خانه > جمعه > زنان > جایگاه طبیعت و تربیت در نقشهای جنسیتی ما | |||
جایگاه طبیعت و تربیت در نقشهای جنسیتی مالوا زندleva@radiozamaneh.comچندی پیش در این برنامه بحثی با موضوع زن یا مرد شدن، و نه مرد یا زن بهدنیا آمدن مطرح شد. مقصود از طرح این موضوع، تاثیر اجتماع بر نقشهای جنسیتی بود که افراد مذکر و مونث آنها را پذیرا میشوند. ظاهرا بحث مختصر ما خیلیها را قانع نکرد. میترا در ایمیلی نوشتهاست: «همه این حرفها را خودش هم قبل از مادر شدن میزده، اما از وقتی صاحب دوتا بچه، یکی دختر و یکی پسر شده است واقعا فهمیده که دختر یا پسرش باهم فرق دارند.» برای آگاهی بیشتر به سراغ خانم الهام قیطانچی، استاد جامعهشناسی کالج سانتا مونیکا در کالیفرنیا رفتیم. طرح این پرسش و پاسخهای ایشان منجر به گفتگوی مفصلی در مورد نقشهای جنسیتی، نهادهای اعمال جنسیت، فرایند نهادینه شدن نقشهای جنسیتی و عرفهای موجود در هر جامعه شد. بعد صحبت به مساله روز زنان ایران یعنی لایحه خانواده کشید و تاثیری که قوانین و عرفهای جنسیتی در آن و برآن دارد. در برنامهی امروز قسمت این گفت و گو را میخوانیم و همچنین به ادامه بررسی مختصر تاریخچه جنبش زنان در غرب میپردازیم.
خانم قیطانچی آیا نقشهایی که مردان و زنان در جامعه دارند «طبیعی» است؟ در جامعهشناسی مفهومی به نام درونیکردن نقشهای جنسیتی داریم که یکی از بحثهای پایهای فمینیسم است. این نقشهایی که ما داریم - نقشهای جنسیتی - همیشه یادگرفتنی و اکتسابی است، حتی اگر بهنظر خیلی طبیعی بیایند. مثلا اینکه ما فکر میکنیم به عنوان یک زن چطور باید بشینیم، چطور رفتار کنیم، چطور غذا بخوریم، و از این چیزهای روزانه، تا اینکه چطور باید ازدواج کنیم، در خانواده باید چه نقشی داشته باشیم، و چطور یک زن خوب باشیم. البته همیشه هم اینطور نبوده، بلکه این نقش ها عوض میشود. هر جامعهای یک سری نهادهای اساسی دارد که از طریق آنها به افراد جامعه خودش یاد میدهد چطور این نقشها را تولید و بازتولید کنند. در حقیقت بدون این نهادها، این نقشها هیچ وقت درونی نمیشوند و در جامعه جا نمیافتند. جامعه به این نقشها احتیاج دارد تا آن نقشهایی را که میخواهد اجرا کند. در امریکا برای اجرای این نقشها چهار نهاد اصلی اولیه را میشناسند: خانواده، مدرسه، دوستان، و رسانههای عمومی. از طریق این نهادهاست که ما همینطور که رشد میکنیم و بزرگ میشویم، این نقشها را هم میآموزیم و درونی میکنیم. برای همین هم است که خیلی از مواقع بهنظر «طبیعی» میرسند چون ما اینقدر اینها را خوب یادگرفتهایم و از آن بچگی با این نقشها خو گرفتهایم که به نظر حتی خدادادی میرسند. پس چطور است که میترا عقیده دارد «طبعیت» دختر و پسرش باهم فرق دارد؟ این هم یک بحث خیلی قدیمی و جالبیست که آیا طبعیت و تربیت با هم تقابل دارند یا نه؟ نکتهای که نباید گم شود این است که مادری که این حرفها را میزند خود در اجتماعی بزرگ شدهاست که از اول این نقشها را نهادینه کردهاست، و حالا تو میتوانی این تعامل (فکر) خودت را به تفاوت ذاتیای که از همان تولد و حتی قبل از تولد فکر میکنی بین دختر و پسر وجود دارد نسبت بدهی و اینطور ببینی. این به خاطر انتظارات متفاوتی است که ما از دختر یا پسر داریم. فرهنگ نقش بزرگی دارد در تولید و بازتولید این نقشهای جنسیتی. همیشه یک بدفهمی وجود دارد که فکر میکند طبیعت یک طرف است و تربیت یک طرف دیگر. اینطورها هم نیست. اینها باهم مربوط است.
در بخش «بهروایت زمان» که آنرا از هفته قبل شروع کردیم و در آن به بررسی شکل گیری و تکامل مکتب فمینیسم میپردازیم، نگاهی داریم به حرکتی که بعدها به موج اول فمینسم در امریکا موسوم شد. آغاز موج اول فمینیسم به کتاب «حقانیت حقوق زنان» نوشته ماری ولستون کرافت در سال ۱۷۹۲ برمیگردد. این کتاب به تناقضات مدرنیته در ارتباط با زنان طبقه متوسط اشاره داشت که وظیفه اولیهشان مادری محسوب میشد. نویسنده در مقام زنی از طبقه متوسط بالا، خواستار حضور زنان در امور اجتماعی بود و استدلال میکرد که اگر زنان هم مانندمردان از فرصت برابر اجتماعی در آموزش عمومی برخوردار باشند، میتوانند منطقی بیاندیشند و روشنگری کنند. «ولستون کرافت» در دوره ویکتوریا، در زمانی که متانت و خادم شوهر بودن صفت ایدهآل زنان محسوب میشد، خواستار حق تحصیل برابر برای زنان بود. البته وی تفکیک حوزههای خصوصی و عمومی را که طبق آن زنان موظف به انجام وظایف خانگی بودند، زیر سوال نمیبرد.1 در سال ۱۹۱۶ فمینیسم که به عنوان تئوری هواخواهان دادن حق رای به زنان شناخته میشد به عنوان شاخهای از حزب ملی زنان پایهگذاری شد. در ژانویه سال ۱۹۱۷ زنان عضو این جنبش دست به تشکیل یک حلقه انسانی به دور کاخ سفید زدند و این حرکتی بود که شش ماه به طول انجامید. عاقبت پلیس وارد عمل شد و صدها زن به زندان فرستاده شدند، از جمله دوتن از سران نهضت به نامهای «آلیس پال» و «لوسی برن» که خاطرات زندان آنان حکایت از هراس مردانی بود که جایگاه همواره مستحکم خود را درخطر میدیدند. این «موج اول» حرکت زنان، دو شعبه اصلی داشت: شعبه رادیکال که خواهان اصلاح تمام موسسههای دولتی و اجتماعی بود و شعبه محافظهکار که تمرکز خود را به گرفتن حق رای برای زنان معطوف کرده بود. بخش محافظه کار این جنبش در سال ۱۹۲۰ با بهدست آوردن حق رای برای زنان، نتیجه زحمات خود را گرفت.2 با نگاهی به موج اول فمینیسم و اگر چه میتوان نظرات فمینیستی این دوره را مورد نقد قرار داد، اما نباید فراموش کرد که نظرات آن دوره را باید با توجه به محدودیتهای تاریخی آن زمان بررسی کرد.3 پانوشت: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
من حس میکنم بین پاراگرافی که از ولستون کرافت گفتی و داستان 1916 یک شکاف وجود داره . انگار سکته داره مطلب و این دو به هم درست وصل نشدن.
-- یک خواننده ، Aug 29, 2008به نظر من اين درست است كه بين طبيعت و آموزش ارتباط تنگاتنگ وجود دارد ولي آيا با اين استدلال كه زنان از كودكي زن بودن را مي آموزند و برعكس، مي توان به دستكاري مسير تكاملي چندين ساله جوامع پرداخت. آيا يادگيري اينكه من يك مرد واقعي باشم و خواهرم يك زن واقعي چه اشكالي دارد؟ چرا امروزه تمايل به دستكاري موضوعات زياد است. و تلاش مي شود تا چهارپايان روي دو پا راه بروند و ...
-- شهرام ، Aug 30, 2008چقدر زیبا بود. زن شدن و مرد شدن به جای مرد به دنیا امدن و یا زن به دنیا امدن. یه مثال خیلی ساده بزنم. جامعه معمولا مرد رو حمایت کننده ، و زن رو حمایت شونده می بینه. یعنی این نقش رو (حداقل در جامعه ما به زن و مرد داده) اینجاست که گاهی مشکل پیش میاد یعنی مردی که دلش می خواد حمایت بشه. یا زنی که دلش میخواد حمایت کنه. یعنی چیزی متفاوت از اونچه که هوای جامعه ازش می خواد. و اون وقت ما می گیم ببین زنه رو رفتارش مردونه است. ببین مرده رو رفتارش زنونه است. البته شاید مثال خیلی خام باشه اما چیزی بود که فکرم رو مشغول کرده بود. مشتاقانه منتظر قسمت بعدی هستم
-- مژده ، Aug 30, 2008فمينيستها تصور ميكنند كه از اول تاريخ عده اي پشت درهاي بسته تصميم گرفته اند كه بعضي ها زن شوند و بعضي ها مرد.
-- بدون نام ، Aug 30, 2008هيچ وقت هم كسي از خودش نميپرسد كه لابد دليلي وجود داشته كه عده اي زن شدند و عده اي مرد.
يعني در تمام دنيا و در طول چندهزار سال گذشته و درهمه جوامع نصف مردم به طور مصنوعي و با توطئه تبديل به مرد شدند و نصف ديگه تبديل به زن؟
خداوند روح دايي جان ناپلئون را بيامرزد!
music i ke pakhsh shod rabtesh be bahse shoma chi bod?
-- HAJIR ، Aug 31, 2008خیلی بحث خوبی هست. من هم یک مثال دارم! در آمریکا تصور اکثریت بر این است که رنگ صورتی به دخترها و زنها مربوط است و رنگ آبی به پسرها. از زمان نوزادی به بچه ها رنگ مخصوص به جنسیت شان پوشانده می شود و حتی بعضی استدلال می کنند که زنها به صورت غریزی علاقه به رنگ صورتی دارند. در صورتی که می بینیم در گذشته دورتر در همین کشورها به همه نوزادها و بچه های کوچک سفید می پوشاندند و بعد از آن تصمیم گرفتند به دختر ها رنگ آبی بپوشانند و به پسرها رنگ صورتی چون عقیده داشتند که رنگ آبی زنانه تر و رنگ صورتی مردانه تر است!! یعنی دقیقا برعکس چیزی که الان هست. بعدا طی گذشت زمان این رنگ ها جابه جا شدند. من حدس می زنم که بسیاری از چیزهایی که به ذات زنان و مردان نسبت می دهند همین طور بی اساس هستند و استدلالهای مربوط به آنان هم غیر علمی و در حقیقت شدیدا دیمی است.
این استانداردهای بی پایه باعث می شود که ما خودمان نباشیم و در حقیقت به زور به قالب چیزی که از ما انتظار دارند در بیاییم.
ممنونم از این که این بحث رو مطرح کردید.
-- روجا ، Sep 1, 2008