تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
اشپیگل آن‌لاین، دانیل شتاینفورت، استانبول

گزارش یک فرار: زندگی خانواده‌ام را به خطر انداخته‌ام

برگردان: ناصر غیاثی

او رویای کشوری آزاد را در سر داشت و به خاطر موسوی، رهبر اپوزیسیون ایران به تظاهرات رفت. اما نگین،1 زن جوان ایرانی مرتکب یک اشتباه می‌شود: در یک پرسش‌نامه‌ی آن‌لاین آدرس و شماره تلفنش را می‌نویسد. از آن زمان اطلاعات در تعقیب اوست.

نگین فراری است. دو هفته است، در هتلی در استانبول زندگی می‌کند، ۲۰۰۰ کیلومتر دور از شهرش تهران، جدا از همسر و دو فرزندش. سوار هواپیما شد چون شواهدی در دست بود که می‌خواهند او را به زندان بیاندازند. چرا که اطلاعات او را زیرنظرگرفته بود.

می‌گوید: «من انقلابی مادرزاد نیستم» و سیگاری روشن می‌کند «فقط امیدوارم خدا مرا ببخشد که زندگی خانواده‌ام را به خطر انداخته‌ام.» نگین ۳۶ ساله، زنی کوتاه قد و زیباست. چشم‌های سیاه غمگینی دارد و یک خال‌کوبی روی بازوی چپش است: قلبی پاره پاره. زیاد سیگار می‌کشد.

می‌گوید: «در یکی از حملات گاز اشک‌آور دود سیگار زندگی‌ام را نجات داد. معنی اسمم الماس است اما در کشور من با زن‌ها مثل الماس رفتار نمی‌کنند. رفتارشان با ما مثل رفتار با کثافت است.»

رژیم از مدت‌ها پیش خاری در چشم این جامعه‌شناس بود، زنی که پس از سفری به هندوستان معلم یوگا شد. یوگا برای ملاها کفر محض است، بت‌پرستی است. به همین خاطر نگین به هم‌سایه‌هایش در منطقه‌ی شلوغی در غرب تهران گفته بود در کلاس‌هایش ایروبیک درس می‌دهد.

چند ماه پیش، دوستان متقاعدش کرده بودند، در مبارزات انتخاباتی شرکت کند. میرحسین موسوی، کاندیدای ریاست جمهوری او را به شور و شوق آورده بود. از نظر او موسوی ناجی نیست، اما مرد بافرهنگی است. «کسی که می‌توانست بر احمدی‌نژاد پیروز بشود. کسی که دیگر لازم نبود به خاطرش خجالت بکشیم.»


عکس‌ها: اشپیگل آن‌لاین

«رژیم با امیدهای ما بازی کرد»

نگین شروع می‌کند به چسباندن پوسترهای کاندیدای مورد نظرش، مچ‌بند سبزی به دستش می‌بندد و به متینگ‌های انتخاباتی می‌رود. این آغاز رویای او از کشوری دیگر، از یک کشور آزاد بود. یک روز پیامکی دریافت می‌کند: «خدا نکند باز هم به کشور ما آسیب برسانی.» یکی از همکاران موسوی که ظاهراً با وزارت اطلاعات ارتباط دارد، قول می‌دهد، قضیه را پی‌گیری کند و به او می‌گوید، لازم نیست نگران باشد.

پس از آن دیگر خبری از او نشد. شب انتخابات، جمعه دوازدهم ژوئن در کنار دوستانش و همراه با سیگار و قهوه نتیجه‌ی انتخابات را از تلویزیون تعقیب می‌کند. ساعت دو شب اعلام می‌کنند احمدی‌نژاد برنده‌ی انتخابات بوده و ۶۳ درصد آرا را به دست آورده است. دنیای نگین به هم می‌ریزد. می‌گوید: «یادم نمی‌آید آخرین‌بار کی این قدر خشمگین و غمگین بودم. فهمیدم رژیم سر ما کلاه گذاشته و با امیدهای ما بازی کرده است.»

فردایش تهران به طرز غریبی ساکت است. نگین افسرده است. می‌رود پیش روان‌کاوش. روان‌کاو به او توصیه می‌کند به گورستان برود و سر قبر اجداداش بلند بلند گریه کند. نگین هم همین کار را می‌کند اما کمکی به او نمی‌کند. سوار ماشینش می‌شود و به طرف شمال شهر می‌رود تا خریدی بکند و سرش گرم شود.

در میدان کاج در سعادت‌آباد ماشینش را نگه می‌دارد، مردم را می‌بیند، ده‌ها هزار نفر؛ جوانانی با سوتی در دهان و پوستری در دست و راننده‌هایی که بوق می‌زنند. آن‌ها شعار می‌دهند و در خیابان می‌رقصند. نگین به آن‌ها ملحق می‌شود، با آن‌ها بوق می‌زند و با آن‌ها فریاد می‌کشد. می‌گوید: «این بهترین روان‌کاویی بود که به عمرم داشتم.»

حدود ده شب میدان خلوت می‌شود. نگین ماشینش را پارک می‌کند و روی پله‌ای می‌نشیند. خسته است. راه‌پیمایانی که باقی مانده‌اند با هم حرف می‌زنند. آدم‌های مسنی هم بین‌شان پیدا می‌شود، خانواده‌ها، بچه‌ها. ناگهان صدای فریادی بلند می‌شود. فریاد کیست و از کجاست؟


نگین دیگر یادش نمی‌آید موتوری‌ها و مردان پیراهن سیاه از کدام طرف حمله کرده بودند. فقط می‌داند «بسیجی‌ها بودند، سرسپردگان رژیم و چپ و راست مردم را با باتوم می‌زدند.» می‌گوید: «مثل فیلم‌های نازی‌ بود.» جلوی چشمش زنی به زمین می‌افتد. کنار او یک پسر دوازده ساله فریاد می‌زند «کمک! کمک!» پس از آن ضربه‌ای به کمر خود نگین می‌خورد. دوباره جان می‌گیرد و با آن پسربچه‌ی دوازده ساله و دو جوان دیگر می‌دود آن طرف خیابان.

این گروه کوچک در حال فرار از دست بسیجی‌ها وارد حیاط یک خانه می‌شوند. مردی با شلوار کوتاه در را باز می‌کند و آهسته می‌گوید: «ساکت!» و چراغ را خاموش می‌کند. اما یکی از پیراهن سیاه‌ها که گروه را تعقیب کرده بود، از پنجره گاز اشک‌آور می‌اندازد.

نگین می‌گوید: «پیرمرد به ما گفت، در مقابل گاز اشک‌آور آب کمکی نمی‌کند، فقط دود سیگار خوب است. هرکس که سیگار داشت، هرچقدر که می‌توانست گذاشت وسط لب‌هایش و روشن‌شان کرد و دودش را به طرف کسی که روبه‌رویش ایستاده بود، فوت کرد. دود سیگار کارساز بود.»


«مامان، خانمی پای تلفن است که خیلی از دستت عصبانی است»

چند ساعت بعد که نگین، بچه‌هایش را در آغوش می‌گیرد، بدنش پر از لکه‌های خون است. سرفه می‌کند و استفراغ می‌زند و از چشم‌هایش اشک می‌ریزد. همسرش وحشت کرده و از او می‌خواهد دیگر از خانه بیرون نرود.

نگین می‌گوید: «نمی‌توانستم چنین قولی به او بدهم، آن‌ هم بعد از اتفاقاتی که افتاده بود. اما راستش همسرم به من حسودی‌اش می‌شد. دوست داشت با من هم‌راهی کند اما نمی‌توانست. کارمند دولت است. اگر دستگیرش می‌کردند، حتماً شغلش را از دست می‌داد.»

در روزهای بعد، نگین با دوستانش هم‌آهنگی می‌کند. از طریق تارنمای جنبش موسوی مرتب در جریان قرارها قرار می‌گیرند. اما نگین مرتکب یک اشتباه می‌شود. در پرسش‌نامه‌ی آن‌لاین اسم و آدرسش را می‌نویسد. خیلی دیر خبردار می‌شود که این تارنما به دست هوادارن احمدی‌نژاد هک شده است. وقتی تلفن زنگ می‌زند، پسر نگین گوشی را برمی‌دارد: «مامان خانمی پای تلفن است که خیلی از دستت عصبانی است. می‌گوید باید بروی پلیس.»

نگین تلفن را جدی نمی‌گیرد و از رفتن به پلیس سر باز می‌زند؛ به جایش به تظاهرات می‌رود، برای آخرین بار. شنبه بیستم ژوئن است. آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، یک روز قبل، پس از نماز جمعه آشکارا از احمدی‌نژاد طرف‌داری می‌کند: «نتیجه‌ی انتخابات معلوم شده. از این به بعد هرکس به تظاهرات برود، مسئولیتش پای خودش است.»

«شنبه‌ی خونین» بلای جان نگین هم می‌شود. آن روز غروب وقتی داشت از خودش دفاع می‌کرد و هم‌راه با دو نفر دیگر موفق شده بود باتوم یک بسیجی را از دستش بگیرند و او را کتک بزنند، از او فیلم می‌گیرند. «فکر نمی‌کردم توانایی چنین کاری را داشته باشم. اما این کار بزرگ‌ترین رهایی زندگی‌ام بود.»


همسر نگین به او توصیه می‌کند از کشور خارج شود

نگین نمی‌تواند مدت زیادی جلوی خودش را بگیرد. دوباره وارد دود گاز اشک‌آور می‌شود، این بار اما بدتر از همیشه است. «دیگر نمی‌توانستم نفس بکشم، دلم می‌خواست بمیرم. دوستانم دود سیگارشان را به صورتم فوت کردند، اما کارگر نبود.» یکی از دوستانش به او توصیه می‌کند به بیمارستان نرود. ظاهراً کارکنان بیمارستان موظف‌اند زخمی‌های تظاهرات را تحویل پلیس بدهند. اما درد خیلی زیاد است و نگین چاره‌ی دیگری ندارد. علاوه براین‌ها دست‌هایش به طرز عجیبی باد کرده و پوست دستش پوسته پوسته شده است. به بیمارستان می‌رود.

آن‌جا به او می‌گویند، ریه‌اش خوب کار نمی‌کند. دکتر برای پوستش اسپری و کورتیزون می‌نویسد. کسی نمی‌تواند بگوید، لکه‌ها ناشی از چیست. همسر نگین در سالن انتظار ایستاده است. «به من گفت که خانه‌مان تحت نظر است. این را هم گفت که بهترین کاری که می‌توانم برای خانواده‌مان بکنم، این است که برای مدتی از کشور خارج شوم. بلیط هم گرفته بود.»

اما یک بلیط یک‌ طرفه برای ترکیه. در واقع نگین نمی‌خواست به استانبول برود. می‌گوید: «ترجیح می‌دادم به دوبی فرارکنم. اما ویزای دوبی ۱۵ روزه بود، در حالی که ایرانی‌ها برای ترکیه نیازی به گرفتن ویزا ندارند.» نگین می‌تواند هر چقدر دلش خواست، در ترکیه بماند.

آینده‌اش چه می‌شود؟ حالا یک ماه گذشته است. پول به اندازه‌ی کافی دارد، اما در استانبول دوستی ندارد. ترکی بلد نیست و انگلیسی‌اش هم برای رفع موانع کافی نیست. می‌گوید ایرانی‌های زیادی در ترکیه هستند اما نمی‌داند به چه کسی می‌تواند اعتماد کند. «اطلاعات این‌جا هم آدم دارد. این را همه می‌دانند.»

بچه‌هایش چه؟ دردی که هر شب با آن به خواب می‌رود و صبح با آن بیدار می‌شود. «تا کسی خودش مادر نباشد، نمی‌تواند حالم را بفهمد. خودم را سرزنش می‌کنم. می‌دانم، نباید می‌گذاشتم کار به این‌جا بکشد.» هر وقت که بتواند از هتلش در استانبول به خانه‌اش تلفن می‌زند. اما نمی‌شود درباره‌ی سیاست حرف زد. یک بار نگین از همسرش پرسید «هنوز هم مردم تظاهرات می‌کنند؟» او جواب داد: «ممنون. حال بچه‌ها خوب است.»


پانوشت:

۱. مشخصات کامل نگین نزد سردبیر محفوظ است.

Share/Save/Bookmark

منبع:
"Ich habe das Leben meiner Familie aufs Spiel gesetzt"

نظرهای خوانندگان

عجب! یوگا توی تهران انجمن رسمی داره. این خانم چه سبکی درس میداده که این بلاها رو سر کلاسش آوردند؟

-- ایرانی ، Aug 7, 2009

Hi,
My name is Sharam and i live in Istanbul and i am manager a hotel here.
please if you have contact with Negin tell him i can help him here in Istanbul.
My cell number is : 0506 392 87 11

Be omide pirooz Iran

-- Shahram Ghahremani ، Aug 7, 2009

اگر آدم "خاصی" نیستید از حرفهای سیاسی زدن پشت تلفن نترسید. رژیم قدرت مقابله با میلیونها آدم را نداره حتی اینقدر بیکار نیست که به مکالمات آدمهای معروف هم گوش کنه. با اینحال اگر کاره ای هستید خوبه که احتیاط کنید و بهتره اگر خواستید فحش بدید با استفاده از چت با بستگان خارج از کشور صحبت کنید. تاکید میکنم اگر شخصیت سیاسی نیستید اصلا نترسید.

-- نادر ، Aug 7, 2009

مرسی ناصر از ترجمه. اما اغراق هائی داشت که به گمانم نه کار نگین، بلکه کار خبرنگار اشپیگل بوده. کلاس یوگا در ایران "هنوز" که جرم نیست، نه رفتنش نه درس دادنش. نشنیده ام کسی ازش به عنوان کفر هم نام ببرد.
پشت تلفن خارج هم ما که خیلی حرفها زدیم و خبری نشد. شاید شوهر نگین می ترسیده. البته برای بعضی ها هم مشکل زا بوده. ولی دوستی که گفته همه رو نمی تونن کنترل کنن حق داره.

-- رویا ، Aug 7, 2009

gozareshe foogholadehi bood
bedoneh inke az in kalameh manzore manfi dashteh basham,in majera vaghan arzeshe sakhte yek film ro dare.In sarneveshte besyary az ma iranian ast:haale hameh ma khob ast ama shoma bavar nakonid

-- بدون نام ، Aug 7, 2009

پناهندگی سیاسی؟

-- Omid ، Aug 8, 2009

اميدوارم كه اتفاقات اخير ايران بهانه ايی برای هجوم پناهندهگان ايرانی به اروپا نباشد.
من با ماهييت پناهندگی كاملا موافق هستم. ولی سو استفاده از قوانين حقوق بشر، راه را بر روی پناهندگان واقعی ميبندد.
در حال حاضر 2 ميلون ايرانی در سرتاسر جهان پناهنده هستند كه بخش وسيعی از آنها هيچ گونه گرايش و فعالييت سياسی نداشته اند.

-- Pedram ، Aug 8, 2009

نكنه شوهره ميخواسته از دست زنش راحت بشه

-- مهر ، Aug 8, 2009

تو خارج به کسی نمیشه اطمینان کرد تو همون هتل بمون که کارت به هتلهای دیگه نکشه.....!!!!!!! هموطنان عزیز کاری باهات میکنن که ارزوی باتوم همون بسیجیه رو بکنی..... نیگاه تا همین جاش بعضی ها از هول حلیم افتادن تو دیگ...
شهرام جون ایشو ن ( هر ) است نه ( هیم )
........
این خانوم به کانالهای ماهواره ای هم زنگ زده قبلا.....

کاری به کیس این خانوم ندارم ولی این روز ها اوضاع ایران بهترین کیس واسه پنا هندگی!!!!

-- havas ، Aug 8, 2009

She can visit Ankara, United Nation's office, they can and will help her and possibly she can soon be sent to some European country where she can be safe and taken care of

however off course she will not be able to go back to Iran again but her family can join her

-- Ehsan ، Aug 8, 2009

به نظر از اون چاخانهایی میاد که برای گرفتن پناهندگی سیاسی به هم میبافند!! یکی از این چاخانها اینه که سازنده داستان نمیدونه که فقط سه ماه بدون ویزا میشه رفت ترکیه، نه تا هروقت که دلش میخواد! ضمنا اینکه تلفن کسی توی سایتی ثبت بشه که دلیل نیست، خیلی راحت میشه انکار کرد. مثل اینکه من از شما بدم بیاد برم تلفنت رو بزارم تو یه سایتی !!

-- ترسو ، Aug 8, 2009

امیدوارم همه از جمله خبرنگار واین خانم محترم توجه داشته باشند که :
1-مطمن هستم اگر یک ارگان اطلاعاتی شما یا هر کس دیگری رو شناسایی کند و براش ارزش دستگیری داشته باشید قبل از اینکه بفهمید دستگیر میشوید و یا حد اقل ممنوع الخروج می شوید.2- اگر قرار باشد شما را به مرکز پلیس احضار کننند اینکار قطعا با تلفن نیست و در آن شلوغی ها احضار در کار نبود و متهم را جلب میکردند نه اینکه با تلفن او را هشیار کنند که طرف فرار کند و یا پیغام بدهند ،انهم به یک بچه. بعید است .تازه اگر قرار بود افرادی با شرایط شما را دستگیر کنند الان من و هزاران نفر دیگر در زندان بودیم. 3- ظاهرا شمابا پاس خودتان خارج شدید (چون فرصت جعل نداشتید )و الان در هتل هستید ( بدون پاس در هیچ هتلی جا نمی دهند) و اگر اینقدر مهم هستید که اطلاعات شما را تحت نظر داشته منتظر دستگیری توسط اینتر پول باشید ولی مطمئن باشید این اتفاق نمی افتد چون اگر قرار بود شما اینقدر مهم باشید قطعا" فرصت مصاحبه و یا کار تبلیغی به شما نمیدادند.
3-نگفتید که چطور فیلم شما را با مشخصاتتان در آن پرسشنامه ارتباط دادند.4- مگر شما چه جرمی مرتکب شدید که خانه و بچه و زندگیتان را رها کردید و تنها با یک تصور و ذهنیت که تحت نظرید فرار کردید( انهم سر صبر و دل دعوی ) تازه چرا سفر به ترکیه همین سفارت ایتالیا در تهران به خیلیها کمک کرد چرا انجا نرفتید و زحمت سفر به خود دادید.5 - حکایت کرده اند در بازار مسگرها و در صدای تق و توق چکش مسگرها رهگذری بادی از معده اش خارج شد همه مسگران اعتراض کردند که این چه صدایی بود؟! رهگذر متعجب گفت شما در این همه هیاهو و صدا ی نق و تق چطور این صدای بی ادبانه را شنیدید ؟ که جواب دادند این صدا در آن همه صدا جنسی دیگر داشت که کاملا" واضح بود.حالا این خانم محترم دنبال ساختن یه کیس پناهندگی ست یا آن خبرنگار دنبال ...
قطعا" این قصه از جنسی متفاوت است با انچه در تهران رخ داده است . سعید - تهران-17/5

-- saeed ، Aug 8, 2009

اميدوارم همه از جمله خبرنگار واين خانم محترم توجه داشته باشند که :
1-مطمن هستم اگر يک ارگان اطلاعاتي شما يا هر کس ديگري رو شناسايي کند و براش ارزش دستگيري داشته باشيد با داشتن مشخصات شما قبل از اينکه بفهميد دستگير ميشويد و يا حد اقل ممنوع الخروج مي شويد.2- اگر قرار باشد شما را به مرکز پليس احضار کننند اينکار قطعا با تلفن نيست و در آن اوضاع احضار يک کار مسخره است انهم با تلفن وپيغام به يک بچه که ميتواند او را هشيار کنند که طرف فرار کند . بعيد است .تازه اگر قرار بود افرادي با شرايط شما را دستگير کنند الان من و هزاران نفر ديگر بايد در زندان بوديم. 3- ظاهرا شمابا پاس خودتان خارج شديد چون فرصت جعل نداشتيد )و الان در هتل هستيد ( بدون پاس در هيچ هتلي جا نمي دهند) و اگر اينقدر مهم هستيد که اطلاعات شما را تحت نظر داشته منتظر دستگيري توسط اينتر پول باشيد ولي مطمئن باشيد اين اتفاق نمي افتد چون اگر قرار بود شما اينقدر مهم باشيد قطعا" فرصت مصاحبه و يا کار تبليغي به شما نميدادند.
3-نگفتيد که چطور فيلم شما را با مشخصاتتان در آن پرسشنامه ارتباط دادند.4- مگر شما چه جرمي مرتکب شديد که خانه و بچه و زندگيتان را رها کرديد و تنها با يک تصور و ذهنيت که تحت نظريد فرار کرديد. تازه چرا سفر به ترکيه همين سفارت ايتاليا در تهران به خيليها کمک کرد چرا انجا نرفتيد و زحمت سفر به خود داديد.5 - حکايت کرده اند در بازار مسگرها و در صداي تق و توق چکش مسگرها رهگذري بادي از معده اش خارج شد همه مسگران اعتراض کردند که اين چه صدايي بود؟! رهگذر متعجب گفت شما در اين همه هياهو و صدا ي نق و تق چطور اين صداي بي ادبانه را شنيديد ؟ که جواب دادند اين صدا در آن همه صدا جنسي ديگر داشت که کاملا" واضح بود.حالا اين خانم محترم دنبال ساختن يه کيس پناهندگي ست يا آن خبرنگار دنبال ...
قطعا" اين قصه از جنسي متفاوت است با انچه در تهران رخ داده است . سعيد - تهران-17/5

-- saeed ، Aug 9, 2009

من سالها در کلاس های یوگا شرکت می کردم و کسی از این اراجیف به ما نگفته بود.
دنبال سیاه نمایی بی دلیل نگردید اوضاع به حد کافی خراب است...

-- ساناز ، Aug 10, 2009

من به کل داستانهای اخیر کار ندارم،ولی من هم یک زنم و هیچوقت نشد در مملکتم مثل کثافت با من رفتار بشه، انقدر که حرف راجع به رفتار بد با زنها در ایران زده میشه واقعیت نداره ... اگر چیزی هست در همه جای دنیا همینه !!! تازه خیلی جاها به مراتب بدتره ... چرا انقدر مظلوم نمایی کاذب میکنن خانم ها !!!!!

-- بدون نام ، Sep 15, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)