بخش دوم
«انقراض آرام»
لویس مناد برگردان: ونداد زمانی
v.zamaani@gmail.com
در اواسط قرن بیستم میلادی، همزمان با رنگ باختن دیدگاههای فروید که مشکلات روحی و روانی بشر را در غرایز و آرزوهای سرکوب شده گذشته انسانها جستوجو میکرد، جوامع غربی شاهد رشد دیدگاههای جدید برای تشخیص و معالجه مشکلات روحی و روانی مردم شده است.
انجمن ملی «رواندرمانی امریکا» در طی ٦٠ سال گذشته، پنج بار دست به تهیه دفترچه راهنمای تشخیص بیماریهای روحی و روانی زد و در طی همین مدت، قدم به قدم از فروید فاصله گرفت وخود را به مدرسه نظری نزدیک کرد، تلاش دارد مشکلات زندگی شخصی مردم را تبدیل به علائم بیماریهای مربوط به جسم بشر سازد.
تاریخچه تهیه و کشف داروهای روحی و روانی به یک مهاجر از چکسلواکی، آقای «فرانک برگر» میرسد که بعد از مستقر شدن درلندن، در حال تهیه داروی نگه دارنده پنی سیلین، به اختراع تصادفی یک داروی تسکیندهنده دست یافت؛ اختراعی که به سرعت توجه کمپانی داروسازی «کارترر- والاس» را به خود جلب کرد.
«مپرو بامیت» محصول نهاییای بود که به سرپرستی آقای فرانک برگر، توسط شرکت دارویی فوق و با این ادعا وارد بازار گشت که میتواند تشویش را از مخیله بشر بزداید. اسم تجاری اولین داروی روانی در تاریخ پزشکی «میلتاون» نامیده شد.
خانم «آندره تون» در کتابش با عنوان «عصر تشویش» ضمن گردآوری تاریخچه داروهای اختراع شده عنوان میکند که: «میلتاون پرفروشترین دارویی بود که تا آن موقع (سال ۱۹۵۵) با سرعت وارد اجتماع شده بود؛ تا آنجا که از هر بیست آمریکایی، یک نفراز این داری ضد تشویش استفاده کرده بود. در طی سالهای بعد، میلتاون به دارویی تبدیل شد که یک سوم روانپزشکان آنرا برای بیماران خود تجویز میکردند.»
«والیوم» نقش نسل بعدی داروهای ضد تشویش را بر عهده گرفت و به اصلیترین داروی تجویز شده توسط روانپزشکان در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی تبدیل گشت و به همین دلیل توانست قیمت هر بورس شرکت دارویی «رووش» را به ٧٣ هزار دلار برساند.
سود سرسام آور داروهای آرامبخش، شرکتهای دارویی را به دلالان بزرگ اقتصادی تبدیل کرد. تقبل مخارج کنفرانسهای بینالمللی در مناطق تفریحی، فرستادن فروشندههای متخصص به مطب روانپزشکان، شرکت در زدوبندهای سیاسی و حمایت مالی از سیاستمداران و حتی شگفتآورتر از همه، پیشخرید آگهیهای روی جلد «فصلنامه روانشناسی آمریکا» به مدت ده سال، از جمله ترفندهایی است که مرز بین علم و تشخیص طبی را به شکلی جدی مخدوش ساخت.
اعتراضات پراکندهای نیز در این راستا صورت گرفت. مجله مستقل و معتبر «نیشن»، قرصهای آرامبخش را به بمب تشبیه کرد و مجله «بازرگانی این هفته» از مصرف بیرویه داروهای فوق، تحت عنوان «انقراض آرام» سخن گفت.
استقبال همه جانبه و مصرف گسترده داروهای آرامبخش آخرین میخها را بر تابوت تفکرات فرویدی فرود آورد. واقعیت خلق شده توسط شرکتهای داروسازی با تبلیغات وسیع به اثبات این منطق دامن زد که مشکلات روحی و روانی چیزی بیشتر از به هم خوردن هورمونهای شیمیایی در بدن و مغز بشر نیست و خوردن قرصهای آرامبخش و ضد تشویش، مشکل همه را به راحتی برطرف خواهد کرد.
اواسط دهه هشتاد میلادی تحقیقات علمی در باره مضرات داروهای آرامبخش و ضد تشویش، پرونده سودآوری داروهای فوق را بست. به همین دلیل، در ٢٠ سال بعدی، بیشترین مباحثات بر حول محور تشخیص انواع بیماریهای روحی وروانی دور میزد.
انجمن ملی «روان درمانی امریکا» و «سازمان بهداشت جهانی» مستقر در اروپا، دو مرجع تشخیصای بودند که با کمی اختلاف، نزدیک به ٣٥٠ بیماری را به همراه علائم و راههای معالجه آنها دسته بندی کردند تا بتوانند طی آموزش یکسان ، به مداوای مشابه برای هر بیماری مشابه توسط روانپزشکان دست یابند.
به کارگیری دارونما برای مقایسه با تاثیرات داروهای ضد افسردگی، بخشی بزرگی از تحقیقات کلینیکی و بالینی را شامل میشود که در طی دو دهه گذشته صورت گرفته است؛ تحقیقاتی که چتر بزرگی از شک را برروی داروهای جدید افکنده است.
سوالات بسیار اساسیای هنوز پیرامون افسردگی بیجواب باقی مانده است. هنوز با قاطعیت کسی نمیتواند بر بیاثر بودن داروهای مربوطه نظر دهد. داروهای افسردگی ثابت کردهاند که در افسردگیهای خیلی حاد نتیجههای مثبتی را عرضه کردهاند ولی در بسیاری از تحقیقات تاثیر آنها دربین مراجعهکنندگانی که افسردگی کم و متوسط دارند بیثمر عنوان شده است.
آیا میتوان به کسی که شغلش را از دست داده است، نوید صبر و گذر زمان را داد؟ آیا باید به او گفت چون مشکلات باعث شکلگیری شخصیت بهتری از او منجر میگردد بهتر آن است که با غم و افسردگی خود دست و پنجه نرم کند؟ از سوی دیگر، آیا بهتر نیست که به انتخاب فرد افسرده و بیکار شده احترام گذاشت و او را برای تقاضای کمک از داروهای ضد افسردگی، زیر سوال نبرد؟
کتاب «کارخانه غمسازی» در شکلی اخطارگونه از فصل جدیدی از گسترش مصرف بیرویه داروهای ضد افسردگی میگوید. دکتر «گری گرینبرگ» تلاش میکند از زاویه نگاه شخصیاش، به میلیونها انسانای که به تشخیص روانپزشکان، اقسرده تشخیص داده شدهاند بقبولاند که ناراحتی و یأس و احساس ضعف آنها واکنشای است سالم به دنیای غیر سالم معاصر.
Louis Menand , Head Case, Can psychiatry be a science? The New Yorker, March/2010 Gary Gary Greenberg;“Manufacturing Depression” (Simon & Schuster)
بخش نخست
• جهان؛ کارخانه غمسازی
|
نظرهای خوانندگان
تیتر مقاله ترسناک تر از موضوع اشاره شده بود. نگاه غربی ( همه جانبه آی) داشت به موضوع بخث. شیوه نگاهی که کمتر می شود در نوته های ایرانی دید. مرسی
-- بدون نام ، Mar 5, 2010چی شد نفهمیدیم داروها مضرند یا نه؟
-- بدون نام ، Mar 5, 2010نه نویسنده کتان و نه نویسنده مقاله پیشنهادی نداشتند که جایگزین اعتراض و شکی که دامن زدند را پاسخگو باشد. آیا ققط باید نگران شد ( که این خود به نفع داروسازان است)؟ نباید از این داروها استفاده کرد( اکر افسردگی سبکی داریم)؟ . یا نینکه اصلا به راه حل عملی مپرداختند. خلاصه کلام پرسشهای خواننده بیشتر می می شود.
-- لاله ، Mar 5, 2010آقای ونداد زمانی گرامی مباحث جالبی را ترجمه و مطرح کرده اید. مرسی. بحث مهم قرن بیست و یکم بحث درباره مفهوم جسم است. اکنون جسم و مباحث آن هرچه بیشتر به مرکز توجه همه نگاههای علمی، فلسفی و روانکاوی تبدیل شده و خواهد شد. این چالش مهم که از یک سو از طرف علوم تکنولوژیک جدید، از دارودرمانی هر بیماری یا معضل روانی/جنسی، از ویاگرا تا آنتی دپرسیون و غیره و از طرف دیگر بحث کلون سازی، مطرح شده و در آن مسیر سرمایه گذاری میشود. از طرف دیگر هر چه بیشتر جسم و نگاه به جسم مورد توجه نگاههای جدید در علوم نویرو بیولوژیک، فلسفی و روانکاوی است. یک بحث اساسی در این زمینه آن است که آیا ما مجموعه ژنها و هورمانها یا مواد بیوشیمیایی هستیم و یا جسم دربرگیرنده یک سیستم باز، یک وجود به هم پیجیده احساسی/عقلانی و با پیچیدگی بیشتر از مجموعه ژنها است. خوبی این چالش مهم این است که بهرحال هر رشد این بحث، از موفقیت علوم تکنولوژیک یا طرف مقابل و نگاههای نوی جسم گرایانه مانند داماسیو و یا دلوز/گواتاری، بهرحال به برداشت دکارتی و مدرن به جسم و قبول یک روان یا روح مستقل و آزاد و با حق انتخاب آزاد ضربه میزند و آن را به کنار میزند. توهم یک من مستقل و قائم به خویش نقطه ضعف مهم دیسکورس مدرن است که با این تحولات به کنار می رود. زیرا وقتی بیماری روانی چون ترس یا افسردگی مایور با دارو درمان شود، پس وجود من و روان در معنای گذشته یک توهم است. آنچه اما بحث را جالب میکند این است که فرض کنیم واقعا برای مثال علم بتواند یک انسان کامل و کلون ابرانسان بسازد یا دارویی بسازد که افسردگی یا دیوانگی را برطرف سازد، موضوع مهم اما این است که انسانی که از این داروها استفاده میکند یا صاحب این قدرت جدید است، باز با این مباحث وجودی درگیر است که خودش را تبیین و تفسیر کند، به خودش بگوید که با این قدرت جدید چکار کند و با این عدم بیماری چگونه برخورد کند، یعنی باز با معضلات روانی بشری درگیر میشود. ازینرو یک کلون ابرانسان در واقع از طرف دیگر درگیر بحران هویت است و میتواند یک انسان دوست و یا دیکتاتور شود. یا با از رفتن هر تشویش و ترس عمیق بشری همزمان احساسات همراه آن یعنی شادی و خلاقیت عمیق نیز ضربه میخورد زیرا احساسات در پیوند تنگاتنگ با یکدیگرند. مرگ افسردگی به معنای مرگ حس عمیق عشق و ضربه خوردن به خلاقیت بشری است. سوال نهایی در نهایت این است که آیا من یک جسم هستم یا یک جسم دارم. اینجاست که بحثی دیگر و مهم به وجود میاید. من از آنجا که از ابتدا موضوعم نگاه به جسم و ایجاد یک تفکر زمینی در میان ایرانیان به جسم و قدرتهایش بوده است، ازین رو در کارهایم سعی کرده ام هر چه بیشتر به این مباحث نو بپردازه ام و سیستمی نو در این زمینه در میان ایرانیان ارائه داده ام، با نکات ضعف و قدرت یک نگاه نو طبیعا. ازینرو بسیار خوشحالم که کسانی چون شما و دیگر دوستان هر چه بیشتر به این موضوعات مهم و پایه ای می پردازند. هر حرکت و نگاه نویی توسط یک نسل و نگاههای مختلف صورت میگیرد. در باب دارودرمانی و روان درمانی من نیز مثل بخش اکثر روان درمانگران با این موضوع موافقم که در بسیاری از بیماریهای روانی باید هم از دارودرمانی و روان درمانی استفاده کرد. در مسیر تحول و سلامت اما باید هر چه بیشتر روان درمانی جای دارودرمانی را بگیرد و بیمار به یک بلوغ تازه و به یک ارتباط تازه با قدرت و حقیقت نهفته در بیماری خویش دست یابد. حقیقت نهفته در افسردگی و ترس خویش را بببیند و آن را به قدرت خویش تبدیل کند. باری من مثل ژیژک برخلاف هراس برخی از همکارانم و یا حتی فیلسوفانی مثل هابرماس، از این تحولات علوم دارودرمانی و علوم تکنولوژیک خوشحالم زیرا هر چه بیشتر این تواناییها ایجاد شود از طرف دیگر اصل انسان و جسم و اصل سوژه انسانی بیشتر اهمیتش مشخص میشود که با ویاگرا میتواند سکس بهتری نیز داشته باشد اما مجبور است بعد از آن از خود سوال کند که راستی این من بودم یا ویاگرا و با از دست دادن هراس جنسی همزمان تمنای اروتیکی اش نیز ضربه ای میخورد در کنار نکات مثبت ویاگرا یا آنتی دپرسیون. موفق باشید.
-- dariush baradari ، Mar 5, 2010گفتنش آسونه که بهتره قرصها رو نخوریم...حداقل تاثیر قرصی که من میخورم اینه که منو از احساس پوچی خودم و زندگی ام کمی دور می کنه. من برایتون یک ایمیل هم فرستادم و راجع به ترجمه کتااب دکتر گرینبرگ پرسیدم ولی هنوز جوابی نشنیدم.
-- مصرف کننده ، Mar 6, 2010شادباشید.
زمانه روز به روز بهتر می شود.
-- از خوانندگان ، Mar 6, 2010چه موضوع مهم و چه ترجمه قشنگی! دستتان درد نکند.
-- زينب ، Mar 7, 2010