رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ اسفند ۱۳۸۷
استمرار بحران اقتصادی، «شبح مارکس»، اسپینوزا و ماهیان ابوعلی مسکویه

استمرار بحران اقتصادی

دکتر امیر مدنی

بحران اقتصادی آمریکا که به تمامی جهان گسترش پیدا کرده‌است، رو به وخامت دارد. چنان که ژوزف استیگلیتز (J.Stiglitz) می‌گوید حداقل تا ۲۰۱۰ میلادی وضع به همین منوال خواهد بود. در حالی‌که اقتصادهای بزرگ و کوچک شاهد فرار و گریز گاه‌های رشد شده‌اند، آغاز ورود به انجماد رکود باعث پیدایی خرس‌های غول پیکر حیرت آوری شده‌ است.

بحران‌های ادواری و ساختاری به همراه حباب های موسمی محصول کار میلیون‌ها انسان و سرمایه‌گذار خرد و متوسط را به نفع سرمایه بزرگ در مکانیزمی به ظاهر دمکراتیک ضبط و مصادره می‌کند و سرمایه‌ی مالی، سرمایه‌ی صنعتی و ریشه‌های آن را به همراه ماحصل کار می‌بلعد.

در نگاه نخست چنین به نظر می‌رسد که بحران سرمایه‌ی مالی در بورس‌های بزرگ مساله‌ی سرمایه‌داران و سرمایه‌گذاران است. در حالی که این بحران‌ها به سرعت وارد جهان اقتصاد واقعی و صنعت شده تمامی جامعه‌ی جهان کار را بویژه در بخش‌های پایینی از طریق بیکاری و تورم دچار وضعیت‌های معیشتی بسیار سخت می‌کند.

بحران حبابی انرژی چنان وضعیتی را می‌آفریند که بهای بشکه‌ی نفتی در بورس به بیش از ۱۴۰ دلار افزایش پیدا کند در حالی که بشکه‌ی فیزیکی نفت دارای مشکل فروش می‌باشد. بهای بالای نفت بورسی (که خود به ناگاه فرو می‌ریزد) چنان وضعی را ایجاد می‌کند که زمین‌های کشاورزی بسیاری به تولید محصولاتی بپردازند که قادر به تولید سوخت می‌باشند.

به این ترتیب تولید مواد غذایی کاهش یافته، قیمت این مواد همچون آرد و نان و برنج دارای چنان افزایشی می‌شود که میلیون‌ها انسان در تأمین غذای لایموت خود دچار مشکلات جدی می‌شوند . کاهش قدرت خرید طبقات فرو دست و متوسط و خیل بیکار شدگان، بارزترین نشانه‌های بحران است.

رقم بیکاران آمریکا یعنی بزرگترین اقتصاد دنیا از مرز ۱۰ میلیون گذشته است. شمار بیکار شدگان تنها در ماه نوامبر ۲۰۰۸ در آمریکا ۵۳۳۰۰۰ نفر و در ماه دسامبر ۵۲۴۰۰۰ نفر بوده است. در سال ۲۰۰۸ اقتصاد آمریکا ۰۰۰/۶۰۰/۲ شغل را از دست داده ‌است. امری که از سال ۱۹۴۵ بی‌سابقه بوده است.

به اعتقاد بیشتر صاحب نظران علت بحران کنونی، وام‌های رهن اولیه (subprime) است. بحرانی که خود مشتق از ترکیدن حباب سهام تکنولوژیک (سال ۲۰۰۱) است. هر دو بحران به نوبه‌ی خود ریشه در جهانی‌سازی غیردمکراتیک دارند. تمامی این بحران‌ها به همراه دیگر بحران‌ها ریشه در سیستم اقتصادی لیبرال دمکراسی دارد که نتوانسته است دستاوردهای لیبرال دمکراسی را سوسیالیزه کند.

از همین رو جرج سوروس شاگرد کارل پوپر در «London School of Economics» بدون اشاره به ریشه‌های اصلی، این بحران عظیم را به درستی محصول انباشت و پنهان داشت بحران‌های چندین دهه می‌داند. به گفته‌ی سوروس علت این بحران، اعتبارات آسان و بهره‌های پایین در دراز مدت است. سوروس که از «بنیادگرایی بازار» حاکم در آمریکا انتقاد می‌کند، می‌گوید:

بازارها نمی‌توانند خود تنظیم و خود اصلاح باشند و حضور و دخالت دولت ضروری است. به اعتقاد سوروس بحران فعلی بسیار وخیم‌تر از آن چیزی است که تصور می‌شود1.

برای درک اضطراب سوروس کافی است نگاهی به وضعیت سهام سه کمپانی ای. آی. جی (A.I.G)، سیتی گروپ (citi group) و جنرال موتورز (G.M) بیفکنیم. ای.آی.جی که بزرگترین شرکت بیمه دنیا بوده است هم اکنون با قرض ۸۰ تا ۱۲۰ میلیارد دلاری تحت نظر دولت آمریکا به پیش می‌رود تا تکه تکه شود و به فروش برسد و بتواند قرض‌های خود را پرداخت کرده، آنگاه اعلام ورشکستگی کند.

ای.آی.جی در بخش بیمه‌ای خود (Core business) سودزا بوده و هست. پوسیدگی و ورشکستگی در هالدینگ (holding)ی است که در رأس کمپانی واقع شده و تنها در یک معامله‌ی بورسی از ۳۰ تا ۴۰ ملیارد دلار ضرر کرده‌ است.

سیتی گروپ که بزرگترین بانک آمریکا و احتمالاً جهان بوده است، بعد از یک افزایش سرمایه‌ی سنگین و دو تزریق نقدینگی ۲۰ و ۲۵ میلیارد دلاری توسط دولت آمریکا از صندوق‌های پس انداز و دولت آمریکا این ضمانت را دریافت کرده‌ است که تا ۳۰۶ میلیارد دلار پوشش داشته باشد. این بدان معنی است که این بانک رقمی در حدود ۴۰۰ میلیارد دلار را کسر آورده است .

جنرال موتورز که نخستین صنعت اتومبیل سازی جهان بوده است اگر در دسامبر ۲۰۰۸ کمک دولت آمریکا را دریافت نمی‌کرد، حتی حقوق کارمندان خود را نمی‌توانست پرداخت کند. رقم ۱۴ میلیاردی کمک نیز به جنرال موتورز امکان می‌دهد که تنها تا مارس ۲۰۰۹ بتواند پیش رود. در این سیستم ورشکسته و خیل عظیم بیکارشدگان حقوق مدیران عالی رتبه (حتی فاسد) همچنان ارقامی حیرت آور باقی می‌ماند. در سال ۲۰۰۵ گلدمن ساچس (Goldman Sachs) به کارمندان خود ۱۰ میلیارد دلار پاداش داده ‌است.

بدین شکل سه کمپانی شاخص در بخش بانکی (سیتی گروپ C.) در بخش صنعتی (جنرال موتورز G.M.) در بخش بیمه‌ای (ای. آی. جی A.I.G) به کلی ورشکسته‌اند. وضعیت این سه انستیتوی مالی، صنعتی و بیمه‌ای نمودار وضعیت کلی بزرگترین اقتصاد دنیاست. یعنی سیستم اقتصادی آمریکا – انگلیس (که چندین بانک را همچون B & B ملی اعلام کرده ‌است) به کلی ورشکسته است. این وضع به گفته پرزیدنت اوباما نتیجه‌ی بی‌مسیولییتی‌ها و به گفته‌ی رییس جمهور چین «ون» و روح قدرت در روسیه پوتین در داووس ۲۰۰۹ به خاطر رفتارهای امریکا می‌باشد.

سیستم اقتصادی آمریکا – انگلیس یعنی آن سرمایه‌داری که بر آن است تا در مراکز مهم خود به جذب و اداره‌ی سرمایه‌های مالی و پژوهش علمی در سطوح عالی پرداخته، کار عملی را به دیگر ملل محول کند، به این طریق مجموع ماحصل کار عظیم بشری و ثروت منابع را از طریق این مدیریت کنترل می‌کند.

وخامت اوضاع به گونه‌ای است که جناح کمتر ماجراجوی سرمایه‌داری که به فکر نجات سیستم از بهر بقای آن است با مواضعی «نو کینز»ی خواستار دخالت و حضور دولت در تنظیم بازار است. اما در واقع مشکل تنها غیاب حضور دولت‌ها که خود دارای گرایش‌های اجتماعی متفاوت هستند نیست. مساله ماهیت اجتماعی وضعیت و بحران است.

تقریباً تمامی صاحبنظران همچون ماکس اتته (Max Otte) از دانشگاه ورمز (Worms) و مولف کتاب «فروپاشی» (Crash Der) که ورشکستگی جنرال موتورز و سقوط بورس‌ها را پیش بینی کرده بود، ریشه‌ی بحران کنونی را در وام‌های نا استوار مسکن و رهن اولیه (Subprime) می‌دانند.

یعنی کسری در بیلان بانک‌‏ها اینبار ظاهراً در وام‌‏های نا ا ستوار مسکن ریشه دارد به این معنا که بانک‌‏های تجاری و سرمایه‌‏گذاری از سویی با سرمایه‌گذاری در بخش مسکن و از سویی با پرداخت وام به اقشار کم درآمد که قادر به بازپرداخت آن وام‌‏ها نبودند قیمت مسکن را به‌‏حدی غیرقابل باور رساندند و وام‌‏های نااستوار را در صندوق‌‏هایی جدید به سهام تبدیل کرده، آنها را به‌‏عنوان سهام ممتاز به فروش رساندند.

از سویی دیگر، قیمت‌‏های گزاف مسکن را که در اثر حباب آفرینی به سطوح نجومی‌ رسیده بود در بیلان‌‏های خود به‌‏عنوان دارایی منظور کردند و این سهامی را که هیچ پایه‌ی اقتصادی واقعی نداشتند به همراه مشتقات (derivates) مرتبط در بورس‌های جهانی به خرید و فروش گذاشته‌اند.

چنان که پیش از این گفتیم، این وضع در بازار مسکن خود ریشه در بحران سهام تکنولوژیک (NASDAQ) دارد که حباب آن پیش از انفجار برج‌‏های دوقلوی نیویورک و مرگ سه هزار انسان بی‌‏گناه ترکید.

از سال ۲۰۰۱ مقامات بانک مرکزی آمریکا در هماهنگی با نومحافظه‌‏کاران و برای اجتناب و پیشگیری از رکود اقتصادی بهره‌‏های بانکی را به‌‏حدی پایین آوردند (تا حدود یک درصد) تا رونق در بخش ساختمان بتواند وضعیت اقتصادی را به گونه‌‏ای تثبیت کند تا اقشار متوسط و مرفه آمریکا بتواند به ‏مصرف مبتنی بر قرض خود به ‏ضرر بخش‌‏های دیگر جهان ادامه دهد.

به این ترتیب تحت ریاست آلن گرنیسپن، (A.GREENSPAN) اقتصادی دوپینگی و مبتنی بر آماری دستکاری شده‌، امکان حباب آفرینی را در کنار بحران‌‏های ادواری و ساختاری فراهم می‌‏کرد.

اما این ریشه‌‏ها به نوبه خود بر ریشه‌‏های و علل دیگر استوار بودند. در واقع ریشه‌‏های این سونامی‌‏های مکرر که در دوران نئوکان و حاکمیت بوش و دنباله جهانی آنها به اوج خود رسید. در واقع در جهانی‌‏سازی (گلوبالیزاسیون)ی است که بی‌‏مرزی و آزادی را برای سرمایه‌‏ها تامین کرده‌است و حقوق شهروندی و حقوق جهان کار را در درون مرزهای ملی و طبقاتی به‌‏گونه‌‏ای مسدود نگه داشته است تا بتواند دامنه آنها را هر چه بیشتر محدود کند و به کمک استبدادهای محلی، شهروند را به ‏رعیت بدل کند.

در این سیستم فکری مبتنی بر اقتصاد جنگی (WARFARE) که به محیط‌‏ زیست نیز بی‌‏توجه است، سیستم مبتنی بر کار و خدمات اجتماعی (WELFARE) هر چه بیشتر مورد تهدید قرار می‌‏گیرد و جنگ و بی‌‏امنیتی و تروریسم جانشین صلح و امنیت و حقوق می‌‏شود.

از آغاز بحران تاکنون بیش از ۲۸۰۰ میلیارد دلار را انستیتوهای مالی جهان از دست داده‌اند. در حالی که ۹۹۰ میلیارد دلار صرف ساخت خانه‌هایی شده ‌است که به فروش نرفته‌اند. ۲۰۰ میلیارد دلار رقمی است که چینی‌ها برای سرمایه‌گذاری در جهان اختصاص داده‌اند. در حالی که بورس‌های جهانی از آغاز بحران ۲۳۰۰۰ میلیارد دلار از دست داده‌اند2. اما از آنجا که پول‌ها گم نمی‌شوند، سوال مطروحه این است که این پول‌ها به کجا رفته‌اند؟

درست در زمانی که بورس‌ها سقوط می‌کنند و مبالغی نامحدود از سرمایه‌ی سرمایه‌گذاران خرد و متوسط نابود می‌شود، سرمایه‌داران بزرگ به خرید سهام با قیمت‌های پایین می‌پردازند، به این ترتیب وارن بافت (Warren Buffett) ثروتمندترین مرد دنیا با رقم خنده آور ۱/۲ میلیارد دلار سهمی قابل ملاحظه را در کمپانی جنرال الکتریک بدست می‌آورد.

در حالی که سیلویو برلوسکونی (S.Berlusconi ( نخست وزیر ایتالیا ۱۶ میلیون یورو سهام کمپانی «مدیاست» متعلق به خود را در حالی که پایین‌ترین قیمت تاریخی خود را دارد در نیمه اکتبر سال ۲۰۰۸ خریداری می‌کند. و شاهزاده سعودی الولید بن طلال ۳۵۰ میلیون دلار از سهام سیتی بانک (Citibank) را می‌خرد.

میزان وخامت اوضاع معلوم نیست. دولت‌های جهان همراه با پایین آوردن نرخ بهره پول (در آمریکا از صفر تا ۲۵/۰ و در اروپا ۲%) ارقام هنگفتی از پول مالیات دهندگان را به نجات کمپانی‌ها و صنایع اختصاص داده‌اند.

دولت بوش طرحی ۷۵۰ میلیاردی کمک‌ها را به اجرا گذاشت. در حالی که دولت اوباما قصد ارائه و اجرای طرحی ۱۰۰۰ میلیاردی را در برنامه دارد. مبلغ مشابه را دولت ژاپن برای رونق اقتصادی، اختصاص داده ‌است. دولت آلمان نیز که نماینده سرمایه‌داری صنعتی رنان (Renan) است بعد از امتناع اولیه به ناچار مبلغ ۴۰۰ میلیارد یورو را برای نجات موسسات صنعتی- مالی و رونق اقتصادی اختصاص داده ‌است.

دولت‌های دیگر نیز متناسب با وضعیت خود مبالغ هنگفتی را به این امر اختصاص داده‌اند. بسیاری از تحلیلگران، کل سیستم را ورشکسته می‌دانند. یکی از بزرگترین سخنگویان سرمایه جهانی یعنی دیلی تلگراف نوشته است (۱۸ اکتبر ۲۰۰۸): « روز ۱۳ اکتبر آن روزی در تاریخ است که سرمایه‌داری انگلیس به شکست خود اعتراف کرده‌ است.»

تلگراف از انگلیس سخن می‌گوید ولی روشن است که منظور می‌تواند کل نظام سرمایه‌داری باشد.

به نظر می‌رسد که همگان راه برون رفت از بحران را در تزریق نقدینگی و کاهش سود بانکی می‌بینند (حتی استیگلیتز و کروگمن اگر چه با گرایشی متفاوت، بر ضد اقتصاد نظامی و در جهت اقتصاد مدنی). به این مفهوم که راهی غیر از کنترل دمکراتیک بیشتر، نیست.

وضعیت جدید باید آن طور که انگلا مرکل تقاضا می‌کند و مورد موافقت جوژف استیگلیتز است تحت نظارت یک سیستم نظارتی بین‌المللی باشد. برخی نیز ایده‌ی دولت پدرسالار (Big Government) را مطرح می‌کنند . جمعی از اقتصاد دانان با گرایش دمکراتیک نیز از لزوم توجه به اقتصاد واقعی (Economia reale) و «بانک داری اخلاقی» که مفهومی بسیار نزدیک به بانک داری اسلامی که سرمایه‌گذاری در اقتصاد واقعی و اجتناب از اقتصاد مجازی است، سخن می‌گویند3.

تقریباً همگان به اتفاق در فکر نجات سیستم هستند. به دیگر سخن هیچ کسی را حتی جرأت اندیشیدن به آلترناتیو و سیستمی جایگزین نیست. اجلاس سران بیست اقتصاد بزرگتر دنیا، یعنی G 20 در واشنگتن نیز به هیچ تصمیمی نرسید و چیز تازه‌ای را نیز ارائه نداد. در این اجلاس جرج بوش همچنان بر مفاهیم فرسوده‌ی اقتصاد به اصطلاح آزاد پافشاری کرد و از ضرورت آزادی سرمایه سخن گفت. چین و هند و روسیه و دول اروپای متحد نیز چاره را در تزریق نقدینگی و کاهش سود بانکی دیده و از لزوم تلاش برای بازگشت به رشد سخن گفته‌اند.

در ایران برخی از صاحب نظران باورمند به راه رشد سرمایه‌داری (مثلاً آقای غنی نژاد و نوشته‌های سایت رستاک) به توضیح واضحات اقتصاد سرمایه‌داری پرداخته و از نظریه‌ی فرسوده‌ی بازار تنظیم کننده‌ی قواعد خود دفاع کرده و دعوت به آن می‌کنند که باید همچنان منتظر معجزات سرمایه‌داری باشیم.

این آراء با نادیده گرفتن بحران‌های حبابی، ادواری و ساختاری سیستم، سرمایه‌داری را هنوز با تأخیری چند صد ساله همچون شاه میداس «فاوست» گوته قادر به طلا کردن همه چیز می‌دانند.

برخی آراء، تفاوت‌های دانسته و معلوم سرمایه‌ی صنعتی و تجاری را توضیح می‌دهند4 و در این تفاوت راه حل‌های برون رفت از بحران را جستجو می‌کنند. در حالی که تأملات و استنادات گاه عمیق و اشارات بسیار نغز برخی از صاحب نظران5 به جای پرداخت ممکن به آرا، به «شبح مارکس» و درک و تحقق انحراف روسی آرای وی به گونه‌ای می‌پردازند که علی رغم طرح برخی مسائل به گونه‌ای درست، راه حلی ارائه نشود.

مساله به سادگی اینجاست که همگان بحران را باور دارند. برخی همچون فرانسیس فوکویاما نومحافظه کار ظاهراً نادم، علیرغم اعلام پایان لیبرال دمکراسی در صفحات نیوزویک غیر از استمرار سیادت سرمایه چیز دیگری را ترسیم نمی‌کند. وی که پیشتر از «پایان تاریخ» و بی جانشین بودن نظام سرمایه‌داری سخن می‌گفت در موج سواری خود با عکس برداری از بحران، از «فروپاشی تفکر سرمایه‌داری و آمریکا» سخن می‌گوید.

جرج سوروس، سرمایه‌گذاری که بانک مرکزی انگلیس را به زانو درآورد، می‌گوید: برای عبور از این بحران بسیار سنگین، تمامی پول‌های عالم را خرج خواهیم کرد. در حالی که پرزیدنت اوباما می‌گوید: وضع پیش از آنکه بهتر شود بدتر خواهد شد.

پرزیدنت اوباما که وارث زمین سوخته نو محافظه کاران فرقه نیوکان است چاره‌ای جز تشویق فدرال رزرو به چاپ دلارهایی بیشتر و بی پشتوانه در پیش رو نمی‌بیند. هرچند تلاش برای کاهش بودجه نظامی و حرکاتی در جهت اقتصاد سبز اعمالی سنجیده‌اند که می‌توانند به نتایجی بینجامند.

اقتصاددانان برجسته‌ای چون برندگان جایزه‌ی نوبل اقتصاد، پاول کروگمن و ژوزف استیگلیتز از کنترل بیشتر سخن می‌گویند و پیشنهاداتی عملی (بر ضد اقتصاد نظامی و در جهت اقتصاد مدنی) و بایسته‌ی توجه و احترام ارائه می‌دهند. اما چنان که گفتیم کمتر کسی بیرون از سیستم به اندیشه می پردازد.

تایمز مالی در ناتوانی جست‌وجو و ارائه‌ی راه حلی قابل پذیرش تنها به ستایش «‌کینز» می‌پردازد و گاردین از بالا رفتن حیرت آور فروش آثار مارکس سخن می‌گوید.

برخی از صاحب نظران ایرانی درون سیستم سیاسی نیز با اشاره‌ای نغز به سخنان روزا لوکزامبورگ از «سوسیالیزم یا بربریت» سخن می‌گویند. چپ‌های سنتی نیز غافل از آن هستند که سوسیالیزم به آن شکلی که توسط مارکس و انگلس درک شده بود در تلاش برای بهبود وضعیت کارگران و طبقات فرودست در جست‌وجوی عدالتی نوین به دلیل شرایط زمان، اصل را کسب قدرت و حق برای دست یابی به امکان مصرف قرار داده بود.

اما به راستی مساله این است؟

آیا نگریستن در شکسته‌های آیینه‌ی بزرگ حقیقت رهنما و چاره است؟ افقی دیگر وجود ندارد؟ آیا در این افق، یعنی برداشت مستمر از طبیعت بدون رعایت روح طبیعت بدین سیاق ممکن است؟ با یکدیگر به تأمل بپردازیم.

«تلاش جهانی (گلوبال) می‌تواند در این کلمات ساده خلاصه شود: برای رسیدن به سطحی از امکان رشد در استمرار وضع بشریت، باید امکان مصرف فرودستان جهان افزایش یافته و بطور همزمان تأثیر کلی انسان بر محیط افزایش یابد. برای تحقق این منظور نیاز به رشد تکنولوژی، تغییر در رفتار افراد و برنامه ریزی‌های وسیع، نیاز به احترام متقابل بیشتر و تقسیم مسئولیت‌ها در میان کشورهاست.

«تحقق این برنامه حتی در بهترین شرایط نیازمند چندین دهه کار است. اما هیچ حزب سیاسی مدرنی نیست که با این برنامه دارای محبوبیت شده باشد. چنین حزبی قطعاً نماینده ثروتمندان نیست، ثروتمندانی که می‌توانند بهبود وضعیت فرودستان را از طریق کاهش تاثیر تخریبی خود بر جهان عملی سازند.»

به نظر نویسندگان کتاب «محدودیت‌های رشد»6 که این جملات از کتاب آنان نقل می‌شود، بیش از 20 سال است که بشریت در شلیک دیوانه وار (Overshooting) و تیر خلاص پایانی است. شلیکی دیوانه وار به کره زمین که در مصرف بی حد و حصر تمامی هستی را به سوی نابودی و شکافت چهار رکن عناصر سوق می‌دهد. جستجوی تعادل در این سیستم مصرف دیوانگی مطلق است. دیوانگی دیوانه‌ای که اعضای بدن خود را می‌خورد.

حتی هنگامی که انیشتن از «سوسیالیسم، راه حلی گریز ناپذیر» سخن می‌گفت ( ماه می ۱۹۴۹، Monthly Review) احتمالا این دیوانگی را در ذهن حاضر نداشت. چاره احتمالی نه در بازخوانی مارکس که در بردن اندیشه مارکس به یکی از پایه‌های فلسفی خود، یعنی تفکر باروخ اسپینوزا و «قاعده پیوستگی» (Lex Continui) یعنی پیوستگی هستی در گوهری واحد است. همان مفهومی که اروین لاسزلو (E.Laszelo) پرزیدنت کلوپ بوداپست با اشاره به طبیعت از «وحدت و نه سلطه» با آن سخن می‌گوید.

مفهومی که به زیبایی در رقص عرفانی بالرین ایرانی تبار بنفشه صیاد به نام «رقص وحدت» شکل هنری می‌یابد.

ابوعلی مسکویه می‌گوید: ماهیان نزد شاه خود رفتند و گفتند آبمان بنمای. شاه ماهیان گفت چیزی غیر آبم بنمایید.

«قاعده پیوستگی» اسپینوزا صورت ناسوتی تمثیل لاهوتی ابوعلی مسکویه و کلید درک هستی در پیوستگی پانته ایستی (مسکویه) و غیر آن یعنی پیوستگی مادی (اسپینوزا) است.

در حالی که رابرت کاگان اندیشمند نومحافظه کار از «فرو ریختن غرب» سخن می‌گوید و هانتینگتون به مرگ خویش از جهان می‌رود و برنارد لوئیس در تاریکی همیشه‌ی اندیشه‌ی خود در پی ساخت لشکری دیگر از برای جنگ‌های دیگر است و ارواح شریری چون مایکل لدین و ریچارد پرل و اعضای رنگارنگ فرقه‌ی نو محافظه کار متمرکز در AEI همچنان به جنگ همچون راه حل می‌نگرند.

آلدو اسکیاونه از ناتوانی فرهنگ راست و مثلث «لاهوت، اقتصاد، وطن» در توضیح هستی سخن می‌گوید7. چپ سنتی نیز جز بازآفرینی نسخه‌های پیشین و توسل به روش‌های مکانیکی چیز دیگری ارائه نمی‌دهد، راه غیر از درک هستی در پیوستگی نیست.

پیوستگی هستی با مرکزیت انسان آن‌گونه که میکل آنژ در «رستاخیز» و «میرداماد» در مشاهدات عرفانی (اولی در سال ۱۰۱۱ هجری و دومی در نیمه شعبان سال ۱۲۰۳ هجری) خود درک می‌کنند. راه چپ برنامه‌های اجتماعی نمی‌تواند غیرایدئولوژیک نباشد. یعنی حفظ روش نبوغ آمیز بنیان گذار فلسفه‌ی علمی و درک وی در ریشه‌های اصلی فلسفی خود، یعنی تفکر اسپینوزا و اندیشیدن به انسان و حقوق جهان کار در پهنه افقی قدرت. انسانی در گستره طبیعت و در پیوستگی با طبیعت.

به گفته‌ی ‌الکساندر بائوزانی (A.Bausani) ابوعلی سینای مشائی با نقلیاتی همچون «حی ابن یقظان» به تصحیح اشراقی تفکر مادی ارسطو می‌پردازد. توحیدیان که به تعاون و حقوق جهان کار و سرمایه‌ی اجتماعی باور دارند، نیز می‌توانند این‌گونه به فلسفه‌ی علمی نزدیک شوند و پیروان فلسفه‌ی علمی ناب نیز می‌توانند با نگه داری مفهوم افیون در اندیشه بنیان گذار فلسفه‌ی علمی در حوزه‌ی باور خصوصی، امکان اتحاد بخش‌های گوناگون ترقی خواهی را فراهم آورند، تا جهان کار بتواند از دموکراسی و حقوق شهروندی به همراه حقوق انسانی و طبیعت در برابر یورش فرهنگ مصرف گرایی که همه چیز را به سوی نیستی می‌برد، دفاع نماید.

در چهارچوب موجود جهانی و وضعیت لحظه کنونی اقتصاد، راهی جز اصلاحات و کنترل بیشتر دمکراتیک و وضع مقررات جدید نمی‌توان تصور کرد. حد نهادن و محدودیت آفرینی برای عمل سرمایه مالی و توجه به سرمایه صنعتی که در جستجوی توافق با جهان کار است و محترم شمار طبیعت، و این تنها به مثابه نخستین گام در جست‌وجوی افقی دمکرا تیک تر و ا ز برای جهانی نه کامل که بهتر.


پاورقی‌ها:

۱- مصاحبه با اشپیگل؛ ۱۶ / ۱۲ / ۲۰۰۸

۲- Internazionale 775, 19 dicembre 2008 Kerstin Kohlenberg, Wolfgang Uchatius.

۳- .Gianni Del Vecchio. la finanza islamica 11 Dec 2008 Reset

۴- شاپور رواسانی.

۵- دکتر محمد رضا تاجیک و هم اندیشان.

۶- The Limites to Growth - D.H.Meadows, D.L.Meadows, J.Randers, W.Behrens.

۷- Aldo Schiavone La Repubblica.17/10/2007.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نمی خواهم بگویم نفهمیدید، ولی، چطور چنین متن پیچیده اجازه نشر یافته است؟ آخر من که به عنوان یک خواننده متوسط از آن چیزی سر در میاوردم. شاید شاگرد اقتصاد و مباحث مالی نیستم، ولی، قدر مسلم این است که این نوشته نمی تواند برای مخاطبی چون من باشد.

-- خالد ، Feb 20, 2009 در ساعت 12:33 PM

خوشبختانه بعد از ١٥٠ سال که از اولین مانیفست کمونیست که مارکس انتشار داد گذشته و همه ی اقتصاد دانها به نظریات و شاهکار مارکس بعد از ١٥٠ سال لجن پراکنی رسیده اند و هر گاه که سرمایه دچار رونق است او را در گور می کنند و می گویند وجود نداشته و هر گاه دچار بحران می شود دوباره حتی راست ترین جناحهای سرمایه داری مانند سرکوزی رئیس جمهور فرانسه در حال خواندن کاپیتال عکس می گیرد . اما ایرانی ها طبق رسوم عقب مانده ی ملوک الطوایفی همیشه از غافله عقب هستند چه غنی نژاد که هنوز از لیبرالیسم اقتصادی دفاع می کند و چه این آقای امیر مدنی که نظریات مارکس را به دیگران نسبت می دهد . قوانین ارزش تنها توسط مارکس کشف و بیان گردید این دیگر حتی کودکان کودکستان اقتصاد هم می دانند اگر نخواهند کینه ی خود را مانند آقای مدنی به مارکس مخفی کنند و این همان کلید علم اقتصاد است که حتی غنی نژاد هم اعتراف می کند که گفتار مارکس پیچیده و غیر قابل فهم برای اوست اما ما نمی دانیم چگونه با نفهمی می شود موضوعی علمی را نقد کرد . ثانیا مارکسیسم ایدئولوژی نیست آنگونه که ایشان و سایر تاریک اندیشان بیان می کنند مارکسیسم علم است و دارای قانونمندی های علمی . مارکس پس از تحقیق دستآوردهای علمی کاشف قانونمندی های فلسفی اقتصادی و سیاسی شد که تا کنون خیلی ها سعی کرده اند آنرا مردود بدانند اما پس از هر تنش اقتصادی و سیاسی مجبور به بازگشت به او شده اند . راستی مارکس آنگونه که دیگران در مورد او فکر می کنند است یا واقعا جواب این بحران را در ١٥٠ سال پیش بیان کرده است که اینگونه نخبگان به بن بست رسیده را حریصانه به خود جذب می کند ؟ بله مارکس در جلد اول کاپیتال همه ی این پاسخها را بیان کرده است و بن بست تاریخی سرمایه داری را به روشنی بیان می کند و تنها افرادی از افکار مارکس سر در می آورند که دو چزء دیگر اندیشه های مارکس یعنی ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک او را درک کرده باشند به همین دلیل است که حتی مدعیان مارکسیست هم که خود را به دروغ به مارکس منتسب می کنند قادر به فهم و درک اندیشه های شگرف و شاهکار علمی مارکس نیستند . مارکس در ایدئولوژی آلمانی و در نقد سایر عقاید موتور محرکه ی تاریخ را نیروهای مولده بر می شمارد و در همانجا تاکید دارد تنها ابزار تولید است که بشر را مجبور به تنظیم رابطه و ایجاد مناسباتی می کند که در دولت و سایر اجزاء جامعه بسط مس یابد به همین دلیل هیچگاه بدون صنایع بزرگ هیچگاه فئودالی نابود نمی گردید و بدون توسعه ی این صنایع هیچگاه کمونیسم پدید نخواهد آمد . بدین طریق ما ابتدا باید به این کلید رمز مارکس پی برده باشیم تا بتوانیم تحلیل علمی او را از اقتصاد دریابیم . در حالی که نه استالینیستها نه مائوئیستها و نه دیگران حتی نتوانستند این گفته ی مارکس را درک کنند و شاهد هم بودیم که روسیه در نهایت با آن ابزار تولید عقب مانده است که به زانو درآمد در حالی که حتی هنوز توده ای ها و حزب کمونیست روسیه سرگیجه دارند .
مارکس در اولین فصل جلد اول کاپیتال کالا را که سلول اولیه یک واحد سرمایه است را می شکافد و از آن دو ارزش را تجزیه می کند یکی ارزش مصرفی هر کالاست که هدف تولید بشری ست و در همه ی فرماسیونهای اجتماعی از برده داری تا کمونیسم این ارزش برای انسان یکسان است و در همه ی این فرماسیونها نیاز بشر تولید هدفمند را در دستور کار خود برای ارزش مصرفی کرده است زیرا انسان نیاز به این اشیاء دارد که هر کدام بخشی از نیاز چه غذائی و چه روحی انسان را تامین می کند . لذا هر کالا باید ابتدا دارای ارزش مصرفی باشد تا تولید شود . اما آن چیزی که مارکس را از دیگران جدا می کند ارزش مبادله ایست که او کشف می کند . مارکس در اولین برخورد با این سئوال مواجه است چه چیزی در یک کالا وجود دارد که هم تولید کننده و فروشنده و هم خریدار از مبادله ی آن سود می برند و همه از مبادله ی آن خوشنود هستند و چه چیزی در همه ی کالاها یکسان است که معیار قیمت آنها در بازار را تعیین کرده است ؟ مارکس با پاسخگوئی به این سئوال رمزی که هزاران سال ارزش مجازی و غبار گرفته را با خود حمل می کرد می گشاید . او به درستی اثبات می کند که نیروی کار مستتر در هر کالاست که آنرا دارای ارزشی مبادله ای می نماید . بدین طریق این نیروی کار انسانی ست که در همه ی این کالاها مبادله می شود . و در نظام سرمایه داری با رشد تکنولوژی و توسعه ی کارخانجات کالائی به نام نیروی کار است که مبادله و خرید و فروش می شود و این نیروست که با ترکیب خود به سرمایه هستی می بخشد . هیچ سرمایه ای بدون حضور در مبادله ی این کالا قادر به افزایش انباشت سرمایه ی بیشتر نخواهد بود بلکه ارزش خود را در رکود از دست خواهد داد . اما مارکس باز هم جلوتر می رود و بحران - رکود و بحران دیگر را نیز در شکافتن کالا توضیح می دهد . همانطور که گفتیم برای آنکه مبادله ای صورت بگیرد دو وجه سرمایه مورد نیاز است یکی سرمایه های ثابت که شامل ابزار و وسائل تولیدند و دیگری سرمایه های متغیر که در خرید و فروش نیروی کار شرکت دارند و در ترکیب این دو که بنام ترکیب ارگانیک سرمایه نام می برد هستی سرمایه را تشکیل می دهد . مارکس در اینجا ثابت می کند که هر چقدر سهم سرمایه ی متغیر در تولید هر کالا بیشتر باشد سود سرمایه بیشتر است و رشد ابزار تولید دائما در حال کاهش این سهم و افزایش سهم سرمایه ی ثابت در کالا است . یعنی رشد تکنولوژی باعث می شود نیروی کار اجتماعا لازم برای تولید یک واحد کالا دائما در حال کاهش باشد او با یک مثال موضوع را روشن می کند . او می گوید برای تولید یک واحد پارچه با ماشین دستی پارچه بافی زمان کار بیشتری مورد نیاز بود و هنگامی که ماشین تولید بخار پارچه بافی اختراع شذ زمان کار اجتماعا لازم را برای تولید واحد پارچه کاهش داده است لذا نسبت سرمایه ای که برای خرید دستگاه ماشین بخار است افزایش می یابد و به همان نسبت زمان کار اجتماعا لازم را کاهش داده است بدین طریق با رشد صنعت ما شاهد کاهش نیروی کار و به همین نسبت افزایش بیکاری هستیم در حالی که کالاهای مورد نیاز بشری بیشتر هم تولید شده است و ما شاهد هم هستیم که در هر بحران سرمایه ابتدا اقدام به کاهش نیروی کار خود می نماید . اما رشد تکنیک از سوئی باعث تولید بیشتر می شود یعنی اگر در واحد کالا سرمایه از سود و نسبت درصد سود کمتری برخوردار می شود اما در حجم تولید به دلیل افزایش تولید در مجموع سرمایه سود بیشتری می برد لذا مارکس توضیح می دهد که حیات سرمایه به نیروی کار وابسته است و با رشد تکنیک در واقع نیروی کار کاهش می یابد یعنی سرمایه کار را نفی می کند و چون باعث کاهش نیروی کار می شود پس سرمایه در واقع با نفی نیروی کار خودش را هم نفی می کنند یعنی نفی نفی که هگل در مورد پدیده ها بکار می برد . اما مارکس از خود می پرسد این مکانیزم تا کجا می تواند پیش برود که ما با انبوهی از کالا های انباشت شده روبرو می شویم که دیگر قدرت خریدی وجود ندارد لذا این مواقع است که بحرانهای سرمایه داری بروز می کنند و مازاد تولید در حال پوسیدنند اما میلیونها انسان در فقر و گرسنگی به سر می برند و اینجاست که نتیجه می گیرد تاریخا سرمایه در حال نابودی خود و موجد فرماسیون نوین دیگری به نام کمونیسم است . در دهه ی ١٨٩٠ سرمایه داری دچار اولین بحران خود می شود که با مازاد تولید روبروست لذا این بحران ابتدا با تمرکز سرمایه و در نهایت به جنگ روسیه و ژاپن و پس از مدتی کوتاه به جنگ جهانی اول تبدیل می شود زیرا سرمایه داری برای آنکه مازاد تولید خود را از بازار خارج کند نیاز به سرزمینهای جدید داشت و هر کشوری سعی می کرد تا این سرزمینها را از دست کشور رقیب بیرون آورد بدین طریق بود که جنگ اول جهانی با تجدید تقسیم مستعمرات پایان می یابد و هر کشوری مستعمراتی بدست می آورد و در آن مستعمرات کالاهای خود را به فروش می رساند . اما بحران سال ١٩٢٩ دیگر گرفتن مستعمرات و صدور کالا به این مستعمرات امکان پذیر نمی گردد بازارها از کالاهای کشورهای بیگانه اشباح شده است لذا کشورها مجددا برای بازارهای جدید و استفاده از نیروی کار ارزان و این بار با صدور سرمایه است که دست به جنگ جهانی دوم و تجدید تقسیم اراضی سایر کشورها می زنند تا این بار با صدور سرمایه و نیروی کار ارزان بازارهای جدیدی کسب کنند و سودهای کلان ناشی از آن صدور سرمایه است که مکتب کینزی پاسخگوی رابطه ی کارگر و سرمایه دار کشورهای قدرتمند می شود . اما بحران کنونی دیگر یک بحران ساختاری ست که تناسب سرمایه ی ثابت و سرمایه ی متغیر به حدی کاهش یافته است که ما با انبوهی از کالا هائی روبرو هستیم که خریدار ندارد . زیرا این بحران از مکانیزم بحران رکود بحران پیروی می کند . یعنی کشورهائی که به جهان اول مشهورند مانند انگلستان ؛ آمریکا؛ ژاپن ؛ آلمان ؛ و در واقع گروه ٧ سالهاست که قادر به فروش کالاهای صنعتی خود نیستند به همین دلیل قمار بازی و بورس بازی در این سالها برای کلاهبرداری سرمایه داران از هم رونق گرفته بود لذا این بجران باعث رکود بازار مواد خامی شد مثل نفت که مستقیم با کالاهای صنعتی سروکار داشتند لذا بحران تبدیل به رکود در این کشورها شده است یعنی گروه ٧ بعلاوه ی کشورهای تولیدکننده مواد خام . دامنه ی این رکود هم اکنون کشورهای گروه دوم یعنی کشورهائی مانند چین و هند و در واقع بخشی از گروه ٢٠ که مصرف کننده ی کالاهای گروه ٧ بودند در ماههای پیش رو وارد این بحران و رکود خواهند شد و همه ی تلاش گروه ٧ نیز در همین است که مانع ورود این گروه به بحران شوند لذا گروه ٧ دست به دامن انواع ایده هاست تا بحران وارد مرحله ی جدیدتر نشود زیرا اگر وارد این مرحله شود امکان مهار آن دیگر وجود ندارد و تنها با پیچیده شدن تقسیم کار اجتماعی و ایجاد حوزه های جدید است که می تواند سرمایه سودآوری کسب کند و این هم سالها طول خواهد کشید که یکی از عواقب آن شورش گرسنگان خواهد بود . و یکی از دلائلی که بورسها نمی توانند حرکت کنند همین است که حتی کسانی که انباشت های کلان سرمایه ای دارند وارد حوزههای قبلی که سودآوریشان را از دست داده اند نمی شوند . مثلا کدام دیوانه ای حاضر است اقدام به خرید جنرال موتورز نماید که قادر به کسب سود و بازار جدید نیست ؟ و اگر هم این کار را بکند فقط به این خاطر است که همانطور که سوروس می گوید بخواهد نیمی از سرمایه اش را نجات دهد . بدین طریق راه نجات سرمایه تنها از راه اقدام با سرمایه های دولتی بوده تا بتوانند با حجم بزرگتری از سرمایه سایر رقبا را کنار زنند و هر چه بیشتر به سمت اختناق و تمرکز پیش بروند و در این وانفسا هم شاید فرصتی یابند تا با اختراعاتی جدید تر رقبا را بتوانند نابود کنند این سوسیالیستی شدن نیست زیرا سوسیالیسم یعنی الغاء مالکیت و مالکیت یعنی در اختیار گرفتن کار دیگران و انباشت آن . پس سرمایه داری دولتی نوع جدیدی از مالکیت است که قدرت سرمایه را افزایش می دهد و همان رابطه ی در اختیار گرفتن کار کارگر را ادامه می دهد . وگرنه باید راه دوم یعنی تقسیم ثروت و توزیع عادلانه ی ثروت را همانطور که مارکس گفت در دستور دولتها قرار دهند زیرا تولید به اندازه ی چند برابر جمعیت دنیا قادر است همه ی امکانات را مجانی در اختیار مردم قرار دهند . از ١٩٥٠ تا ٢٠٠٥ سرمایه ١٠٠ برابر افزایش یافته است که در اختیار فقط ١٥ درصد افراد جامعه قرار گرفته است در حالی که از ١٩٧٠ تا ٢٠٠٥ دستمزد کارگران و امکانات بهداشتی و ایمنی آنها ده براب کاهش یافته است . پس تنها عادلانه کردن توزیع این ثروت تنها راه بشریت است . کمونیسم و سوسیالیسم از دل سرمایه داری بیرون می آید همانطور که سرمایه داری از دل فئودالی پدید آمد و این پروسه ی تبدیل و تحول در اختیار افراد نیست تا مانع شکل گیری هر فرماسیون اجتماعی نوین گردند . فرهاد - فریاد فوریه ٢٠٠٩

-- farhad ، Feb 20, 2009 در ساعت 12:33 PM

من آخرین جمله پارگراف اول را نمی فهمم. می شه کسی بگه یعنی چی؟
ممنون.

-- negar ، Feb 20, 2009 در ساعت 12:33 PM

باز سلام. من کمی پرس و جو کردم فهمیدم که خرس در بازار بورس آمریکا یعنی سرمایه گزاری بد در مقابل گاو یا سرمایه گزاری خوب. اقتصاد کوجک و بزرگ هم همان اقتصاد خرد و کلان خودمونه. ولی هنوز جمله به فارسی بی معنیه . به نظر ترجمه خیلی ضعیفی می رسه. اگه کسی فهمید یا به متن انگلیسی دسترسی داشت لطفا توضیح بده که به پارگرافهای بعدی هم برسیم انشا..
ممنون.

-- بدون نام ، Feb 20, 2009 در ساعت 12:33 PM

مقاله بسیار جالبی بود. در جواب دوست عزیز، نگار میتونم بگم،
منظور از: "در حالی‌که اقتصادهای بزرگ و کوچک شاهد فرار و گریز گاه‌های رشد شده‌اند، آغاز ورود به انجماد رکود باعث پیدایی خرس‌های غول پیکر حیرت آوری شده‌ است"
میتونه دو مثال زیر باشه:
"وارن بافت (Warren Buffett) ثروتمندترین مرد دنیا با رقم خنده آور ۱/۲ میلیارد دلار سهمی قابل ملاحظه را در کمپانی جنرال الکتریک بدست می‌آورد"
"در حالی که سیلویو برلوسکونی (S.Berlusconi ( نخست وزیر ایتالیا ۱۶ میلیون یورو سهام کمپانی «مدیاست» متعلق به خود را در حالی که پایین‌ترین قیمت تاریخی خود را دارد در نیمه اکتبر سال ۲۰۰۸ خریداری می‌کند. و شاهزاده سعودی الولید بن طلال ۳۵۰ میلیون دلار از سهام سیتی بانک (Citibank) را می‌خرد. "

-- حسن ، Feb 20, 2009 در ساعت 12:33 PM

من با این جمله از پاراگراف یکی مونده به آخر حال کردم:
«توحیدیان که به تعاون و حقوق جهان کار و سرمایه‌ی اجتماعی باور دارند، نیز می‌توانند این‌گونه به فلسفه‌ی علمی نزدیک شوند و پیروان فلسفه‌ی علمی ناب نیز می‌توانند با نگه داری مفهوم افیون در اندیشه بنیان گذار فلسفه‌ی علمی در حوزه‌ی باور خصوصی، امکان اتحاد بخش‌های گوناگون ترقی خواهی را فراهم آورند»

معنیش یه زبان فارسی(!) می شه: مسلمانان می توانند با کمک مفهوم تعاون با مارکسیستها کنار بیایند، و مارکسیستها هم می توانند فعلا شعار «دین افیون توده هاست» را بی خیال شوند و با مسلمانان کنار بیایند.

این بخشی از فرهنگ لغت ما مارکسیستهای تحت سانسوره:

فلسفه علمی ناب: مارکیسیم
بنیانگذار فلسفه علمی : مارکس
افیون : دین

-- بهمن ، Feb 20, 2009 در ساعت 12:33 PM

متن پیچیده نیست. ابهام در ذهن نویسنده است که از شاخه به شاخه پریده است. و الا ادبیاتی که نویسنده از آن نقل می کند یعنی پوپر و ابن سینا قابل فهم تر است. چون نویسندگان آن متن ها وارد بودند.

-- حسین متقی المان ، Feb 21, 2009 در ساعت 12:33 PM

- به نظر من اين مقاله راه حل برون رفت از اين بحرانها را تلاش براي اخلاقي تر- طبيعي تر كردن كل اقتصاد جهاني مي داند و البته مكانيزم مشخصي براي نيل به مقصود ارائه نمي كند.
گمان مي كنم خيلي ها مثل من بر اين باور باشند كه :
1- هرگونه انتقادي به شرايط موجود كشورهاي صنعتي، به هيچ عنوان به معني تاييد روشهاي سنتي كشورداري و خودكامگي حكومتهاي جهان سوم و غير آن نيست. موضوع دمكراسي و حقوق بشر و حاكميت خرد جمعي همچنان اصالت خود را دارند.
2- حرص و آز بشر براي كسب منافع هر چه بيشتر در نظام بازار آزاد، مسابقه اي را براي ويراني طبيعت و منابع طبيعي رقم مي زندكه بايد به طريقي مهار شود.
3- افزايش جمعيت جهان مسلماً جز فقر و جنگ و رنج انسان در بر نخواهد داشت. دل خوش كردن به اين كه در آينده منابع جديدي توسط بشر كشف و اختراع مي شود منطقي نيست، زيرا فعلاً در حد پيش بيني است و از سوي ديگر ممكن است آنچنان گران تمام شود كه فقط نصيب ثروتمندان گردد، همانگونه كه مي بينيم همين منابع طبيعي كه تقريباً به رايگان در طبيعت موجودند، در نهايت چگونه تقسيم مي شوند.
متاسفانه در برخي كشورها كه رشد جمعيت كند است، بازهم به دلايل اقتصادي و ترس از كمبود نيروي كار اظهار نارضايتي مي كنند. اين يعني ترجيح منافع آني بر منافع دائمي بشر.
از طرف ديگر استفاده از صنعت هوشمند روز به روز از نياز به نيروي كار مي كاهد.
4- كاركرد اقتصاد بازار آزاد بر مبناي رقابت براي كسب سودبيشتر، نسبت عرضه و تقاضا، اعتماد به سوددهي سرمايه گذاري و . . . شكل مي گيرد و هنگامي كه خللي در تعادل ميان عوامل مختلف پديد مي آيد مختل مي شود. يعني همين عوامل اقتصادي-روانشناحتي، كه عامل برتري اقتصاد سرمايه داري نسبت به سوسياليزم شمرده مي شود- تحت شرايط كنوني عملكرد متضادي ازخود نشان مي دهند.

-- رضا ، Feb 21, 2009 در ساعت 12:33 PM

در پاسخ به خانم نگار! برداشت من اين است كه اصطلاح "گاوها" - كه در ادبيات اقتصادى به دوره هاى رشد اطلاق ميشود - اشتباهن "گاه ها" تايپ شده است. زيرا در همان پاراگراف اصطلاح "خرس ها" - كه به مفهوم دوره هاى ركود اقتصادى است - نيز بكار رفته است.

-- حميد ، Feb 21, 2009 در ساعت 12:33 PM

an entire humanetarian. i got so honored to read it.

-- Lili ، Feb 22, 2009 در ساعت 12:33 PM

منصفانه اينكه بر خلاف نظر آقاى فرهاد من هيچ كينه آشكار يا پنهانى را نسبت به ماركس در مقاله آقاى امير مدنى مشاهده نكردم. آنچه ديدم به عبارت زير است: ١- اطلاعاتى مفيد پيرامون وضعيت كنونى نظام سرمايه دارى مسلط جهانى; ابعاد و ريشه يابى علل و عوامل بروز بحران عميق و ساختارى اين نظام; اشاره به عمده ترين راه حلهاى ارائه شده از جانب گرايشهاى فكرى و طبقاتى گوناگون چه درون و چه در بيرون از سيستم مسلط سرمايه دارى تا اين لحظه. ٢- نتيجه گيرى و نظر خود نويسنده مقاله كه تلاش كرده است با برجسته و عيان نمودن عنصر مشترك در اذهان نيك انديش ترين متفكران و فلاسفه طالب سعادت بشرى يعنى درك عنصر "پيوستگى هستى با مركزيت انسان" راه حلى منطبق با شرايط امروز را جستجو كند. راه حلى كه شرط اول دستيابى به آنرا باور يا تمكين توحيديان به حكم عدالت اجتماعى يا پذيرش حقوق جهان كار از طرفى و راندن بحث و مجادله پيرامون ماورائ الطبيعه به حوزه خصوصى را از جانب ديگر طلب ميكند. به نظر من مستقل از اين شرط اوليه كه بيشتر به شرايط ويژه ايران مربوط است راه حل مورد اشاره آقاى مدنى نيازمند تشريح و توضيح و تفصيل كاملترى از يك اشاره است كه طبيعتن جايگاه خود و مقالات ديگرى را ميطلبد. اگر اين گفته رزا لوگزامبورگ را بپذيريم كه جهان يا به سوى سوسيالزم ميرود يا بربريت آنگاه باز هم براى چندين و چندمين بار در مقابل اين پرسش سرنوشتى قرار ميگيريم كه: چگونه ميتوان به جامعه اى دست يافت كه در آن استثمار انسان از انسان يا نظام بردگى سرمايه دارى نظام مسلط بر جامعه بشرى نباشد; تا صلح ميان انسانها با يكديگر و احترام به طبيعت و هماهنگى با آن براى هميشه محقق و نهادينه گردد: جهان ديگرى ممكن است اما چگونه!

-- رسول ، Feb 22, 2009 در ساعت 12:33 PM

مارکسیسم، درست یا غلط، خوب یا بد، متاسفانه بهانه خوبی به دست راستی های افراطی داده و می دهد تا زمینه ای را برای از بین بردن مخالفان خود فراهم کنند!

اینک که سرمایه داری پیر همچون دوران جوانی خود دچار بحران شدید (هر چند ظاهری) است و نیاز به ایجاد آشوب دارد تا هر چه بیشتر کسب منفعت کند و بتواند به بقای درمانده و علیل خود به هر قیمتی که هست ادامه دهد، باید به هر وسیله ای که می تواند (تروریزم، کمونیزم، حزب اله ...) متوسل شود تا به این هدف "عالی" خود برسد!

"اگر دشمن نداری (و برای کسب منفعتهای سرشار که فقط با بروز یک جنگ امکان پذیر است نیاز به آن داری) پس یک دشمن برای خودت ایجاد کن!" - نیکلولو ماکیاولی

-- رفیق دوست ، Feb 24, 2009 در ساعت 12:33 PM

اطلاعاتی دقیق و ترکیبی بدیع از مفاهیم , جالب اما پر از تردید . با به پایان ایده یو لوژی ها گویا تنها تردید برای بشر باقی مانده است. نسا علوی

-- nessa ، Feb 24, 2009 در ساعت 12:33 PM

با سلام.
شخصاً استفاده کردم. البته امیدوارم که تلفیق و یا دستکم یافتن نقاط و گره های مشترک میان شرق و غرب آنطور که نویسندۀ محترم و فرهیخته می گویند، ممکن باشد.
این یکی از علائق شخصی خود من هم هست و خوشحال می شوم که می بینم دیگران نیز این دغدغه را دارند.

با احترام
لیلی

-- Lili ، Feb 25, 2009 در ساعت 12:33 PM

ایکاش این نوشته بخوبی ویرایش می شد.

-- saman ، Feb 27, 2009 در ساعت 12:33 PM

المنته الله در میکده باز است. این مقاله سراسر ناجور عقلی در صفحه ای سراسر نقل (صفحه اندیشه رادیو زمانه ) در کسوت عقل به چه کار است ؟

-- azadeh ، Mar 6, 2009 در ساعت 12:33 PM

در مورد مطالبی که تا حدودی اطلاع داشتم نقطه نظر های نویسنده برایم جالب بود. قسمتهایی از مقاله به دلیله عدم آشنایی من به موضوع کمی گنگ بود. البته این خود نکته مثبتی است در مورد این مقاله چون سوالات جدید برایم ایجاد کرد. امیدوارم در مقالات بعدی دامنه محدودتری را مورد بحث قرار بدهند.

-- همایون ، Mar 8, 2009 در ساعت 12:33 PM

بیشتر طرح یک کتاب به نظر میرسد تا یک مقاله . شکیلا

-- shakila ، Mar 14, 2009 در ساعت 12:33 PM