خانه > دگرباش > مقاله > سوژه، سیاست، هوموسکسوالیته | |||
سوژه، سیاست، هوموسکسوالیتههمایون سپهریباید خوشحال باشیم در زمانهای زیست میکنیم که قدرت مستقر (حاکمیت اسلامی) با تمام ابزارهای رسانهای - امنیتیاش کماکان به قدرت و توان خود در محدود کردن ساحتهای سیاسی - اخلاقی انسانهای تحت قلمروش اطمینان کافی ندارد. مفهوم حاکمیت پیوند تنگاتنگی با انسان تحت انقیادش به مثابه موضوع یا ابژهای برای زنده بودن خویش دارد. این پیوند ناگزیر است خودش را در منطق استیلا - سرکوب که خصوصیت تعیینکنندهی حاکمیت است، بازنمایی کند. نوموس حاکمیت چنین خواستی را از طریق عنصرهای دوگانهی قانون و خشونت پیگیری میکند. حاکمیت، اصل سوژهگی را در بردارندهی منطقی سلبی و خطرناک برای خود بازتعریف میکند و میلی مهارناشدنی و گنگ به حفظ قلمروش دارد. سوژهگی پاشنهی آشیل حاکمیت است. اما ابتدا باید پرسید قلمرو و ساحتی که نوموس حاکمیت در آنجا شکل میگیرد چگونه است؟ و اینکه سوژه در این قلمرو، چگونه نوموس مسلط را به چالش میکشد. فهم این جاگیری و حضور، سرآغاز سوبژکتیویسمی است که قلمرو در مقام مکانی رادیکال، به آلترناتیوی برای حاکمیت تبدیل میشود. قلمرو صرف نظر از مکان جغرافیایی (جایگاهی که امروزه بیش از پیش به مسئلهای حقوقی تبدیل شده است) اصلی حیاتی برای مشروعیتبخشی به حاکمیت است. ماهیت قلمرو همان انسان در آن است. انسانی که به گونهای متناقض هم امکانی بالفعل برای قانونی کردن حاکمیت است و هم امکانی بالقوه برای به چالش کشیدن حاکمیت. تراژدی حاکمیت از دل این تناقض حلناشدنی میآید. از سویی وجود انسانی، تا آن زمان که ابژهای برای بازنمایی جانبدارانه باشد، وجودی مقدس و حیاتی شمرده میشود؛ از سویی دیگر همین وجود به صرف اینکه خود را به پراتیکی سوژهمحور بسپارد، موجودی غیر قابل تحمل و به انسانی خطرناک تبدیل میشود که جایگاهی را اشغال کرده که برای حاکمیت، استثناست. حاکم و حاکمیتخواهان حفظ تصمیمگیری در مورد امر استثنا است. او ( انسان در قلمرو) می بایستی به جایگاه سابق در مقام متعلق- هوادار حاکمیت تنزل یابد و تا آنجا که توان دارد اجازه نخواهد داد به قلمرو که در اساس متعلق به حاکمیت است وارد شود. قلمرو در اساس بهعنوان مکانی حقیقی متعلق به حاکم است. حاکمیت جابهجایی سئوال برانگیز و مرموز انسان در قلمروش به قلمرو امر استثنا را نقطهای فرض میکند که هر عمل خشونتآمیزی به آسانی تبدیل به اکتی اخلاقی- قانونی میگردد. صرف حضور در ساحت امر استثنا نیست که این دگرگونی را صورت میدهد، بلکه این پراتیک سوژهمحور، خود آستانهای است برای بیاعتبارسازی نوموس حاکمیت. پس حاکمیت نه تنها حاضر نیست حضور در قلمرو امر استثنا را تحمل کند بلکه اجازه نمیدهد انسان در قلمروش خروج کند. دوگانهی دوست - دشمن که در فلسفهی سیاسی کارل اشمیت فیلسوف و نظریهپرداز آلمانی به مثابه امکانی برای فهم امر سیاسی بهکار میرود بهعنوان اصلی کلی خودش را در مقام برپادارندهی هر حاکمیتی بالا میکشاند. سوژهگی آستانه و سرآغاز گونهای از بیرونشدگی است. بیرونشدگی از نوموس مسلط و غالب حاکمیت. یکی از نمونههای اسطورهای- الهیاتی چنین خروجی، داستان موسی و خروج بنی اسرائیل از مصر است. در عهد عتیق بخشی مجزا تحت همین عنوان (خروج) آمده است. حرکت موسی و قوم بنی اسرائیل قطعا میبایستی بهعنوان اکتی بهتمامی سیاسی فهمیده شود. جدا از ماهیت رستاخیزگونه و حرکت رهاییبخش موسی برای رفتن به سمت سرزمین موعود، این خروج یکی از بنیادیترین ماهیتهای رخداد سیاسی را افشا میکند، اما بدون توجه به اکت فرعون در مقام انسان خداگون که حاکمیت را تعریف میکند امکان فهم این داستان اسطورهای بهعنوان رویدادی سیاسی محال است. فرعون به دنبال خروج بنی اسرائیل سعی میکند انسانهای تحت قلمروش که اکنون در مقام سوژهها برای رهایی خود با همدستی موسی به سرزمین موعود (کنعان) در حرکتند، را به قلمرو اولیه یعنی همان مصر برگرداند. مصر مکانی حقیقی است که حاکمیت فرعون را بازنمایی میکند. کنعان همان مکان انتزاعی است که امکان خروج را مهیا کرده است. کنعان در مقام مکانی استعلایافته و رهاییبخش، آلترناتیوی برای مصر حقیقی است. تثبیت شدگی مکان جغرافیایی که با تولد ملت- دولت در عصر رنسانس رخ داد، امکان ظهورمکان انتزاعی را بهکلی از بین نبرد. امروز که هر کشور و ملتی با قیدهایی حقوقی و سیاسی در یک مکان اسکان یافتهاند، گویی دیگر قادر نیستند برای سوژهگی که اولین شرط تحققش خروج معترضانه است مکانی برای زیست متفاوت خود بیابند. اسکان یافتگی انسانها خود سر آغاز حذف مکان انتزاعی و به دنبال آن به اطمینان حاکمیت از نبود مکانی برای خروج انجامید. حاکمیت دیگر مطمئن بود که مکانی بیرون از قلمروش وجود ندارد که آن را تهدید کند. مکان بهگونهای کامل از طریق نوعی نوموس برآمده از عصر خرد، به تصرف حاکمیت در آمد. این تصرف خودش را در شکلی از قانون نمایان می کرد. مرزهای مکان، همان مرزهای نوموس حاکمیت است. مکان انتزاعی امروزه میباید مرزهایش را در مکان حقیقی بجوید. شاید از اولین حرکتها در زمینهی تصرف مکان حقیقی و تبدیل آن به مکانی انتزاعی، انقلابات خیابانی است. یعنی آن زمان که فرد جرئت می کند به خود فردیت ببخشد و به زبان نیچه در فراسوی نیک و بد: ... بار دیگر خطر، این مادر اخلاقیات، ظاهر میشود- خطری عظیم - ولی این بار جایگاه آن به فرد انتقال یافته است، به نزدیکترین و عزیزترین کسان، به خیابان، به بطن فرزند آدمی، به کنه دل آدمی، به کنه عمیقترین و نهانیترین زوایای میل و اراده آدمی. خیابان تبدیل به مکانی میشود که انسانها قادر خواهند بود خواست خود را در آن به ظهور برسانند. خواستی که بیشتر در قامت یک اصل انتزاعی و آرمانی جلوه مییابد. خیابان تا حد یک مکان انتزاعی، به مکانی برای تحقق آرمانها و امیال انسان تبدیل میشود.حرکت فرعون ماهیت این بیرون شدگی را به بهترین صورتی نشان میدهد: سوژهگی. پرسش ما از دل این داستان نمیآید ولی این داستان بهخوبی می تواند بخش بزرگی از حاکمیت و نهاد استیلاخواهاش را نشان دهد. نهادی که آلن بدیو در داستان ارشمیدس و سرباز رومی در مقالهی مواجهه و وضعیت فلسفی، فاصلهاش را با حقیقت به خوبی بیان کرده است: بین حق دولت و تفکر خلاق، خاصه تفکر هستی شناختی ناب که در ریاضیات مجسم میشود، هیچ مخرج مشترکی، هیچ بحثی که به معنای واقعی بحث باشد در کار نیست. در پایان، قدرت خشونت است، و حال آنکه تفکر خلاق هیچ محدودیتی نمیشناسد الا قواعد درونی خودش.1 رانسیر، فیلسوف معاصر فرانسوی معتقد است سیاست راستین زمانی شکل گرفت که دموس در پولیس یونان باستان در قامت عاملی فعال و دارای کنش پدید آمد. طبقهای فاقد جایگاه در نظام سیاسی یونان باستان که تصمیم گرفت صدایش را به گوش همگان برساند. از نظر رانسیر مبارزهی سیاسی، گفتوگوی آزاد و عقلانی نیست بلکه تقلای کسی است تا صدایش را با رسایی تمام به گوش دیگری برساند و بتواند خودش را در مقام موجودی تعیینکننده و حیاتی در معادلات سیاسی بالا بکشد. سیاست راستین همان تولید سوژهای است که میل دارد خود را از فضای نادیده به جایگاهی بکشاند که دیده شود. تمام این حرکت تقلایی برای دیده شدن است از طرف کسانی که آن را فراموش کردهاند. این رویداد مستلزم تنشی شدید میان حاکمیت و تودههاست. رادیکالیسم چنین حرکتی از خواست دموس برای بالا کشاندن خود به مثابه امکانی پوینده و فعال میآید. خواستی که میخواهد خود را بدیلی معتبر برای حاکمیت و قدرت مستقر معرفی کند. این خواست برای دیده شدن، خواستی تماماً سیاسی است. دموس میخواهد در جایگاه بلندی بایستد که تا دیروز متعلق به گروهی دیگر بود. دموس میخواهد مکانی را به دست بیاورد که تا دیروز از آن کس دیگری بوده است. تنش آنجا شکل میگیرد که حاکمیت مستقر، حفظ قدرتش را در خشونت تمام عیار علیه دموس مییابد، اما دموس کوتاه نمیآید. خشونت تنها از سمجی و پایداری دموس در برابر حاکمیت نمیآید. خشونت عنصر حیاتی حاکمیت است. پیوند حاکمیت و خشونت، پیوندی ذاتی است. اما تنش در اجتماعی که حاکمیت کماکان خواهان برقراری اصل برتری خود و حفظ نقشهای پیشینیاش است ، همواره بهعنوان اصلی اجتناب ناپذیر ظهور مییابد. آلن بدیو در پانزده تز در باب هنر معاصر مینویسد: امپراتوری (سرمایهداری جهانی) از آنجا که از توانایی خود در کنترل کل حوزهی دیداری و شنیداری توسط قوانین حاکم بر چرخه تجاری و ارتباطات دموکراتیک اطمینان دارد، دیگر هیچ چیز را سانسور نمیکند. آن هنگام که این جواز مصرف، تبادل، و لذت را بپذیریم، تمام هنر و اندیشه را باید تباه شده فرض کنیم. ما باید به سانسورچیهای بیرحم خودمان بدل شویم.2 اطمینانی که بدیو از آن حرف میزند از دل یک حذف بیرون میآید. حذف تنش میان حاکمیت و دموس در مقام بازنمودی از کل. این حذف از دستاوردهای نظامهای سرمایهداری است. سیاست راستین را باید بیرون از حوزهی سرمایهداری بهعنوان فرم غالب عصر امروز جستوجو کرد. تنش مور نظر، اصلی مطلق و حیاتی برای تولید سوژهی سیاسی است. چنین تنشی همواره انسان در قلمرو را به سوژه و سوژهها را در کرانهی سیاسی شدن قرار میدهد. امروز در ایران ما شاهد ظهور دوبارهی این تنش هستیم. تنش میان حاکمیت اسلامی و انسانهای تحت قلمروش که آمادهاند قلمروشان را ترک و خروج کنند. سوژههای سیاسی موجود امروزایران به تمامی آمادهی رویارویی بزرگی با حاکمیت میشوند. در اینجا عنوان جنبش سبز همان مکانی است که بهعنوان اصلی انتزاعی در مقام یک سرزمین رهاییبخش (نه در معنای اسطورهای- دینیاش) ظهور یافته است. وقتی در کوچه و بازار از زبان همه میشنوی که ما همگی جنبش سبزی هستیم دقیقاً اشاره به همین بیرونشدگی دارد. جنبش سبز همان امکان رهاییبخشی است که بیرونشدگیاش را در خودش دیده است. مکان حقیقی- حقوقی، آرام آرام زادگاه و زهدان مکان انتزاعی میشود. از همین روست که مکان رهاییبخش و نجاتدهنده برای دموس، در درون خود اوست. ایدئالیسم نهفته در مکان رهاییبخش، به رئالیسمی خود انتقادی تبدیل میشود. پس مکان حقیقی دموس که مکانی عذابآور و خونریز است و حاکمیت سیطرهی اقتدار خود را بر آن گسترده، همان مکانی خواهد شد که در فرم انتزاعیاش، جنبش سبز نام گرفته است. جنبش سبز همان مکان انتزاعگونی است که دموس در آنجا خود را آشکار میکند. جنبش سبز نام یک مکان است. ژیژک در مقالهی رانسیر و سیاست رادیکال، وضعیت تازه ای بهنام ابر سیاست را این گونه شرح میدهد: ... یعنی کوشش در راه حذف کامل ابعاد سیاسی کشمکش از طریق به افراط کشاندن آن با توسل به شیوههای نظامی مستقیم و نظامی کردن عرصه سیاست.3 یعنی جایی که امر سیاسی ممنوع میشود، اما وجه پارادوکسیکال قضیه آنجاست که حاکمیت که تحمل بیرونشدگی از حوزهی قانون و نوموساش را تحمل نمیکند با توسل به خشونت سعی میکند که قلمروش را دوباره احیا کند و این بار نه تنها از آنها خواهد خواست که حضورشان را در معرض دید بگذارند بلکه خواهان طرفداری از نوموس حاکمیت نیز میشوند. شگفتی چنین وضعیتی آنجاست که آستانهی سیاسی شدن سوژهها با خواست حاکمیت در اعلان وفاداری به آن همپوشانی دارد. از همینرو است که حاکمیت هیچ اطمینانی بهخود ندارد. وضعیت حاکمیت اسلامی بهگونهای عجیب با ظهور جنبش سبز و امکان دوباره در مرز سیاسی قرار گرفتن سوژهها، اضطرابی دوچندان بهخود گرفته است. جنبش سبز با به پرسش گرفتن وضع موجود، نوموس حاکمیت را به چالش کشیده است. جدا از مباحث جامعهشناسانه و تحلیلهای سیاسی - ژورنالیستی، میتوان این سئوال را مطرح کرد که سوژه تا کجا با سیاست همپوشانی دارد؟ دقیقاً آنجا که تنش میان تودهها و حاکمیت جریان داشته باشد. اما آیا تن سپردن به وضعیتی ثابت که محصولی جز برتری یکی از آن دو گروه متخاصم ندارد، پایانی بر این تنش است؟ مسلماً هرگونه تلاشی برای حذف این تنش نابودی کامل سوژه سیاسی را به همراه دارد. چیزی که امروز در ایران اهمیتی حیاتی دارد فقط پروسهی سکولاریزاسیون و عبور مسالمتآمیز از حاکمیت اسلامی به دولتی سکولار و غیر دینی نیست؛ بلکه در درجهی اول تلاش برای به جریان انداختن سوژهی سیاسی است. سوژهی سیاسی نوین با قرق کردن خیابانها به ممنوعیت امر سیاسی و نوموس حاکمیت واکنش نشان داد و خود را در مقام کنشی سیاسی ارتقا داد. جنبش سبز میبایستی کماکان به سیاسی شدن تمام امور جامعه ادامه دهد. از طریق این رادیکالیسم سیاسی است که حاکمیت به چالش کشیده شده و اصل مقوم حاکمیت یعنی نوموس اقتدارگرایانهاش فرو میریزد. بخش دوم این مقاله به ارائهی خوانشی اساساً سیاسی از امر هوموسکسوالیته و نظریهی کوئیر میپردازد. تز من در این مقاله آن است که امر هوموسکسوالیته به مثابه بیرون شدگی از قلمرو طبیعی- جنسی مستقر، همیشه امکانی بالقوه برای سیاسی شدن بوده است. هوموسکسوالیته طی سالها، بیرون از نوموس حاکمیت قرار داده شده بود. همین بیرون شدگی تاریخی است که هوموسکسوالیته را به اصلی سیاسی تبدیل کرده است. هوموسکسوالیته داستان یک خروج است. زیرنویسها: [1]رخداد- آلن بدیو - گزینش و ویرایش مراد فرهادپور و ... . مقاله مواجهه و وضعیت فلسفی - انتشارات فرهنگ صبا ۱۳۸۸ [2]رخداد- اسلاوی ژیژک - گزینش و ویرایش مراد فرهادپور و... مقاله در دفاع از خشونت اخلاقی- انتشارات گام نو ۱۳۸۴ [3]همان- مقاله ژاک رانسیر و سیاست رادیکال
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
مقاله ي خيلي خوبي بود اما لب مطلب رو ميشد خيلي ساده تر بيان كرد
-- بدون نام ، Jun 15, 2010مقاله فوق العاده است.منتظر بخش دومش هستم.امیدوارم از این جور مقاله های رادیکال زیادتر نوشته بشه.مرسی از همایون سپهری
-- سعید ، Jun 17, 2010نوموس یعنی چه"
-- بدون نام ، Jun 19, 2010maghale kheili khubi bud. ama kalamat e besiari dar in matn hast ke englisi umade dar hali ke ma barash tu farsi moadel darim. in jur neveshtan baes shode ke maghalat phalsaphi saghil o namafhoom beshan. ma dige baraye ((act)) ke barabar darim dust aziz
-- بدون نام ، Jun 20, 2010شاهكار بود
-- بدون نام ، Jun 20, 2010خيلي عجيبه! از مقاله هاي بهتر تو اين صفحه كمتر استقبال ميشه
-- سين ، Jun 25, 2010آره به نظر من هم شاهکار بود.یه متن فوق العاده و پیچیده. نثرش کمی متفاوته.ولی خیلی خوب بود.
-- نگار ، Jun 28, 2010