خانه > جمعه > پرسه در متن > کافکا در مونیخ | |||
کافکا در مونیخناصر غیاثیگاهی در گوشه و کنار تاریخ ادبیات وقایعی پیدا میشود که تعیین صحت و سقم آن اگر ناممکن نباشد، دستکم نامحتمل است. سرک کشیدن به این وقایع محض تفنن خالی از لطف نیست. این بار به سراغ یکی از داستانخوانیهای کافکا میرویم و آن چه که تاریخ ادبیات از دانستهها و نادانستههای این شب روایت میکند. دهم نوامبر ١٩١٦ است. دومین سال جنگ جهانی ِ اول. کافکا دو سال پیش نوشتن ِ داستان ِ «در سرزمین محکومین» را در چهارده روز- از چهارم تا هژدهم اکتبر ١٩١٤ به پایان برده است. کتابی که ٥ سال بعد منتشر میشود. در غروب آن روز گالری هانس گولتس در مونیخ «شب ِ ادبیات ِ نو» برگزار میکند. کافکا، نویسندهی جوان و استعداد تازه کشف شدهی ادبیات زبان آلمانی و ساکن پراگ، قرار است داستان هنوز منتشر نشدهی «در سرزمین محکومین» و چند شعر از ماکس برود را برای حضار بخواند.
این تنها باری است که کافکا بیرون از پراگ در جلسهای عمومی داستان میخواند. خود برود اما که برنامه را ترتیب داده، ناچار است به سفر کاری برود و نمیتواند در برنامه شرکت کند. سانسور دولتی نیز به برگزارکنندگان ِ برنامه اجازه نمیدهد شب را به نام داستان ِ کافکا اعلام کنند. پس اسماش را میگذارند: «مونشهاوزن ِ مناطق استوایی». کارل شترنهایم که تازه جایزهی فونتانه را برده است، از این نویسنده تعریف میکند و شاید همین باعث میشود تا شاعران و نویسندگان مهم آن روزها مثل گوتفرید کولول، اویگن مونت ماکس پولور به جلسه بیایند. به احتمال قوی ریلکه هم که به آثار کافکا به دیدهی تحسین مینگریست، حضور دارد. فلیسه هم باوئر از برلین آمده است. تعداد شرکتکنندگان در جلسه به زحمت به پنجاه نفر میرسد. شرحی کوتاه از «در سرزمین محکومین» «در سرزمین محکومین» گزارشی است از سفری خیالی به اردوگاه کار کسانی که به اصطلاح امروز آنها را ارازل و اوباش میخوانیم: جانیها، دزدها، ولگردها و آدمکشها. راوی با ذکر جزییات ماشین شکنجهای را توصیف میکند که مخصوص این عده اختراع شده است. مخترع این ماشین که یک افسر است، میخواهد کارکرد ماشین را به نمایش بگذارد. پس آن را روی خودش امتحان میکند که به مرگ او و از هم پاشیدن ماشین میانجامد.
نویسندهی آلمانی برنهارد زتسواین که برای نوشتن رماناش «هفت دادگستر» این سفر کافکا و اوضاع روز آن دوران را پژوهش کرده است، مینویسد: «پس از بحثی در مجلس آلمان به سال ١٩٠٩ به یک حقوقدان ِ جوان ماموریت میدهند از مهمترین اردوگاهها بازدید کند. گزارش او با عنوان ِ «سفر من به اردوگاه کار محکومین» از نظر محتوا مو به مو با داستان کافکا همخوانی دارد.» گزارش پولور ١٩٥٣ پولور گزارشی از آن شب را انتشار میدهد: «حال و هوایی اندوهبار، آشفتگی در سالن، یک زن را که بیهوش شده بود به بیرون میبرند. نویسنده همچنان به خواندن ادامه میدهد. دو نفر دیگر هم تحت تاثیر کلام او [کافکا] بیهوش میشوند. آرام آرام ردیف شنوندگان از زن و مرد خالی میشود. برخی نیز در لحظهی آخر پیش از آن که خیالپردازیهای نویسنده از پایشان دربیاورد، میگریزند. هرگز این چنین شاهد تاثیر کلام ِ شفاهی نبودهام.» از آنجا که این گزارش با تصویر رایج از کافکا به عنوان آدمی که ترس و وحشت همراه دایمی اوست، تطابق دارد، یکی از معروفترین گزارشها در مورد کافکا است. اما گویا حقیقت این است که این گزارش محصول خیالبافی نویسندهاش است. چرا که بعید است کافکا با توجه به روحیهاش بدون توجه به حال و وضع شنوندگان همچنان خونسردانه به خواندن داستاناش ادامه داده باشد، آن هم وقتی که سه نفر بیهوش شده باشند و عدهای دیگر راه چاره را در گریز ببینند.
نامحتمل است مطبوعات آن روزها به حادثهای این چنین جنجالی اشاره نکرده باشند، در حالی که هیچکدام از گزارشها و نقدهای موجود ِ مربوط به آن شب به چنین اتفاق نادری نپرداختهاند. از سوی دیگر برود در ملحقات کتاباش «از فرانتس کافکا» که در آن بیوگرافی کافکا را نوشته است، منکر چنین اتفاقی میشود و مینویسد، وقتی به استقبال کافکا در ایستگاه قطار پراگ رفت، کافکا داستانخوانیاش را در مونیخ مو به مو برایش تعریف کرده اما در مورد بیهوش شدن شنوندگان یک کلمه هم نگفته است. نقد منفی واقیعت اما این هم هست که در مورد این شب سه نقد در روزنامههای مونیخ نوشته شده که شناخته شدهاند و در یکی از آنها اشارهی گنگی به عکسالعمل منفی حضار شده است. در یکی آمده: «بخشی از شنوندگان، نمیتوانست فشار عصبی بیش از اندازه را تحمل کند و بخشی دیگر – چون از همان جنس و جنم بود - به نظر میآمد راضی است.» و در دیگری: «از نظر درونمایه انزجارآور بود، امری که شنوندگان هم البته نشاناش دادند.» و سرانجام سومی کافکا را کسی مینامد که با آفریدن وحشت، لذت شهوی میبرد. «او ابایی از چیزهای اشمئزازآور و انزجارآور ندارد. کافکا بیشک دیگر از حد و مرز تجاوز کرده است.» وقایع آن شب پس از داستانخوانی وقتی به رستوران میروند، بین فلیسه و کافکا که برای دومین بار نامزد کرده بودند، بگو مگویی درمیگیرد. فلیسه از او میخواهد، تصمیم یا عدم تصمیماش را در مورد شیوه و نوع زندگی ِ مشترک آیندهشان به او بگوید. کافکا در یادداشتهای روزانهاش مینویسد، فلیسه در برابر خواست او مبنی بر یک زندگی خیالگونه و تنظیم شده تنها بر اساس کار ادبیاش ، یک زندگی ِ شهروندی متوسط را پیش رو میگذارد. پولور آن شب موی دماغ کافکا میشود. از سوی دیگر کافکا آن گونه که در نامهای به گوتفرید کولول مینویسد، مدتی شیفتهی پولور بود چرا که او نیز مثل کافکا علاقهی ویژهای به خط شناسی، ستارهشناسی و معرفت باطنی (Gnostik) داشت. از این رو ممکن است پولور در گزارشاش کمی زیاده روی کرده باشد. از زبان کافکا کافکا در نامهای به فلیسه باوئر که چند روز پس از برگشتن از مونیخ نوشته است، وقتی به داستانخوانیاش در آنجا میپردازد، ضمن «فاجعهبار» خواندن آن مینویسد: «از داستانم به عنوان مستمسکی برای سفر به مونیخ، شهری که هیچ گونه ارتباط عاطفی با آن ندارم، سوءاستفاده کردم، تا به شهری بروم که جز محل دیدار و خاطرات ِ ملالآور دوران جوانی ربطی به من نداشت. داستان کثیفم را در بیتفاوتی کامل در جایی خواندم که سردتر از هر بخاری خالی بود.» و در جایی دیگر آن شب را «شکستی بینظیر» میخواند. گوشهی تاریک تاریخ به هرحال در آن زمان مونیخ نیز چون بوهیما در آتش جنگ میسوخت. معلوم نیست بیهوش شدن ِ شنوندگان حاصل ِ خیالبافیهای هانس پولور است یا نتیجهی شنیدن توصیفات وحشتآور داستان یا حاصلِ کمغذایی ِ شنوندگان. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جالب بود. لطفا منبع اين مقاله را هم بنويسيد. چون نوشته های بی منبع اعتبار چندانی ندارند. اگر هم ترجمه است بايد منبعی که مبنای ترجمه بوده مشخص شود.
-- mina ، Jan 1, 2010ممنون.
لطفا منبع را ذکر کنید چون ترجمه بسیار ضعیفی داشت...با کلی غلط انشایی..
-- مریم ، Jan 1, 2010man ba nazare maryam movafegam, magaleh aslan virastari nashodeh
-- azadeh ، Jan 2, 2010آقای غیاسی شما را از مدتها می شناسم، دوست خوبم ادبیات یعنی« نان ، آزادی و عدالت اجتماعی» که شما از آ ن بیگانه هستید، چرا که به ایران رفت آمد دارید و نمیتوانید به وظیفه خود که حمایت از مردم ایران است بپردازید .تمام .
-- Solh ، Jan 3, 2010بنده مگر توهین کردم که مطلب من را در مورد آ قای غیاسی درج نمیکنید؟
-- Solh ، Jan 3, 2010تنها عيب اين نوشته اينه که ترجمه را بجای تأليف جا زده. آخه چه عيب داره که آدم بنويسه اين نوشته "ترجمه ای آزاد" از فلان مطلب است؟
-- جعفر ، Jan 3, 2010