تجربه‌ها‌ی شخصی


روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
اول ایرانی هستم و بعد بهایی

روایت شخصی الناز احمدی: چرا باید دختر خاله‏ی بیست و شش ساله‏ی من، بی‏خبر از خانواده‏اش، دور از شوهر، هم‏راه خیلی از جوانان دیگر که الان بازداشت هستند، در زندان باشند و خدا می‏داند که کی آزادشان کنند. اگر آزادشان کنند و اگر قرار باشد که حکمی داده شود، خدا می‏داند چه حکمی خواهد بود. دلم گرفته از این داستان‏هایی که دوباره و دوباره می‏شنویم، داستان‌هایی که داریم و خدا می‏داند تا کی ادامه خواهد داشت.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
آیا ربودن یک فعال دانشجویی وجاهت قانونی دارد؟

روایت بهروز علوی از دستگیری شبنم مددزاده: خرداد ماه سال گذشته، در حین اعتراضات گسترده‏ی دانشجویی، دانشگاه تربیت معلم هم به دلیل نارسایی‏های صنفی و رفاهی، دست به اعتراض زد. این اعتراض دوازده روز طول کشید و مدت ده روز از این مدت را معترضین در اعتصاب غذا بودند. این حرکت کم‏سابقه نقطه عطفی در تاریخ مبارزات دانشجویی بود. مسئولین دانشگاه و وزارت علوم، حاضر به مذاکره با متحصنین شدند که با پذیرش تمام خواسته‏ها، هم تحصن و هم اعتصاب غذا شکسته شد. اما متاسفانه، هنوز دو ماه از ماجرا نگذشته بود که موجی از سرکوب علیه تربیت‏ معلمی‏ها شروع شد.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
«در خانواده‏ی ما همه سیاسی بودند»

روایت‏ شخصی مسعود جابانی: جوی که آن زمان حاکم بود، ما را به سوی اید‏ه‏آل‏های خودمان سوق داد. من جوان پرشوری بودم و در میان دانشجویان دانشگاه تربیت معلم و بقیه‏ی دانشگاه‏ها خیلی فعال بودم. برادر‏هایم هم در بخش‏های معلمی‏، دانشجویی و دانش‏آموزی فعال بودند. بعد از خرداد شصت، بحران‏های حاکم بر جامعه و استراتژی سازمان که مبتنی بر مبارزه‏ی مسلحانه بود، ما را به سمت خانه‏های تیمی سوق داد. برادر کوچک‏ترم همراه چند دوست دیگرش، در حال پخش تبلیغات دستگیر شد. بعد از او برادر دیگرم هم دستگیر شد. به فاصله‏ی سه روز هر دوی آن‏ها اعدام شدند.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
ما موافق هیچ تغییری در خاوران نیستیم

روايت شخصی جعفر بهکیش: تجربه‏ی من از حوادثی که بیست و چند سال است بر ما می‏گذرد، این است که جمهوری اسلامی خانواده‏های قربانیان را هم همراه قربانیان شکنجه کرده، محکوم کرده و آن‌ها را مانند قربانیان، از حقوق اجتماعی‏شان محروم می‌کند. این نقض حقوق بشر در مورد خانواده‏های قربانیان هنوز هم ادامه دارد. هنوز هم ما از ابتدایی‏ترین حقوق‌مان که دانستن محل دفن بستگان‏مان است، برخوردار نیستیم. تا زمانی هم که این حق را می‏خواهیم، تحت فشار قرارمان می‏دهند، و احضار و بازداشت‏مان می‏کنند.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
«مجبور شدم از کشور خودم فرار کنم»

روایت شخصی محمد: نمی‌دانم چرا ما مسیحی‏ها، زمانی که جرمی انجام نمی‏دهیم و فقط خداوند را پرستش می‏کنیم، باید این قدر مورد جفا و آزار قرار بگیریم. آن‌ها ما را شهید می‏کنند. سوال من این است که چرا با وجود این همه مجرم در ایران، تمرکز اصلی روی مسیحی‏ها است. آن‌ها به ما جفا می‌کنند. ما را از مملکت عزیزمان و از زندگی‏مان فراری می‏دهند. حتا آزاد شدن‏‏ام از زندان واقعا معجزه بود. طوری که خود پلیس گفت: نمی‏دانم چرا تو داری آزاد می‏شوی، چندین سال بود که کسی از این زندان آزاد نشده بود، تو اولین کسی هستی که داری آزاد می‏شوی.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
برادرم را فقط به خاطر یک تلفن اعدام کردند

روایت شخصی مجید حقی: اهل تبریز هستم. خودم فعال سیاسی مجاهدین بودم. ولی برادرم را بی‌گناه دستگیر و اعدام کردند. مجاهدین در آن زمان، به هم تلفن می‏زدند و کارهای‌شان را تقسیم می‌کردند. به برادر من هم از خارج از کشور تلفن شده بود که آقا این کار را می‏‏‏‏توانی بکنی یا نه؟ تلفن تحت کنترل رژیم بود، بنابراین او را دستگیر کردند و دو ماه حکم زندان به او دادند. خودش بی‏گناه بود، اصلا فعال سیاسی نبود. ولی او را با همان اعدام‌های دهه‌ی شصت از ما گرفتند. بی‏گناه رفت. گناه‏کار نبود. بعد از دو ماه قرار بود آزاد شود. برادرم حتی آخر هفته‏ها هم از زندان به مرخصی می‏آمد.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
با چه کسی ارتباط داشتی، کجا بودی، چه می‏کردی و…

روایت شخصی رضا: ده ماه آخر حبس‏ام، مرا به زندان دیگری منتقل کردند که شرایط آن‏جا نسبتا بهتر بود. تعداد زندانیان کم‏تر بود. هم‏چنین دخالت آن‏ها در کارهای ما کم‏تر بود و می‏توانستیم به حال خودمان باشیم. شاید بتوانم بگویم از چهار سال و چند ماهی که در زندان بودم، هفت هشت ماه آن تا حدی قابل تحمل بود، ولی بقیه‏ی آن در حال استرس، پریشانی، ا‏‏ضطراب و زیر فشارهای مختلف بودم. فشاری که به همه می‏آوردند، بردن به سلول‏های انفرادی بود. مثلا تو را جدا می‏کردند و به سلولی می‏بردند که چند ماه هم آن‏جا بودی، دوباره به بند برمی‏گرداندند و باز هم این کار تکرار می‏شد.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
ترکیه، جهنمی برای پناهنده‌ها

روایت شخصی مازیار از پناهنده‌ها در ترکیه: در شهرهای محل اقامت ما، در خانه‏ی پناهند‏ه‏ها کامپیوتر که هیچ، رادیو را هم به‏زور می‏بینید. یا مثلا، یک تلویزیون دست چندم درب و داغان را یک نفر به جای این که دور بیاندازد، به پناهنده‏ها می‏بخشد. خانه‏هایی که ما می‏توانیم این‏جا اجاره کنیم، شاید بتوان گفت بعد از رفتن ما، همه‏ی آن‏ها موزه می‏شوند. چون دیوارهای‏شان کاه‏گلی و در وضعیت بسیار بدی هستند. همه‏ی ‏آن‏ها نمور، غیرقابل سکونت و از درجه‏ی اعتبار ساقط هستند. چون خانه‏های معمولی را به هیچ‏وجه به پناهنده‏ها اجاره نمی‏دهند. می‏گویند به شما خانه نمی‏دهیم، چون پناهنده هستید، قابل اطمینان نیستید.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
«مشکل پوشش‏ تو نیست، موضوع چیز دیگری است»

روایت شخصی مهناز از نقض حقوق بشر: موضوع از این‏جا شروع شد که من روز پنجشنبه، بیست و ششم دی‏ماه، با دوستم در خیابان انقلاب قرار ملاقاتی داشتم و برای دیدار با او به آن‏جا رفتم. من و دوستم هر دو از اتفاقاتی که قرار بود بیفتد، بی‏خبر بودیم. من قرار بود نمایش‏نامه‏ای را که در دستم امانت بود، به دوستم برسانم. دوستم همراه مادرش بود. من کمی زودتر رسیدم. چیزی که نظرم را جلب کرد، این بود که برخلاف پنجشنبه‏های دیگر که خیابان‏ها معمولا به دلیل مسافرت آخر هفته‏ی مردم، خلوت‏تر هستند، ترافیک عجیبی بود. طوری که در میدان فردوسی مجبور شدم از ماشین پیاده شوم و تا خیابان انقلاب را پیاده بروم.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
این تلفن مثل تلفن‌های همیشه نیست

تیرماه ۶۰ قرار بود که برادرم از زندان آزاد شود. ما هم به انتظار نشستیم. روز آزادی‌اش را به ما اعلام کردند. مادرم همیشه اصفهان بود، ولی ما خوزستان زندگی می‌کردیم. مخصوصا ماه‌های آخر، مادرم مرتب به اصفهان می‌رفت. روز آزادی‌اش مادرم و فامیلی که در جریان قضایا بودند، با گل و شیرینی به درب زندان رفتند. ساعت دو بعد از ظهر قرار بود آزاد شود ولی تا ساعت ده شب هیچ خبری نشد. هر موقع هم که می‌پرسیدیم چرا آزاد نشد، می‌گفتند باید صبر کنید.



آقای قاضی، این دو پرونده چه ارتباطی با هم دارد؟

ژیلا بنی یعقوب: عالیه، انگار نه انگار که به عنوان یک متهم داشت در برابر نماینده‏ی دادگاه انقلاب صحبت می‏کرد و در برابر این سوال که چرا آن روز رفتی، قاضی را مورد خطاب قرار داد و گفت: «من اشتباه نکردم که به این تظاهرات رفتم. به نظر من، آقای قاضی شما اشتباه کردید که به خاطر دفاع از حق دخترانتان به ما نپیوستید.» عالیه با حرارت، با هیجان و شجاعت زیادی صحبت می‏کرد. این نوع صحبت کردن، زمانی که شما زندانی هستید و به عنوان یک متهم دارید بازجویی می‏شوید، تا حد زیادی تعجب‏آور است.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
من فقط نمی خواستم مسلمان باشم

شهرام: به خاطر تغییر دین، تحت فشارهای مختلفی قرار گرفتم و مجبور شدم از ایران خارج شوم. خود‌م و خانمم‌، در فنی حرفه‌ای بودیم. من معلم آنجا بودم‌. دو رشته را درس می‌دادم‌. آمدند و به ما گفتند شما اخراج هستید. یک برگه‌ی خیلی کوچک دست‌نویس به ما داد‌ند. نوشته بودند به صلاح مملکت و اداره؛ زوجین اخراج‌. این برای من جالب بود‌. چه کار منفی را من انجام داده بودم به عنوان یک جوان. به عنوان کسی که دارد توی این مملکت زندگی می‌کند.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
آنها با زیبایی مشکل دارند

ترنم: توی تهران زندگی می‌کنم. فوق دیپلم حسابداری گرفتم ولی فعالیت هنری می‌کنم. البته فعالیت هنری که نمی‌شود اسمش را گذاشت. قرار است در مورد مشکلات اجتماعی بیشتر صحبت کنم. از ساده‌ترین چیزها؛ از این‌که توی خیابان به عنوان یک دختر امنیت نداریم. کنار خیابان منتظر تاکسی نمی‌شود ایستاد برای این‌که معلوم نیست؛ هر کسی فکر می‌کند که الان تو چرا اینجا ایستادی، یعنی حتی امنیت منتظر تاکسی ایستادن را هم نداریم اینجا و استرس این‌که من امروز چی بپوشم‌؟ آیا مأمورین گشت ارشاد از این لباس من خوششان می‌آید یا نمی‌آید‌؟ انگار این‌ها با زیبایی مشکل دارند.



روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران
«آرزویم، دیدن بازی فوتبال در استادیوم است.»

این روایت از دختری به نام ترنم است. ترنم از نگاهش به جایی که در آن زندگی می‌کند می‌گوید. از روایت خودش در مورد احساسش به زندگی. او می‌گوید: زندگی جوان‌های ایرانی به نظر من پر از حسرت شده، پر از چیزهایی که دل‌شان می‌خواهد به عنوان یک آدم معمولی یعنی در ساده‌ترین سطح داشته باشند و ندارند. از داشتن یک دوست گرفته تا رفتن به استادیوم. جوانان ایرانی با همه‌ی این‌ها با مشکل مواجه می‌شوند. خواسته‌های جوانان ایرانی معمولا شامل یک سری موضوعات حاد، یک سری ‌خواسته‌های شادی و یک سری توقعات بی‌جا است.