خانه > جمعه > گزارش ویژه > مهربان، مثل روزهای انقلاب ۵۷ | |||
مهربان، مثل روزهای انقلاب ۵۷ناصر غیاثیجزیرههای تا دیروز پراکنده و جدافتادهی ما ایرانیان خارج کشور ناگهان تبدیل به سرزمینی واحد و خروشان شده است. به سرعت خود را سازماندهی کرده و یک دل و یک زبان با داخل فعال شده است. گزارش کوتاهی بخوانید از حال و هوای ما در پیش و پس از جنبش. پراکندگی ما پیش از جنبش سالهای زیادی بود که در شهری مثل برلین که به روایتی هفت هزار ایرانی در آن زندگی میکند، به زحمت میشد بیست ـ سی نفر برای یک شب شعر یا داستانخوانی و یا نمایش جمع کرد. در آن سالهای خیلی دور، در دههی شصت هم اوضاع بهتر از دیروز نبود. در آن سالها البته شاملو یک استثناء بود، حدود بیست سال پیش، در سال ۱۳۶۷، در اوج سالهای مهاجرت ایرانیها و زمانی که هنوز آتش مبارزه در خارج از کشور خاموش نشده بودند و گروهها و سازمانهای سیاسی کم و بیش طرفدارانی داشتند، حضور شاملو توانسته بود هزارتایی آدم جمع کند. یکی از سالنهای بزرگ دانشگاه فنی برلین پر شده بود. گلشیری و براهنی وقتی برلین میآمدند، موفق میشدند، گاهی تا صد نفر جمع کنند. به جرأت میتوانم بگویم در ده، پانزده سال گذشته، مطلقاً هیچ خبری از تجمعات با اهداف سیاسی ـ تظاهرات سیاسی که جای خود دارد ـ نبود، یا اگر بود جسته و گریخته بود و با عدهی قلیلی برگزار میشد. سازمانها و گروههای سیاسی دیگر میدانستند نمیتوانند برای یک آکسیون ِ سیاسی ـ اعتراضی، بیشتر از بیست ـ بیست و پنج نفر گرد هم بیاورند و اگر میآوردند، آن آکسیون محدود به حلقهی کوچک معترضین میماند. رخوتی هولناک حاکم بود: همه در خود فرورفته و مأیوس، با کمترین ارتباط با هم و سرگرم زندگی فردی خودشان. ایرانیهای بسیاری اینجا در خارج از کشور از فرط اندوه و یاس و تنهایی به جنون گرفتار شدند. آن چندتایی که من میشناسم دچار پارانوئید شدید بودند. خوانندههای مکش مرگمای «لوس»آنجلسی هم اگر خیلی طرفدار داشتند، نمیتوانستند در یک شب بیشتر از دویست نفر جمع کنند. شجریان و علیزاده و ابی و داریوش و گوگوش ـ یعنی فقط استثناها ـ میتوانستند تا چهارصد نفر هم زیر یک سقف بیاورند. بزرگترین و آخرین موج جمع شدهی ایرانیهای خارج از کشور کنفرانس معروف برلین بود که آن هم ـ آنطور که شایع است ـ به همت سربازان گمنام و پیدانام، به نمایش غمانگیزی بدل شده بود. از ده دوازده سال پیش سفر تابستانی به ایران ـ حتا اگر شده ده روز ـ در برنامههای سفری همه قرار داشت، چرا که غبار غربت از فرط سنگینی دیگر غیرقابل تحمل شده بود. عدهی بسیار کمی به دلایل گوناگون از خطر واقعی جانی بگیر تا مواضع سیاسی، بیا تا رودروایسی از دوست و رفیق از رفتن به ایران سرباز میزدند. این روزها اما اینجا زیاد میشنوی: «میخواستم بروم ایران، اما تا اینها هستند، نمیروم.» کتمان نباید کرد، هنوز هستند بیعملانی که با استدلال پایه بر آبشان (من آلودهی تودهها نمیشوم) از شرکت در هرگونه اعتراض به کودتا سرباز میزنند و عافیتطلبانی که میگویند: «نمیخواهم از رفتن به ایران محروم شوم.»
جمع ما پس از جنبش نخسین جرقههای این همدلی را روز رأیگیری در نمایندگیهای جمهوری اسلامی میدیدی: صفهای طولانی، چهرههای شاداب و لبخند به لب و امیدوار. در نیم ساعتی که در صف بودی، چندین بار میشنیدی و میدیدی که دو دوست همدیگر را پس از سالها میبینند: روبوسی و درآغوش گرفتن و گفتن و شنیدن «چطوری تو؟» یا «کجایی تو بابا؟» و رد و بدل کردن آدرس و شماره تلفن. تو گویی در همین نمایندگیها دارد ارادهی جمعی برای یکدلی و خواست دگرگونی نطفه میبندد. امروز همه دسته دسته در تظاهرات شرکت میکنند، از صد و هشتاد کشور جهان توماری را امضاء میکنند که قرار بود از بالای برج ایفل آویخته بشود و به زمین برسد. حالا میگویند طولش به ده هزار متر رسیده و میتواند تمام برج ایفل را بپوشاند. حالا امضاء جمع میکنند، دور هم در میدان مرکزی شهر محل زندگیشان جمع میشوند و شمع روشن میکنند، آکسیون پشت آکسیون میگذارند، همه با هم مهرباناند و یک دل، مثل روزهای انقلاب ۵۷. آن چنان در جامعهی میزبان حضوری فعال دارند و آنچنان کار روشنگریشان را به خوبی پیش میبرند که میزبان دهان به تحسین و تحیر گشوده است. حالا ایرانیهای خارج از کشور ـ درست مثل مردم داخل ـ دوباره یک دیگر را یافتهاند. کودتا آن شور پنهان را ناگهان چون چشمهای از درون شورهزار تنهایی و یأس جوشاند و آتشفشانی را که زخمهای کهنه را در درون خود داشت، به خروش درآورد. آنهایی که سالها مبارزه کرده بودند، یا به دام یأس و افسردگی افتاده بودند و یا در معرض آن قرار داشتند، حالا دوباره جان گرفتهاند، با حرارت تحلیل میدهند و بحث میکنند. آدمهایی مثل من که دیگر کمترین علاقهای به سیاست نداشتند و به ویژه پس از مستقر شدن احمدینژاد بر مسند ریاست جمهوری، هر واقعهی سیاسی در ایران را با تمسخر نگاه میکردند، همه سیاسی شدهاند. همه روزانه دستکم دو سه ساعتی پای اینترنت مینشینند، اشک میریزند، با مشت بر میز میکوبند، دلتنگ و نگران ایراناند، فیلترشکن میفرستند، اخبار برای هم ایمیل میکنند، تند و تند وبلاگهای خبری میزنند و هیچ خبری نیست که از چشمشان پنهان بماند. نسل دوم نکتهی عجیب و درخشان این روزها حضور تعیینکننده و چشمگیر نسل دوم ایرانیهاست: جوانانی بین بیست تا سی سال. اینها یا اینجا به دنیا آمدهاند و یا بین چهار پنج سالگی تا ده دوازده سالگی با پدر و مادر یا به تنهایی به اینجا آمدهاند. ارتباطشان با ایران چیزی بیش از مسافرتهای چند هفتهای به ایران یا گفت و گوهای تلفنی حول احوالپرسی نبود. اما حالا آن چنان فعالاند و خشمزده که گویی در ایران بزرگ شدهاند، پای به پای مردم در خیابانها بودهاند و شعار میدادهاند. مچبند و شال سبز میبندند، در جشنهای عروسی و تولدشان لباس سبز میپوشند، فریاد «ایران ـ ایران»شان دوستانشان را به بهت فرو برده است. آن رگ و ریشهی ایرانیشان که گویی تا دیروز زیر خاک غربت پنهان بوده، ناگهان آن چنان با خروش از زمین بیرون زده است که متحیر میمانی. اغلب همینها سازماندهندهی تظاهراتاند و متأثر از فرهنگ مردمسالار غرب، همهشان دمکرات، معقول و منطقی هستند. متمدنانه و خشمآگین از خونهای به زمین ریخته در ایران، سخت کار میکنند. امروز درون و بیرون چون پیکری واحد در تلاش استقرار دمکراسی در ایران به یکدیگر پیوستهاند. پیوندشان مبارک و خجسته. بیتردید و به زودی شاهد باردادن این درخت خواهیم بود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
درود بر ایرانی ها در همه جای دنیا .
-- Omid ، Jul 17, 2009باید یاد بگیریم که زود نا امید نشویم .
kheili sepasgozaram az in baiane ghashangetoo az in vahdate Iranian, Iran hamishe paiande va azad bad
-- yaser ، Jul 19, 2009آقای غیاثی
برای اطلاع شما باید بگویم که در سال 2004 کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایرانی در برلین برگزار شدو حدود هفتصد نفر از زنان ایرانی و البته تعدادی از آقایان در آن شرکت داشتند.
با احترام
فروغ
-- بدون نام ، Jul 19, 2009من هم متحیرم.روزهای اول بعضی دوستان خارجی ام می گفتند مردم خسته میشن و میرن پی زندگی روزمره که منو خیلی عصبانی میکرد. ولی الان با افتخار بهشون می گم این موضوع از رای من کجاست فراتر رفته و موضوع غیرتی/ناموسی/حیثیتی شده که برای یک ایرانی شریف از نان شب واجب تر است. هر روز در اولین فرصت پای اینترنت می نشینم وخبر میخونم .از شدت هیجان واضطراب دچار طپش قلب می شم وخلاصه کلی وزن کم کردم .از هر فرصتی استفاده میکنم که حداقل به بچه های دلیرمون انرزی مثبت بفرستم هرچند هرگز از شرمندگی شون درنخواهم امد ولی صادقانه میگم هیچوقت اینقدر به ایرانی بودنم افتخار نکرده بودم . ما ایرانیان خارج از کشور ایمان داریم که پیروزی ملت ایران دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. پس دلسرد نشویم و عجول نباشیم .
-- fariba ، Jul 19, 2009از خواندن متن شما دو چندان انرژی گرفتم و مو به تنم سیخ شد... خسته نباشید...
-- علی ، Jul 19, 2009ایران مال همه ی ماست ، هیچ کس اجازه نداره غصبش کنه
-- حمید ، Jul 19, 2009ایرانی هر جا باشه باعث افتخاره