خانه > جمعه > پرسه در متن > معصومیت و گورهای دسته جمعی | |||
معصومیت و گورهای دسته جمعیبرگردان: ناصر غیاثیرمان امیرحسن چهلتن با عنوان ِ «اخلاق مردم خیابان انقلاب» به تازگی با عنوان «تهران، خیابان انقلاب» به آلمانی ترجمه و منتشر شده است. خانم ورنا لوکن، سردبیر بخش فرهنگی روزنامهی «فرانکفورته آلگماینه»ی آلمان در شمارهی پنج شنبه سیزدهم اگوست ۲۰۰۹ این روزنامه نگاهی به این کتاب و نویسندهاش دارد که ترجمهی آن را در زیر میخوانید. حاشیهی شارلوتنبورگ [محلهای در برلین] بسیار ساکت است. امیرحسن چهلتن، نویسندهی ایرانی از چند هفته پیش در اینجا در خانهای میان درختان بلند زندگی میکند. روزهای همسرش شهلا، پسرش اشکان و او به این ترتیب میگذرد که با بلندپروازی آلمانی یاد بگیرند، ببینید اوضاع برلین چگونه است، برای تفریح کجاها میشود رفت و تفریح در واقع چیست. حالا چون احمدینژاد بهطور قطعی به عنوان رییس جمهور ِ دوباره انتخاب شده اعتبار یافته و محاکمات مخالفنش در جریان است، هرکس به سراغ چهلتن و خانوادهاش میرود، میخواهد از سیاست حرف بزند: تکلیف ایران چه میشود؟ جنبش اعتراضی از چه دورنمایی برخوردار است؟ اشکان به محض این که ادب اجازه میدهد، خداحافظی میکند. هر سهتاشان به غایت مودباند. چهلتن بورس یک سالهی ادبیات DAAD را گرفته است. در سیام ژوئن همراه با خانوادهاش تهران را ترک گفته و کمی قبل از این سفر یادداشتهای روزانهاش دربارهی اعتراضات را در روزنامه به پایان رسانده است (آخرین روزهای من در ایران). از آن زمان، روزی چهار، پنج ساعت به ایمیلهایی که از ایران به او مینویسند، جواب میدهد، هر روز هشتاد تا صد ایمیل به دست او میرسد. میخواهد یک سال در برلین زندگی کند، بیش از همه به خاطر خانوادهاش، اما دوری از تهران طاقتش را طاق کرده است. حسی آشتیناپذیر از عشق و نفرت او را به این شهر پیوند میدهد، حسی که در آن هر دو قطب به یک اندازه قوی هستند، به گونهای که وقتی در جایی دیگر اقامت دارد، ناآرام میشود.
چهرهی جامعهای در حال پوسیدن در عین حال زمان دیدارش از آلمان را به دقت برنامهریزی کرده است. این روزها برای نخستین بار ترجمهی آلمانی یکی از رمانهایش منتشر میشود («تهران، خیابان انقلاب» ترجمهی سوزان باغستانی، انتشاراتP. Kirchheim ، مونیخ). این هشتیمن رمانی است که نوشته است. قرارهای داستانخوانی دارد و برای شرکت در فستیوال ادبیات و نمایشگاه کتاب [فرانکفورت] از او دعوت شده است. چهلتن این کتاب را که بهطرز آشکاری دلخراش و در مواردی جنسی است، اصلاً به مأموران سانسور در ایران نداد. اما رمان دیگری از او از یک سال و نیم پیش در انتظار مجوز است. خودکامگی حکم میراند. معلوم نیست کی خبری از این کتاب بشود. چهلتن در «تهران، خیابان انقلاب» به نوعی سابقهی اعتراضات را روایت میکند که موضوعش نه ایدوئولوژی یا برنامه بلکه زندگی است، این است که دیگر مجبورت نکنند کاملاً از زندگی عقب بیافتی. اما موضوع رمان، مخالفان نظام نیست، بلکه زندگی روزمرهی شخصیتهای مختلف است تحت شرایط یک جامعهی در حال پوسیدن. جامعهای که در آن هر کس دست کم دو هویت دارد، تقریباً کسی نمیداند که در واقع خودش کیست اما هر کدام تمنایی برآورده نشده در خود دارد، تمنای نزدیک شدن، تمنای تنی دیگر، تمنای این که کس دیگری او را در وجود حقیقیاش بشناسد، امری که دال بر این است که هیچ کس آنی که مدعی بودن آن است، نیست، دست کم بهطور کامل نیست و همیشه نیست. جهانهای متوازی «تهران، خیابان انقلاب» با یک عمل جراحی آغاز میشود. مادر شهرزاد و دوست مادرش او را به بیمارستان میبرند تا بکارتش بازسازی شود. پزشکی به نام فتاح با تحقیری سادیستی اما قدری هم تحریک شده عمل جراحیِ نه چندان مشکل را انجام میدهد. عاشق شهرزاد میشود، بعدها به او تجاوز و سپس با او ازدواج میکند. فتاح، مأمور امنیتی نیز هست، مسئول بسیاری از دختران کتک خورده در زندان مخوف اوین، زندانی که شهرزاد هم سرانجام به سیاهچالش میافتد. مصطفی، مردی جوان و نگهبان اوین شهرزاد را به آنجا میبرد و میخواهد با او ازدواج کند. مصطفی خیال میکند با بردن معشوقهاش به زندان اوین او را از دست فتاح نجات داده است. تصوری از هر جنبه متناقض. چهلتن در صحنهای متأثرکننده عموی شهرزاد را که از ده به شهر آمده و به زندان میرود تا تصوری از داماد احتمالی به دست بیاورد، توصیف میکند. در خانواده کسی از وجود مصطفی خبر ندارد، چرا که فتاح، دوزندهی پردهی بکارت، نیز به این مکان پر از خشونتهای غیرقابل تصور رفت و آمد دارد. عمو در زندان اوین میبیند چگونه گروهی از زنان را با چشمان بسته از حیاط زندان میگذرانند و نیز گروهی از مردان را که با چشمبند سوار اتوبوس میکنند. از خودش میپرسد، اینجا چه خبر است؟ و وقتی مصطفی وارد میشود، عمو خیال میکند با یکی از همین جوانانی که چشمشان بسته شده است، مواجه شده است و «انگار مصطفی میفهمد که عمو واقعاً نگران شهرزاد است.» موقعی که عمو شروع به گریه میکند، حالا نوبت مصطفی است که نگران بشود. آنها متلعق به دو جهان متوازی و بیربط به هماند، یکیشان بیخبر، دیگری بدون ارتباطی درونی با اعمال خودش.
پشت سنگر چهلتن از سویی دوستدار لحنی به غایت طنزآمیز است و از سویی دیگر باکی از توصیف شکنجههای خونین و قتلهای وحشتزا ندارد. و گاهی به دام نوعی زمزمههای قصهگونه میافتد که در آن سنتی به چشم میخورد که از عمر آن مدتها گذشته است، سنتی که تنها خشنترین عناصرش هنوز زندهاند. مثل روز روشن است که اینها را در ایران نمیتواند منتشر کند. وقتی با چهلتن مینشینی، از خودت میپرسی، او چقدر باید احتیاط کند؟ در ایران؟ اینجا؟ آیا میشود تمام چیزهایی را که تعریف میکند، نوشت؟ میگوید: «بله، میتوانید.» سال ۱۹۹۸ زمانی که هنرمندان و روشنفکران در ایران وضع به شدت دلهرهآوری داشتند، زمانی که لیست سیاهی با نام بیش از صد نویسنده و شاعر طردشده دست به دست میگشت و هنرمندان دایم به قتل میرسیدند، چهلتن در خانهاش سنگر گرفت. در بهار ۱۹۹۹ بورس کانون بینالمللی نویسندگان را پذیرفت و دو سال به ایتالیا رفت. اشکان امروز ادعا دارد هرگز نگران پدرش نبوده. اما مادرش تعریف میکند، حتا ایتالیا هم که بودیم، اشکان قبل از خواب، تمام درها را قفل میکرد. شهلا چهلتن که متعلق به خانوادهای نظامی و از مبارزین زمان شاه است، تنها کسی است که رک و راست میگوید، میترسد، که یادش نمیآید هیچ وقت بدون دلواپسی برای کسانی که دوستشان دارد، زندگی کرده باشد. صدایی تک نفره چنین برمیآید که چهلتن یک روز تصمیم گرفت به نگرانی بابت زنده بودن تسلیم نشود. اما نگران کشورش است. خودش اضافه میکند، آدم چندان امیدواری نیست و وقتی رماناش را میخوانیم، رمانی که نفس را بند میآورد، چون هیچ جا یک خروجی از این جهان واقعیتهای انباشته شده، متظاهر و لباس مبدل پوشیده موجود نیست، به نظر میرسد، خوشبین بودن بیمورد است. آیا شهرزاد که همه از هر طرف در اختیارش دارند تا زمانی که کارش به گور دسته جمعی بکشد، تنها معصوم این کتاب نیست؟ چهلتن میگوید: «به هیچ وجه. بقیه این امکان را نداشتند که آدمهای بهتری بشوند. آنها که محبوس در دایره و از پایین پایین شروع میکنند، باید در خدمت جمعی باشند که به آنها اجازه داده چیزی بشوند، حتا اگر این چیزی شدن، شکنجهگر و جاسوس شدن باشد.» میارزد برای امکان کس دیگری غیر از شکنجهگر یا جاسوس شدن، مبارزه کنی. یا بنویسی. چهلتن بخشی از یک جنبش سازماندهی شده نیست. این آزادی اوست که بدون سانسور درونی آشکارا چیزی را میگوید که باید گفت، پنهان نشد و ساکت ننشست. او تک نفره است و این انتخاب اوست. منبع: • Unschuld und Massengrab |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
دستت درد نکند ناصر جان. پاینده باشی.
-- رضیه انصاری ، Aug 30, 2009