خانه > جمعه > پرسه در متن > همهی فرزندان توماس مان | |||
همهی فرزندان توماس مانناصر غیاثیفرزندان پدران صاحب نام زیر سایهی پدر دیده نمیشوند. شاید علت این دیده نشدن بهتر بودن پدر در رشتهی تخصصیای باشد که پدر و فرزندان در آن با هم رقابت میکنند. به نظر میرسد در مورد فرزندان توماس مان هم این قاعده وجود دارد. کلاوس مان ِ نویسنده همهی عمر زیر سایهی پدر ماند؛ او نتوانست از پدر سبقت بگیرد. اریکا در مهاجرت و تا پایان عمر عهدهدار آثار پدرش شد. آثار گولو تا زمان مرگ پدر در ارتباط با توماس مان و آثارش بود. آخرین پروژهای که میشاییل بر روی آن کار میکرد تصحیح دفترچههای خاطرات پدر بود. گولو تنها فرزند مان بود که توانست بعد از مرگ پدر به موضوعاتی مستقل از توماس مان بپردازد و در این زمینه موفق هم باشد. اریکا توانست جذبهی پدر را پشت سر بگذارد و در مقابل او بایستد. اما آیا این واقعأ همهی ماجرا است؟ آیا فرزندان توماس مان به عنوان انسان جالبتر از پدرشان نبودند؟ به نظر میرسد هر چهقدر توماس مان آدم خستهکننده و بیتلاطمی به نظر میرسید، فرزنداناش احتمالأ به برکت ژنهایی که از عمو به ارث برده بودند، متفاوت و نامتعارف بودند. توماس مان از سال ۱۹۱۴ تا سال ۱۹۲۲ با برادرش هینریش مان ارتباطی نداشت. علت این قطع رابطه دفاع توماس مان از شرکت کردن آلمان در جنگ جهانی اول بود. هینریش از ابتدا با جنگ مخالف بود و نسبت به برادر کوچکتر موضعی رادیکال و چپ داشت. ازدواج با کاتیا هم موضوع دیگری بود که سالها بین دو برادر فاصله انداخته و آن دو را از نظر تعلق طبقاتی از هم متفاوت کرده بود. کاتیا پرینگزهیم از خانوادهای اشرافی بود و ازدواجاش با توماس مان موقعیت توماس را جا به جا کرد.
فرزندان توماس مان مثل عمو از آغاز مخالف ِ جدی و فعال حزب نازی و جنگ بودند. اگر بخواهم مثالی از فرزندان یک خانوادهی ایرانی بیاورم که شباهتهایی با فرزندان توماس و کاتیا مان داشته باشد، بیشک فرزندان سروان محمد فرخزاد و خانم وزیری، فروغ، پوران، فریدون و امیرمسعود را مثال میزدم. فرزندان مان هم مثل فرزندان فرخزاد محافظهکار نبودند و مصلحت را بر آزادی ترجیح نمیدادند. کاتیا و توماس مان در یازدهم فوریه سال ۱۹۰۵ با هم ازدواج کردند. حاصل این ازدواج سه دختر و سه پسر بود: اریکا (۱۹۶۹-۱۹۰۵)، کلاوس (۱۹۴۹-۱۹۰۶)، گولو (۱۹۹۴-۱۹۰۹)، مونیکا (۱۹۹۲-۱۹۱۰)، الیزابت (۲۰۰۲-۱۹۱۸)، میشاییل (۱۹۷۷-۱۹۱۹). تقریبأ همهی فرزندان مان سرکش، بااستعداد و شوخ و شنگ محسوب میشدند. توماس مان پدری سختگیر و مقرراتی بود که سنگینی ِ سایهاش از روی سر فرزندان هیچوقت کنار نرفت. فرزندان توماس مان اجازهی قدم گذاشتن به اتاق کار پدر را نداشتند؛ یکی از بزرگترین علایق پسر ارشد ِ خانواده، کلاوس، وارد شدن به این اتاق بود. توماس مان علاقهی بخصوصی به دختر بزرگاش اریکا (اری) و کوچکترین دختراش الیزابت (مـِـدی) داشت. وقتی کمیتهی نوبل در سال ۱۹۲۹ به کاتیا مان خبر داد، همسراش برندهی جایزهی ادبیات سال شده است، کاتیا جرئت نکرد به شخصه توماس مان را از خواب بعد از ظهر بیدار کند. او الیزابت را به اتاق پدر فرستاد. خانوادهی مان در یک ویلای شیک در مونیخ زندگی میکرد. اعضای خانواده به این ویلا علاقهی فراوانی داشتند. این ویلا طی جنگ بر اثر بمباران ویران شد. روح شورش، عدالتخواهی و ایدهآلگرائی، خوشگذرانی، علاقه به نقد جامعه و فرهنگ نه فقط در هینریش مان خیلی پررنگ بود، بلکه در برادرزادههایش، فرزندان توماس. فرزندان مان به هنجارهای اجتماعی وقعی نمیگذاشتند. از شش فرزند توماس مان سه نفر همجنسخواه بودند و همجنسخواهیشان را پنهان هم نمیکردند. یکی از موضوعاتی که در آثار کلاوس مان مرکز ثقل بود، مواد مخدر، همجنسخواهی و همخونآمیزی بوده است. رابطهی بسیار صمیمانه، تقریبأ عاشقانهی اریکا و کلاوس مان برخی مفسران را به این نتیجه نزدیک کرده است، که احتمالأ اریکا و کلاوس رابطهای همخونآمیزانه داشتهاند. فرزندان مان به ارزشهای رایج چندان اهمیتی نمیدادند. تعلیم و تربیت در مدرسه برای آنان نقشی اساسی بازی نمیکرد و تنها سه نفر از آنها توانست دیپلم بگیرد. البته این در خانوادهی مان امر تازهای نبود. توماس مان هم پایاننامهی دبیرستان نداشت. اریکا مان اریکا مان از کودکی بازیگر بود. از بزرگترین تفریحات او در خانهی پدر تقلید رفتار دیگران بود. او استعداد فراوانی در ارائهی نقشهای کمدی داشت. اریکاو با تئاترهایی که برای پدر و مادر بازی میکرد و آنها را میخنداند، میتوانست خودش را از سرزنش والدین به خاطر نمرات بد مدرسه خلاص کند. او با لذت قوانین و نرمهای اجتماعی را میشکست. کلاوس و اریکا در نوجوانی حتا گاهی دست به دزدی میزدند و در این دزدی نوعی مقاومت در برابر قوانین جاری میدیدند.
اریکا در ۱۹ سالگی وارد یک مدرسهی تئاتر در برلین شد. در ۲۱ سالگی با یک کارگردان تئاتر ازدواج کرد و دو سال و نیم بعد از او جدا شد. سال ۱۹۲۷ وقتی اریکا تنها ۲۲ سال داشت با برادرش کلاوس ِ ۲۱ ساله به سفر دور دنیا رفت. سال ۱۹۳۱ او قهرمان مسابقات اتومبیلسواری شد. بعد از این سفر اریکا برای پرداخت هزینهی زندگی شروع به نوشتن کرد. سفرنامهی او و کلاوس با نام «کتاب ِ ریوریا» و پس از آن اولین کتاب او در زمینهی ادبیات کودک با نام «سگ جادوئی ِ یان» در سال ۱۹۳۱ منتشر شدند. سال ۱۹۳۳ کابارت ِ «آسیاب فلفل» را در مونیخ افتتاح کرد. در همان سال نازیها اجازهی او برای بازی در تئاتر را لغو کردند. اریکا پس از مهاجرت با خانواده در سال ۱۹۳۳ به سوییس در زوریخ کابارت ِ آسیاب فلفل را دوباره راهاندازی کرد و این تئاتر تا سال ۱۹۳۶ فعال بود. موضوعات کابارت آسیاب فلفل همه سیاسی و ضد فاشیستی بودند. نازیها سال ۱۹۳۵ملیت آلمانی اریکا و کلاوس را به دلیل موضوعات ضد ِ فاشیستی نوشتهها و تئاترهاشان از آنها سلب کردند. اریکا در همان سال برای گرفتن ملیت انگلیسی با یک شاعر انگلیسی ازدواج کرد. خود اریکا تئاتر آسیاب فلفل را مهمترین کاری میداند که در زندگی انجام داده است. با شروع جنگ داخلی اسپانیا کلاوس و اریکا مان گزارشهایی برای روزنامهها در این رابطه تهیه میکردند و پس از شروع جنگ جهانی دوم به سخنرانی و نوشتن مقالات ضد جنگ پرداختند. اریکا تنها فرزند توماس مان بود که نه فقط طبق میل پدر رفتار نمیکرد، بلکه چشم در چشم او با مواضعاش مخالفت میکرد. تهاجمیترین منتقد ِ رفتار محافظهکارانهی توماس مان در مقابل نازیها، اریکا بود. آثار توماس مان به عنوان یکی از اعضای انجمن نویسندهگان ریش تا سال ۱۹۳۶ در آلمان چاپ میشدند. توماس مان البته به حزب نازی سمپاتی نشان نمیداد، اما سکوت او به مزاج فرزندان و همکاران ِ تبعیدیاش از جمله کورت توخلسکی خوش نمیآمد. توخولسکی مینویسد: «ما اجازهی سکوت داریم. او اجازه ندارد.»
این برخورد محافظهکارانه بالاخره به دعوا بین پدر و دختر انجامید. اریکا در نامهای به پدر مینویسد، با رفتار بیتفاوتاش در قبال مجلهی «مجموعه» که در تبعید توسط کلاوس و هینریش مان چاپ میشود سخت مخالف است؛ او باید به جای چاپ کتابهایش در آلمان امتیاز چاپ آنها را به یک ناشر هلندی بدهد و باید در رسانههای عمومی از حزب نازی فاصله بگیرد. او پدر را تهدید کرد، درصورتی که بر موضع محافظهکارانهاش تأکید کند، با او قطع رابطه خواهد کرد. پس از آن توماس مان در روزنامهی «زوریخ نو» در یک نامهی سرگشاده از حزب نازی فاصله گرفت و مخالفت خود با رژیم فاشیستی را بهطور رسمی اعلام کرد. در پایان سال ۱۹۶۳ ملیت آلمانی مان توسط حزب نازی از او سلب شد. پس از آن اعضای خانواده ملیت چکی را قبول کردند. سال ۱۹۳۷ اریکا به امریکا رفت و از آنجا شرایط را برای مهاجرت خانواده به امریکا آماده کرد. پس از آن ادارهی امور مربوط به آثار پدر را اریکا به عهده گرفت. اریکا مان تا زمان مرگاش در سال ۱۹۶۵ مدیر آثار به جا مانده از توماس و کلاوس مان بود. خودکشی، میراث خانوادگی مانها خودکشی در میان مانها چیز چندان غریبی نیست. عمه کارلا، هنرپیشه تئاتر، در ۲۹ سالگی و عمه یولیا در ۵۱ سالگی خودکشی کردند. خودکشی یولیا در سال ۱۹۲۷ را بچهها با تمام وجود حس کردند. هینریش مان بر خلاف خواست پدرش نویسنده شد و داستانهای بس اروتیکی مینوشت که قهرمانان آنها شبیه مادر و خواهرش کلارا بودند. قهرمانهایی که به طور عمده در پایان داستان خودکشی میکردند.
کلاوس حساسترین فرزند خانوادهی مان بود. رابطهی پیچیدهی او و پدرش، عشقاش به اریکا، همجنسخواهی او، اعتیاد به مورفین و پایبند نبودن به رابطهای پایدار از او انسانی رنجور ساخته بود. او برای اولین بار در ۴۲ سالگی از کششاش به مرگ گفته بود. تئاتر بزرگترین چیزی بود که او و خواهرش اریکا را به هم پیوند میداد. از بزرگترین مشکلات روانی کلاوس نادیدهشدن توسط پدر بود. توماس مان نه فقط آثار او را جدی نمیگرفت، بلکه در رمان «بینظمی و ترانهی نخستین» کلاوس را نه فقط به تمسخر میگیرد، بلکه به یک کاریکاتور تبدیل میکند. برخی ارتباط آسیبدیدهی توماس مان و پسراناش را ناشی از تمایلات همجنسخواهانهی او میدانند. آیا ترس از تمایل جنسی به فرزند ِ پسر رابطهی کلاوس و کوچکترین فرزند خانواده میشاییل را تحت الشعاع خود قرار داد؟ کلاوس مان تمایلات همجنسخواهانهاش را هیچگاه مخفی نکرد؛ چیزی که در دههی بیستم به شجاعت زیادی نیاز داشت. او به کمک عمویش هینریش مان از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵ در آمستردام نشریهی «مجموعه» را منتشر میکرد. او و گولو مان پس از مهاجرت به امریکا در زمان جنگ جهانی دوم برای ارتش امریکا جنگیدند. با محدود شدن رابطهی کلاوس و اریکا از سال ۱۹۴۳ کلاوس هر روز تنهاتر میشد. اریکا در این زمان مدیر مسوول آثار پدر بود. دومین خودکشی کلاوس مان در کن موفقیتآمیز بود. کلاوس مان در سال ۱۹۴۹ در اثر مصرف بیش از حد قرص خوابآور از دنیا رفت.
میشاییل مان، کوچکترین فرزند توماس مان، پسر خیلی باهوشی بود که میتوانست به سرعت خشمگین شود. او هیچوقت از طرف پدر جدی گرفته نشد. در ۱۹ سالگی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. علاقهاش به موسیقی او را در ابتدا به نواختن ویلون واداشت. او بعدها نوازندهگی ویلون را حرفهی خود کرد. گفته میشود میشاییل یک بار با رییس مدرسهی موسیقی در سوییس درگیری فیزیکی داشته است و یک بار هم با یک نوازندهی پیانو. او دو سال پس از مرگ پدر در سال ۱۹۵۵ نوازندهگی پیانو را کنار گذاشت، در چهل سالگی دانشجوی رشتهی ادبیات دانشگاه هاروارد شد و در سال ۱۹۶۱ در دپارتمان زبان آلمانی ِ دانشگاه برکلی پروفسور شد. او سال ۱۹۷۵ ادارهی پروژهی تصحیح دفتر خاطرات توماس مان را به عهده گرفت. به نظر میرسد این تکلیف برای میشاییل سنگینتر از آن بود که به سلامت به پایان ببرداش. میشاییل مان در سال ۱۹۷۷ بر اثر مصرف مخلوطی از الکل و قرص خوابآور فوت کرد. همجنسخواهی همجنسخواهی در خانوادهی مان چیز غریبی نبود. اریکا و کلاوس نه فقط همجنسخواه بودند، بلکه در جمعهای عمومی در پنهان کردن این تمایل اصراری نداشتند. گولو مان که نام شناسنامهایاش گوتفرید است فرزند دیگر توماس مان است که همجنسخواه بود. گولو در ضمن موفقترین فرزند مانها هم هست. او در نوجوانی پسری هراسان، افسرده و غمگین بود. از کودکی به تاریخ علاقه داشت، با این حال در دپارتمان فلسفهی دانشگاه هایدلبرگ مشغول به تحصیل شد و نزد کارل یاسپرس مدرک دکترای فلسفهاش را اخذ کرد. گولو در دانشگاههای سوییس و امریکا تدریس میکرد. بعد از بازگشت به آلمان در سال ۱۹۵۸ به عنوان تاریخدانی که نظریات نامتعارف دربارهی سیاست دارد، شناخته شد. او سیاست را چیز کثیفی میدانست که اگر چشم به آرمانها ندوزد، فاسدتر از آنچه هست خواهد شد. ازدواج و فرزند کاتیا و توماس مان با مونیکا همیشه مشکل داشتند. هر چه مونیکا ترشرو بود، الیزابت شیرین بود. هر دو خواهر ازدواج کردند. الیزابت همسر ژوزپه آنتونیو بورخس، نویسنده و نقاد ادبی، شد. بورخس ۳۶ سال از الیزابت بزرگتر بود. این زوج صاحب دو دختر شد. سال ۱۹۵۲ ژوزپه بورخس از دنیا رفت و الیزابت بعد از مرگ بورخس آثاری در زمینهی ادبیات و نقد تألیف کرد. مونیکا در سال ۱۹۳۸ با ینو لانیی، روزنامهنگار یهودی ِ اهل یوگسلاوی، در ایتالیا ازدواج کرد. این زوج بعد از مدتی به لندن رفت و سال ۱۹۴۰ به قصد کانادا لندن را با کشتی ترک کرد؛ کشتیای که هیچوقت به مقصد نرسید. یک زیردریایی آلمانی به کشتی حمله کرد، همسر مونیکا غرق شد، مونیکا و عدهی کمی توسط یک کشتی انگلیسی نجات پیدا کردند و به اسکاتلند برده شدند. مونیکا پس از مرخصی از بیمارستان به امریکا رفت و سالها زندگیای بیهدف در امریکا داشت. او در سال ۱۹۵۳ به جزیرهی کاپری در ایتالیا رفت، با ماهیگیری به نام آنتونیو سپادارو آشنا شد و تا مرگ سپادارو در سال ۱۹۸۵ با او در کاپری زندگی کرد. مونیکا هیچوقت صاحب فرزندی نشد. از او تألیفات و چند داستان باقی مانده است. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|