رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ آذر ۱۳۸۷
قرآن محمدی - ۲

برساخته‌های تاریخی

اکبر گنجی

مفسران، متکلمان، فیلسوفان، فقیهان و... مسلمان به گونه‌ای سخن می‌گویند که گویی اسلام مولف از حقایق مدلل ازلی و ابدی است و مسلمین هم با ادله‌ی خدشه‌ناپذیر، باورها و مدعیات خود را اثبات کرده‌اند. در حالی که، پذیرش جمعی – تاریخی این مدعیات، و مسلمان شدن مسلمین، معلل بوده است، نه مدلل.

تفکیک و تمایز «دینداری معلل» از «دینداری مدلل» بسیار مهم است؛ برای اینکه، اگر دلیل و استدلال در کار نباشد، مسلمانی با غیرمسلمانی (مسیحی، یهودی، بودایی، هندویی و...) چه تفاوتی خواهد داشت؟

نگاه تاریخی به ظهور و بسط و تثبیت آیین، نشان می‌دهد که اتوریته و کاریزما در جا انداختن این سرمشق (paradigm) بیشترین نقش را داشته است. حتی کسانی براین باور هستند که می‌توان برمبنای آموزه‌ی فوکویی «قدرت- دانش»، فرآیند پذیرش و گسترش این گفتمان را تبیین کرد1.

اگر به نحوی تاریخی به مسأله نگریسته شود، نقش قدرت در حفظ این سرمشق برجسته بوده است. پس از وفات پیامبر گرامی اسلام، شورش رده آغاز شد. عده‌ای ادعای پیامبری کردند، بسیاری از اعراب هم از پرداخت زکات خود‌داری ورزیدند. اهل رده یازده فرقه بودند.

ابوبکر با بسیج نیرو و اعزام سپاهیان، تمام آن‌ها را به شدت سرکوب کرد. مدعیان پیامبری هم به‌ وسیله‌ی مسلمان‌ها به قتل رسیدند. می‌توان پرسید: اگر مرتدین و پیامبران مدعی سرکوب نمی‌گردیدند، تاریخ اسلام چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؟ مسلمان کردن ایرانیان، برمبنای بحث و گفت‌وگو و ارائه‌ی دلیل صورت نگرفت، بلکه فتح نظامی پشتوانه‌ی ‌این امر بود2.

مردم ایران به زور شمشیر مسلمان نگردیدند، ولی بدون تسخیر نظامی ایران و مسلمان بودن حکام، ایران، تاریخ دیگری می‌یافت. علی شریعتی در این خصوص می‌نویسد: «اسلام، ایران را به زور گرفت، این برخلاف دموکراسی و لیبرالیسم است و اگر ما آن را براساس دموکراسی و لیبرالیسم مطرح کنیم، محکومش می‌کنیم که چرا به زور، حکومتی را بر ایران تحمیل کرده است.»

اما از لحاظ اصلاح نه تنها محکوم نیست، بلکه مجاز است. برای همین است که نماینده‌ی سپاه اسلام در برابر اعتراض فرمانده‌ی ایران که چرا آمده‌اید، می‌گوید: «ما آمده‌ایم تا شما را از پستی زندگی زمین به علو آسمان و از بندگی یک‌دیگر به بندگی خدا و از ظلم ادیان به عدل اسلام بخوانیم»...

این هدف که سبب پیشرفت و نجات مردم می‌شود به هر شکلی تحقق پیدا کند، موجه است. زیرا امری مقدس‌تر از این که جامعه‌ای از پرستش شخصیت‌ها و بت‌ها و خرافات نجات یابد، وجود ندارد.

«و اگر آزادی افراد از لحاظ سیاسی و حقوقی ضایع شود، چون تحقق این هدف و ایده‌آل، به نفع جامعه است، مجاز است3

عبدالحسین زرین کوب در کتاب دوقرن سکوت نظری مشابه دیدگاه شریعتی ارائه کرده و خشونت‌های اعراب برای مسلمان کردن ایرانیان را برجسته می‌سازد. اما وی برخلاف شریعتی، بکارگیری این نوع روش‌ها را مشروع نمی‌داند.

برخی دیگر، مسلمان شدن ایرانیان را معلول رهایی از پراداخت جزیه دانسته‌اند. به هرحال، مسلمان شدن ایرانیان که چندین دهه به درازا کشید، معلول علل عدیده‌ای بود، اما دلیل نقش چندانی در این زمینه نداشت. اسلامی که اعراب به ‌ایرانیان تحویل دادند، چیز حاضر و آماده‌ای نبود، اسلام هم‌چون هر دین دیگری، «برساخته‌ای تاریخی-اجتماعی» است. ایرانیان در برساختن این پدیده نقش مهمی داشته‌اند.

برساخته گرایی (constructionism)، همه‌ی پدیده‌ها را برساخته‌ی آدمی در طول تاریخ می‌داند4. اگر به تاریخ تشیع نگاه شود، فرآیند برساختن این هویت به روشنی برملا خواهد شد. شیعیان رفته رفته امامان خود را بالا و بالا بردند و به عرش رساندند، آن‌ها را معصوم و خود را غالی کردند.

محقق برجسته، حسین مدرسی طباطبایی، در کتاب «مکتب در فرآیند تکامل» فرآیند برساخته شدن تشیع را تبیین می‌کند. به عنوان مثال، وی با مستندات تاریخی نشان می‌دهد که چگونه گروه کوچکی از یاران امام یازدهم ، امام دوازدهم را برساختند5.

از آن به بعد هم، شیعیان چیزهای بسیاری برساختند و بر تشیع افزودند و آن را فربه و فربه‌تر کردند. عید غدیر خم از قرن چهارم هجری، زمان عزالدوله دیلمی، به عنوان «عید» برساخته شد. ۱۳ رجب را ناصرالدین شاه قاجار به عنوان جشن و تعطیلی به تشیع اضافه کرد. زیارت عاشورا، برساخته‌ای تاریخی و فاقد سند است6. ولایت فقیه و ولایت مطلقه‌ی فقیه را در دوران قاجار برساختند و به تشیع افزودند.

مطابق برساخته‌گرایی، تمام آیین‌ها، برساخته‌های تاریخی هستند و نه حقایق ازلی و ابدی. نزاع ادیان با یک‌دیگر، نزاع حق (صدق) و باطل (کذب) یا سعادت و شقاوت نیست. اما برساخته‌های دینی-ایدئولوژیک، خود را حقیقت محض و دیگری را بطلان و شقاوت محض جلوه داده و با زور و خشونت از برساخته‌ی خود دفاع می‌کنند.

در تاریخ اسلام، پس از دوران ظهور و تثبیت اسلام، هرنوع دگراندیشی به نام ارتداد و زندقه، تکفیر شد. وقتی فلاسفه و عرفای مسلمان که به زبان فنی و نمادین سخن می‌گفتند در چنبره‌ی تکفیر گرفتار بودند، تکلیف مرتدان واقعی و پیامبران مدعی، روشن است که چه بوده؟

امروز هم در جهان اسلام هیچ نوع رواداری نسبت به دگراندیشانی که نگاه ناقدانه به متون مقدس دینی دارند، روا داشته نمی‌شود و از آموزه‌های دینی رسمی، نه با دلیل، که با شمشیر دفاع می‌شود. کافی است صادقانه از خود به عنوان یک مسلمان سوال کنیم که اگر جمهوری اسلامی آیین بهاییت را به رسمیت بشناسد و به آن‌ها اجازه دهد آزادانه آیین خود را در ایران تبلیغ کنند، چه پیش خواهد آمد؟

آیا جمهوری اسلامی اجازه می‌دهد یهودیان و مسیحیان آزادانه، دین خود را در ایران تبلیغ کنند و مسلمین را به دین خود بخوانند؟ یا اگر یک ایرانی مسلمان اعلام کند از سر آگاهی و اختیار دین دیگری انتخاب کرده، به عنوان مرتد اعدام خواهد شد؟ ولایت مطلقه‌ی فقیه، مراجع تقلید دگراندیش را هم بر نمی‌تابد، چه رسد به مخالفان واقعی.

البته، این نگاهی غیرالهیاتی و جامعه‌شناسانه – تاریخی است که علل وجودی پیدایش و گسترش و تثبیت آیین‌ها را می‌کاود و نقش برجسته و تعیین کننده‌ی قدرت در برکشیدن یک آیین و سرکوب دیگر آیین‌ها را تعلیل می‌کند.

نوشتار حاضر بدون در نظر گرفتن این علل، به دنبال آن است که روشن سازد از موضع الهیاتی و عقلانی، چگونه باید به ‌این نزاع نگریست. در عین حال، برخی از فرهیختگان بر این گمان هستند که ‌این رویکرد (برخورد عقلانی با دین و مطالبه‌ی دلیل) تماماً خطا است.

برای اینکه «گفتمان دینی» ماهیتاً با گفتمان علمی و گفتمان فلسفی تفاوت دارد. با ملاک‌های پارادایم علم و فلسفه و معرفت‌شناسی نمی‌توان به داوری در خصوص پارادایم دین پرداخت. صدق، به معنای انطباق با واقع یا سازگاری، به گفتمان علم و فلسفه تعلق دارد.

آموزه‌های دینی را نباید با این معیارها ارزیابی کرد. به تعبیر ویتگنشتاین، علم و فلسفه و دین، سه بازی زبانی متفاوت هستند. هر دینی، نوعی «صورت حیاتی» است با «بازی زبانی» خاص خود برای نجات و سعادت آدمیان.

ولی این بازی زبانی با بازی زبانی علم و فلسفه تفاوت دارد و هیچ امر مشترکی در میان آن‌ها نمی‌توان یافت. به گمان ویتگنشتاین بسیاری از منازعات، ناشی از یکی گرفتن بازی‌های زبان دینی، با بازی فلسفی و علمی است؛ در صورتی که باورهای دینی، فراعقلی و فرامنطقی هستند.

باورهای دینی مربوط به امر واقع نیستند و صدق اعتقادات دینی ناشی از انطباق با واقعیت نیست. اعتقادات دینی، برخلاف تئوری‌های علمی، مبتنی بر شواهد نیستند و نمی‌توان کم و بیش آن‌ها را محتمل دانست.

محتوای باورهای دینی، نباید امری حاکی از واقع تعبیر شوند. از این رو تمام باورهای دینی ابطال ناپذیرند. یک نظریه‌ی علمی، با یک مورد نقض ابطال می‌شود، اما میلیون‌ها دعای مستجاب نشده نمی‌تواند، چیزی (قدرت خدا، خیرخواهی خدا، باور به دعا) را ابطال کند.

آموزه‌ها، چندان اهمیتی ندارند، شیوه‌ی زیست و عمل انسان‌ها مهم است. ما با این رویکرد کاری نخواهیم داشت. برای اینکه سنت فلسفی – کلامی مسلمین، خصوصاً شیعیان، به باورها بسیار اهمیت می‌دهد و همه‌ی اعتقادات را حقیقت (صادق به معنای منطبق با واقع) تلقی می‌کنند.

به تعبیر دیگر، متکلمان و فیلسوفان و مفسران مسلمان، زبان دین را زبان واقع‌گرا (realistic) تلقی می‌کنند که در آن کوچک‌ترین خطایی هم وجود ندارد. تمام فرآورده‌های وحی، حقیقت مطلق است.

ناواقع گرایی دینی (religions non- realism) در میان مسلمین، خریدار چندانی ندارد و تا آن‌جا که من دیده‌ام فقط محمد مجتهد شبستری بر این باور است که هیچ‌ یک از مدعیات دینی صدق و کذب بردار نیست و سخن گفتن قرآن درباره‌ی خدا و معاد را نباید خبر از عالم عین تلقی کرد.

ناواقع‌گرایان، خدا و معاد و دیگر باورهای دینی را دارای متعلق خارجی، مستقل از آدمی، نمی‌دانند. از نظر آنان، این مفاهیم، محصول آرمان‌های متعالی آدمیان هستند. همان‌طور که مارکس به پیروی از فوئرباخ گفت، انسان، مذهب را می‌سازد. از این رو، بسیار دور از انتظار است که علما و مدعیان رسمی دین بخواهند با آرای توماس کوهن، میشل فوکو، لودویگ ویتگنشتاین متأخر و ... از آموزه‌های دینی دفاع کنند.


برخی از برساخته گرایان تا آن‌جا پیش می‌روند که «صدق و کذب» را هم یک گفتمان در کنار دیگر گفتمان‌ها تلقی می‌کنند. خارج از گفتمان، چیزی وجود ندارد تا داور گفتمان باشد.

به نظر اینها، ارزیابی گفتمان دینی، با گفتمان صدق و کذب، به معنای تبدیل این گفتمان به گفتمان مسلط است. اینان با اینکه تمام اندیشه‌ها، از جمله دین، را برساخته‌های تاریخی می‌دانند، درمقابل کسانی که دین را به نحو دیگری برمی‌سازند، از خود ناشکیبایی نشان می‌دهند.

در چارچوب مقبول این افراد، همان‌گونه که در گذشته، کسانی توانسته‌اند یک سرمشق (یعنی کلام خدا بودن قرآن) را در چارچوب این سنت جا بیندازند، امروز هم افراد دیگری با اتوریته و کاریزما، دارند سرمشق دیگری (یعنی کلام محمد بودن قرآن) را در دل همان سنت جا می‌اندازند؛ و اگر شرایط تاریخی با آن‌ها یار باشد، این آموزه را به آموزه و سرمشق غالب تبدیل خواهند کرد.

امروز نواندیشان دینی‌ای که بیش از بنیادگرایان حاکم بر ایران دارای کاریزما و اتوریته هستند، سرمشق بدیل‌شان را در مقابل سرمشق غالب طرح می‌کنند. وقتی برساخته‌گرایان به صدق و کذب باورها کاری ندارند، دیگر چه چیز جز مقبولیت یافتن و مقبولیت نیافتن یک برساخته، برای داوری باقی می‌ماند؟

همان‌طور که پیش از این گفته شد، مخاطب این نوشتار کسانی هستند که تفسیری واقع‌گرایانه از زبان دین ارائه می‌دهند و معتقدند باورهای دینی صادق و مدلل هستند. مسأله‌ی اصلی این است: آیا گزاره‌ی «قرآن کلام خداست»، مدعایی قابل اثبات و خرد پذیر است؟

از میان دو مدل رقیب؛ «قرآن کلام خداست» و «قرآن کلام محمد است»، احتمال صدق کدام یک بیشتر است؟ کدام یک از این دو، مدل رقیب داده‌های بیشتری را تبیین می‌کنند؟ کدام یک از دو مدل، توانسته‌اند با شواهد و دلایل صدق، خود را تثبیت کنند؟


پیش از شروع بحث توجه به یک نکته‌ی مهم ضروری است. این مدعا که «قرآن سخن پیامبر است»، سخنی غیردینی نیست. علامه طباطبایی می‌گفت، عموم مسلمین بر اساس ظواهر لفظی قرآن، این کتاب را سخن خدا می‌دانند که توسط جبرئیل به پیامبر داده شده است.

علامه طباطبایی با اینکه به‌ این نظر اعتقاد داشت، اما نظریه مقابل، یعنی نظریه‌ای که بر مبنای آن، قرآن سخن پیامبر است، را طرح می‌کند7 و پیش از آغاز نقد و رد، آن را موحدانه، منصفانه و ارزشی معرفی می‌کند.

وی می‌نویسد: «این توجیه از آن کسانی است که برای جهان هستی خدایی اثبات می‌کنند و از روی انصاف برای نظام دینی اسلام ارزشی قائلند[8].» به این‌ ترتیب، سخن پیامبر تلقی کردن قرآن، مدعایی غیردینی نمی‌باشد که نیاز به حکم فقیهانه‌ی تکفیر داشته باشد.

مدافعان هر دو مدل باید با استدلال خردپسند، مدعای خود را تحکیم کنند. با توجه به ‌اینکه معمولاً ادعا می‌شود، سرمشق قبلی (قرآن کلام خداست)، نظریه‌ای مدلل است، کوشش نوشتار حاضر این است که نشان دهد این مدعا بلادلیل است و رندان تشنه لب، هم‌چنان منتظر آب گوارای استدلال هستند.

بخش اول: عقل‌گرایی و ایمان‌گرایی



پاورقی‌ها:

1- به گمان فوکو، دانش محصول روابط قدرت است. حقیقت برساخته‌ای گفتمانی است. او می‌نویسد: «باید پذیرفت که قدرت دانش را تولید می‌کند (و نه صرفاً با مهیا کردن شرایط برای دانش به دلیل خدمت دانش به قدرت، و نه صرفاً با استفاده از دانش به دلیل مفید بودن آن)، باید پذیرفت که قدرت و دانش مستقیماً بر یک‌دیگر دلالت دارند، باید پذیرفت که نه مناسبات قدرتی بدون ایجاد حوزه‌ای از دانش همبسته با آن وجود دارد و نه دانشی که مستلزم مناسبات قدرت نباشد و در عین حال مناسبات قدرت را پدید نیاورد.»

(میشل فو کو، مراقبت و تنبیه: تولد زندان، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، ص۴۰).

نگاه فوکو به قدرت متفاوت از نگرش «وبر» به قدرت است. می‌گوید: «اگر قدرت چیزی جز سرکوب نبود، و اگر کاری جز نه گفتن انجام نمی‌داد، آیا واقعاً تصور می‌کنید که کسی از آن اطاعت می‌کرد؟

آن‌چه باعث می‌شود که قدرت، خوب به نظر آید، و آن‌چه باعث می‌شود که پذیرفته شود، این واقعیت ساده است که صرفاً به مثابه نیرویی که «نه» می‌گوید بر ما سنگینی نمی‌کند، بلکه از چیزها عبور می‌کند و تولیدشان می‌کند، سبب لذت می‌شود، دانش می‌سازد و گفتمان تولید می‌کند.

باید آن را به منزله‌ی شبکه‌ای مولد در نظر آورد که در کل بدنه‌ی اجتماع جاری است، بسیار فراتر از چیزی منفی که نقش‌اش سرکوب است.»

Foucault, M. (1980). Truth and Power. In C. Gordon (E d.) Power / Knowledge. Selected Interviews and other Writings 1972- 1977. P. 119.
قدرت، مولد کل جهان اجتماعی، شیوه‌های فهم ما از جهان و سخن گفتن ما درباره‌ی آن است. قدرت، از طریق انضباط و تنظیم همه‌ی امور روزانه‌ی آدمیان، آن‌ها را مطیع و منقاد خود می‌سازد.

2- عمر در فرمان خود به اعراب تازه مسلمان شده برای حمله به ‌ایران می‌گوید: «حجاز جای ماندن شما نیست مگر آن که آذوقه جای دیگر بجویید که مردم حجاز جز به‌ این وسیله نیرو نگیرند.

روندگان مهاجر که به وعده خدا می‌رفتند کجا شدند؟ در زمین روان شوید که خدای‌تان در قرآن وعده داده که آن را به شما می‌دهد و فرموده که اسلام را بر همه دین‌ها چیره می‌کند. خدا دین خویش را غلبه می‌دهد و میراث امت‌ها را به اهل آن می‌سپارد. بندگان صالح خدا کجایند؟»

(تاریخ طبری، ج ۴، ص ۱۵۸۷ وی‌گوید که برخی از حمله کنندگان به ‌ایران، مسلمان نبودند و پس از پیروزی برای گرفتن سهم، مسلمان شدند (پیشین، ص۱۶۸۳)

3- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج ۱۲صص ۲۲۳-۲۲۲.

آقای خمینی هم اسلام را دین جنگ معرفی می‌کند. به گفته‌ی وی، جنگ برای تمام عالم رحمت است. جنگ اسلامی، جنگ دائمی و ابدی است، برای اینکه جنگ تا رفع فتنه از تمام عالم باید ادامه یابد.
می‌گوید: «قرآن می‌فرماید: قاتلوهم حتى لاتکون فتنه، همه بشر را دعـوت مـى‌کـند به مقاتله براى رفع فتنه، یعنى، جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم... یعنى، باید کسانى که تبعیت از قرآن مى کنند، در نظر داشته باشند که باید تا آن‌جـایـى کـه قـدرت دارنـد بـه نـبردشان ادامـه بدهند تا این که، فتنه از عالم برداشته بشود.

این، یک رحمتى است براى عالم و یک رحمتى است براى هر ملتى... آن مذهبى که جنگ درش نیست، ناقص اسـت.... و مـن گـمـانم این است که حضرت عیسى سلام الله علیه، اگر به او مـهـلت مـى‌دادنـد، هـمـیـن تـرتـیـبـى کـه حـضـرت مـوسـى سـلام الله عـلیـه عـمـل می‌کـرد، هـمـان‌طـورى کـه حـضـرت نـوح سـلام الله عـلیـه عـمـل مـىکـرد، او هـم بـا کـفـار آن‌طـور عـمل می‌کرد.

این اشخاصى که گمان می‌کنند که حـضـرت عـیـسـى اصـلا سـر ایـن کـارها را نداشته است و فقط یک ناصح بوده، اینها به نـبـوت حـضـرت عیسى (ع ) لطمه وارد می‌کنند...

نبى، همه چیز دارد، شمشیر دارد، نبى، جنگ دارد... این غلط فهمى است از قرآن که کسى خیال کند که قرآن نگفته است جنگ تا پیروزى. قرآن گفته است، بالاتر از ایـن را گفته است»
(۲/۱۰/۱۳۶۳ سخنرانی میلاد پیامبر گرامی اسلام).

ما بر این باور نیستیم که فهم آقای خمینی از قرآن بهترین فهم از قرآن است، ولی آقای خمینی فهم غیرجنگ‌طلبانه از قرآن را، فهم غلط قرآن تلقی می‌کرد. آقای خمینی به عنوان یک مرجع مسلم تقلید و اسلام شناس، نقش قدرت در تثبیت آیین را به خوبی برملا می‌کند:

«شما سوره برائت را براى مردم چرا نمی‌خـوانـیـد؟ و شـمـا آیـات قـتـال را چـرا نـمـی‌خـوانـیـد؟ هـى آیـات رحـمـت را مـی‌خـوانـید! آن قتال هم رحمت است براى این که می‌خواهد آدم درست کند.

آدم گاهى درست نمى‌شود مگر این کـه مـرض گـاهـى صـحـیح نمی‌شود، الا بالکى، باید ببرند، داغ کنند تا درست شود. جامعه، باید آن‌هایى که فاسد هستند، از آن بیرون ریخته بشوند. جنبه رحمت است همه‌اش...قرآن... می‌گوید بکشید، بزنید، حبس ‍ کنید، اشداء على الکفار...

امیرالمومنین، اگر بنا بود کـه خـیـر، هـى مـسـامـحـه کـنـد خـوب، ایـن خـلاف کرد، چه شمشیر نمی‌کشید هفت‌صد نفر را یک‌دفعه بکشد، تا آخر آن اشخاصى که قیام کرده بودند به ضدش، تا آخر ضد اسلام بـود دیـگـر، تـا آخـرشـان را کشت و چند نفر دیگر فرار کردند.. مـنـطـق انـبـیـاء ایـن اسـت که اشداء باید باشند بر کفار و بر کسانى که بر ضد بشریت هـسـتـنـد، بـیـن خـودشـان هم رحیم باشند» (۱۴/۱۱/۱۳۶۳).

4- در « آخرین وسوسه ی مسیح» نوشته‌ی نیکوس کازانتزاکیس، بحث جالبی میان عیسی و پولس در می‌گیرد. عیسی به پولس اعتراض می‌کند که مسیحی که شما برساخته‌اید، مسیح واقعی نیست.

می‌گوید: «عیسی ناصری منم. هیچ‌گاه مصلوب نشدم و هیچ‌گاه رستخیز نیافتم. من پسر مریم و یوسف نجار ناصری هستم. من پسر خدا نیستم، که مانند هر کس دیگری، پسر انسانم.»

پولس پاسخ می‌گوید که: «در بطن پوسیدگی و ظلم و فقر این دنیا، مسیحای مصلوب و رستخیز یافته تسلایی ارزشمند برای انسان شریف، انسان مظلوم بوده است. حالا راست یا دروغ، من اهمیت نمی‌دهم. برای نجات دنیا این کافی است.»

عیسی به او می‌گوید: «ویران شدن دنیا در اثر حقیقت بهتر از نجات یافتن آن توسط دروغ است.» پولس پاسخ می‌دهد: «من درباره‌ی حقیقت و دروغ و اینکه او را دیدم یا ندیدم، مصلوب شد یا نشد، پشیزی ارزش قائل نیستم. حقیقت را می‌آفرینم...آن را می‌سازم... برای نجات دنیا، مصلوب شدن تو ضروری است، و من به رغم میل تو مصلوبت می‌کنم.

رستاخیز تو هم ضروری است و باز هم به رغم میل تو من دوباره زنده‌ات می‌کنم... در روز سوم، تو را از گور می‌لغزانم، زیرا نجاتی بدون رستاخیز وجود ندارد... مطایق میل و دل‌خواه خودم داستان زندگی، تعالیم، تصلیب و رستاخیز تو را بازآفرینی می‌کنم» (نیکوس کازانتزاکیس، آخرین وسوسه مسیح، ترجمه صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، صص۴۵۱-۴۵۳).

5- امامت یکی از اصول مسلم شیعیان است. مطابق تلقی اکثر شیعیان، دوازده امام معصوم و آگاه به علم غیب، جانشین برحق پیامبر اسلام هستند. در سال 1993 حسین مدرسی طباطبایی در کتاب مکتب در فرآیند تکامل، بر اساس یک تحقیق تاریخی مفصل نشان داد که عصمت و علم غیب ائمه، برساخته‌ی شیعیان غالی قرون بعدی است.

از اینها مهم‌تر، وی مستندات تاریخی بسیاری در کتاب‌اش آورده که مدلولش این است: دوازدهمین امام شیعیان (حضرت مهدی) وجود خارجی ندارد، امام غایب، برساخته‌ی نزاع‌های خانوادگی بر سر ارث و میراث است. «وجود نداشتن امام دوازدهم شیعیان»، نتیجه‌ی منطقی مستندات تاریخی کتاب طباطبایی است.

به تعبیر دیگر، نیت مولف و باورهای کلامی او یک چیز است، و «مقتضیات درون متنی» چیزی دیگر. مدرسی طباطبایی می‌نویسد: «در وصیت‌نامه‌ای که از حضرت عسکری (ع) به جای مانده بود؛ ایشان تنها از مادر خود نام برده بودند و به همین جهت در یکی دو سال اول، برخی شیعیان معتقد بودند که در غیبت فرزند‌زاده‌ی بزرگوارشان، ایشان به نیابت عهده‌دار مقام امامت هستند.

ایشان در مدینه بودند که رحلت حضرت عسکری(ع) اتفاق افتاد. بلافاصله پس از وصول این خبر به مدینه، ایشان سریعاً به سامرا بازگشتند تا از دست یافتن جعفر [فرزند امام دهم و برادر امام عسکری] بر مواریث آن حضرت جلوگیری کنند...

مادر بزرگوار حضرت عسکری برای آن که از دست یافتن جعفر بر میراث امام معصوم جلوگیری کرده و در عین حال دولتیان را بر وجود فرزند ایشان آگاه نسازد، چنین القاء فرمود که یکی از کنیزان [ایشان همسر نداشت و فقط دو کنیز مسیحی داشت که مسلمین در جنگ از رومیان گرفته بودند] حضرت عسکری حامله است و بنابراین ایشان دارای فرزند هستند.

جعفر، که متوجه بود این اظهار برای جلوگیری از دست‌یابی او بر میراث است (همچنان که شایع می‌کرد که اصل مسأله‌ی وجود فرزند برای آن است که اطرافیان امام پس از سال‌ها عداوت و دشمنی خصمانه که میان او و آنان وجود داشت می‌خواهند مانع از آن بشوند که او به مقام امامت دسترسی پیدا کند) از مادر حضرت عسکری به دولت شکایت کرد...

به دستور قاضی، کنیز مورد نظر به خانه‌ی یکی از بزرگان و محترمین سادات، دانشمند محمد بن علی بن حمزه علوی منتقل و در آن‌جا زیر نظر قرار گرفت تا آن که پس از انتهای مدت اکثر حمل (بنابر فقه حنفی) مشخص شد که وی حامله نیست. پس از آن، از کنیز مزبور رفع توقیف به عمل آمد و وی سال‌ها پس از آن در بغداد زندگی می‌کرد که دست‌کم چند سالی از آن، در منزل یکی از اعضای خاندان با نفوذ بنی نوبخت: حسن بن جعفر کاتب نوبختی بود.

بعدها گویا به خاطر توجه شیعیان و ناراحتی دستگاه خلافت از این بابت، وی مجدداً از دسترس جامعه شیعه دور شده و تحت نظر عمال دولتی گذارده شد تا در اواخر قرن مزبور (قرن سوم) وفات یافت.

در این میان میراث امام عسکری پس از هفت سال درگیری سرانجام میان جعفر و مادر حضرت عسکری، و بنا به نقلی یک خواهر ایشان نیز، تقسیم شد»
( سید حسین مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمه هاشم ایزد پناه، کویر، صص۱۵۶ - ۱۵۳)...

بر اساس مستندات تاریخی کتاب طباطبایی، در این نزاع مالی بر سر ارث و میراث، مادر امام یازدهم مدعایی (حامله بودن کنیز) خلاف واقع به حکام عرضه می‌دارد. مدرسی مدعای خود در خصوص وجود نداشتن امام دوازدهم را از راه دیگری هم تثبیت می‌کند.

می‌گوید: تنها خواهر امام یازدهم، که جز جعفر، تنها بازمانده از حضرت هادی بود از جعفر پشتیبانی کرد (پیشین، صص ۱۶۲-۱۶۱)... يعنی خواهر امام هم منکر وجود فرزند امام یازدهم ( حضرت مهدی) بود. مدرسی طباطبایی نکات دیگری هم در تأیید مدعای خویش عرضه می‌دارد.

می‌نویسد: برجسته‌ترین دانشمند در جامعه‌ی شیعیان کوفه، علی بن حسن بن فضال، نیز امامت جعفر را پذیرفت (پیشین، ص ۱۵۰). از نظر شیعیان، امام، حتماً باید دارای فرزند باشد، از این‌رو، برخی از شیعیان حضرت عسکری، به دلیل آنکه ‌ایشان بدون فرزند درگذشته است، اصل امامت ایشان را انکار کردند (پیشین، ص ۱۶۰).

درمقابل، گروه دیگری از شیعیان که نمی‌توانستند امامت امام یازدهم را انکار کنند، پس از وفات امام یازدهم ، این ادعا را مطرح ساختند که حضرت عسکری به غیبت رفته و به زودی به عنوان قائم آل محمد به جهان باز خواهد گشت (پیشین، ص ۱۷۰).

گروه دیگری از شیعیان هم به وجود امام دوازدهم اعتقاد یافتند و نزاع‌شان بر سر مدت غیبت امام دوازدهم آغاز شد. آن‌ها، طول مدت غیبت را شش روز، یا شش ماه یا حداکثر شش سال تلقی می‌کردند (پیشین، ص ۱۶۸). نزاع‌های مالی در زمان حیات امام یازدهم آغاز شد. در این نزاع‌ها، امام یازدهم حکم قتل نماینده مالی پیشین خود (فارس) را صادر کرد و یکی از پیروان آن حضرت فارس را به قتل رساند. قاتل، تا زمان فوت خود از امام یازدهم مستمری دریافت می‌کرد (پیشین،ص ۱۴۵).

محسن کدیور هم در مقاله‌ی مستند «قرائت فراموش شده، بازخوانی نظریه علمای ابرار، تلقی اولیه اسلام شیعی از اصل امامت» (مدرسه، شماره سوم، اردیبهشت ۱۳۸۵). نشان می‌دهد که چگونه شیعیان غالی قرون بعدی، «امامان معصوم» را برساختند. تصور شعیان در چند قرن اولیه از اصل امامت با تصور امروزین از امامت بسیار تفاوت داشته و آن‌ها به عصمت و دیگر اموری که غالیان برساخته‌اند، اعتقاد نداشته‌اند.


حادثه مهم تاریخ شیعیان، واقعه‌ی دردناک عاشورا است. اگر بسیاری قائل به وجود امام زمان نیستند و آن را صرفا یک برساخته‌ی هویتی می‌دانند، ولی کسی در اصل واقعه‌ی کربلا شک نکرده است. اما شیعیان غالی، عاشورایی برساخته‌اند، که صدای امثال مطهری را هم در آورده بود (رجوع شود به کتاب تحریفات عاشورا).

6- چند سال پیش، سید مرتضی عسگری، محقق تاریخ حوزوی، زیارت عاشورا را فاقد سند اعلام کرد. این نظر محققانه تاریخی، واکنش‌های تندی علیه نامبرده ‌ایجاد کرد، تا آن‌جا که یکی از مراجع تقلید قم در یک سخنرانی علنی اعلام کرد:

«بعضی، شرایط حساس ما را درک نمی‌کنند و به مسائلی دامن می‌زنند که نمی‌توان با سکوت از آن گذشت فکر می‌کنند، با القای شبهه به معتقدات شیعه، می‌توانند به سوی وحدت پیش روند، لکن غافلند، زیرا که مطرح کردن همین مسائل، موجب تفریق و اختلاف است. شیعیان مخلص درگاه اهل بیت، علیهم‌السلام، نمی‌توانند در مقابل زیر سؤال رفتن معتقدات‌شان ساکت بنشینند.

‌اینجانب با دعوت عزیزان طلبه به صبر و بردباری و حفظ وحدت و یکپارچگی، به مسئولان امر، نصیحت می‌کنم، دست از‌ این کارها بردارند و حوزه را آلوده افکار منحرف و نادرست ننمایند. حدیث کسا به نحو معروف و زیارت عاشورا و لعن بر دشمنان اهل بیت، علیهم‌السلام، جزو معتقدات شیعه اثنی‌عشری است و منکر آن‌ها باید استغفار کند تا خداوند متعال، رحمی به او نماید و در روزی که «لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم» نجات پیدا کند.»

واکنش تند فقه پیشگان حوزوی به عقب نشینی سید مرتضی عسگری از موضع محققانه خویش شد و یک بار دیگر تمدن فقهی از راه تکفیر، بر فنون دیگر غلبه یافت.

مرجع تقلید قم اعلام می‌دارد که لعن بر دشمنان اهل بیت جزو اعتقادات شیعه است و در نظر نمی‌گیرد که چگونه شیعیان غالی برای هویت سازی در مقابل «دیگری» این امور را برساختند. اما به هرحال حکم به استغفار، کار خود را کرد و سید مرتضی عسگری در پاسخ به‌ این پرسش که نظر شما درباره‌ی زیارت عاشورا چیست؟ نوشت:

«اینجانب در کتاب منتخب الادعیه دو زیارت از زیارت خاصه روز عاشورا را عرض کردم و به آن اعتقاد دارم. زیارت عاشورای مشهور و معروف، دارای مؤیدات و توثیقات خبری است که قابل تشکیک نیست و من خودم زیارت عاشورا می‌خواندم و می‌خوانم. پیش از ‌این، من ناراحتی قلبی داشتم که یکی از بزرگان علما برای بنده زیارت عاشورا خواند و ناراحتی قلبی من مرتفع شد.»

محسن کدیور هم طی یک سخنرانی، محرم سال ۱۳۸۴، در این باره سخن گفته است. وی زیارت جامعه کبیره را هم از نظر سند و هم‌خوانی با قرآن، قابل قبول نمی‌داند (متن پیاده شده سخنرانی کدیور و نقد آن را در اینجا بخوانید.

محمد محمدی ری‌شهری هم در مفاتیح الجنانی که به چاپ رسانده، حدیث کسا را از آن حذف کرده و آن را حدیث معتبر و مستند نمی‌داند. حدیث معتبر کسا، به گمان وی حدیث دیگری است ( رجوع شود به اينجا).

7- آقای طباطبایی می‌نویسد مطابق این نظریه: «پیغمبر اکرم (ص) افکار پاک خود را سخن خدا و وحی الهی فرض می‌کرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی به گفت‌وگو پرداخته است و روان پاک و خیرخواه خود را، که ‌این افکار از آن تراوش کرده؛ در قلب آرامش مستقر می‌شد، روح امین و جبرئیل و فرشته‌ی وحی می‌نامید و به‌طور کلی قوایی را که در جهان طبیعت بسوی خیر و هرگونه خوشبختی دعوت می‌کنند ملائکه و فرشتگان و قوایی را که بسوی شر و هرگونه بدبختی می‌خوانند شیاطین و جن خواند و وظیفه خود را که به مقتضای ندای وجدان عهده دار قیام و دعوت می‌شد نبوت و رسالت نام گذاشت...

طبق این توجیه پیغمبر اکرم (ص) افکار پاکی که به ذهنش خطور می‌کرد سخن خدا نامیده و معنی‌اش این است که‌این رشته افکار مانند افکار دیگرش از آن خودش و تراوش مغز خودش بود ولی این افکار ویژه، برای اینکه پاک و مقدس بود به خدا نسبت داده شد و بالاخره ‌این افکار نسبت طبیعی به پیغمبر اکرم (ص) و نسبت تشریفی به خدا دارند» (سید محمد طباطبایی، قرآن در اسلام، صص ۷۵-۷۴).

8- سید محمد طباطبایی، قرآن در اسلام، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۷۴.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

به نظر من بهتر است که آقای گنجی از گنده گویی بپرهیزد و با زبان ساده و قابل فهم برای همگان مقاله
بنویسد.

-- حسین ، Aug 23, 2008 در ساعت 03:21 PM

لطفاَ معنی «شیعهء غالی» را روشن سازید. در ضمن حدیث کسا (در مورد)‌ چیست؟

-- yashar ، Aug 23, 2008 در ساعت 03:21 PM

لطفاَ بگویید «شیعهء غالی» به چه گروهی (تاریخی) اطلاق می‌شود. در ضمن حدیث کسا (در مورد)‌ چیست؟

-- yashar ، Aug 23, 2008 در ساعت 03:21 PM

آقای گنجی عزیز این مقاله شما بسیار جالب است. من بی‌صبرانه منتظر بخش‌های بعدی آن هستم. شما همیشه بسیار نظیف و روشن می‌نویسید و موضوعات مختلف را خیلی خوب طبقه‌بندنی و حلاجی می‌کنید. کمتر نویسنده ایرانی چنین می‌نویسد. تنها نکته‌ای که در این مقاله نپسندیم و تعجب کردم که شما با لحن ایجابی آنرا نوشته‌اید ادعای فرمانده سپاه اسلام در مقابل ایرانیان است که «ما آمده‌ایم تا شما را از پستی زندگی زمین به علو آسمان و از بندگی یک‌دیگر به بندگی خدا و از ظلم ادیان به عدل اسلام بخوانیم»... شما این یاوه را نه تنها بطور ایجابی نقل کرده‌اید بلکه شاخ و برگش هم داده‌اید که اصلا قابل فهم نیست. مگر اسلام چه پیام تازه‌ای غیر از خشونت محض آورده است؟ مشابه این ادعای سپاه عرب را خمینی در سخنرانی معروف بهشت‌زهرا گفت. نتیجه هردو را دیدیم. اسلام و قران از نظر من یاوه‌ای ایدئولوژیک برای اتحاد قبائل عرب جهت حمله و چپاول تمدنهای ایران و بیزانس و مصر بود. چیزی شبیه یاسای چنگیز‌خان مغول. با این تفاوت که مغولان بسرعت رام و متمدن شدند ولی مسلمانان ...

-- شاهین ، Aug 23, 2008 در ساعت 03:21 PM

به اقاي گنجي پيشنهادمي دهم كه مقااله دنباله دارقران كلام محمددكتربني صدرراكه قسمت12مي باشد بخوانندودرموردنوشته خودنظر بدهندواز راديوزمانه خواهشمندم درصورت امكان چاپ كند

-- محمد.ب ، Aug 23, 2008 در ساعت 03:21 PM

به اقاي گنجي پيشنهادمي دهم كه مقااله دنباله دارقران كلام محمددكتربني صدرراكه قسمت12مي باشد بخوانندودرموردنوشته خودنظر بدهندواز راديوزمانه خواهشمندم درصورت امكان چاپ كند

-- www.m.beheneh.com ، Aug 23, 2008 در ساعت 03:21 PM

این که می گویید ایرانیان مذهب شیعه را بسیار فربه کرده اند حرف درستیست مثلا امام صادق عزاداری
بر امام حسین را تنها در روز عاشورا امری پسندیده میدانسته
اند در حالیکه در ایران برای این مورد حد اقل یک ماه عزاداری انجام می شود.

-- بدون نام ، Aug 24, 2008 در ساعت 03:21 PM

سلام جناب آقای گنجی
نوشته ی شما از جهات بسیار جسورانه و درخور ستایش است. اما، در باب ورود اعراب به ایران و افغانستان و سایر بخش های این حوزه تمدنی، با کمی ریاکاری و ملاحظه کاری معمول در جوامع شرقی برای قلع و قم نشدن به وسیله ی ارازل و اوباش حکومتی و نهاد های متعلقه، حرف زدید که اگر در متن سیاسی جای می گرفت، قابل توجیه، اما، در نوشته ی محققانه، نه قابل قبول است و نه قابل توجیه. اگر می توانی کل ماجرا را بنویس و اگر نه از کنارش بگذر.
از سخنان تان واضح است که نمی خواهید حمله اعراب برای گسترش دین اسلام به ایران و افغانستان و سایر مناطق را رد کنید، و یا نقدی بالای آن بنگارید. اما، توجیه تمدنی این حمله، یک کمی جعلی و خلاف آرمان انسانی شما در متن معاصر مثلا تقابل با دموکراسی نظامی امریکایی است و چیزی شبیه مسیحا بازی آقای بوش.
آیا به نظر شما این خوب است که مسیحیان به سرزمین های دیگر حمله کنند، و بعد بگویند:"اما از لحاظ اصلاح{حمله ی مابه سرزمین مسلمان های انحرافی} نه تنها محکوم نیست، بلکه مجاز است.{زیرا} «ما آمده‌ایم تا شما را از پستی زندگی زمین به علو آسمان و از بندگی یک‌دیگر به بندگی خدا و از ظلم ادیان به عدل اسلام بخوانیم»...
این هدف که سبب پیشرفت و نجات مردم می‌شود به هر شکلی تحقق پیدا کند، موجه است. زیرا امری مقدس‌تر از این که جامعه‌ای از پرستش شخصیت‌ها و بت‌ها و خرافات نجات یابد، وجود ندارد.
«و اگر آزادی افراد از لحاظ سیاسی و حقوقی ضایع شود، چون تحقق این هدف و ایده‌آل، به نفع جامعه است، مجاز است3.»
بر این اساس مسحیان می توانند بگویند وجود دین اسلام خرافاتی است و چیزی خیر در آن وجود ندارد، پس ما مجاز به حمله و کشتار و تشکیل امپرتوری هستیم. نومحافظه کاران نیز دین جدید به نام دموکراسی را با توپ و تفنگ به عراق و افغانستان و ایران و لبنان و احتمالا سوریه و صدها جای دیگر می برند، تنها با این استدلال که کار خیر انجام می دهند. پس اصلاح امور به هر شکل صلاح و ایدیال است. حمله به تمدن دیگر نه اصلاح است و نه ایدیال. حد اقل توجیه شما برای حمله اعراب، در حد سیاست بازی و توجیه گرایی و حتا برساخته گرایی است.من به مبارزات سیاسی و فکری شما ارج قایل هستم، و نه از ارزش نوشته ی شما چشم می پوشم و نه از اشتباهات فکری و سیاسی تان؛ که به عنوان انسان صادق خوب است روزگاری از آنها برائت بجویید، البته نه با زبان بی زبانی بلکه با زبان مستقیم انسان های شجاع برای اذعان به اشتباهات.

-- سهراب ، Aug 24, 2008 در ساعت 03:21 PM

«مردم ایران به زور شمشیر مسلمان نگردیدند»

آقای گنجی! ضمن احترام، لطفن تاریخ را تحریف نکنید. اکثر مردم عربستان به زور تهدید و شمشیر مسلمان شدند، دیگه چه برسه به مردم ایران. اگه آیه میخای بگو! این زیریها هم حرفای خودته:

«امروز هم در جهان اسلام ... از آموزه‌های دینی رسمی، نه با دلیل، که با شمشیر دفاع می‌شود. ... یا اگر یک ایرانی مسلمان اعلام کند از سر آگاهی و اختیار دین دیگری انتخاب کرده، به عنوان مرتد اعدام خواهد شد؟ ولایت مطلقه‌ی فقیه، مراجع تقلید دگراندیش را هم بر نمی‌تابد، چه رسد به مخالفان واقعی.»

-- شاهین دلنشین ، Aug 26, 2008 در ساعت 03:21 PM

دیدم بازار انکار حقایق داغه گفتم من هم مثل آقای گنجی نظریه از خودم در کنم.
آقا این آقای گنجی که می گن وجود داره ساخته و پرداخته انگلیسه ها. تازه توی کتاب مدرس طبایی هم این مطلب رو بصورت مستند اثبات کرده:D

-- رضا ، Oct 6, 2008 در ساعت 03:21 PM

کتاب آقای مدرسی بسیار محققانه و با اسناد کامل منتشر شده و همانطور که مشخص است و اهل مطالعه می فهمند وجود امام زمان را مورد تردید قرار داده است بدون اینکه در متن به صراحت به آن اشاره کند و بدون اینکه نیازی باشد شخصی مانند آقای گنجی آن را تفسیر نماید.
متاسفانه چنین به نظر می رسد که ن.یسنده این مقاله ... نمی داند چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست است و به ضرر اصلاح ظلبان و ایران تمام می شود هر چند که قبلا هم که فکر روشن تری داشتند نتوانستند کاری انجام دهند و حاصل یک دهه فعالیت ایشان در ایران دقیقا هیچ بود.
...

-- غلام ، Oct 13, 2008 در ساعت 03:21 PM

گنجی جان در چیزهایی مقاله می نویسی که درسش را نخوانده ای. این بحثها را بگذار برای دیگران. تو هم فهمیده ای برای اینکه بزرگ شوی باید حرفهای چالش برانگیز بزنی. عزیزم اینها که نوشته ای را قبلا دیگران گفته اند. یک چیز نو بگو. یک کتاب از آقای مدرسی خوانده ای و جوزده شده ای. ول کن آقا.

-- مدرس ، Oct 15, 2008 در ساعت 03:21 PM

( ریشه هامان سوی آ بی می دوند )

ما نبودیم
سایه ما نور شد
نور گشتیم
جلوه ما حور شد
حال ما پر نور بود
پر شور شد
نفخه ای شد شور ما
در صور شد
نفخه آن صور ، شد در نای ما
ما الف گشتیم
او شد بای ما
آن الف با بای خود ، همخواب شد
ابر آگاهی ، از آن پر آب شد
بو سه بر معشوق ، چون زد نای ما
نای ما زان بوسه ها ، شد های ما
نفخه اش از نای بگذشت
هوی شد
هوی او ، در قلب ما رهپوی شد
هوی او شد ، موسی درگاه ما
عشق او شد ، عیسی آگاه ما
شرحه شرحه گشت ابر جان ما
قطره های عشق شد باران ما
آسمانها و زمین ، پر آب شد
جمله پهنای جهان، سیلاب شد
جمله آگاهی ما ، در آب شد
جهل بر ما، آتشی بی تاب شد
آب زان آتش ، چو دور از خویش شد
خاک گردیده
دلش پر ریش شد
ریشه ها مان ، سوی آبی میدوند
تا که آبی در کشند
آکه شوند
آب ساقی مدام جان ما
عشق و آگاهی و
هم ایمان ما
لوح آن عشقست و
آگاهیست آب
جلوه نور است و
پیداییست آب
جمله پیداها ، در او پیدا شده
جمله زشتی ها ، از او زیبا شده
جهل و تاریکی تو از خود دور دار
قلب و جانت تشنه آن نور دار
گر تو خواهی
ساقی جانت شود
زنده دارد
نور و ایمانت شود
خاک تو ، آن نان عیسایی شود
آب تو ، جام مسیحایی شود
نفس تو پاک است
عیسی خود تویی
قلب تو نور است
موسی خود تویی
بر الفبای وجودت کن نظر
اقراء باسم ربک داری بسر

ناصر طاهري بشرويه---------روشنا
سروش عشق و آگاهي
rroshanaa@yahoo.com
rroshanaa.mihanblog.com


-- ناصر طاهری بشرویه ..... روشنا ، Oct 26, 2008 در ساعت 03:21 PM

درود بر شما و روشنگری همیشگی تان

کتاب انگلیسی تان را سفارش داده ام و مشتاق ام که به دست ام برسد

-- نیما دارابی ، Nov 15, 2008 در ساعت 03:21 PM

(عشق ناگفته نويسد )

عشق اقراء بسم رب كبرياست

عشق آغاز تمام جلوه هاست

عشق بحر است

عشق ساحل، عشق موج

عشق خاك است

عشق صحرا، عشق فوج

عشق معنا

جمله صورتها از اوست

عشق دريا

جمله ماهيها در اوست

عشق ابر است

عشق باران عشق شط

عشق آب است

عشق دريا عشق بط

عشق تلخ است

عشق شيرين عشق شور

عشق رنگ است

عشق رنگين عشق نور

عشق آمد

تا كه بيدارت كند

غم رها كن

تا كه هوشيارت كند

عشق نام هركه

روحانيست او

عشق نور هر چه

نورانيست او

عشق بال است

عشق بالا، عشق اوج

عشق قصر است

عشق بارو، عشق برج

عشق آن عاشق

كه او، ازغم رها ست

عشق معشوق است

کو، بی مدعاست

عشق دانه

عشق غنچه، عشق گل

عشق لاله

عشق سنبل، عشق مل

عشق پيدا نيست

پيدايي در اوست

عشق شيدا نيست

شيدايي از اوست

عشق معبد عشق فكرت

عشق هو

عشق گرما، عشق حالت

عشق خو

عشق هم اول هم آ خر

هم وسط

عشق ناگفته نويسد

خط به خط

عشق زیبا، عشق دیبا

عشق روح

عشق موسا، عشق عیسا

عشق نوح

عشق وحي است

عشق قرآن، عشق حد

عشق جوهر

عشق دفتر، عشق مد

ناصر طاهري بشرويه......روشنا

پيام آور عشق و آگاهي
nasertaheriboshrouyeh.iaranblog.com
rroshanaa.mihanblog.com

-- ناصر طاهزي بشرويه---------- روشنا ، Nov 25, 2008 در ساعت 03:21 PM