خانه > جمعه > کتابخانه > از ترجمه تا ترجمه | |||
از ترجمه تا ترجمهناصر غیاثیnaserghiasi@gmail.comهمکارم آقای حسین نوشآذر در دفتر خاک رادیو زمانه گفتگویی داشتند با آقای سعید سبزیان. ایشان در این گفتگو مسایلی مطرح کردهاند که جا دارد به آنها پرداخته شود. با این توضیح که مبنای نظریات مطرح شده فقط پیرامون ترجمهی ادبیات است و نه مقولههای دیگر، به بررسی بخشهایی از گفتههای آقای سبزیان میپردازم. ترجمهی دوباره برخلاف نظر آقای سبزیان ترجمهی دوبارهی یک کتاب «در درجهی اول حاکی از بیآگاهی مترجم و فقدان امید و آرزوهای بزرگ» نیست. این امر میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد، از جمله این که مترجمی تشخیص بدهد، ترجمه از یک اثر دارای کاستیهای فراوانی از جمله عدم انتقال سبک و لحن و غیرو توسط مترجم اول است. نمونهی بارز چنین موضعی ترجمهی دوبارهی داستانها و رمانهای کافکا توسط آقای علیاصغر حداد است. گاهی علاوه بر کاستی یک ترجمه، تحول در زبان مقصد نیز ترجمهی دوبارهی یک کتاب را امری اجتنابناپذیر میکند، نمونهاش رمان «جنایات و مکافات» داستایوفسکی است. علاوه بر اینها در تمام دنیا معمول است که بنا بر دلایل بالا کتابی را دو یا چند بار ترجمه میکنند. بنابراین نمیتوان و نباید تمام کسانی را که کتابی را دوباره ترجمه میکنند، «رند و متقلب» خواند. مشکل دیگر ناشی از عدم عضویت ایران در قرارداد جهانی کپی رایت است. اگر ایران به این قرارداد میپیوست، ناشر کتاب به زبان اصلی به مترجم دیگری اجازهی ترجمهی دوباره نمیداد. البته شنیدهها حاکی از این است که برخی از مترجمین تا تمام کردن ترجمهی کتابی، خبرش را اعلام نمیکنند مبادا مترجم دیگری سراغ همان کتاب برود. چاره شاید در وجود مرکزی میبود که مترجمین آنجا اعلام میکردند چه کتابی را در دست ترجمه دارند تا شاید مترجم دیگری سراغ ترجمهی بیهوده و دوباره آنها نرود. اعتبار ترجمه آقای سبزیان در مورد تعیین اعتبار ترجمههای مختلف از یک کتاب اعتقاد دارند «راه حل این است که مترجم دوم یا سوم همیشه یک مقدمهی مفصل بنویسد و با ارجاع به متن اصلی علت نقص ترجمههای پیشین را ذکر کند تا توجیه قابل قبولی بابت دوباره کاریاش بدهد. بنابراین بخشی از این آگاهی را باید مترجم دوم و سوم به خواننده بدهد.» نخست این که وقتی خواننده زبان مبداء کتاب را نمیداند و به همین خاطر سراغ خواندن ترجمهی آن میرود، دیگر توضیح مترجم دوم و نشان دادن کاستیهای ترجمهی پیشین چه به درد او میخورد؟ نشان دادن برجستگیها و کاستیها به عهدهی منتقدین ترجمه است و جایش در رسانهها. دو؛ دیگر خواننده را نباید دست کم گرفت. هر خوانندهی اهل کتابی به راحتی و فوری از روی زبان ترجمه میتواند سره را از ناسره تشخیص بدهد. نمونههایی در دست است که کتابی به خاطر عددم ارایهی یک ترجمهی حتا قابل قبول روی دست ناشرش مانده است. پروژهی نقد ترجمهی ادبی آقای سبزیان میگویند «من شخصاً به زودی پروژهای را به نام «نقد ترجمهی ادبی» برای اولین بارمطرح کردهام.» گذشته از این که با آوردن قید «به زودی» فعل جمله باید در آینده صرف بشود و نه ماضی نقلی، باید یادآوری کرد، نقد ترجمهی ادبی سالهاست در مجلهها و کتابهای مختلف در ایران دنبال میشود. به عنوان مشت نمونهی خروار میتوان از «اصول و مبانی ترجمه»، طاهره صفارزاده، انتشارات دانشگاه ملی ایران، سال ۱۳۵۹، کتاب ِ «دربارهی ترجمه»، از انتشارات مرکز نشر دانشگاهی با مقالاتی از صاحبقلمانی آشنا چون ابولحسن نجفی، علی صلحجو، کامران فانی، ۱۳۶۵ نام برد. نمونهی دیگر فصلنامهی علمی – فرهنگی «مترجم» است که بیش از هجده سال است منتشر میشود و در هر شماره به نقد و بررسی ترجمهی کتابهای ادبی میپردازند. معیار سنجش خوب از بد آقای سبزیان بر آناند که «قطعاً کسی که رمان زمین سوخته را بخواند به ذهنش خطور نمیکند که این کار از زبان فارسی زاییده شده است.» اگر این جمله غلط تایپی نداشته باشد، باید پرسید یک) چرا؟ دو) آیا زبان فارسی فاقد چنین توانایی است؟ آقای نوشآذر میپرسند: «در هر زبان نشانههایی هست به اصطلاح «تأویلپذیر». مترجم چگونه میتواند این مفاهیم و استعارات را به زبان مقصد منتقل کند، بدونآن که بدفهمی به وجود بیاید و در همان حال به اثر وفادار بماند؟» پاسخ آقای سبزیان چنین است: «مهمترین معضل در ترجمه برگرداندن استعارهها است(یا هر نوع صناعت بیانی که معنای نمادین و کنایی داشته باشد) ضمناً استعارهها صرفاً اسم نیستند (مثلا نرگس به جای چشم) بلکه صناعت آدمینمایی یا تشخیص، ترکیباتی که در معنای غیر از معنای منفرد به کار رفتهاند، واژههای چند معنایی ذاتاً استعاری هستند و گاهی حتی فعلها هم به استعاره تبدیل میشوند.» نخست این که مراجعه به کتابهایی که چنین مفاهیمی را توضیح میدهند، معلوم میکند، «استعاره» و «نماد» و «کنایه» واجد معناهای خاصی هستند و برخوردار از تعریفی مشخص و معین. نمیتوان آنها را مفاهیمی مترادف خواند. دو؛ دیگر تمام «واژههای چند معنایی ذاتاً استعاری» نیستند. ایشان در ادامه میگویند: «He rabitted into the street.. خُب، مترجمی که صرفاً عادی بودن زبان را در نظر دارد به خودش اجازه نمیدهد در ترجمهی این جمله بگوید «خرگوشید توی خیابان». احتمالاً قشر وسیعی از خوانندهها این ترجمه را مسخره میدانند... اگر مترجمی بگوید «او به سرعت یا عین تیر به خیابان دوید، ممکن است خواننده این ترجمه را از او بپذیرد، اما من به عنوان منتقد ترجمه، همان ترجمهی اول را قبول دارم.» گذشته از این که نمیدانم «عادی بودن زبان» چه معنایی دارد، اعتراف میکنم که اگر در کتابی جملهی «خرگوشید توی خیابان» را بخوانم، این جمله به نظرم نه تنها «مسخره» بلکه حتا بیمعنی میآید. چرا که هیچ معنایی از آن را نمیتوانم در ذهنم مجسم کنم یا حتا حدس بزنم. شاید «خرگوش» در زبان انگلیسی نماد سرعت باشد، اما در زبان فارسی همانطور که آقای سبزیان به درستی اشاره کردهاند، نماد سرعت، «باد»، «تیر» یا برق است.
مگر این که مترجم در پانوشت توضیح بدهد که چرا چنین فعلی را برای آن واژهی بیگانه ساخته و معادل فارسی آن چیست. در این صورت باید پرسید، چرا زحمت دوباره؟ از همان اول آن را «به سرعت باد» یا «برق» یا «تیر» ترجمه میکنیم و خیال خواننده و خود را راحت. ترجمهی ضربالمثلها موردی شبیه به همین است. در این مورد میشود مثل زنده یاد محمد قاضی در ترجمهی «دن کیشوت» معادل فارسی ضرب المثل را در متن آورد و در پانویس ترجمهی اصل ضرب المثل را و یا برعکس عمل کرد. اما ترجمهی ضرب المثل بدون هیچ اشارهای به معنای، آن جمله را نه تنها مسخره بل که حتا بیمعنی میکند. «متنافزایی» و «متنکاهی» آقای سبزیان در توضیح «متنافزایی و متنکاهی» میگویند: «متنافزایی و متنکاهی در واحدهای کوچک غیرهستهای باید صورت گیرد. یعنی مثلاً جاهایی از متن هست که تعداد کلمات متن انگلیسی یا هر زبان دیگر به علت افزونگی یا کمینگی نمیتواند برابر مناسب و طبیعی در زبان فارسی داشته باشد. یعنی افزون بودن یا کم بودن تعداد واژهها مخل فصاحت و وفاداری است، پس مترجم با کلمات خنثی و نه باردار فقدان و خلا را برطرف میکند. با کلمات ربط، اضافه، و کلمات روشنساز.» ابتدا این پرسش مطرح میشود که «واحدهای کوچک غیر هستهای» چگونه واحدهایی هستند؟ و بعد این که آیا تعداد واژههای متن زبان مبدا و مقصد باید حتمن برابر باشند و اگر برابر باشند آیا این نشانهی «فصاحت و وفاداری» مترجم است؟ و بعد مگر «کلمات خنثی و نه باردار» هم داریم تا مترجم بتواند، برای جبران کمبود تعداد واژه و یا به عبارت دیگر برابری تعداد واژهها در جملهی زبان مبدا و مقصد از «کلمات ربط، اضافه» اضافه کند؟ مگر حروف ربط یا حروف اضافه کلماتی خنثی و بیبار هستند تا بتوانیم به کمک آنها جاهای خالی را پرکنیم و هیچ خسرانی متوجهی متن ما نشود؟ اصلا مگر «کلمات خنثی و بیبار» هم داریم؟ و سرانجام این که معلوم نیست «کلمات روشنساز» چه نوع کلماتی هستند. «اوو» و «او» مهمترین بخش نظریات آقای سبزیان در پرسش و پاسخ زیر است: «شما در ترجمهی «دلقک و هیاهو» در ساختار ضمیر سوم شخص «مؤنث» دست میبرید. یعنی به جای آن که در ترجمه از «او» استفاده کنید، از کلمهی «اوو» استفاده میکنید. خب، این کار به اصطلاح یک خرق عادت است در زبان، نوعی آشناییزداییست. » پاسخ: « ... هدف من ایدئولوژیک است. به این معنا که در ترجمهی متن گاهی مشخص نیست ضمیر«او» به مرد اشاره دارد یا به زن. بنابراین با داشتن ضمیر «اوو» به سادگی از این ابهام خلاص میشویم. گرچه این فقط در نوشتار به ما کمک می کند. اما بگذارید حرفم را همینجا با مثالی روشن کنم: ۱«او حلقهای به او داد» (حتی میتوانید مثلاً فعل بوسیدن یا نوازش کردن، یا هر چیز تلویحدار دیگر را به جای حلقه دادن بگذارید.) ۲«او حلقه ای به اوو داد»۳ «اوو حلقه ای به او داد» ۴) «اوو حلقه ای به اوو داد» در چهار مثال من کاملاً مشخص است که چه جور رابطهای میان این دو فرد وجود دارد. مورد شماره (۱) و شمارهی (۲) در اکثر دنیا جزو روابط غیرمتعارف است.» نخست این که معلوم نیست منظور آقای سبزیان از «هدف ایدئولوژیک» ایشان چیست. دو دیگر این که «تلویح» یعنی حرفی را سربسته و با گوشه و کنایه بیان کردن. پس «هر چیز تلویحدار دیگر» در این رابطه بیمعنی است. و اما مثال ایشان: جملهی «او حلقهای به او داد» به تنهایی فاقد معنا و یا به عبارتی سراسر ابهام است. خواننده نمیفهمد، چه کسی چرا و چگونه به چه کسی حلقهای داده. میبینیم در چنین جملهای ابهام نه تنها فقط در ضمایر بلکه در سراسر جمله است. اما وقتی پسزمینهای برای این جمله موجود باشد، یعنی قبل و بعد از این جمله، جمله یا جملات دیگری بیاید، این جمله در بطن ِ یک متن آمده باشد، در این صورت تنها ابهام ممکن احتمالی میتواند همان معضل نامعلوم بودن جنسیت افراد باشد. وقتی پای ترجمه یا نوشتن به میان میآید، این تبحر، کاردانی و ظرافت و احاطهی مترجم به زبان و شگردهای زبانی است که به او کمک میکند تا از جمله ابهامزدایی بشود. به مثل یکی از راههای ممکن میتواند استفاده از اسم فرد مورد نظر باشد، دیگری آقا یا خانم نامیدن او باشد، باز راه حل دیگر آوردن «مرد» یا «زن» به جای فاعل است. از سوی دیگر اتفاقا چنین «ابهامی» کمکی است به نویسنده برای ایجاد کشش در داستان به این معنی که «او» کنجکاوی ذهن خواننده را برای ادامه دادن به خواندن ِ داستان برمیانگیزد. گذشته از همهی اینها ما فارسی زبانها قرنهاست داریم به این شیوه ترجمه میکنیم و مینویسیم و میخوانیم و همیشه هم حرف همدیگر را فهمیدهایم و مشکلی نداشتهایم. از آقای سبزیان که طبق تعریف آقای نوشآذر «مترجم و منتقد ادبی و نظریهپرداز»اند، انتظار میرفت، در طرح مباحث دقت بیشتری مبذول میداشتند. چهار کتاب در پایان مایلم مطالعهی چهار کتاب به ترتیب سال انتشار را به علاقهمندان مباحث مربوط به ترجمه پیشنهاد کنم: یک) دربارۀ ترجمه، برگزیدهی مقالههای نشر دانش، چاپ اول ۱۳۶۵، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی؛ در همین رابطه • وقتی کافکا با زن برادرش به سیزده به در میرود • شرمنده آقای گراس |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای غياثی اول که اين "مترجم و منتقد ادبی" مورد نظر شما با اين سخن اش فقط وعده سرخرمن داده است و بزرگنمايی: "من شخصاً به زودی پروژهای را به نام «نقد ترجمهی ادبی» برای اولین بار مطرح کردهام و دوست دارم در فرصت مناسب در این باره حرف بزنیم ".
-- نصير ، Apr 9, 2010يعنی چه "من به زودی پروژه ای را مطرح کرده ام"؟! اين ديگر چه جور حرف زدن است؟
دوم آنچه به عنوان «ضمیر سوم شخص مؤنث» به خيال خودشان ابداع کرده اند به کار زمزمه های تابستانی پشت بام می خورد. يعنی چه بنويسيم "اوو"؟! يکی ديگر می گويد نه، بنويسيم "ااو" چون اگر بعد از اين ضمير سوم شخص مونث ابداعی ايشان يک "و" بيايد خيلی "اووو" می شود!
آن چهار مثالی که ايشان آورده اند خيلی ساده و معقول می شود چنين ترجمه کرد:
1)«او حلقهای به مرد/ پسر داد»
۲)«او حلقه ای به زن/ دختر داد»
۳) «زن/ دختر حلقه ای به او داد»
۴)«زن/ دختر حلقه ای به زن/ دختر داد»
به ايشان و همچنين به شما و ديگر علاقه مندان پيشنهاد می کنم که برويد و مثلاً ترجمه هايی را که مترجمان خوب اروپايی از متون ادبی کهن و مدرن فارسی به يکی زبانهای اروپايی انجام داده اند بخوانيد و با متن اصلی مقايسه کنيد تا ببينيد که بون آنکه از اين ادا و اطوارها دربياورند، متنی پاکيزه و مهمتر از همه رسا و روان تحويل خواننده داده اند. برای مثال ترجمه های فريدريش روکرت را از متون کلاسيک فارسی و ترجمه های خانم زيگريد لطفی را از کتابهای دولت آبادی بخوانيد.
هم از آقای سبزیان که کارشناس ارشد زبان انگلیسی هستند وهم از آقای نوش آذر که نویسنده ومنتقد هستند انتظار می رود که با سنجیدگی علمی با موضوعات علمی برخورد کنند وهیاهوی ژورنالیستی را به ژورنالیستها وسیاستمداران واگذار کنند.بیشتر نقدهای آقای غیاثی درست است .مخصوصاآثار متعددی در زمینه تئوریهای ترجمهبه زبان فارسی منتشرشده است وجادارد این دوبزرگوار پس از مطالعه آنهاآرای جدید خود را اعلام فرمایند
-- بدون نام ، Apr 10, 2010تا موقعی که کپی رایت در ایران به رسمیت شناخته نشود، این بلبشویی ادامه خواهد یافت . مترجم، از کجا باید بداند کتاب یا مقاله ای که به زبان آلمانی یا فرانسوی نوشته شده و او پسندیده و می خواهد ترجمه کند تا کنون به فارسی منتشر شده است؟
-- محمد ربوبی ، May 4, 2010کپی رایت او را موظف می کند از نویسنده یا ناشر اجازه ی ترجمه برای انتشار را بگیرد. اگر گفت من اجازه را به شخص دیگری داده ام موضوع منتفی می شود .
ترجمه های مجدد:
بنگاه های انتشاراتی معتبر اروپا و آمریکا، پس از چندی دوباره ترجمه ی کتابی را به مترجمی واگذار می کنند، . نمونه: چندی پیش دوباره اثر دایفسکی به عنوان « برادران کارامازوف »ترجمه و منتشر شد. برخی از آثار در اروپا بارها و بارها دوباره ترجمه شده اند . اما حقوق هر مترجم رعایت شده است.
من مشغول ترجمه ی اثری از آلن رب گریه با عنوان « جین» بودم، پس از ترجمه ی سه فصل، شنیدم ترجمه ی این رمان در ایران منتشر شده است و در کتابفروشی فرانکفورت روی میز بود . از این رو از ادامه ی کار صرف نظر کردم. می بینید مشکل کار در کجاست !.