباب، عو عو کنم و تازیانه ارباب را تحمل کنم و به تکه استخوانی قانع باشم!

-- فرشاد ، Mar 12, 2009 در ساعت 02:04 PM

بندگي، آزادگي
مذهبي عاشق در كمال آزادگي بندگي خالق هستي‌اش را اختيار مي‌كند و از اين رهگذر از هرچه غير خداست، مثل قدرت قدرتمندان و ثروت ثروتمندان آزاد است؛ حتي از اميال تجاوزگرانه خويش هم آزاد است؛ اما آن كه خدا را وانهاده است، بنده غير خداست: يا بنده قدرت است يا ثروت و در هر حال بنده اميال تجاوزگرانه خويش.
گرگ خيال مي‌كند، آزاد است. او مالك مرگ و حيات خودش نيست. او حتي مالك نَفَس‌‌ها و ضربان قلبش هم نيست. اگر نَفَََسش فرو رود و در نيايد، نمي‌تواند آن را بر آورد. اگر ضربان قلبش متوقف شود، نمي‌تواند به جريان اندازد. ما حلقه دست يك قدرت باشعور حاكم بر هستي هستيم. هرجور كه او ما را بچرخاند، مي‌چرخيم. بنابراين ما بي‌خود هارت و هورت مي‌كنيم. ما بنده‌ايم؛ اما برخي از ما باورمان نيست. ذره‌اي انديشه ما را به اين باور خواهد رساند. بيانديشيم، آيا ما به اذن خود به دنيا آمديم؟ آيا ما به اذن خود مي‌ميريم؟ آيا ما به اذن خود مريض مي‌‌شويم؟ و آيا؟؟
پس بياييد، واقعيات را درك كنيم؛ نه اين كه از آنها فرار كنيم كه فرار نمي‌توانيم بكنيم. به علاوه فرار از معشوق كل كه همه هستي ما از آن اوست، نابخردي است. هيچ عاقل منصفي محبت‌ها و الطافي را كه به او مي‌شود، ناديده نمي‌گيرد؛ بلكه به منبع محبت و لطف عشق مي‌ورزد و از او سپاسگزاري مي‌كند.

-- نكونام ، Mar 12, 2009 در ساعت 02:04 PM

بسم الله الرحمن الرحيم
ظرافتهای ترجمه
ترجمه درست، هنری ظریف است. این درست است که کلمه راع به تنهایی معنای چوپان می ‏دهد اما وقتی در جمله قرار گرفت باید مطابق مقتضیات جمله ترجمه شود. همچنین فضای ‏فرهنگی سخن انتقال داده شود. در کتاب المفردات فی غریب القرآن در باره کلمه راع چنین ‏آمده است: « و يسمّى كلّ سائس لنفسه أو لغيره رَاعِياً، و روي: «كلّكم رَاعٍ، و كلّكم مسئول عن ‏رَعِيَّتِهِ» هر که برای خودش یا دیگری سیاست (تدبیر و مدیریت) نشان دهد راعی نامیده می شود ‏و روایت شده است كلّكم رَاعٍ، و كلّكم مسئول عن رَعِيَّتِهِ.‏
به هر حال، متن کامل حدیث مشهور و ترجمه درست آن را تقدیم می کنم: ‏
كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَ الْأَمِيرُ الَّذِي عَلَى النَّاسِ رَاعٍ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَ ‏الرَّجُلُ رَاعٍ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُمْ وَ المَرْأَةُ رَاعِيَةٌ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ بَعْلِهَا وَ وُلْدِهِ وَ هِيَ ‏مَسْئُولَةٌ عَنْهُمْ وَ الْعَبْدُ رَاعٍ عَلَى مَالِ سَيِّدِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُ أَلَا فَكُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ ‏رَعِيَّتِه‏ (إرشاد القلوب إلى الصواب، ج‏1، ص: 184)‏
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمود: آگاه باشيد! همه شما مدیر و مدبّر هستيد و باید در باره افراد ‏تحت امرتان پاسخگو باشید. کسی که امیر بر مردم است مدیر و مدبّر است و باید در باره مردم ‏تحت امرش پاسخگو باشد. هر مردى مدیر و مدبّر خانواده خويش است، و در باره آنان باید ‏پاسخگو باشد. زن هم نسبت به خانواده شوهر و فرزندانش مدیر و مدبّر است و باید پاسخگو باشد. ‏هر بنده ای در باره اموال صاحبش مدیر و مدبّر است و باید پاسخگو باشد. پس بدانيد كه همه ‏شما مدیر و مدبّر هستید و باید در باره افراد تحت امرتان پاسخگو باشید. ‏
خادم کوچک قرآن مجید: 22 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 12, 2009 در ساعت 02:04 PM

- آقای نکونام می گوید:
"بياييد همچو زنبور عسل باشيم و از شهد گلهاي دين بنوشيم و چون مگس نباشيم و بر روي كثافات منقولات مجعول و تفسيرهاي ناصواب ننشينيم و از اين رهگذر خود را از گوهر دين يعني عشق به خدا محروم نسازيم"
دوستانی که کامنتها را می خوانند شاهدند :
1- مواردی که اخیراً مطرح شد، هیچیک صرفاً منقولات یا تفسیر صرف نبود، بلکه نمونه ای از احکام فقهی بود که در حال حاضر در این جامعه در حال اجراست.
آیا سنگسار که مطرح گردید صرفاً تفسیر است؟ اولاً یک حکم فقهی است دوم این که در جمهوری اسلامی اجرا می شود.
آیا مورد تبعیض حقوقی بین زن و مرد صرفاً از منقولات است یا حکم فقهی مورد اجراست؟
موارد دیگر هم که ذکر کردم نمونه ای از احکام فقهی مورد استناد حکومت است.
پس ادعای جناب نکونام در این مورد واقعیت ندارد.
2- اگر آقای نکونام مثل آقای میر مبینی از جمهوری اسلامی تبری می جست، آنگاه می شد در خصوص تفاسیر ناصواب و منقولات و نسبت آنها با اسلام بحث کرد، ولی وقتی آقای نکونام از حاکمیت فقها که به تمام موارد اشاره شده اعتقاد دارند و در عملکرد حکومتی استناد به آنها می کنند، دفاع می نماید، در واقع از همان چیزهایی که به عنوان "کثافات" از آنها یاد کرده دفاع می کند.
3- ما در این جا احکام اسلامی عینی و جاری حکومت مذهبی محبوب ایشان را که در تمام زوایای زندگی مردم رخنه کرده و جامعه سنگینی و مصائب آن را با پوست و گوشت و استخوان لمس می کند به نقد می کشیم، ایشان در جواب ما را به شهدگل دین و زنبور
و ... دعوت می نماید. البته روشن است قصد ایشان فرار از رویارویی با اصل مطلب ذکر شده است.
می بینید که ایشان حاضر نیست در خصوص احکام مورد اشاره که مرگ و رندگی و حق و حقوق بسیاری در جامعه را رقم زده و میزند مستقیماً صحبت کند و ترجیح می دهد به شعر و شعار پرداخته و من و شما را به ندیدن واقعیات ملموس جامعه دعوت نماید.
4- در ابتدای درج نظرات ذیل مقاله های آقای گنجی، ایشان با مغلطه مشابه کسانی صحبت می کردند که به "دین برای انسان" معتقدند ولی اکنون روشن شده که ایشان هم معتقد به " انسان برای دین فقها " هستند.
5- مسلماً کسانی که به وابستگی به حاکمیت کنونی، که ماهیت آن اظهر من الشمس است، وابسته اند به روش خود ادامه می دهند ولی مهم شناخت و تحلیل افکار و عقاید است. آنها می توانند معتقد باشند که
اگر ولی فقیه بفرمایند، دو بعلاوه دو مساوی هشت می شود!
آقای ده نمکی در جایی گفته بود ولایت پذیری ما آنقدر است که اگر ولی فقیه بگوید ماست سیاه است ما هم می گوییم سیاه است.

-- حمید ، Mar 12, 2009 در ساعت 02:04 PM

جناب لطیفی
برای درک منظور من از مثال گرگ و سگ، به شعر "گرگها و سگها" ی اخوان ثالث مراجعه فرمایید.

-- فرشاد ، Mar 13, 2009 در ساعت 02:04 PM

بسم الله الرحمن الرحيم
جناب فرشاد
پیشنهاد می کنم مثال ذهنی خود را عوض کنید. شما فرد اندیشمندی هستید حیف است خود ‏را به چنان موجودی تشبیه کنید. آن شعر را خواندم اما قانع نشدم. مثال های ذهنی نقش مهمی ‏در شخصیت آدمی ایفا می کنند. آیا مثال کم است؟ ‏
‏" چنین قفس " را در گوگل بجویید.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 27 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 17, 2009 در ساعت 02:04 PM

جناب لطیفی
با عرض پوزش من مثال گرگ و سگ را در پاسخ به آقای نکونام گفته بودم ولی اشتباهاً نام شما را نوشته بودم.

-- فرشاد ، Mar 17, 2009 در ساعت 02:04 PM