تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
از مجموعه گفت‌وگوهای ساقی قهرمان با همجنسگرایان ایرانی

سئوال‌تون چی بود؟

ساقی قهرمان

اسم من سحر، بیست‌وهشت‌ساله، متولد و ساکن تهرانم، لزبین هستم. در رشته‌ی گرافیک تحصیل کرده‌ام، اما به طراحی لباس مشغولم. خانواده‌ی من از گرایش جنسی من خبر ندارند، چون ظاهری کاملاً دخترانه دارم؛ خیلی محتاط هستم.به هیچ عنوان خانواده‌ام بویی از گرایش من نبرده‌اند.


به من برای ازدواج فشار نیاورده‌اند، هنوز. هر از گاهی مادرم حرف ازدواج را به میان می‌آورد، اما من با اتکا به منطق با او مخالفت می‌کنم. گاهی از دخترهای فامیل مثال می‌زنم که ازدواج کرده‌اند و بعد با یک بچه برگشته‌اند دوباره پیش پدر و مادر. اینجا که می‌رسیم، مادرم راضی می‌شود.

درآمد من برای زندگی خودم کافی است، اما چون کمک خرج خانواده هستم، نمی‌توانم پس‌انداز داشته باشم. از این گذشته خانواده‌ام حاضر نیستند اجازه بدهند به تنهایی خانه بگیرم و زندگی مستقل شروع کنم. مادرم می‌گوید مردم ما نمی‌توانند بپذیرند یک دختر به تنهایی در خانه‌ای جدا زندگی کند. خانواده‌ی من بیش‌تر مایل است که اگر تصمیم به زندگی مستقل دارم، در خارج از کشور زندگی کنم. اما من دلم نمی‌خواهد از ایران خارج شوم. دوست دارم همین‌جا زندگی کنم، مستقل.

من پارتنر دارم. اسمش آزاده است. یک سال از من بزرگ‌تر است. ما پنج سال است هم را می‌شناسیم و عاشق هم هستیم. آزاده در شهرستان زندگی می‌کند. ما فقط سالی یک‌بار یا دوبار در سفرهایی که من به شهرستان محل سکونت او می‌کنم، هم را می‌بینیم. الان نزدیک هشت‌ماه است هم را ندیده‌ایم.
خانواده‌ی من تا حدودی روشنفکرتر از خانواده‌ی آزاده که متعصب و سنتی‌اند، هستند. پدر آزاده مردی دیکتاتور است.

آزاده چهار برادر دارد که آنها هم از پدرشان به شدت حساب می‌برند. آزاده به شدت محدود است، اجازه ندارد برای تحصیل دانشگاهی به شهری دیگر برود. اجازه‌ی مسافرت ندارد. حتی در شهر خودش هم اجازه ندارد شب را در خانه‌ی دوستانش بگذارند.

آزاده ورزشکار است و مدال طلای کشوری دارد.چهارسال پشت سر هم تلاش کرد که خانواده‌اش اجازه بدهند در کنکور یک رشته‌ی دانشگاهی در تهران شرکت کند، اما موفق نشد. می‌گویند، وای مگه می‌شه دختر تنها زندگی کنه؟

آزاده به شدت تحت فشار است که ازدواج کند.پنج سال است که ما عذاب می‌کشیم، به خاطر دوری از هم، به خاطر فشاری که خانواده‌ها روی رفت‌وآمد و روابط ما دارند، به خاطر تلاشی که باید برای حتی یک صحبت کردن ساده با همدیگر داشته باشیم، برای ترسی که پدر و مادر آزاده به خاطر وادار کردن او به ازدواج داریم. مشکل ما وضعیت بد آزاده است. شاید خیلی‌ها بپرسند که چرا من به آن شهر نمی‌روم تا کنار آزاده باشم؟ چون با رفتن من هیچ یک ازخواسته‌ها ومحدودیت‌های آزاده برآورده وبرطرف نمی‌شود.

درست است که خانواده‌ی من کمی روشنفکر هستند، اما هرگز با رفتن من به شهر دیگر برای زندگی و کار موافقت نمی‌کنند. من فقط می‌توانم هرازگاهی با دوستانم به مسافرت بروم و یا به خارج بروم و دیگر این که فشار ازدواج روی من نیست. اجازه ندارم به شهری دیگر نقل مکان کنم و یا در شهر خودم مستقل زندگی کنم مگر این که قید خانواده را به کل بزنم که نمی‌توانم.

خانواده‌ی من خیلی روشنفکر نیستند، اما فکرشان بازتراز خانواده‌ی آزاده است.دوست ندارم رابطه‌ام مخفی باشد، اما چاره‌ای ندارم.دلم نمی‌خواهد بگذارم و بروم و عذاب مادرم را ببینم. دلم می‌خواهد جوری بروم که عذاب نکشد.خانواده‌ی من آزاده را دیده‌اند، و به عنوان دوست صمیمی من، دوستش دارند. خانواده‌ی آزاده هم من را دیده‌اند و به عنوان دوست صمیمی آزاده، دوستم دارند.

همیشه از خانواده‌اش می‌ترسیدم، به خاطر آزارهایی که به عشقم می‌دادند، محدودیت‌ها. اما وقتی از نزدیک دیدم‌شان، تصویری که از آنها داشتم شکسته شد.شاید بالاخره موفق شود برای دانشگاه به تهران بیاید. دعا می‌کنم.ما در حسرت ده روز پشت سر هم دیدن همدیگر هستیم.

در حسرت به راحتی همدیگر را در آغوش کشیدن. هر وقت امکان داشته‌ایم پیش هم باشیم، تمام آن روز پر از استرس و نگرانی بوده‌ است. دیر به دیر دیدن‌مان باعث عصبی شدن و بگومگو بین ما شده.آرزوی بزرگ ما، بودن در یک خانه، در یک شهر است حالا هر کجا که باشد، ولی در آرامش باشیم. اگر این اتفاق بیفتد معجزه است، معجزه.

در ایران؟ در ایران چیزی حدود کم‌تر از پنج در صد از لزبین‌ها با هم در یک خانه زندگی می‌کنند. کسانی هستند که قید خانواده را زده‌اند، ولی خیلی‌ها هم از خانواده به شدت می‌ترسند، اجازه ندارند جدا زندگی کنند.
برای گی‌ها خیلی راحت‌تر است، نمی‌دانم، فکر می‌کنم راحت‌تر باشد.حس می‌کنم که رسیدن به آن چیزی که آرزویش را داریم غیر ممکن و محال است اما ناامید نیستم وهمیشه توکلم به خدا بوده وهست.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

در مورد پاراگراف آخر>
فکر میکنم برای گی ها زندگی در ایران مشکلتر از لزبینهاست چون ظاهر لزبینها همانطوری است که جامعه میخواهد اما گی ها به راحتی شناخته میشوند + چیزی که مردم رو دیوونه میکنه عدول از نقشهایی هست که برای مرد تصور میکنند و نقشهای زن آنچنان تقدسی تو جوامع عقب افتاده نداره که عدول از اونا مردم رو به عکس العمل وادار کنه

-- استریت ، Aug 8, 2010

omidvaram hame chi dorost beshe,manm iran 7sal partner dashtam akharesham omadam biroon moshkelat ziaaaaaade,hatta age baham bashe dam.

-- me ، Aug 8, 2010

jaleb bood mamnooon
be omide havaie taze

-- بدون نام ، Aug 8, 2010

من حس میکنم به عنوان خط شکن های این مسیریم ما
کسایی که دیر یا زود بت هموفوبیارو میشکنن

-- آذی ، Aug 8, 2010

تا حدی با استریت موافقم. من هم فکر می کنم برای گی ها به خاطر ظاهرشون و حضورشون در محیطهای کاملاً مردانه (مثل مدرسه یا خوابگاه دانشجویی یا سربازی،...) سخت تر باشه. البته من اصلاً حرفم این نیست که موقعیت و وضعیت شما سخت نیست، برعکس خیلی هم متأسف کننده است، ولی فکر می کنم شاید کم کم بشه چیزها رو تغییر داد. همین مسأله که تو کار داری و از لحاظ مادی مستقل هستی، خودش خیلی خوبه، اگه بتونی کم کم پس اندازی هم از خودت داشته باشی، این به تو از خیلی لحاظ استقلال خواهد داد تا شاید بتونی در آیندۀ نزدیک مستقل بشی

-- یادداشتهای برفی ، Aug 9, 2010

به اميد روزي كه همه ما هم جنس گراها به راحتي بتونيم با پارتنرمون زندگي كنيم.

-- الهام ، Aug 9, 2010

راست می گه...برای گی ها راحت تره..گی ها اگه خونه جدا داشته باشن زیاد مورد مخالفت خانواده قرار نمی گیرن

-- شاهرخ ، Aug 15, 2010

omidvaram yek roozi dar har jaye donya har goone tabyizi ke bar aleyhe gay va lesbianha hast az beyn beravad.

-- sevda ، Aug 19, 2010

من یک گی هستم و می خواهم یک مطلبی را برای ساقی بگم من خواهری دارم که مجرد هست و استقلال مالی داره و جدا از ما زندگی میکنه و با وجود مخالفت های والدینم تونست استقلال زندگی خودشو تو سن 27 سالگی بدست بیاره البته مبارزه کرد خواهرم مخالف ازدواج هست گاهی اوقات پیش خودم میگم شاید لزبین هستش ولی خدا عالمه(البته شاید ذهن شمای خواننده به جاهای دیگه کشیده بشه ولی خواهر من از بچگی یک خوی پسرانه داشت).....با این حال من خواهرمو می پرستم به دلیل اینکه تونست برای رسیدن به اون چیزی که می خواست مبارزه بکنه باز هم میگم مبارزه....ساقی جان نزارتو و دوستت قربانی این هموفوبیا و تبویی که حاکم بر جامعمون شده بشی

-- m.a ، Aug 23, 2010

اتفاقا برای لزبین ها سخت تر هست.
خیلی دخترا هیچ آزادی عملی ندارن و حتی واسه بیرون رفتن با طرف مشکل دارن.
خیلی خانواده ها اجازه بیش از 8 شب بیرون موندن یا مسافرت مجردی رو به دختراشون نمیدن چه برسه به تنها زندگی کردن.
کمتر پیش میاد پسری رو به زور زن بدن ولی فراوونه دخترایی که به زور شوهرشون میدن.

-- مریم ، Sep 1, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)