احترام در رابطهی «پدر - فرزند» ایرانی
رضا کاظمزاده روانشناس بالینی – رواندرمانگر خانواده
یکی از کارکردهای مهم پدر در خانوادهی ایرانی، برقراری نظم و حفاظت از قواعدی است که روابط میان اعضای خانواده را سامان میدهند.
از این منظر کارکرد پدر را در خانواده هستهای «کارکرد اقتدار» (la fonction d’autorité) مینامند. در این حالت پدر همزمان حافظ و برقرارکننده ی نظم در فضای روابط خانوادگی است و چنانچه اعضای خانواده بر سر اختلافات میان خود به راه حلی قابل قبول دست نیابند، مراجعه به پدر به مثابه نماینده قدرت و مهمترین مرجع، میتواند آخرین راه کار باشد.
سخن من در اینجا به این معنا نیست که کارکرد اقتدار در عمل و در تمام خانوادههای ایرانی فقط و فقط برعهده پدر است. در واقعیت زندگی افراد، چنین نقشی میتواند بر عهدهی اعضای دیگری از خانوادهی هستهای (مادر و یا فرزند پسر ارشد) و یا گسترده (پدر بزرگ، عمو، دایی و غیره) قرار گرفته باشد و یا اینکه چنین نقشی میان پدر با ایشان تقسیم شده باشد.
با این وجود در فرهنگ ایرانی، این پدر است که بیش از هر عضو دیگری از خانواده، از مشروعیت برعهده داشتن چنین نقشی برخوردار است. این مشروعیت را او در درجهی نخست از نظام سلسله مراتبی حاکم بر فرهنگ است که کسب میکند.
نظام سلسله مراتبی در جامعه ایرانی بر حول تفاوتهای گروهی شکل گرفته که فرهنگ آنها را تا مقام «تفاوت پایه» ارتقا داده است. «تفاوت پایه» در یک فرهنگ، معیار و میزانی است که با اتکا به آن، رابطهی نابرابر و سلسله مراتبی میان افراد برقرار و همزمان موجه میشود.
بهعنوان نمونه تفاوت جنسی در فرهنگ ما یکی از تفاوتهای پایه مهم است که با ارتقای آن تا مرحلهی ارزش جمعی، زن و مرد در عرصه اجتماع در رابطهای نابرابر قرار میگیرند (به مقالهی من تحت عنوان «ارزیابی تفاوتهای انسانی و میان گروهی در فرهنگ ایرانی» مراجعه کنید). بدینگونه برقراری سلسله مراتب اجتماعی و رابطه نابرابر با ایجاد تمایز میان افراد ارتباط مستقیم دارد. در این حالت نقش فرهنگ اعلام و همزمان توجیه چنین تفاوتهایی است.
بر همین اساس است که میشود ادعا کرد که تقسیم نابرابر قدرت در رابطهی میان زن و مرد از یک سو و میان کودک و بالغ از سوی دیگر، پدر را هم در مقام مرد (در مقابل همسرش) و هم در مقام والد (در مقابل فرزندانش)، به مستعدترین فرد برای قرار گرفتن بر نوک هرم قدرت در خانواده و در نتیجه برعهده گرفتن کارکرد اقتدار تبدیل میکند.
فاصلهی کلامی- عاطفی در رابطهی پدر و فرزند
برقراری سلسله مراتب و رابطهی نابرابر در میان افراد با خود پی آمدهایی بههمراه دارد که یکی از مهمترین آنها ایجاد فاصله میان طرفین رابطه است. ایجاد فاصله (در کلام، رفتار، احساس و غیره) یکی از مهمترین عواملی است که قوام و پایداری رابطهی نابرابر را در دراز مدت تسهیل و تضمین میکند.
در فرهنگ ما تمام رفتارهای کلامی و غیر کلامی که به امر تنظیم رابطهی نابرابر میان افراد (در هر دو فضای عمومی و خصوصی) مربوط میشوند، در کادر واحد معنایی «احترام» قرار میگیرند. هر چند در زبان فارسی از واژهی «احترام» در خصوص رابطهی برابر نیز استفاده میشود، با این حال مهمترین کارکرد «احترام» در جامعهی ما، تنظیم رابطه میان افراد نابرابر است.
به همین سبب نیز هست که «احترام گذاشتن» در فرهنگ ما، بیشتر به انتظاراتی مربوط میشود که از فرد فرودست نسبت به فرد فرادست میرود. در فرهنگ ما مجموعه رفتارهایی که فرد فرودست به هنگام تعامل با فرد فرادست باید در نظر داشته باشد (با توجه به خصوصیات دو نفر و شرایطی که در آن قرار دارند)، نامهای متفاوتی به خود میگیرد.
به عنوان نمونه در رابطه ی زن و مرد و در فضای عمومی، بخشی از رفتارهایی که فرد فرودست (در اینجا زن) مکلف به انجام و یا به پرهیز از انجام آنها است، با واحدهای معنایی مانند «شرم» و یا «حیا» توضیح داده میشوند. در این مورد، این بهویژه زن است که باید با مراقبت بسیار، نحوهی لباس پوشیدن، سخن گفتن، نگاه کردن و... خود را، تحت کنترل داشته باشد. با تبعیت از چنین قواعدی است که فاصلهی مورد نظر میان زن و مرد در اینجا حفظ میشود.
بدین ترتیب و همانطور که گفته شد، یکی از ویژگیهای مهم پدیدهی «احترام» همزمان ایجاد فاصله میان افراد است. فاصلهای که در رابطه بر اساس بهکارگیری قواعد مربوط به «احترام» بهوجود میآید، در درجهی نخست در خدمت برقراری نظام سلسله مراتبی و سپس محافظت از آن در موقعیتهای گوناگون است.
با این وجود نحوهی به جای آوردن «احترام» و نوع فاصلهای که میان افراد ایجاد میکند، به شرایط و خصوصیات رابطه بستگی دارد. بر این اساس مثلاً ادای احترام و حفظ فاصله در روابط نظامی با روابط خویشاوندی بسیار متفاوت است. در روابط خویشاوندی که موضوع بحث ما در اینجا است (بهویژه در رابطهی میان پدر و فرزندانش)، یکی از جلوههای مهم «احترام»، خود را در فاصله کلامی و بخصوص عاطفی مینمایاند.
با این حال رعایت قواعد مربوط به فاصلهی کلامی-عاطفی از جانب پدر و فرزند، به شکلی یکسان صورت نمیپذیرد. فرزند در درجه نخست موظف است تا قراردادهای رفتاری و کلامی را به جای آورده و متوجهی نحوهی سخن گفتنش در حضور پدر باشد.
در اینجا بهویژه وجود کدهای رفتاری و کلامی است که دایرهی امکانات فرزند را برای آنچه در مورد خود و یا دیگری میاندیشد محدود میکند. با این حال پدر در بیان نظرات خود، از آزادی کم و بیش ناحدودی برخوردار است. در رابطهی پدر با فرزندانش، صراحت لهجه و بیان صریح نظرات نه تنها ممکن، بلکه حتی ضروری به نظر میرسد.
در حقیقت آزادی پدر در بیان نظراتش به طور مستقیم در امر برقراری و سپس حفظ رابطهی نابرابر با فرزندانش نقشی مهم بازی میکند. بدین ترتیب نابرابری در استفاده از امکانات زبان و کلام همزمان بیانگر و حافظ نابرابری در رابطه است.
با این حال از زاویه ای دیگر و در زمینهای متفاوت، رابطهی میان پدر و فرزند و حدود امکانات هر یک، درست عکس آن چیزی است که در بالا گفته شد. این زمینهی متفاوت حوزهی بیان احساسات و عواطف درونی است که در اکثر موارد خود را در رابطهی میان دو نفر، در قالب رفتارهایی مانند در آغوش گرفتن، نوازش کردن و یا بر زبان آوردن سخنان محبتآمیز نشان میدهد.
در حوزهی ابراز رفتاری - کلامی عواطف و احساسات، این بار پدر است که باید احساساتش را در رفتار و کلام کنترل کند در حالی که فرزند در این مورد از آزادی بیشتری برخوردار است. بدین ترتیب در رفتار پدر، نوعی احتراز از بر زبان آوردن احساسات و یا تماس بدنی محبت آمیز دیده میشود.
زمینههای اصلی ایجاد فاصله عاطفی میان پدر با فرزندانش، از همان سالهای اول زندگی فرزند شکل میگیرد. پدر در این سالهای نخستین، نه تنها وقت زیادی را به فرزندش اختصاص نمیدهد، بلکه تقریباً در تمامی اموری که به نگهداری و مراقبت از او مربوط میشود (تعویض پوشاک، حمام کردن، خوراک دادن و غیره) شرکت نمیکند.
در اکثر موارد تنها با شروع مدرسه و در سنین شش یا هفت سالگی است که نقش پدر در تربیت فرزند، افزایش چشمگیری به خود میگیرد. با این وجود تماس محدود میان پدر و فرزند در همان سالهای اول، پایه های اصلی فاصلهی عاطفی میان ایشان را پی ریزی میکند.
بدین ترتیب موضوع کنترل احساسات و محدودیتهایی که بر سر راه بروز آن برای پدر وجود دارد به طور مستقیم با جایگاه وی در خانواده (به مثابه نماینده قانون و نماد قدرت) در ارتباط قرار میگیرد.
در این حالت تواناییای که پدر در کنترل احساسات و عواطفش از خود نشان میدهد همزمان بیانگر قدرت و توانایی او در رابطه نیز هست. چنین خصوصیتی تنها به روابط پدر-فرزندی محدود نمیشود و در بسیاری از فرهنگها از فرد فرادست خواسته میشود تا احساسات و عواطف خود را در رابطه با فرد فرودست کنترل کند.
در بسیاری از فرهنگهایی که نظامشان بر اساس روابط سلسله مراتبی پایهریزی شدهاند، «خویشتن داری» برای فرد فرادست، فضیلتی مهم تلقی میشود. خویشتنداری در معنای عامش در اینجا هم به عواطف مثبت (مانند دوست داشتن و غیره) مربوط میشود و هم به عواطف منفی (مانند خشم و یا حسادت).
هویت مردانه
با این حال کنترل عواطف و نحوهی بروز احساسات در روابط نزدیک، به خودی خود امری ساده نیست و نیاز به تمرین و تربیتی ویژه دارد. به همین دلیل نیز در فرهنگ ما رابطهای مستقیم میان نقش پدر در خانواده و هویت جنسی او وجود دارد. بدین معنا که نه تنها از کودکی کنترل احساسات را به فرزند مذکر میآموزند، بلکه چنین کنترلی را با هویت جنسی او به مثابه مرد پیوند میزنند. بدین ترتیب فرهنگ جهت برعهده نهادن کارکرد اقتدار بر دوش پدر، از همان کودکی و در قالب نظام تربیتی، وی را برای انجام چنین نقشی آماده میسازد.
نمونههای مشخص و گاه اغراق شدهی کنترل احساسات به مثابه عنصر مهم و سازندهی هویت مردانه را میتوان در تولیدات فرهنگی جامعه مان و در قالب شخصیتهای داستانی مانند «داش آکل» اثر صادق هدایت و یا بسیاری از فیلمهای کیمیایی (از قبیل «قیصر»، «رضا موتوری» و غیره) و دیگران بهسادگی مشاهده کرد. در نظام سلسله مراتبی، یکی از خصوصیات مهم نماینده و مظهر قدرت این ست که بتواند احساسات و عواطفاش را کنترل کرده، از بروز آن در رابطه با دیگری، جلوگیری بهعمل آورد.
مسلماً چنین محدودیتی به این معنا نیست که در جامعه ی ما، رابطهی عاطفی و یا علاقهای شدید و پایدار میان پدر و فرزندانش وجود ندارد، بلکه تنها به این نکته اشاره دارد که در کادر روابط خویشاوندی بیان عواطف توسط پدر با محدودیتهایی روبروست.
همانطور که پیشتر گفته شد، چنین محدودیتهایی را در فرهنگ ایرانی نمیتوان تنها با نظام سلسله مراتبی و مفهوم «احترام» توضیح داد. یکی از دلایل دیگر و مطمئناً مهمتر چنین امری به ساختار و نحوه ی شکلگیری هویت مردانه در جامعه ما برمیگردد. در جامعهی ما کنترل احساسات و احتراز از بیان عواطف یکی از خصوصیات مهم هویت مردانه محسوب میشود.
در فرهنگ ما از آنجایی که مردانگی و زنانگی به دو دنیای متفاوت و حتی متضاد تعلق دارند و سعی میشود تا آنجا که امکان دارد، مرزهای میان این دو مشخص و غیر قابل عبور جلوه داده شود، فرایند هویتیابی برای دو جنس مذکر و مونث (بهویژه در ارتباط با هویت جنسی) به دو مسیر کاملاً متفاوت تبدیل میشود.
در این میان، بهویژه این فرزند مذکر است که با دشواریهای بیشتری رو در رو قرار میگیرد چرا که اولین مدلی که خود را با او همانندسازی (identification) میکند، یعنی مادر، به جنس مخالف او تعلق دارد.
در واقع از همان زمانی که فرزند پسر به تفاوت جنسی میان خود و مادرش پی میبرد (تقریباً در سن دو سالگی)، خود را مجبور میبیند تا با بخشهایی از این الگوی زنانهی اولیه مبارزه کند. به میزانی که در یک فرهنگ، الگوهای زنانه و مردانه در تضاد بیشتری با یکدیگر قرار داشته باشند، مبارزه فرزند پسر برای دور شدن از این الگوی زنانه اولیه، مهمتر و همزمان دشوارتر است. در جامعهای مانند جامعهی ما کسب هویت مردانه همزمان با نفی زنانگی پیوند خورده است و به بیانی مردانگی به هر آن چیزی گفته میشود که زنانه نباشد.
از این میان، یکی از مهمترین خصوصیاتی که در فرهنگ ما زنانه تلقی میشود، توانایی و قدرت بیان احساسات و عواطف است. در تضاد با چنین خصوصیتی است که فرایند هویتیابی فرزند مذکر در جامعهی ما، کنترل احساسات و عدم بروزش در رابطه را به یکی از مهمترین ویژگیهای مردانگی تبدیل کرده است.
کنترلی که مرد بر اثر تربیت در چنین فرهنگی بر احساساتش بهدست میآورد، او را همزمان برای اجرای نقش پدر در آینده آماده میسازد. بدون تمرین و فراگیری چنین کنترلی بر عواطف، مسلماً ایجاد فاصلهی عاطفی میان پدر با فرزندانش به سادگی امکانپذیر نمیشد. در فرهنگ ایرانی، مفهوم «احترام» در رابطه ی پدر با فرزندانش بر اساس چنین کنترلی است که شکل گرفته است. از این منظر سه پدیدهی احترام، هویت مردانه و رابطهی پدر- فرزند با یکدیگر در ارتباط قرار میگیرند و وجود هر یک از آنها به تحقق دو تای دیگر بستگی پیدا میکند.
|