خانه > جمعه > گوی سیاست > «وقت پایان دیوارهاست» | |||
«وقت پایان دیوارهاست»ترجمه: هادی نیلیhadinili@gmail.comپنجشنبه، ۳ مرداد ۸۷ - برلین، آلمان از شما شهروندان برلین و مردم آلمان متشکرم. اجازه بدهید از صدراعظم مرکل و وزیرخارجه اشتاینمیر به خاطر خوشآمدگویی امروزشان تشکر کنم. از شهردار واورایت، سنای برلین، پلیس، و بیش از همه از شما به خاطر این خوشآمدگویی تشکر میکنم. من به برلین آمدم، همانطور که خیلی دیگر از مردان کشور من پیشتر آمدهاند. امشب، من نه به عنوان یک نامزد ریاستجمهوری، بلکه به مثابه یک شهروند با شما سخن میگویم - یک شهروند سربلند از ایالاتمتحده، و یک هموطن شما که تبعه جهان امروز است.
میدانم ظاهرم شبیه آمریکاییهایی نیست که قبلا در این شهر کبیر سخنرانی کردهاند. سیری که نهایتا اجازه داده من اینجا باشم، سیری ناممکن است. مادر من در بطن آمریکا زاده شد ولی پدرم با چوپانی گلههای بز در کنیا بزرگ شد. پدر او - پدربزرگ من - یک آشپز بود؛ خدمتکار خانگی یک بریتانیایی. در اوج جنگ دوم جهانی، پدرم مانند خیلیهای دیگر در گوشههای فراموششده جهان، مطمئن شد که اشتیاق و رویای او، به آزادی و فرصتی نیاز دارد که غرب نویدش را میدهد. این شد که برای همه دانشگاههای سرتاسر آمریکا، نامهها نوشت تا آنکه کسی در جایی، حاجتخواهی او برای یک زندگی بهتر را پاسخ داد. به این خاطر است که من اینجا ایستادهام. و شما اینجایید چون شما هم اشتیاق پدرم را میشناسید. این شهر شهرها، رویایی آزادی را میشناسد. و شما میدانید تنها دلیلی که امشب اینجا ایستادهایم، آن است که مردان و زنانی از کشورهای ما متفق شدند تا برای آن زندگی بهتر کار کنند، بکوشند، و فداکاری کنند. ما وارث همکاریای هستیم که ۶۰ سال پیش در تابستانی مثل همین تابستان و در روزی آغاز شد که نخستین هواپیمای آمریکایی روی تمپلهاف فرود آمد. آن روز، بخش عمده این قاره [اروپا] هنوز ویران بود. از ویرانههای این شهر، دیواری ساخته شد. سایه بر سرتاسر اروپای شرقی افتاده بود، در حالی که در غرب، آمریکا و بریتانیا و فرانسه، از تلفاتشان درس میگرفتند و تامل میکردند که جهان باید چهطور از نو ساخته شود. اینجا بود که دو طرف، با همدیگر تلاقی کردند. و در بیست و چهارم ژوئن سال ۱۹۴۸، کمونیستها تصمیم گرفتند بخش غربی شهر را محاصره کنند. آنان راه رسیدن غذا و مایحتاج را بر بیش از دو میلیون آلمانی بستند تا تلاش کرده باشند آخرین شعله آزادی را در برلین خاموش کنند. اندازه نیروهای ما هیچ یارای ارتش بسیار بزرگتر شوروی را نداشت. با این حال عقبنشینی ما میتوانست به کمونیسم اجازه بدهد که در سرتاسر اروپا رژه برود. همانجا که جنگ تمام شده بود، ممکن بود بهسادگی یک جنگ جهانی دیگر در بگیرد. تنها برلین بود که سد راه بود. آنوقت بود که کمکرسانی هوایی آغاز شد - وقتی که بزرگترین و عجیبترین کمکرسانی تاریخ، برای مردم این شهر، غذا و امید آورد. دشواریها علیه موفقیت ما بودند. در زمستان، مه سنگینی آسمان بالای سرمان را فرا گرفت و خیلی از هواپیماها ناچار شدند بدون فروانداختن مایحتاج موردنیاز، به عقب بازگردند. خیابانهایی که حالا ایستادهایم، پر بود از خانوادههای گرسنه که هیچ آسایشی در سرمای آن زمستان نداشتند.
ولی در تاریکترین ساعتها، مردم برلین شعله امید را روشن نگه داشتند. مردم برلین حاضر نشدند وا بدهند. و در یک روز پاییزی، صدها هزار برلینی به اینجا، به تیارگارتن، آمدند و به شهردارشان گوش کردند که از جهان میخواست از آزادی نگذرند. او گفت: «فقط یک راه مانده تا بتوانیم با هم متحد بمانیم تا زمانی که این نبرد به پیروزی برسد... مردم برلین حرفشان را زدهاند. ما وظیفهمان را انجام دادهایم و همچنان به انجامدادن وظیفهمان ادامه میدهیم. مردم جهان! حالا نوبت شماست و وظیفهتان... مردم جهان! به برلین نگاه کنید!» مردم جهان! به برلین نگاه کنید! به برلین نگاه کنید؛ جایی که آلمانیها و آمریکاییها یاد گرفتند کمتر از سه سال پس از رویارویی با یکدیگر در میدان نبرد، با همدیگر کار کنند و به همدیگر اعتماد کنند. به برلین نگاه کنید؛ جایی که عزم مردم به سخاوتشان در نقشه مارشال پیوست و یک معجزه آلمانی را خلق کرد؛ جایی که پیروزی بر استبداد، ناتو را بر کشید - بزرگترین اتحادی که برای دفاع از امنیت مشترکمان شکل گرفته است. به برلین نگاه کنید؛ جایی که سوراخ گلولهها در ساختمانها و سنگها و ستونهای سیاه نزدیک دروازه براندنبورگ، پافشاری میکنند که هیچگاه انسانیت مشترکمان را فراموش نکنیم. مردم جهان! به برلین نگاه کنید! جایی که یک دیوار پایین کشیده شد، یک قاره متحد شد، و تاریخ ثابت کرد که هیچ چیز برای جهان لازمتر از آن نیست که متحد باشد. ۶۰ سال بعد از آن کمکرسانی هوایی، ما بار دیگر خوانده شدهایم. تاریخ ما را به تقاطع تازهای رسانده است؛ با بیمی تازه و نویدی تازه. وقتی شما، مردم آلمان، آن دیوار را فرو ریختید - دیواری که شرق و غرب، آزادی و استبداد، و بیم و امید را جدا میکرد - دیوارهایی در گرداگرد جهان شروع به فروریختن کردند. از کیف تا کیپتاون، اردوگاههای زندانیان بسته شد، و درهای دموکراسی باز شد. بازارها هم آزاد شدند و انتشار اطلاعات و فنآوری، مرزها را به فرصت و موفقیت تبدیل کرد. در حالی که قرن بیستم بهمان آموخت که ما در سرنوشت همدیگر شریک هستیم، قرن بیست و یکم از جهانی پرده برداشته که از هر زمانی در تاریخ بشریت، پیچیدهتر است. فروریختن دیوار برلین، امید تازهای پدید آورد. اما همین نزدیکی، خطرهای تازهای را بر کشیده است - خطرهایی که به مرزهای یک کشور یا به مسافت دو سوی یک اقیانوس محدود نمیشوند. تروریستهای ۱۱ سپتامبر قبل از آنکه هزاران نفر را از سرتاسر جهان در خاک آمریکا بکشند، در هامبورگ طرحشان را ریخته بودند و در قندهار و کراچی آموزش دیده بودند. همین حالا که دارم با شما صحبت میکنم، خودروهایی در بوستون و کارخانههایی در پکن دارند تاقدیسهای یخی را در قطب شمال آب میکنند و بهاینترتیب ساحلها را خشک میکنند و خشکسالی را به مزرعههای کانزاس تا کنیا میآورند.
مواد هستهای که بهدرستی در اتحاد شوروی سابق حفاظت نشده بودند، یا اسرار یک دانشمند در پاکستان، میتواند به ساختهشدند بمبی کمک کند که در پاریس منفجر شود. خشخاشهای افغانستان در برلین به هروئین تبدیل میشود. فقر وخشونت در سومالی، تروریستهای فردا را میپروراند. نسلکشی در دارفور، وجدان همه ما را شرمنده میکند. در این جهان، چنین جریانهای خطرناکی سریعتر از تلاشهای ما برای بازداشتنشان، سرتاسر زمین را در نوردیدهاند. این است که ما نمیتوانیم جداجدا جان به در ببریم. هیچ کشوری، فارغ از اینکه چهقدر بزرگ یا قدرتمند است، نمیتواند بهتنهایی بر چنین چالشهایی فائق آید. هیچیک از ما نمیتواند این تهدیدها را انکار کند، یا از مسئولیت رویارویی با آنها فرار کند. با این حال در غیاب تانکهای شوروی و یک دیوار وحشتناک، فراموشکردن این حقیقت آسان شده است. و اگر با یکدیگر صادق باشیم، میدانیم که گاه در دو سوی اقیانس اطلس، از هم جدا افتادهایم و سرنوشت مشترکمان را فراموش کردهایم. در اروپا، این دیدگاه که آمریکا بخشی از چیزی است که در جهان ما به خطا رفته، بیش از آنکه قوایی باشد برای درستکردن آن، همهجا فراگیر شده است. در آمریکا، صداهایی هستند که اهمیت نقش اروپا را در امنیت و آینده ما، به مسخره میگیرند و انکار میکنند. هر دو دیدگاه، از حقیقت غافل مانده است - این حقیقت که امروز اروپاییها مشقتهای بیشتری را تحمل میکنند و مسئولیت بیشتری در نقاط بحرانی جهان به عهده میگیرند؛ و همانطور که پایگاههای آمریکا بناشده در قرن گذشته کمک میکند که از امنیت این قاره دفاع شود، کشور ما همچنان بهگستردگی برای آزادی در سرتاسر این کره فداکاری میکند. بله! تفاوتهایی بین آمریکا و اروپا بوده است. شکی نیست که در آینده نیز تفاوتهایی وجود خواهد داشت. ولی سختیهای شهروند جهانی بودن، همچنان ما را به هم پیوند میزند. تغییر رهبری در واشنگتن، این سختیها را مرتفع نمیکند. در این قرن جدید، آمریکاییها و اروپاییها هر دو باید بیشتر عمل کنند - نه کمتر. مشارکت و همکاری بین کشورها یک انتخاب نیست؛ یک راه و تنها راه است برای حفظ امنیت مشترکمان و پیشبرد انسانیت مشترکمان. به همین خاطر است که بزرگترین خطرها آن است که اجازه دهیم دیوارهایی تازه، ما را از همدیگر جدا کند. دیوارهای بین متحدان دیرین در دو سوی اقیانوس اطلس، نمیتواند پابرجا بماند. دیوارهای بین داراترین و ندارترین کشورها نمیتواند پابرجا بماند. دیوارهای بین قومیتها و قبیلهها، بومیان و مهاجران، مسیحیان و مسلمانان و یهودیان نمیتواند پابرجا بماند. اینها دیوارهایی هستند که امروز باید خرابشان کنیم. میدانیم که این دیوارها پیشتر فرو ریختهاند. پس از سالها کشمکش، مردم اروپا، اتحادیهای از نوید و موفقیت شکل دادهاند. اینجا، زیر ستونی که بنا شده تا یادآور پیروزی در جنگ باشد، ما در قلب اروپا و در صلح کنار هم ایستادهایم. دیوارها تنها در برلین فرو نریختهاند؛ در بلفاست - جایی که پروتستان و کاتولیک راهی برای زندگیکردن با همدیگر پیدا کردهاند؛ در بالکان - جایی که متحدان ما به جنگ پایان دادند و جنایتکاران جنگی بیرحم را به محضر عدالت کشیدهاند؛ و در آفریقای جنوبی - جایی که نبرد مردم دلیرش آپارتاید را شکست داد؛ آنجا هم دیوارها فرو ریختهاند. پس تاریخ به یادمان میآورد که دیوارها را میتوان خراب کرد. ولی این تکلیف هیچگاه آسان نبوده است. مشارکت حقیقی و پیشرفت حقیقی، نیازمند اقدام باثبات و فداکاری پایدار است. لازمه آن، شریکشدن در سختیهای توسعه و دیپلماسی و سختیهای پیشرفت و صلح است. لازمهاش، متحدانی است که به یکدیگر گوش دهند، از یکدیگر بیاموزند، و بیش از همه به یکدیگر اعتماد کنند. به این خاطر است که آمریکا نمیتواند سر در خود فرو ببرد. به این خاطر است که اروپا نمیتواند سر در خود فرو ببرد. آمریکا شریکی بهتر از اروپا ندارد. حالا وقت ساختن پلهای جدید در سرتاسر کره زمین است؛ یک پل به قدرتی که بتواند ما را در دو سوی اقیانوس اطلس به همدیگر پیوند بزند. حالا وقتش است به یکدیگر بپیوندیم؛ با همکاری باثبات، با اصولی مستحکم، با فداکاری مشترک، و با تعهد جهانی به پیشرفت و به رویارویی با چالشهایی قرن بیست و یکم. همین روحیه بود که هواپیماهای کمکرسانی هوایی را به آسمان بالای سرمان کشید و مردم را واداشت جایی که اکنون ایستادهایم، گرد هم آیند. و این لحظهای است که کشورهای ما - و همه کشورهای دیگر - باید چنان روحیهای را از و فرا بخوانند. این لحظهای است که باید ترور را شکست بدهیم و دیوار افراطیگری را که پشتیبان آن است، از بُن فرو بریزیم. این تهدید، واقعی است و ما نمیتوانیم از مسئولیتمان برای درافتادن با آن، شانه خالی کنیم. اگر توانستهایم ناتو را شکل دهیم تا با اتحاد شوروی رویارو شود، پس میتوانیم به مشارکتی نو و جهانی بپیوندیم تا شبکههایی را فلج کنیم که در مادرید و عمان، در لندن و بالی، و در واشنگتن و نیویورک بروز پیدا کردند. اگر توانستیم در نبرد باورها با کمونیسم پیروز شویم، میتوانیم در کنار اکثریت گستردهای از مسلمانانی بایستیم که افراطیگری را نمیپذیرند؛ افراطیگریای که نفرت را جایگزین امید میکند. این لحظهای است که باید اهتماممان را برای ریشهیابیکردن تروریستهایی تجدید کنیم که امنیت ما را در افغانستان تهدید میکنند، و قاچاقچیانی که در خیابانهایمان موادمخدر میفروشند. هیچکس به جنگ خوشآمد نمیگوید. من دشواریهای عظیم را در افغانستان درک میکنم. ولی حیثیت کشور من و کشور شما در آن است که اولین ماموریت ناتو بیرون از مرزهای اروپا را موفق ببیند. به خاطر مردم افغانستان، و به خاطر امنیت مشترکمان، این ماموریت باید انجام شود. آمریکا نمیتواند بهتنهایی این کار را بکند. مردم افغان، نیروهای ما و نیروهی شما را لازم دارند؛ پشتیبانی ما و پشتیبانی شما را میخواهند تا طالبان و القاعده را شکست دهند، تا اقتصادشان را توسعه بخشند و کمک کنند کشورشان بازسازی شود. حیثیت ما بیش از اینها به گرو رفته که حالا بخواهیم به عقب برگردیم.
این لحظهای است که باید هدفمان را برای یک جهان بدون سلاح هستهای تجدید کنیم. دو ابرقدرت دو سوی دیوار این شهر، بارها به تخریبکردن همه آنچه ساختهایم و دوست داریم، بیش از حد نزدیک شدند. حالا که آن دیوار دیگر نیست، نباید به بیهودگی بایستیم و گسترش بیشتر آن هسته مرگبار را نظارهگر باشیم. الآن وقتش است که همه آن مواد هستهای بیصاحب را حفاظت کنیم؛ تا گسترش سلاحهای هستهای را متوقف کنیم؛ و زرادخانههایی را که از عصری دیگر باقی ماندهاند، کم کنیم. این لحظه آغاز جستوجو برای صلح جهانی بدون سلاحهای هستهای است. این لحظهای است که هر کشوری در اروپا باید این بخت را داشته باشد که فردای خود را رها از سایههای دیروز انتخاب کند. در این کشور، ما نیازمند یک اتحادیه اروپایی قوی هستیم که امنیت و موفقیت این قاره را تعمیق کند، و در عین حال دست دوستی به ورای مرزهایش دراز کند. در این کشور - در این شهر شهرها - ما باید ذهنیت جنگ سرد را که از گذشتهها میآید، پس بزنیم و مصمم باشیم هرجا که میتوانیم با روسیه همکاری کنیم، هرجا که لازم است پای ارزشهایمان بایستیم، و در پی مشارکتی باشیم که فراتر از کل این قاره است. این لحظهای است که باید بر ثروتی تکیه کنیم که بازارهای آزاد پدید آمردهاند و منافع آن را منصفانهتر شریک شویم. تجارت، اُسّ و اساس رشد ما و توسعه جهانی بوده است. ولی این رشد، پایدار نمیماند اگر به نفع اندکی از ما باشد، و نه اغلب ما. ما باید با همدیگر تجارتی را شکل دهیم که واقعا کاری را که ثروت میآفریند، پاداش میدهد و مردم و کره زمینمان را هوشیارانه حفاظت میکند. حالا وقت تجارتی است که برای همه آزاد و منصفانه است. این لحظهای است که باید کمک کنیم پاسخی به درخواست برای طلوعی جدید در خاورمیانه پیدا کنیم. کشور من باید در کنار کشور شما و اروپا بایستد تا پیامی مستقیم به ایران بفرستد که باید جاهطلبیهای هستهایاش را کنار بگذارد. ما باید از لبنانیهایی که برای دموکراسی رژه رفتند و خون دادند، و همه اسرائیلیها و فلسطینیهایی که در پی صلحی امن و ماندگار هستند، حمایت کنیم. و بر خلاف تفاوتهای پیشین، این لحظهای است که جهان باید از میلیونها عراقیای که در پی بازساختن زندگیهایشان هستند، حمایت کند؛ حتا در حالی که مسئولیت را به دولت عراق وا میگذاریم و عاقبت این جنگ را به پایان میبریم. این لحظهای است که باید کنار یکدیگر بایستیم تا کره زمین را نجات هیم. بیایید تصمیم بگیریم که برای فرزندانمان دنیایی باقی نگذاریم که در آن اقیانوسها بالا میآیند و خشکسالی گسترش مییابد و توفانهای سهمگین مزرعههایمان را به تاراج میبرد. بیایید تصمیم بگیریم که همه کشورها - از جمله کشور خود من - به همان جدیتی که کشور شما اقدام کرد، وارد عمل شوند و کربنی را که به اتمسفرمان میفرستیم، کم کنند. این لحظهای است که آینده را به فرزندانمان بازگردانیم. این لحظهای است که باید یکی باشیم. و این لحظهای است که باید به کسانی که در دنیای جهانیشده، جا ماندهاند، امید بدهیم. یادمان باشد که جنگ سرد متولدشدن در این شهر، نبردی برای زمین یا غنیمت نبود. ۷۰ سال پیش، هواپیماهایی که بر فراز برلین به پرواز درآمدند، بمب نینداختند. آنها در عوض غذا و زغال و آبنبات برای کودکان سپاسگزار آوردند. و در آن نمایش همبستگی، آن خلبانها به پیروزیای بزرگتر از یک پیروزی نظامی دست یافتند. آنها پیروز قلبها و ذهنها شدند؛ پیروز عشق و وفاداری و اعتماد - نه تنها از مردم این شهر که از همه کسانی که داستان کار آنها را شنیدند. حالا جهان تماشا میکند و به یاد میآورد که اینجا چه میکنیم - در این لحظه چه میکنیم. آیا دستمان را برای مردمی در گوشههای فراموششده این جهان دراز میکنیم که آرزوی زندگیای ناظر به وقار و موفقیت، و امنیت و عدالت دارند؟ آیا در زمانه خودمان، آن کودک را در بنگلادش از فقر نجات میدهیم و آن پناهنده را در چاد پناه میدهیم و تازیانه ایدز را پس میزنیم؟ آیا پای حقوقبشر آن مخالف در برمه، آن وبلاگنویس در ایران، و آن رایدهنده در زیمبابوه میایستیم؟ آیا به کلمههای «دیگر هرگز» در دارفور معنا میدهیم؟ آیا خواهیم پذیرفت که هریک از کشورهای ما به سهم خود جهان را پیش میبرد؟ آیا در برابر شکنجه و پای حاکمیت قانون خواهیم ایستاد؟ آیا به مهاجران از کشورهای مختلف خوشآمد میگوییم و از تبعیضقائلشدن در حق کسانی که شبیه ما نیستند یا آنچه ما میپرستیم را نمیپرستند، دست خواهیم کشید و بر سر عهدمان به برابری و فرصت برای همه افراد میمانیم؟ مردم برلین! مردم جهان! این، لحظه ماست. این زمانه ماست. میدانم کشور من خود بیعیب نبوده است. در طول زمان، ما کوشیدهایم به عهدمان به آزادی و برابری برای همه مردم پایبند بمانیم. ما هم سهم خودمان را در خطاهایمان داریم و زمانهایی بوده که کشور ما در گرداگرد جهان آنطور که بهترین نیتهایش اقتضا میکرده، عمل نکرده است. ولی در عین حال میدانم چهقدر آمریکا را دوست دارم. میدانم برای بیش از دو قرن، ما تلاشمان را کردهایم - با هزینهای فراوان و فداکاری عظیم - تا اتحادی کاملتر را شکل دهیم و با دیگر کشورها در پی جهانی امیدوارتر باشیم. ما هیچ بیعتی به خاندان یا پادشاهی خاصی نداشتهایم. در واقع، هر زبانی در کشور ما تکلم میشود و هر فرهنگی ردپای خود را بر فرهنگ ما گذاشته؛ و هر جور دیدگاهی در عرصههای عمومی ما بیان شده است. آنچه ما را همواره متحد کرده - آنچه همواره مردم ما را پیش رانده؛ آنچه پدر مرا به سواحل آمریکا کشیده - مجموعهای از آرمانهایی است که با آرزوهای مشترک در همه انسانها جور در میآید: اینکه میتوانیم آزاد از ترس و از نیاز زندگی کنیم؛ میتوانیم ذهنمان را به زبان بیاوریم، و با هر کس که میخواهیم گرد هم آییم، و هرچه دلپذیرمان است بپرستیم. این آرزوهاست که به سرنوشت همه کشورها در این شهر میپیوندد. این فطرت بزرگتر از آن است که هیچچیز بتواند از هم جدایمان کند. به خاطر همین آرزوهاست که آن کمکرسانی هوایی آغاز شد. به خاطر همین آرزوهاست که همه انسانهای آزاد را در هر جا، شهروند برلین میکند. در جستوجوی این آرزوهاست که نسلی جدید - نسل ما - باید نشانه خود را بر جهان بگذاریم. مردم برلین و مردم جهان! چالش ما، چالشی بزرگ است. راه پیش روی ما، طولانی خواهد بود. ولی من پیش از شما خواهم گفت که ما، میراثدار نبرد برای آزادی هستیم. ما آدمهای امیدهای ناممکن هستیم. با چشمی به آینده و با اهتمامی در دلهایمان، بیایید این تاریخ را به یاد آوریم، و به سرنوشتمان پاسخ دهیم، و جهان را یکبار دیگر از نو بسازیم. فیلم کامل سخنرانی را اینجا ببینید |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آواره شدن میلیون ها نفر در فلسطین و کشتار روزانه آنان وجدان شما را شرمنده نمی کند جناب سناتور؟
-- رضا میلانی ، Jul 25, 2008سخنراني اين مرد را با ياوه گويي هاي افراد حاكم بر ايران مقايسه كنيد!
-- بدون نام ، Jul 25, 2008I do believe that if AhmadiNejad had the same academic education as Obama, he would say such a glamorous speech. Despite the Mccain's fanatic's opinions,Obama is the other side of stupid American Dream. The ambitious dream that slaughtered millions of wildlife species and destroyed the most important natural resources round the world and polluted all of the ecosystems of the planet earth.
-- scorpio_gaia2000@yahoo.com ، Jul 25, 2008Dear Mr. Obama,I admire you,but I can't trust your hypocritical speeches.The terrorists of Sep11 have just killed a number of people that your American Dreams are killing every day. Unfortunately Planet Earth is not aDream
هر چه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند آفرین بر اوباما که انسان را شرقی یا غربی نمی بیند
-- بدون نام ، Jul 25, 2008jooybaar@yahoo.com
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. این سخنرانی نکات بسیار عالی و در خود تعمق دارد، ای کاش تمام سیاست مداران جهان این گونه فکر می کردند و نیز همین گونه عمل می کردند و منافع سیاسی باعث نمی گردید تا در ظاهر از آزادی دفاع کنند و در باطن حامی سلطنت آلوده آل سعود در عربستان یا حامی تروریزم دولتی اسراییل و یا هم با وجود کشته شدن سربازان شان به روز پاکستان هیچ خمی به ابرو نیاورند. ولی بهرحال این سخنرانی یک سخنرانی طلایی و استثنایی است ای کاش قسمت اندکی از آن حداقل در مورد انسان، محیط زیست و حقوق بشر تطبیق شود.
-- پامیر ، Jul 26, 2008چه زیبا و تحسین برانگیز است دیدن انسانها فراتر از هرگونه مرز, رنگ, مذهب و منافع. زنده باد چنین اندیشه هایی و پراکنده باد بوی خوش آزادی و انسانیت.
-- شیرین ، Jul 26, 2008و صد البته مقایسه افکار و متانت بیان و اندیشه های این فرد (حتا اگر شعار گونه باشد) با رئیس جمهور کشور مان تاسف انگیز است.
the night is young! you will see the blood thirsty side of obama soon ( remember his promise to bomb the most impoverished psrts of Pakistan -- of course if you are not a Persian supremacist!)
-- بدون نام ، Jul 26, 2008اگراسراییل تصمیم به نابود کردن تاسیسات هسته ای ایران را بگیرد نه نوشته های زرین از قبل نوشته شده اوباما اهمیت دارد و نه هیاهوهای توخالی وپوچ احمدی نژاد. سی سال پیش که خمینی هیاهو ی نمایشی راه انداخته بود و ریگان در المان دیوار برلین پایین میاورد بمب افکنهای اسراییل تاسیسات اتمی عراق را در چند ساعت با خاک یکسان کردند و بعد هم صدام را از طریقی که همه می دانیم پخ پخ کردند. تاریخ بشر زباله ای بیش نیست که همواره در حال نشخوارشدن ومزه کردن تکرار مکررات است.
-- بدون نام ، Jul 26, 2008قابل توجه تمام ايرانيان عزيزي كه توهم دشمن دارند و فكر مي كنند تمام دنيا ميخواهند مملكتشان را غارت كنند و ببرند و بخورند. متاسفانه همه صحبتهاي ژاي منقلي رو خوب بلدند و براي فلسطين كاسه داغتر از آش. لطقا اول مملكت خودتون رو اداره كنين اگراز پسش بر اومدين به فكر فلسطين و لبنان باشين . .
-- حامد ، Jul 27, 2008...«اسرار یک دانشمند در پاکستان، میتواند به ساختهشدن بمبی کمک کند که در پاریس منفجر شود.» بازهمان تو دل خالی کردن های احمقانه جورج دبلیو بوشی.باز هم احساس خودبرتربینی (اکسپسیونالیسم)غربی.این امریکایی ها همه اشون دم اشون به تئوری های توطئه و دشمن تراشی بسته.مردیم و ندیدیم یه سیاستمدار با شعور تو این امریکا پیدا بشه.سگ زرد برادر شغاله
-- سیامک ، Jul 27, 2008ترجمه خوبی بود و تصمیم برای ترجمه این سخنرانی تاریخی تصمیمی به جا، ایضا این هم نوشته ای ست در باره وضعیت وبلاگ نویسان ایرانی دو روز پیش از این سخنرانی در سایتی که به حمایت از اوباما مشهور شده و طرفداران بسیاری در آمریکا دارد:
-- آشنا ، Jul 28, 2008http://www.theseminal.com/
2008/07/23/death-penalty-for-
bloggers-in-iran