رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۲ خرداد ۱۳۸۷
بررسی ساختار سیاسی ایران ـ بخش چهارم

بیرحمی و عظمت‌طلبی شبه فاوستی سلطان ـ بخش دوم

اکبر گنجی

در دومین بخش از مقاله‌ی «دموکراتیزاسیون در برابر سلطانیزاسیون»، اکبر گنجی به بررسی عملکرد رهبری در حوزه‌ی سیاست داخلی کشور و مناسبات سیاسی در منطقه پرداخته است.


اکبر گنجی، عکس از پارس تیم دات کام

4-2- خاورمیانه:

یکی از چالش های مهم جهان غرب،خصوصاً دولت آمریکا، با دولت ایران، به نقش ایران در حوادث منطقه ی خاورمیانه (خصوصاً عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین ) باز می گردد.

آمریکا به دنبال کنترل انحصاری منطقه ی خاورمیانه است. آمریکا مدعی است در منطقه منافعی دارد، اما منافع مشروع ایران در منطقه را به رسمیت نمی شناسد. سیاست ها و اقدامات دولت ایران (خصوصاً سپاه پاسداران) دراین منطقه، ربطی به احمدی نژاد ندارد. پیشینه ی این نزاع، یا رقابت منطقه ای،به قدمت انقلاب است.

کمترین هدف رهبری ایران، در دست گرفتن رهبری جهان اسلام و تبدیل ایران به قدرت بدون رقیب و مسلط منطقه است. طرح خاورمیانه ی بزرگ با اهداف زمامداران حاکم بر ایران تعارض دارد.

مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در سال های اولیه جنگ تشکیل شد. تشکیل حزب الله هم پیشینه بلندی دارد. شیخ حسن نصرالله رسماً گفته است که چه پیش از رهبری و چه پس از رهبری آقای خامنه ای، همیشه مستقیماً با او در ارتباط بوده اند و وی حتی پس از انتصاب به مقام رهبری حاضر نگردید نماینده ای به جای خود به آن‌ها معرفی نماید و تأکید کرده است که می خواهد شخصاً با حزب الله در ارتباط باشد.

در لبنان ، به وسیله ی حزب الله، اروپایی ها و آمریکایی ها گروگان گرفته می شدند، سپس ایران وارد معامله با جهان غرب می شد. به اروپایی ها گفته می شد، در برابر آزادی تروریست های بازداشت شده ی ایرانی (که پس از ترور مخالفان توسط پلیس بازداشت و زندانی شده بودند)، ایران هم گروگان های غربی را آزاد خواهد کرد.

موارد بسیاری از این نوع معاملات در آن دوران صورت گرفت. آزادی گروگان های آمریکایی در برابر فروش سلاح های مورد نیاز برای جنگ با عراق، یکی از این موارد است. در ماجرای ایران- کنترا، یک هیأت آمریکایی به سرپرستی مک فارلین و یک اسرائیلی وارد تهران شد و به همراه خود بسیاری از سلاح های مورد نیاز ایران را آورد. ایران هم در مقابل دستور آزادی گروگان های آمریکایی را صادر کرد [1].

در این کشاکش ها و درگیری ها، احمدی نژادی وجود نداشت،که کوچک ترین نقشی در تصمیم‌گیری‌ها داشته باشد. در خصوص حوادث سالهای اخیر هم حسن روحانی به روشنی توضیح داده است که سیاست های ایران براساس چه تحلیلی، پیش از احمدی نژاد، تعیین شد.

به گفته ی وی، تحلیل رهبران نظام این بود که اگر آمریکا در عراق موفق شود، به سراغ ایران خواهد آمد. لذا سیاست گذاران ایران تصمیم گرفتند که آمریکا را در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین گرفتار باتلاق کنند تا به سراغ ایران نیاید و حتی نتواند قعطنامه جدیدی علیه ایران به تصویب برساند.

گرفتاری آمریکا در منطقه، باید به دست عوامل ایران باشد، تا آمریکا برای نجات از آن محتاج به معامله ی با ایران باشد. حسن روحانی می گوید:" اگر آنها احساس کنند که بدون کمک ایران نمی توانند اوضاع منطقه، عراق و افغانستان و لبنان را حل کنند، ممکن است صدور قطعنامه منتفی شود یا به تاخیر بیفتد. اگر آمریکایی ها در عراق موفق می شدند، نه تنها برای ما، که برای همه کشورهای منطقه، خطرناک می شدند"2.

رهبری ایران براساس این تحلیل پیش رفت و در نهایت، پس از شکار برخی از چهره های موثر سپاه توسط سربازان آمریکایی، طرفین پشت میز مذاکره نشستند و معامله ای را صورت دادند. در برابر خاموش کردن مقتدا صدر و منتفی کردن ارسال اسلحه، نه تن از اسرای ایرانی آزاد شدند.

پس از معامله، وزیر دفاع (رابرت گیتس) و جانشین فرمانده نیروهای ائتلاف تحت فرماندهی آمریکا در عراق (ژنرال جیمز سیمونز) اعلام کردند که ایران به تعهدات خود عمل کرده و از فرستادن سلاح جدید به عراق خود داری کرده است، بدینترتیب، میزان بمب گذاری ها و درگیری‌ها، و شمار تلفات انسانی کاهش یافته است [3].

مذاکره ی با آمریکا، و معامله ای که صورت گرفته، اثبات کرد که بمب گذاری ها کار ایران بوده است. این سیاست، خوب یا بد، مضر یا مفید، عاقلانه یا بی خردانه، ربطی به احمدی نژاد ندارد. در دوره ی خاتمی هم این سیاست با جدیت تمام از سوی رهبر و نهادهای تحت امر وی پیگیری می شد.

آمریکا هم دقیقاً دریافته است که زمامداران ایران در مقابل طرح های آمریکا چه سیاست هایی اتخاذ کرده و چه اقداماتی انجام داده‌اند. بوش در سخنرانی اش در ابوظبی اعلام کرد: "ایران اکنون در صدر کشورهای حامی تروریسم قرار دارد و صدها میلیون دلار برای افراط گرایان در سراسر جهان می فرستد در حالی که مردم خودش با سرکوب و فشار اقتصادی روبرو هستند.

ایران با حمایت مالی و نظامی از گروه های تروریستی چون حزب الله امیدهای صلح را در لبنان از بین می برد و همچنین با حمایت از گروه های تروریستی دیگری مانند حماس و جهاد اسلامی امیدهای صلح را در دیگر قسمت های منطقه نیز کم رنگ می کند. به طالبان در افغانستان و شبه نظامیان شیعه در عراق اسلحه می رساند و با موشک های بالستیک و اظهارات جنگ طلبانه همسایگان خود را تهدید می کند

و بالاخره اینکه ایران در مقابل سازمان ملل متحد نافرمانی می کند و منطقه را با عدم شفافیت اش درخصوص برنامه ی هسته ای اش بی ثبات می کند. ایران امنیت ملت های دیگر را در همه جای جهان تهدید می کند. بنابر این آمریکا تعهدات امنیتی خود را با دوستانش در خلیج تقویت می کند و پیش از اینکه خیلی دیر شود، با دیگر دوستان در سایر نقاط جهان مقابل این خطر خواهد ایستاد" [4].

بوش در سخنرانی سالانه ی خود در کنگره ی آمریکا گفت: "پیام ما به مردم ایران روشن است. دعوایی با شما نداریم، به سنت ها و تاریخ شما احترام می گذاریم و در انتظار روزی هستیم که آزادی خود را به دست آورید.

پیام ما به رهبران ایران هم روشن است. غنی سازی هسته ای را به شکل قابل تأئید تعلیق کنید بعد مذاکرات می تواند آغاز شود و برای پیوستن دوباره به جامعه ی جهانی مقاصد اتمی و اقدامات گذشته ی خود را روشن کنید و به سرکوب در داخل و حمایت از ترور در خارج پایان دهید.

اما قبل از همه ی اینها بدانید آمریکا با کسانی که سربازان ما را تهدید می کنند مقابله خواهیم کرد. ما در کنار همپیمانان خود خواهیم ایستاد و از منافع حیاتی خود در خلیج فارس دفاع خواهیم کرد" [5].

همان‌گونه که در سخنرانی شورای روابط خارجی آمریکا نشان دادم، هیچ طرح صلحی برای خاورمیانه وجود نداشته و ندارد که ایران امکان آن را داشته باشد که با آن مخالفت کند. وقتی سیاست رسمی دولت آمریکا برتری استراتژیک اسرائیل بر منطقه ی خاورمیانه است، و اسرائیل هم به هیچ وجه حاضر به پذیرش تشکیل دولت مستقل فلسطینی نیست، نه طرح صلحی می تواند وجود داشته باشد و نه امید به صلح. پس ادعای بوش که ایران امیدهای صلح در منطقه را از بین برده، نادرست است.

باتلاق افغانستان و عراق را ایران به تنهایی برای آمریکا پدید نیاورد. حزب بعث عراق و القاعده و نظامیان پاکستان و پول حکام عربستان هم در ایجاد این باتلاق ها نقش اساسی داشته اند که در سخنان بوش هیچ اشاره ای به آنها نمی شود. بوش می گوید ما از منافع حیاتی خود در خلیج فارس دفاع خواهیم کرد. پرسش این است: چرا آمریکا از هزاران کیلومتر آن طرف تر در خلیج فارس دارای "منافع حیاتی" است، اما ایران در مرزهای آبی خود، منافع حیاتی ندارد؟



عکس از امیر خلوصی (ایسنا)

5-2- اسرائیل:

اسرائیل یکی از قدرتمندترین و موثرترین سیاست گذاران جهان غرب در رابطه با منطقه ی خاورمیانه است. دولت اسرائیل عامل و محرک اصلی برخورد با ایران است. احمدی نژاد با بیان سخنان تحریک آمیز و خطرناک برای منافع ملی ایران، بهانه ی لازم را در اختیار دولت اسرائیل می نهد تا جهان را علیه ایران بسیج کند. نابودی اسرائیل و نفی هولوکاست دو شعار مهم احمدی نژاد بود که به زیان ایران تمام شد.

طراح شعار نابودی اسرائیل در دولت ایران، آقای خمینی بود، نه احمدی نژاد. نابودی اسرائیل، هدف رسمی سیاست خارجی ایران در سه دهه ی گذشته بوده است. آقای خمینی می گفت: "اسرائیل باید از صحنه ی روزگار محو شود" [6].

در پیام روز قدس 1366 می نویسد: "ما در صدد خشکاندن ریشه های فساد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان هستیم" و در جای دیگری می گوید: "وقتی یک میلیارد جمعیت فریاد کرد اسرائیل نمی تواند از همان فریادها نترسد".

هیتلر یهودیان را به سیل، میکروب، آلودگی و موجودی ناقل بیماری تشبیه می کرد. پیشوا خواهان پاک سازی این بیماری مسری بود و تأکید می کرد که خطر تکثیر آلودگی وجود دارد. او یهودی‌ها را از صحنه ی گیتی محو می کرد. دولت اسرائیل هم بسیاری از فلسطینیان را کشت و بسیاری از آنان را از سرزمین شان بیرون راند و آواره کرد و همچنان آنان را از حق مسلم تشکیل دولت واقعاً مستقل فلسطینی محروم کرده است.

منطقه به صلح نیاز دارد، صلح ممکن نخواهد شد مگر آنکه دو دولت مستقل اسرائیلی و فلسطینی، با حقوق برابر، تشکیل شود. اما آقای خمینی به چنین طرحی اعتقاد نداشت، او ضمن تفکیک یهودی ها از اسرائیل، دولت ـ ملت اسرائیل را به غده سرطانی تشبیه می کرد که باید از طریق جراحی نابود شود. می گفت: "اسرائیل غده ی سرطانی است و باید از بین برود" [7].

هاشمی رفسنجانی هم در رابطه با موجودیت دولت اسرائیل، بارها سخنانی ایراد کرده که منتهی به جنجال بین المللی عیه ایران شده است. احمدی نژاد با حرارت تمام، شعارهای آقای خمینی در این زمینه را تکرار می کند. ضمن اینکه خاتمی یا اصلاح طلبان، تاکنون طرح دیگری، به جزء نابودی اسرائیل ،که به صلح منتهی شود، ارائه نکرده اند. یک بار یکی از روزنامه های آمریکا سخنانی از خاتمی نقل کرد که به معنای پذیرش دو دولت فلسطینی و اسرائیلی بود، اما خاتمی به سرعت انتساب آن سخنان به خود را نفی کرد.

نفی هولوکاست، از سوی دولت ایران، ابتکار احمدی نژاد بود. واژه ی یونانی هولوکاست (Holocaust) به معنای همه سوزانی یا قربانی کردن همگان در آتش است. یهودیان به زبان عبری، هولوکاست را "شوآ" (Shoa) به معنای فاجعه می نامند.

مطابق اسناد تاریخی، چند میلیون یهودی به دستور هیتلر، توسط نازی ها از پهنه ی گیتی محو شده اند. اهمیت نمادین این فاجعه نزد یهودیان، همطراز اهمیت فاجعه ی کربلا نزد شیعیان است. همانگونه که برای شیعیان قابل قبول نیست که رئیس جمهور اسرائیل فاجعه ی کربلا را دروغ ساخته ی شیعیان معرفی نماید، برای یهودیان هم قابل قبول نیست که رئیس جمهور ایران فاجعه ی هولوکاست را دروغ پردازی یهودیان معرفی کند.

به گفته ی شیعیان، چهار ده قرن پیش، هفتاد و دو تن از اصحاب امام حسین در کربلا به دست یزیدیان در نبرد با شمشیر به قتل رسیدند. به گفته ی یهودی‌ها، شصت و سه سال پیش، نازی ها شش میلیون یهودی بی سلاح را به دلیل یهودی بودن (در واقع به خاطر نفس انسان بودن، برای اینکه اگر آن‌ها حاضر می شدند دین خود را تغییر دهند و تابع نازی ها شوند، باز هم تغییری در سرنوشت شان روی نمی داد) در کوره های آدم سوزی نابود کردند.

مناقشه ی تاریخی در خصوص این دو فاجعه به وسیله ی محققان و مورخان یک چیز است، و انکار آنها توسط رئیس دولت دشمن با مذهبی رقیب چیزی دیگر [8].

بیان این سخنان نسنجیده و نامربوط توسط احمدی نژاد، برای ایران در سطح جهانی زیان های بسیاری آفرید. یکی از آن‌ها این بود که مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 26 ژانویه 2007 با تصویب قعطنامه ای انکار کنندگان هولوکاست را محکوم و از تمام کشورهای عضو می خواهد تا انکار هولوکاست به عنوان یک واقعه تاریخی و هر نوع فعالیت مربوط به آن را بدون قید و شرط رد کنند.

این قعطنامه، در واقع مصوبه ای علیه ایران بود. اما بعید است که احمدی نژاد بتواند بدون موافقت رهبر چنان سخنانی را به تکرار بر زبان آورد که پیامدهای زیانبار بسیاری برای ایران داشته است. رهبر جمهوری اسلامی اخیراً به صراحت اعلام کرد که سخنان تند احمدی نژاد تأثیری در افزایش دشمنی با ایران نداشته است. این تحلیل درست باشد یا نادرست، حاکی از آن است که سخنان تند احمدی نژاد در عرصه بین الملل مورد تأئید رهبر است، تا آن حد که پس از صدها نقد، رهبر به طور علنی از سخنان وی دفاع می کند.

آقای خامنه ای می گوید: "می گویند: چرا جلب دشمنی آمریکا می کنید؟ مثلاً فرض کنید حالا رئیس جمهور تعبیر تندی می کند، ناگهان آقایان به اصطلاح عقلا می گویند این تعبیر تند بود، این دشمنی آمریکایی ها را جلب می کند، نه آقا! دشمنی آمریکایی ها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنی، دشمنی اصولی است. این دشمنی در زمان‌های مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنی بوده ـ حالا بحث خطر حمله ی نظامی را یک جمله ای عرض خواهم کرد ـ حداقل در طول هجده سال اخیر، یعنی از بعد از پایان جنگ تحمیلی هشت ساله تا امروز، همیشه این خطر وجود داشته، یعنی همیشه ملت ایران تهدید می شده، که ممکن است این‌ها حمله ی نظامی بکنند، مال امروز نیست" [9].


3- صلح هابزی یا صلح کانتی:

به نظر هابز انسان‌ها به یکدیگر بدگمانند و بر سر کسب غرور و افتخار و ارج و قرب و شهرت با یکدیگر رقابت می کنند. اما این کالا ها در طبیعت کمیاب هستند. جنگ حاصل بد گمانی و بی اعتمادی بی پایان نسبت به هم و رقابت دائمی میانشان برای کسب فضای محدود، منابع کمیاب، قدرت و جلال و غرور و افتخار است. صلح میان انسان‌های توطئه چین، فریب کار،دروغ گو، نقشه کش، دسیسه گر، ناراضی و عدم پای‌بند به قراردادها چگونه امکان پذیر است؟

به گمان هابز تنها راه صلح، خلق یک فرمانفرمای مخوف و قهار است که آدمیان را وادارد به توافق‌هایشان پای‌بند بمانند. تنها راه صلح، سپردن تمام اختیار و سرنوشتمان به دست فرمانفرمای دارای قدرت مطلقه می باشد. فرمانفرما، هیولای هولناک، اما به درد بخور می باشد. افراد حقوق شان را به فرمانفرمای مخوف وا می نهند تا به چیز بهتری (صلح) دست یابند.

وظیفه ی عقل، تشخیص بدیلی در میان بدیل‌هاست که بیش از همه به نفع ما باشد. عقل به آدمیان می آموزد که به دنبال منافع خود باشند. صلح و امنیت به نفع ماست. اما اگر افراد دریابند که زیر پانهادن توافق ها به نفع شخص آن‌هاست، و می توان قسر در رفت و گیر نیفتاد، تردید به خود راه نخواهند داد و زیر قول و قرار ها و قرادادها خواهند زد.

به گمان هابز اشکال حکومت دموکراتیک این است که انسان‌ها را به افراد "برابر" تبدیل می کند. چون قدرت قاهر مسلطی در دموکراسی وجود ندارد که افراد برابر را اگر از توافق‌هایشان عدول کردند مجازات کند، افراد با یکدیگر می جنگند.

اما در رژیم پادشاهی هیچ کس قدرتی برابر با سلطان ندارد. تنها چنین سلطان مخوفی می تواند میان آدمیان صلح (امنیت) برقرار نماید. دموکراسی یعنی جنگ میان انسان‌های برابر، بدگمان.

به گمان هابز میان فرمانفرما و اتباعش توافقی وجود ندارد. مردم میان خود توافق کرده اند که اختیارشان را به یک فرد قهار وابگذارند و از او تبعیت کنند، اما فرمانفرما هیچ الزام یا التزامی نسبت به هیچ توافقی ندارد.

آقای خمینی هم در نظریه ولایت مطلقه ی فقیه می گفت: "حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است ... به طور یک جانبه لغو کند"10.

به نظر هابز برابری افراد از یک سو و عدم وجود یک زور مسلط (فرمانفرما) از دیگر سو، دست به دست هم داده، افراد را وارد جنگ و منازعه می کند.

تجربه نظام‌های دموکراتیک مبطل مدعای هابز است. مردم در دموکراسی ها فقط به دلیل توافقی که کرده اند به توافقشان پای‌بند باقی می مانند، حتی اگر زوری برای پایبندی به توافق وجود نداشته باشد.

صلح و امنیت هابزی هم در قرن بیستم با حکومت های استالین، هیتلر، موسولینی، پل پوت و... آزمایش تاریخی خود را پس داد.

جنگ و صلح فقط مسأله ی فیلسوفی چون هابز نبود، مسأله ی کانت هم بود. کانت "صلح پایدار" را منوط به ایجاد نظام های جمهوری (دموکراسی) می کرد. به گمان وی، دموکراسی است که به صلح پایدار می انجامد.


4- دستور کار سیاسی:

دموکرات‌ها و آزادیخواهان، در طرح مسائل اساسی جامعه، نباید خود را اسیر و تابع رهبری نظام سیاسی کنند. اینکه دستور کار را چه کسی معین کند، بسیار مهم است.

آقای خامنه ای با موفقیت تمام توانسته است تعیین دستور کار سیاسی را در انحصار خویش در آورد. در گذشته، نقد ولی فقیه، یکی از مهمترین دستورهای کار سیاسی بود. اما خامنه ای دستور کار سیاسی را تغییر داد. دستور کار سیاسی وی این است:

گام اول: همه مشکلات و مسائل کشور را باید ناشی از توطئه های دولت آمریکا و عوامل داخلی اش نشان داد. برای حل هر مشکل و مسأله ای به آمریکا فحش دهید. این داروی شفا بخش تمام دردهاست.

گام دوم: مخالفان (دگراندیشان و دگرباشان) و اصلاح طلبان تندرو و افراطی باید به عنوان عامل اصلی مشکلات معرفی شوند.

گام سوم، اگر پس از طی این دو مرحله هنوز کسانی باقی مانده باشند که بدنبال مقصر می گردند و اگر قرار است زمامداران مطابق با اختیارات قانونی و مسئولیت هایشان پاسخگو باشند و نقش مسئولین کشور در خرابی ها روشن و مقصر اصلی شناسایی شود ،هیچ کس حق ندارد به هیچ وجه پای رهبر را به میان آورد، در این صورت، تمام تقصیرها را به گردن احمدی نژاد انداختن اشکالی ندارد. سلطان در این صورت حاضر است از یکی از مهره‌هایش، به عنوان سپر و سیبل استفاده کند.

اصلاح طلبان این دستور کار را کاملاً پذیرفته اند. آقای خامنه ای آنها را "در خدمت دشمن" ، "مایه ی ننگ" و "عناصر فریب خورده" می خواند که تلاش داشتند برنامه آمریکا را عملی کرده و انتخابات مجلس هفتم را برگزار نکنند11.

تمام تلاش اصلاح طلبان آن است که بگویند ما در خدمت آمریکا نیستیم، ما با آمریکا مخالف هستیم، آمریکا هم با ما مخالف است. این یعنی، بازی در زمینی که رهبر تعیین کرده و تمام قواعد آن را هم از پیش معین کرده است.

هر چه اصلاح طلبان وابستگی خود به آمریکا را تکذیب می کنند، رهبر از طریق کیهان (تک تیراندازان قابل خود) به آنها می گوید که اسناد مستند وابستگی شما به آمریکا در دست است.

اتهام دیگری که آقای خامنه ای از طریق نهادهایی چون شورای نگهبان به اصلاح طلبان وارد می کند، اتهام بی دینی است. اصلاح طلبان، به جای عوض کردن بازی، در چنبره ی بازی جدید او گرفتار شده و در حال اثبات دینداری خویش اند. در حالی که وقتی یکی از نواندیشان دینی با چنین اتهامی مواجه شد، به صراحت تمام اعلام کرد : "من به اسلام مصباح یزدی کافرم".

در پرتو دستور کار سیاسی آقای خامنه ای، جنگ قدرت در جمهوری اسلامی را هم باید به گونه ای تحلیل کرد که موجب سردرگمی تحلیلی نشود.

اولا: جنگ قدرت (پنهانی یا علنی) در تمام رژیم های غیر دموکراتیک وجود داشته و دارد. جنگ قدرت در میان زمامداران کرملین پس از مرگ لنین و اعدام تمام اعضای دفتر سیاسی حزب بوسیله ی استالین به منظور انحصار کامل قدرت، جنگ بعدی قدرت میان رهبران روسیه در آستانه ی مرگ استالین و چگونگی بر سر کار آمدن خروشچف و سپس برکناری وی از قدرت، یک نمونه از صدها جنگ قدرت در نظام های غیر دموکراتیک است.

نمونه ی ارائه شده متعلق به یک نظام توتالیتر است، یعنی جایی که جامعه ی مدنی به طور کامل سرکوب شده بود. وقتی نظام توتالیتر گرفتار چنین وضعی است، تکلیف دیگر نظام های غیر دموکراتیک روشن است.

ثانیاً: زمامداران نظام های غیر دموکراتیک، انسان‌های پاک و معصومی نیستند که منافع اقتصادی و سیاسی کوچکترین نقشی در زندگی آن‌ها نداشته باشد. تصاحب قدرت و ثروت بیشتر، مسأله ی اصلی آن‌هاست.

این هدف در ساختار غیر شفاف به جنگ قدرت تبدیل می شود. فراموش نباید کرد که در ایران، به دلیل اقتصاد دولتی- نفتی، افراد از طریق دولت پولدار شده و یک شبه به ثروت های هنگفت دست می یابند.

ثالثاً: یکی از خصوصیات رهبران خودکامه این است که به همه بدبین اند. تمام فکر و ذکر آن‌ها "دشمن" است. ابتدأ یک دشمن اصلی خارجی می تراشند، سپس در گام بعد، برای این دشمن اصلی در کشور خود، "پایگاه"، "نفوذی"، "عوامل" و "فریب خورده" جعل می کنند.

به عنوان نمونه به ایران خودمان بنگرید. از نظر آقای خامنه ای، دشمن اصلی آمریکاست. مطبوعات پایگاه دشمن اند. روشنفکران و مخالفان عوامل دشمن اند که "شبیخون فرهنگی دشمن" را گسترش می دهند (در پروژه ی قتل های زنجیره ای، تعدادی از عوامل دشمن به سزای اعمال خود رسیدند). نفوذی های دشمن در دوره اصلاحات در قوه مجریه و مقننه و شوراهای شهر نفوذ کرده بودند و اینک هم رئیس دولت دشمن (جرج بوش) با حمایت از اصلاح طلبان می خواهد نفوذی های خود را به مجلس نفوذ دهد.

فریب خوردگان افراد ساده لوحی هستند که سخنان دشمن را تکرار می کنند یا سخنانی بر زبان می رانند که به نفع دشمن تمام می شود. دشمن می خواهد این نکته را القأ کند که انتخابات ایران فرمایشی و غیر آزاد است. گروهی فریب خورده عیناً همین سخن دشمن را تکرار می کنند.

علاوه ی بر این‌ها، رهبر خودکامه، به زیر دستان خود هم بدبین است. از کجا معلوم که برخی از این‌ها در فکر کنار زدن او نباشند؟

بدین‌ترتیب ،دیکتاتورها از اینکه زیر دستان تابع شان علیه یکدیگر باشند و تنها بر سر او توافق داشته باشند، چندان ناراضی نیستند و بعضاً به این نوع اختلافات میان دیگران دامن می زنند تا از خطر اقدام جمعی آنان علیه خود در امان بمانند.


نزاع قدرت در سه دهه ی گذشته به طور مداوم در جمهوری اسلامی وجود داشته است، اما این نزاع ها دستاوردی برای دموکراسی به همراه نداشته است. نزاع بر سر انحصار قدرت و ثروت است، نه بر سر آزادی و دموکراسی و حقوق بشر. اختلاف میان قالیباف و احمدی نژاد، اختلاف میان لاریجانی و احمدی نژاد، اختلاف میان حدادعادل و احمدی نژاد، اختلاف میان محسن رضایی و احمدی نژاد، و غیره، اختلافی است بر سر سهم بیشتر از قدرت و نتایج در دست داشتن آن.

همه ی این‌ها برای حل اختلاف به آقای خامنه ای مراجعه می کنند، پس از صدور حکم یا اظهار نظر روشن خامنه ای به عنوان فصل الخطاب، مسأله موقتاً حل خواهد شد تا دوباره در مسأله ای دیگر میان مریدان نزاعی درگیرد. هر فرصتی، ولو محدود، هر شکافی در میان بالایی ها، ولو در میان باندهای مختلف یک رژیم ، امکان فعالیت اجتماعی و سیاسی در پائین را تسهیل می کند.

بدین‌ترتیب، مخالفان باید از این فرصت ها برای بسیج اجتماعی و تشکل یابی استفاده کنند. اما عدم توجه به سایر اشکال تشکل یابی و نهادسازی و صرفاً به انتظار یا امید این اختلافات یا جنگ قدرت نشستن، سودی به حال پروژه ی دموکراسی خواهی ندارد.

بدین‌ترتیب، اگر شکاف ها و نزاع های بالایی ها فضایی برای تنفس پائینی ها فراهم می آورد، نباید به وحدت و انسجام آن‌ها کمک کرد. کاندیداتوری اصلاح طلبان برای مجلس آینده، باعث می شود که بنیادگرایان (اصول گرایان) بهر نحو ممکن به اجماع دست یابند. برای اینکه نمی خواهند رقیب اصلی (فریب خوردگان دشمن که از مجلس ششم به دشمن چراغ سبز نشان می دادند و به تعبیر محمدرضا باهنر از سر لطف و کرامت نظام به حیات خود ادامه می دهند) به مجلس راه یابد.

سخنان سرلشکر جعفری فرمانده سپاه پاسداران در جمع بسیجیان در مخالفت با اصلاح طلبان و حمایت آشکار از وحدت و انسجام اصوا گرایان برای تسخیر مجلس آینده به همین دلیل صورت گرفته است [12].

اما اگر هیچ اصلاح طلبی داوطلب نمایندگی مجلس نباشد و اصلاح طلبان همین بیست الی سی کرسی باقی مانده را هم به بنیادگرایان ببخشند، شکاف ها و نزاع های اینان افزایش خواهد یافت و اگر این شکاف ها عمیق تر شود، امکان تنفس برای مخالفان فراهم می شود.

به باور من ، مسأله ی اصلی ما "گذار به دموکراسی" است. از اینرو، من از این منظر به ساختار سیاسی ایران و مسائل و مشکلات آن می نگرم. "داده ها" ی فراوانی وجود دارد که بدون ارتباط با یکدیگر شاید واجد معنا نباشند.

این داده ها را باید در پناه یک مدل به صورت بهترین تبیین درآورد. تمام تبیین های بدیل، برای حل مسأله و توضیح داده ها هستند. تعیین این که نظام جمهوری اسلامی مصداق کدامیک از اشکال رژیم های دیکتاتوری است؟، اولین گام گذار به دموکراسی می باشد. برای اینکه راه‌های گذار به دموکراسی متفاوت است و "نوع رژیم" ارتباط وثیقی با نحوه ی گذار به دموکراسی دارد.

به گمان من، رژیم جمهوری اسلامی نظام فاشیستی و توتالیتر یا دیکتاتوری نظامی نیست، بلکه رژیم سلطانی است. نظریه ی سلطانی ماکس وبر بوسیله ی جامعه شناسان بعدی بسط و تحول بسیار یافته است که در تحلیل نظام سیاسی ایران بسیار کاراست.

پروژه ی دموکراتیزاسیون در برابر پروژه ی سلطانیزاسیون قرار دارد. با زدن سلطان و کنار نهادن وی، لزوماً دموکراسی محقق نخواهد شد. کنار نهادن نظام سلطانی شرط کافی نظام دموکراتیک نمی باشد، اما کنار نهادن نظام سلطانی شرط لازم فرایند دموکراتیزاسیون است.

در واقع دو مسأله را باید از یکدیگر تفکیک کرد. اول، چگونگی ساختن نظام دموکراتیک. دوم، تعارض بنیادین نظام سلطانی با نظام دموکراتیک.

نظام سلطانی دموکراتیک،مفهومی پارادوکسیکال است. بدین ترتیب، تغییر ماهیت سلطانی نظام، بخشی از فرایند گذار به دموکراسی است. فروکاستن همه ی امور به دولت، به آموزه ای باز می گردد که نه تنها راهگشا نیست، بلکه ما را همچنان گرفتار استبداد نگاه می دارد. سیطره ی "آموزه ی لنینیستی دولت" بر اذهان، همچنان مسأله و مشکل اساسی همه ی فعالین سیاسی است. همه ی ما همچنان لنینیست هستیم. نباید از یاد برد که کنار نهادن آموزه ی لنینی دولت، شرط لازم گذار به دموکراسی است [13].

***

بخش پیشین این نوشتار را در اینجا بخوانید!

Share/Save/Bookmark

پانوشت‌ها:
1 ـ رجوع شود به سایت هاشمی رفسنجانی، مواضع و دیدگاه ها، ایران و آمریکا، ماجرای مک فارلین،5 مهر 1378 و سوء نیت آمریکا،17 مهر 1381.
2 ـ حسن روحانی،خبرگزاری مهر،3/7/1386.
3 ـ سایت بی.بی.سی، 24 آبان 1386.
4 ـ سخنرانی جرج بوش در ابوظبی، به نقل از سایت بی بی سی، 18 ژانویه 2008.
5 ـ سخنرانی سالانه جرج بوش در کنگره ی آمریکا، به نقل از سایت بی.بی.سی، 29 ژانویه 2008.
6 ـ روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد 17، ص 14.
7 ـ روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد 12، ص 276.
8 ـ اریک هابسبام، مارکسیست یهودی زاده، و منتقد جدی دولت اسرائیل، می پرسد: "آیا رعب و وحشت اردوگاه های کار اجباری با فهمیدن این که تاریخدانی پی برده که نه شش میلیون یهودی (برآوردی سرسری و تقریباً مبالغه آمیز) که فقط پنج یا چهار میلیون نفر قتل و عام شده اند، کمتر می شود؟" (اریک هابسبام، عصر نهایت ها،تاریخ جها 1991-1914، ترجمه ی حسن مرتضوی، نشر آگه، ص 66).
9 ـ سخنرانی رهبری در جمع دانشجویان دانشگاههای استان یزد، 13/10 1386، پایگاه اطلاع رسانی رهبری.
10 ـ روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد 20، ص 170.
11 ـ به عنوان نمونه مراجعه شود به سخنرانی آقای خامنه ای برای نیروی هوایی در تاریخ 19 بهمن 1386.
12 ـ سایت امروز، 20 بهمن 1386.
13 ـ در یکی از سلسله مقالات "گفتمان انقلاب 57" که به انقلاب فرهنگی اختصاص دارد، آموزه ی لنینیستی دولت را طرح و نقد کرده ام که به زودی منتشر خواهد شد

نظرهای خوانندگان

ممنون آقای گنجی.. بهتر شده است.. حالا سوالاتِ پیش از عقدِ خاله‌سوسکه یا فراپندارهای مبارزه در نظامِ حقیقی/حقوقی ..
http://www.baba.eparizi.com/archives/002311.html

-- بابای عرفان ، Feb 13, 2008 در ساعت 05:37 PM

سلام
واقعا از خواندن این مطالب لذت بردم. آقای گنجی خیلی دقیق و بدون تعصب نظام جمهوری اسلامی را توضیح می دهد. متشکرم

-- نانسی ، Feb 14, 2008 در ساعت 05:37 PM

استفاده بردم. روشنگرانه بود

-- مهدی ، Feb 14, 2008 در ساعت 05:37 PM

لطفا شما هم مثل سایت رادیو بی بی سی در مورد هر خبر و یا گزارش اخبار پیشین را در ارتباط با همان مطلب جدید چاپ کنید برای مثال من امروز به دنبال خبری در مورد آقای گنجی بودم که فکر می کنم سه شنبه چاپ شد . من خیلی در سایت شما گشتم و مطلب قبلی را که خبر اول هم بود پیدا نکردم متوجه منظورم می شوید؟ پس لطف کنید این نظر بنده را حتما در صدد انجامش برائید تا خواننده به راحتی بتواند از مطلب مرتبط به خبر جدید هم آگاهی داشته باشد . خوب این از این موضوع ... حالا من به چه طریقی خبر قبلی در مورد آقای گنجی را پیدا کنم و بخوانم ؟
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
زمانه ـ با سپاس از یادآوری و تذکر شما. البته سعی ما این بوده و هست تا آدرس پیوند به مطالب مرتبط با هر مطلب را در پانوشت آن اضافه کنیم. شما در ضمن می توانید با وارد کردن نام موضوع یا شخص مورد نظر در موتور حستجویی که در قسمت سمت چپ بالای صفحه اول سایت رادیو زمانه وجود دارد، به مطالب منتشر شده در سایت را پیدا کنید.
موفق باشید

-- تهرانی تازه ، Feb 14, 2008 در ساعت 05:37 PM

آقای گنجی عزیز،
لطفا در بیان مفاهیم مطح‌شده از سوی فیلسوفان کمی دقیق‌تر عمل نمایید. لویاتان هابز با آنچه شما در اینجا طرح کرده‌اید و به هابز نسبت داده‌اید، ابداً هماهنگی وهم‌خوانی ندارد.
با تشکر

-- مومنی ، Feb 15, 2008 در ساعت 05:37 PM

آقای گنجی عزیز،
لطفا در بیان مفاهیم مطح‌شده از سوی فیلسوفان کمی دقیق‌تر عمل نمایید. لویاتان هابز با آنچه شما در اینجا طرح کرده‌اید و به هابز نسبت داده‌اید، ابداً هماهنگی وهم‌خوانی ندارد.
با تشکر

-- مومنی ، Feb 15, 2008 در ساعت 05:37 PM

بسیار دقیق و موشکافانه.

-- واله ، Feb 15, 2008 در ساعت 05:37 PM

سلام . متشکر از رادیو زمانه و همچنین اکبر گنجی عزیز. من واقعا نمی دانم آقای گنجی چرا دلش نمی خواهد یک سایت برای خودش داشته باشد؟ این که نمی شود ایشان مقاله بنویسند یا در یک جایی سخنرانی بکنند بعد هم با یک جمع محدودی در خارج از کشور وارد بحث بشوند . حالا اگر ما بخواهیم با ایشان وارد بحث بشویم از چه طریقی باید باشد؟ یک راهش این است که رادیو زمانه هم مثل سایت نوروز بخش پرسش و پاسخ داشته باشد. البته این یک ایده است که آقای جامی می توانند بهش توجه داشته باشند. راه دیگرش این است که این آقا خودش سایت داشته باشد مثل عباس عبدی و خیلی های دیگر و امکان تبادل نظر با خواننده مطالبش را داشته باشد.
حالا نمی دانم آقای گنجی این ایمیل ها را می خواند یا نه ، ولی جدا از این مقاله هایی که در این چند سال نوشته و همه اش هم راجع به سیاست و حقوق بشر و دین و این چیزها بوده ، دلمان برای مباحثی از آن دست که مثلا آرش نراقی و دکتر سروش الان دارند مطرح می کنند و مطمئنا اندیشه گنجی عزیز خیلی می تواند راهگشا باشد لک زده است.

-- نیما ، Feb 15, 2008 در ساعت 05:37 PM

فوق العاده بود

-- نيما ، Feb 15, 2008 در ساعت 05:37 PM

آقای گنجی عزیز! لطفا این سطور را بخوانید! نگارنده اش در چند سال اخیر تنها باری که حاضر به حضور در خیابان برای مقاصد سیاسی شده؛ جهت دفاع از آزادی و حق حیات شما بوده؛ در روزهای تلخ زندان تان. بسیار امید داشتم که پس از خروج تان از ایران "راه نو" دیگری بگشایید و این بار قالب فعالیت تان تلویزیون ماهواره ای و یا رادیو باشد. اما الان به این که یک وبلاگ هم داشته باشید راضیم! اجازه بدهید با شما در تماس باشیم. فرزند خوانده سیاسی شما؛ شهربند!

-- شهربند ، Feb 17, 2008 در ساعت 05:37 PM

مورد استفاده قرار گرفت
بسیار بسیار جالب و خواندنی بود

-- مجید ، Jun 11, 2008 در ساعت 05:37 PM