خانه > سی سال حقوق بشر > تجربههای شخصی > برادرم را فقط به خاطر یک تلفن اعدام کردند | |||
برادرم را فقط به خاطر یک تلفن اعدام کردنددر ادامه سلسله برنامههای روایتهای شخصی از نقض حقوق بشر در ایران، این بار مجید حقی از اعدام برادرش میگوید که او را تنها به خاطر یک تلفن اعدام کردند. مجید میگوید برادرم قرار بود بعد از دو ماه از زندان آزاد شود، ولی حتی جسد او را هم به ما ندادند.
ممنون از رادیو زمانه که این امکان را در اختیارم گذاشته است. من حرف خاصی برای گفتن ندارم، ولی به عنوان یک انسان، انسانی که دلش برای تمام موجودات کرهی زمین میسوزد، انسانی که از مدارهای انسانی خارج شده، حتا از جسم خود رها شده، به ابدیت پیوسته و روح شده و دوباره برگشته است، خیلی دلم میسوزد که چرا انسانهای زمین از واقعیت انسانی خود خبر ندارند. این سخن مولانا را نمیفهمند که میگوید: انسان را خیلی پایین میدانند و به همین خاطر آن جنبهی حیوانی خود را بروز میدهند، بدون این که بفهمند مدارجشان خیلی بالاتر است. این درد دل خود من است، برای تاریخ است، برای خودم نمیگویم، برای این که چرا خمینی برادر مرا کشت، ربطی به آن ندارد. موضوع این است که انسانها چرا به خاطر بالا بردن خشم خود، خیلی راحت میتوانند جان یک نفر دیگر را بگیرند و روحش را سریعتر از موعد مقرر آزاد کنند. این برای من درد است. ولی به عنوان یک درد دیگر، وقتی از دیدگاه مادرم نگاه میکنم، که جگرگوشهاش را که بیگناه بوده، دو ماه بیشتر زندانی نداشته، به او مرخصی میدادند و به خانه میآمد و آخر هفته دوباره به زندان برمیگشت، اعدام کردند. به خاطر این که مجاهدین به کرمانشاه حمله کردند، با گناه و بیگناه را از دم تیغ بگذرانیم، میگویم: به کدامین گناه؟ این از ذهن من میگذرد و هیچ وقت فراموش نمیکنم. وقتی به حرفهای مادرم گوش میدهم که میگوید: «مجید، رفتم پیش حضرت زینب، عکس برادر را انداختم توی قبرش، گفتم یا زینب! خودت به دادم برس.» آخر، خمینی جدش هر کسی باشد، به کدامین گناه؟ یک نفر را بیگناه میکشد؟ اگر جنگ است، جنگ برابر است، کسی شمشیر در دست دارد، دیگری هم همینطور، میزنند همدیگر را میکشند، نوشجانش! هر کس میخواهد بکشد، یا کشته شود، مشکلی نیست. ولی مشکل اینجاست که کسی بیگناه است. مثل همان داستانی که میگویند: در بلخ گنه کرد آهنگری … شعرش الان دقیق در ذهنم نیست، اما داستان این است که آهنگری در سمرقند، یک غلطی میکند، در بلخ مسگری را گردن میزنند و از بین میبرند. این درد دل من است. وقتی درد دل مادرم را نگاه میکنم که عکس جگرگوشهاش را در مراسم ازدواج ندارد، دلم کباب میشود. حرفام را به کی بگویم؟
هیچ ابایی از کسی ندارم. که اسم خودم را کسی پنهان کنم. اسم من مجید حقی است، اهل تبریز هستم. خودم فعال سیاسی مجاهدین بودم. ولی برادر من را چون مجاهدین در آن زمان، به هم تلفن میزدند و به برادر من هم از خارج از کشور تلفن شده بود که آقا این کار را میتوانی بکنی؟ یا نه؟، تلفن تحت کنترل رژیم بود، دستگیر کردند، بردند زندان. دو ماه حکم زندان به او دادند. آخر هفتهها هم میآمد خانه. خودش بیگناه بود، اصلا فعال سیاسی نبود. ولی در ماجرایی که مجاهدین به کرمانشاه حمله کردند، 47 هزار نفر را کشتند (که صدای منتظری هم درآمد که اینها را اینطوری نمیکشتید) برادر من هم با آنها رفت. بیگناه رفت. گناهکار نبود. بعد از دو ماه هم قرار بود آزاد شود. ولی آنچه که برای من مهم است، به مادرم جسد ندادند. حتا این که تکه استخوانی بدهند که این تکه استخوان جگرگوشهات است، بشین سر این گریه کن، ندادند. گریه نمیتواند بکند. در کدام اسلام این را نوشتهاند؟ در کدام قران این را نوشته؟ اگر نوشته، بیایند بگویند. جگرگوشهی آدم را بکشند، جسدش را هم ندهند. همیشه که نمیتوانم اینها را به زبان بیاورم. چون اگر به زبان بیاورم و ادامه بدهم، خودم هم از کنترل خارج میشوم. چون یاد برادری که بیست و یک سال بیشتر نداشت و قربانی قدرتمندی شد، تکرار میشود. درد خودم یک طرف، درد مادرم یک طرف، درد پدرم یک طرف. آنها هر روز مثل شمع ذوب میشوند، هر روز هر پسری را که میبینند، عکس جگرگوشهاشان را که میبینند و با هر خاطرهای، یاد بچهاش میافتد. به چه جرمی کشته شد؟ سوال من از تمام قدرتمندهای ایران از اول تا آخر این است، کدام دادگاه این رأی را صادر کرد؟ من تک تک دادگاههای ایران را زیر سوال میبرم؟ کدام دادگاه رأی داد؟ به چه جرمی؟ همین سوال مرا خدا هم از آنها خواهد پرسید. سورهی شمس را بخوانند، میفهمند چه میگوید. دانه دانه باید جواب بدهند. اگر اینجا در این زمین قدرت دارند که هر کاری خواستند بکنند، این آره، میتوانند. ولی در آن دنیا، خدا اینها را تک تک خواهد پرسید. |
نظرهای خوانندگان
واقعا منو به گریه انداخت.بیچاره آذربایجانیها که همیشه در کشوری به نام ایران قربانیان درجه یک حاکمان بوده اند.
-- بابک موسوی ، Mar 18, 2009شکی نیست که کشتن این جوون بیگناه جنایت شومیست که قلب هر انسانی را جریحه دار میکنه.
-- بیژن باباکوهی ، Mar 18, 2009در ضمن به آقای بابک موسوی باید گفت این ستونی نیست که ازش بعنوان تریبونی برای تبلیغات تجزیه طلبی استفاده کرد. درواقع شما از غم و داغداری این خونواده سوة استفاده کرده اید. برای این رژیم اصلن مهم نبوده و نیست که جوانان بیگناهی را که کشتتند از کجای ایران آمده و به کدام قوم های گوناگون ایرانی تعلق داشتند. لطفن رعایت احساسات این خونواده درد کشیده را بکنید. آخر هرنکته زمانی و مکانی دارد.