تاریخ انتشار: ۶ فروردین ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت‌وگو با فرزانه‏ طاهری، مترجم ایرانی و مدیر بنیاد گلشیری در باره‌ی اثر بحران سال ٨٨ بر ادبیات کشور

«جایی برای ادبیات نبود؛ آدم‌ها حرف‌شان نمی‌آمد»

مریم محمدی
mmohammadi@radiozamaneh.com

بحران سیاسی سال گذشته در ایران، نه تنها بر روندهای جاری در سیاست و اقتصاد اثر گذاشت که در همه‏ی عرصه‏های اجتماعی، فرهنگی، ادبی و هنری اثرگذار بود و بارزترین اثر آن شاید این بود که از تاثیر و جایگاه این عرصه‏ها در زندگی اجتماعی کاست و شاید به قول فروغ فرخزاد: «هیچ‏کس دیگر به هیچ‏چیز نیاندیشید»

Download it Here!

با فرزانه‏ طاهری، مترجم ایرانی و مدیر بنیاد گلشیری در این باره گفت‌وگو کرده‌ام. ایشان از بهت جامعه‌ی ادبی در سال‌ای که گذشت می‌گویند و به بازخوردی که ترجمه‌ی آخرشان، «خانم دالووی» در این سال داشته‌است، اشاره می‌کنند.

به گفت‏وگو نشاندن فرزانه طاهری آسان نیست. پس از قراری هم که با هم گذاشته‏ایم، هنوز می‏گوید:

من بد نیستم. ولی تا همین پنج دقیقه‏ی پیش میهمان داشتم. بعد هم وسط حرف‏های آنان با خودم فکر می‏کردم: تو حرفی نداری بزنی!

مگر ممکن است حرفی برای گفتن نباشد؟

آره؛ برای این که اصلاً...

خُب این هم حرفی است که فرزانه طاهری پس از این همه سال که در عرصه‏ی ادبیات فعالیت کرده، حرفی برای گفتن نداشته باشد. خود این خبری است.

یعنی، انگار فکر کردن راجع به مسائلی را تعطیل کردیم (با خنده).

شما خودتان چه‏کار کردید، خانم طاهری؟

یکی از کتاب‏های‏ام اخیراً منتشر شد که کار سه سال گذشته بود.

ترجمه‏ی «خانم دالووی» کار ویرجینیا وولف. ممکن است بیشتر در مورد این کار صحبت کنید؟

کاری که سال‏ها دل‏ام می‏خواست شروع کنم، «خانم دالووی» ویرجینیا وولف بود. البته با فاصله‏ای، دو ترجمه از آن به فارسی ترجمه شده بود. اما به هرحال جزو کارهایی بود که همیشه دوست داشتم انجام بدهم. سه سال پیش کار روی آن را شروع کردم.

اما پیش از این هم شما به ویرجینیا وولف پرداخته بودید. این‏طور نیست؟

کار کوتاهی از او ترجمه کرده بودم که در مجلات «آدینه‏» و «مفید» منتشر شده بود. اما کارهای اصلی و مهم او دو - سه‏تا از رمان‏های‏اش هستند. این رمان هم چون کار بسیار دشواری بود، حدوداً سه سالی طول کشید. چند ماهی هم در وزارت ارشاد ماند. تا این که یکی دو ماه پیش از عید چاپ شد.

ولی مانند سنگی بود که در چاهی می‏افتد؛ یعنی راست‏اش بازخوردی ندیدم. به همین دلیل می‏گویم که انگار آدم‏ها در این زمینه‏ها حرف‏شان نمی‏آید… نمی‏دانم!

فکر می‏کردم که راجع به این ترجمه صحبت خواهد شد. یا این که ببینم سه سال زحمت می‏ارزیده یا نمی‏ارزیده است. نه این که به این خاطر این کار را کرده باشم، بلکه ترجمه‏ی این کار چالشی درونی با خودم بود. اما هیچ اتفاقی هم نیفتاد.


فرزانه‏ طاهری، مترجم ایرانی و مدیر بنیاد گلشیری

خانم طاهری، من خودم شخصا این کتاب را همان روزهای اول خواسته‏ام و برای‏ام فرستاده‏اند. ولی نمی‏توانم به طرف آن بروم. فکر نمی‏کنید علت این باشد که سال گذشته ادبیات به شکلی مغلوب سیاست شده باشد؟ در واقع، به سمت ادبیات رفتن، انگار به سمت خود رفتن است که در این فضای به شدت سیاسی مشکل است.

قطعا؛ این هم حتماً نقش دارد. به خاطر این که هرچند من این ترجمه را ۱۰ بار بازنویسی کرده‏ام، اما وقتی چاپ شد، با خودم می‏گفتم این اصلا هیچ دخلی به روزگار ما ندارد.

ولی شما سه سال بود که شروع‏اش کرده بودید.

بله؛ سه سال روی آن کار کردم. بعد هم این کاری نیست که امروز بخواهد جواب بدهد. یا این که فکر می‏کردم که من سعی می‏کنم ترجمه‏ی بهتری از این رمان به فارسی باشد و بماند. اما این حس همیشه بود.

هرچند رمانی مانند «خانم دالووی» درون‏نگری‏ای دارد که هیچ‏وقت در هیچ دوره‏ای چیز زائد و لوکس‌ای نیست که فکر کنیم حالا ما دردهای خیلی بزرگ‏تری داریم. درد زیاد و بزرگ بوده، ولی نافی درون‏نگری‏ نیست و یا این که وضعیت بشری به طور عام و یا روان انسان بخواهد از دور خارج شود. ولی حس اولیه‏ی خودم هم این بود که: خُب که چی؟

خانم طاهری، فضای ادبیات ایران همیشه به شکلی پنهان یا آشکار با سیاست ارتباط داشته و حتی گاهی از سیاست تغذیه کرده است. اما شرایط سال گذشته، می‏توان گفت بحرانی بود. شاید این بهت و سکوت، تاثیر آن بحران در مواجهه با ادبیات یا سایر عرصه‏های زندگی بود. سؤال‏ام این است که آیا همین برخوردی را که در ارتباط با اثر شما که این همه روی آن کار کرده بودید پیش آمد، در برخورد با مجموعاً فضای ادبیات ایران می‏دیدید؟

شاید؛ آره. هرچند کار زیاد منتشر شد. منتها این کارها قاعدتاً قبلا نوشته شده است. در چند ماه اخیر تعداد زیادی کار اجازه‏ی انتشار گرفت که البته مدت‏ها منتظر مجوز مانده بودند.

پرسش‏ام این است که مجموعاً همه‏ی کارهایی که منتشر شد، آیا تحت تاثیر شرایط سیاسی کشور، با چنین سکوت و ابهامی مواجه نشده بود؟

خُب بازخوردی نگرفتند و تحت‏الشعاع قرار گرفتند.

ممکن است به بعضی از این کارها اشاره کنید که چه آثاری بودند؟ در چه زمینه‏ای منتشر شدند؟

والله چه بگویم!؟ شاید خود من هم اصلاً دیگر توجهی نکرده‏ام. ایرادی به کسی نمی‏گیرم که چرا به «خانم دالووی» توجه نشد. من هم خیلی بحث‏های نظری در وبلاگ‏ها، وب‏سایت‏ها و نشریات را می‏گذارم و می‏گویم: این‏ها باشند بعداً می‏خوانم. تحلیل روز را می‏خوانم.

اما انگار که باید بنشینیم؛ چیزی در ما نشست کند و دوباره به تعادلی برسیم تا بتوانیم بنشینیم سر صحبت جدی. چنین وضعیتی هست. کورانی بود که شاید همه‏ی ما به شکلی در آن می‏غلتیدیم. ولی من هم امیدوارم که از درون آن آثاری خوب و ماندنی بیرون بیاید که باید زمان بگذرد. اما من هم خواندن خیلی چیزها را برای بعد می‏گذارم.


فرزانه طاهری سه سال بر روی ترجمه‌ی «خانم دالووی» کار کرده است اما نشر کتاب در فضای بهت‌آلود پس از انتخابات سبب شده است که ترجمه بازخوردی نداشته باشد: «مانند سنگی بود که در چاهی می‏افتد؛ راست‏اش بازخوردی ندیدم...»

اما شما در این سال‏ها یک کار عملی مشخص در عرصه‏ی ادبیات دارید و آن هم «بنیاد گلشیری» است و مهم‏ترین خبر این بنیاد، اعطای جایزه‏ی هرساله به آثار ادبی است. در سال گذشته، منتهی به امسال، در بنیاد گلشیری چه کردید؟

ما همیشه بعد از اعطای هر جایزه‏ای، کار برای دوره‏ی بعد را شروع می‏کردیم. اما سال گذشته اصلا شاید یادمان رفته بود. در همان کوران می‏غلتیدیم و انگار همه‏ی ما در دست باد بودیم. خیلی دیر شروع کردیم.

خود من که اصلاً در یک مه حرکت می‏کردم؛ ولی دیگران منتظر بودند. به خصوص چون پارسال هم داورهای ما برنده‏ای اعلام نکردند، این حس بود که همه منتظرند امسال ما برنده داشته باشیم. یعنی جایزه حتماً برگزار شود.

اما این برگزار نشدن جایزه‏ی گلشیری در سال ۸۷ کمی عجیب بود.

علت‏اش آن بود که داورهای ما فکر می‏کردند از بین کاندیداها، کارها در حدی نیستند که برنده‏ی جایزه‏ی گلشیری اعلام شوند. به هرحال نظر داورهای‏مان بود و نظر آن‏ها همیشه نظر قطعی آخر است. ما هم تسلیم بودیم.

اما بازخوردها بعد از آن این بود که باید جایزه داده شود. انگار این هم یکی از نشانه‏هایی است که یک سال به خودش می‏گیرد. یک‏ذره خوشحال شدم، یک ذره انرژی گرفتم و کار را شروع کردیم. منتها به تبع جریانات مجبور شدیم شکل کارمان را تغییر بدهیم.

به دلیل این که سال‏های پیش در روندی نسبتاً عادی‏تر فرم‏های نظرخواهی را برای عده‏ای که اهل ادبیات داستانی بودند، می‏فرستادیم و آن‏ها به خوانده‏ها‏ی‏شان نمره می‏دادند. اما امسال اصلا کسی خوانده‏ای نداشت. یعنی اصلا آدم‏ها چیزی نخوانده بودند.

در واقع همان مواجهه‏ای که جامعه با اثر شما داشته، با مجموعه‏ی آثار ادبی داشته است.

دقیقاً؛ به همین دلیل ما کتاب‏ها را هم خریدیم و به ۱۰ نفر دادیم که به عنوان یک وظیفه در کمک به ما، آن‏ها را بخوانند. یعنی این که مانند همیشه که می‏گذاشتیم افراد به آن‏چه خوانده بودند نمره بدهند، میسر نشد. آدم‏ها چیزی نخوانده بودند و این یکی از ویژگی‏های امسال بود.

به هرحال مرحله‏ی اول را به این شکل طی کردیم. البته خیلی دیرتر. ما همیشه در همان آبان‏ماه و یا اوایل آذرماه جایزه‏مان را اعلام می‏کردیم. امسال ما آخرین روزهای اسفند توانستیم، مرحله‏ی داوری را تمام کنیم و برنده‏های‏مان را اعلام کنیم.

نکته‏ی دیگری که ما را به این نتیجه رساند که جایزه را دوساله کنیم، این بود که سال گذشته داورها از میان کاندیداها نتوانستند کسی را انتخاب کنند. در نتیجه فکر کردیم که اگر دو ساله باشد، تعداد کتاب‏ها آن‏قدر خواهد شد که به هر صورت داورها بتوانند روی کیفیت‏های بالاتری انگشت بگذارند یا انتخاب‏اش کنند. در واقع این دو تصمیمی که گرفتیم، معروض شرایط بودند.

فرزانه طاهری گذشته از تثبیت نام خود به عنوان یک مترجم صاحب سبک ایرانی، به عنوان همسر هوشنگ گلشیری، داستان‏نویس برجسته‏ی ایرانی نیز شناخته شده است.

او هم‏چون سیمین دانشور، از جمله زنان توانایی است که چه در زمان حیات همسرش و چه پس از مرگ او، توانسته است بیرون از تاثیر نام و شخصیت همسر، زیست مستقل و مؤثر داشته باشد. هرکس این دو را با هم دیده باشد، می‏داند که گلشیری با چه وسواسی این استقلال را پاس می‏داشت.

با این وجود نمی‏توان با فرزانه‏ طاهری در باره‏ی ادبیات گفت‏وگو کرد، از بنیاد گلشیری پرسید و در باره‏ی جای خالی نویسنده در زندگی شخصی و ادبی همسرش نپرسید.

گفت‏وگوی‏مان را با نام و یاد هوشنگ گلشیری ادامه و پایان می‏دهیم:

آره خُب، اگر او بود و می‏خواند شاید خیال‏ام جمع‏تر بود. مثلا اگر همین «خانم دلووی» را قبل از چاپ می‏خواند، شاید دل‏ام قرص‏تر بود. برای این که زبان و حس داستان‏نویسی در کاری مانند «خانم دلووی» خیلی مهم است.

کارهای دیگری که انجام دادم، همان کارهای همیشگی بود و در ارتباط با نظریه و نقد ادبی دغدغه‏ی زبان و حس رمان و داستان را نداشتم. ولی در این مورد خاص، خیلی! این حسرت بود که اگر بود، من با خیال خیلی جمع‏تری، بعد از خواندن او، کار را برای چاپ می‏دادم.

تاثیر غیرمستقیم‏اش هم این است که من وقت خیلی بیشتری برای ترجمه دارم. این را هم بگویم (با خنده). بخشی از‏حواشی زندگی من به خاطر او و روابط‏اش بود و تمام کارهایی که پیش می‏آمد. خُب من الان خیلی متمرکزتر دارم ترجمه می‏کنم. تنهاتر ولی متمرکزتر.

پس این تنهایی تاثیرات مثبت و منفی داشته است.

خوبی‏هایی دارد و چیزهایی‏اش هم قاعدتا خوب نیست. برای این که آن بده بستان دیگر نیست. آن فضای فرهنگی‏ای که به دلیل حضور او در خانه بود، رفت و آمد‏ها و بحث‏هایی که می‏شد، دیگر نیست.

عید‏ها هم همیشه یک طور دیگر… هرچند عید امسال برای من اصلا عید غریبی بود. کوچک‏ترین نشانه‏های بهار… بغض عجیبی بود. فکر می‏کردم ۱۰ سال است که او رفته و بهار و عید هنوز برای من پیچیده در یک مه اندوه عجیبی است.

بعد به آن‏هایی فکر می‏کردم که امسال بچه‏های‏شان نیستند… الان هم که دارم می‏گویم، بغض است. نمی‏توانم… اصلا تصورش را نمی‏توانم بکنم که چه حالی دارند.

ولی عیدهای من هم بعد از او کامل عوض شد. ما همیشه دوم عید مهمانی بزرگی در خانه‏مان داشتیم و همه را می‏دیدیم. آن میهمانی حتما برای من زحمت و دردسر داشت، ولی خوب بود. می‏خواهم این را بگویم.

ولی فضای فرهنگی‏ای که در خانه‏ی شما بود، هم‏چنان با کار شما ادامه دارد. برای این که کارتان در همین فضا است.

اگر نبود که من نمی‏توانستم زندگی کنم. در این جریانات من شش ماهی فلج کامل بودم. ولی خودم را مجبور کردم سه تا قرارداد کار ببندم و بنشینم کار کنم که واقعا نجات‏ام داد؛ در سالی که گذشت. زنده می‏شوم، اما کاملاً در خلوت است، در تعامل انسانی نیست. تفاوت‏اش این است.

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)