خانه > دگرباش > داستان > دنیای بعضی از ما لزبینها | |||
دنیای بعضی از ما لزبینهازیساهمهچی از اونجا شروع شد که خواستیم ناراحتیمون رو قایم کنیم. خواستیم هیچکس نفهمه که از همهچی ناراضیایم و همهچی رو بذاره به حساب این که میخوایم به تمام معنا زندگی کنیم. راحتترین راهاش، که نیاز به هیچ پیشزمینهی فکری هم نداشت، این بود که شروع کنیم به تغییردادن تمام چیزهای بیرونی، چون هم بیشتر جلب توجه میکرد و هم نیاز به خودشناسی نداشت. این طوری شد که جنگ ما با «اثبات باحالبودن ما به دیگران» شروع شد. یه سریمون شروع کردیم ادای پسر در آوردن. کت شلوار بابامونو قرض کردیم پوشیدیم؛ یه جوری نشستیم که از فاصلهی دو کیلومتری تا فیهاخالدونمون رو ببینن؛ ترجیح دادیم جای این که مثل یه خانم تحصیلکردهی متشخص حرف بزنیم از تکنیکهای زبانی رانندهکامیونی استفاده کنیم. یه سریهای دیگهمون ظاهرمون رو همون طوری زنانه نگه داشتیم، به جاش نگاهمون شبیه مردا شد. اگه پیش از این چشامون مهربون بود و آدمها رو جذب میکرد حالا دیگه سنگین بود و همه رو فقط اذیت میکرد. دیگه نمیخواستیم تو خیابون کسی به ما بگه «جوووووون»؛ میخواستیم ما به دخترا بگیم جووووووووون ... . خلاصه با این کارها حسابی توجهی اطرافیان رو به خودمون جلب کردیم. اون موقع بود که مامانمون پرسید: دخترم مگه خودت لباس نداری که لباسهای بابا و برادرت رو میپوشی؟ بابامون گفت: تو چرا شبیه شاگرد مکانیک سر کوچه حرف میزنی؟ دوستامون گفتن: ماشاالله، با این که اون چیزی که برا زن گرفتن لازم هست رو نداری، به جاش تو نگاه کردنت به دخترا قابلیت حاملهکردن رو داری. کمکم آدمهایی که دورمون بودن رفتن و جاشون رو آدمهایی گرفتن که ای کاش نمیگرفتن ... .
دیگه کارهای قبل جواب نمیداد. باید واقعن نشون میدادیم که هیچ چیزی نمیتونه ناراحتمون کنه و ما خوشحالترین قشر روی زمین هستیم. خلاصه شروع کردیم به کشیدن. از کش تمبون گرفته تا حشیش و ... معمولن هم اگر کسی میپرسید میگفتیم تفریحییه (فقط ما چون تفریحاتمون زیاد بود بکِشبکِشمون هم زیاد بود). کمکم این بکِشبکِشها باعث شد آدمهایی که پایهی حالا نکش و کی بکشاند دورمون جمع شن. آدمهایی که بدتر از خودمون، هیچ چیزی از آرامش واقعی نفهمیده بودن. باهم بودیم چون اگر با کسای دیگه میگشتیم یادمون میافتاد که اصلن حالمون خوب نیست. یادمون میافتاد که نیاز به یه تغییر اساسی درونی داریم؛ و هر تغییری برای ما که تا این حد ضعیف شده بودیم ایجاد ترس میکرد. ترس از طردشدن. ترس از قضاوت آدمهای کوتهبین. نه، همون هر شب با یکی بودن و بکش و نکش و مستی راحتتره. تازه شایدم این وسط زد و چند تا از اینا عاشقمون شدن. اون موقع میگیم که نمیتونیم تو رابطه باشیم و مشکل از ماست تا بیشتر دنبالمون راه بیافتن و ما هم فراموش کنیم که خیلی وقته که گم شدیم. و این طوری فکر کنیم که اگه چند تا آدم احمق نفهمیدن ما حالمون بده و حالمون به خاطر این بده که از دنیایی که توش زندگی میکنیم و آدماش ناراضیایم، بقیه هم نمیفهمن. با گذشت زمان اینقدر میریم پایین که دیگه نمیتونیم بیایم بالا. قرار بود به وسعت جهان هستی باشیم ... آزاد و رها. ولی حالا دیگه اندازهی خودمونم نیستیم ... . نمیدونم. شاید همهی اینها تجربیاتی باشه برای رسیدن به یه نتیجهی زیبا. میگن اگه آدم از تجربیاتش جون سالم به در ببره شبیه یه درخت پر از شاخ و برگ و میوه میشه ... ولی اگه نبره چی؟ ... بازم نمیدونم ... شاید یه روزی یه دستی یه لبخندی یه نوری ... نمیدونم. فقط میدونم اگه آدم در تاریکی هم باشه ولی به نور فکر کنه یه روزی به مسیر نور میرسه.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
این چه ربطی به دنیای لزبین ها داشت؟
-- بدون نام ، Mar 2, 2010بیشتر شبیه زندگی یه دختر لات و معتاد بود.
so cheap!!
-- بدون نام ، Mar 2, 2010حالا ازاین متن باید چه نتیجه ای بگیریم????
-- azadeh ، Mar 2, 2010این دنیای "بعضی" از لزبین هاست، دنیایی که حتا برای من ِ همجنسگرا هم ناشناخته ست. این چیزیه که لازمه، لازمه که جاهای دیگه و چهره های دیگه ی این دنیا رو بشه، نشون داده بشه به مردم، به خودمون
-- مهدی همزاد ، Mar 2, 2010سخت از اینکه "بعضی" انسانهای کاملا طبیعی، فقط بخاطر تعصب دیگران اینگونه تباه میشوند، متاثر شدم.
-- بدون نام ، Mar 2, 2010Khobe Titresh hast donyaaye Bazi az lesbian haa!
-- aseman22 ، Mar 2, 2010ghabeleh tavajohe kasani ke beheshon barkhorde!
man az donyayeh les haa chize ziyadi nemidonam ama in neveshteh mano be fekr vaa dasht
very sad
-- samad ، Mar 3, 2010بیشتر مسله ی هویت بود تا سکس پره فرنس
-- شهری ، Mar 3, 2010چقدر سطحي نوشته شده...
-- بدون نام ، Mar 3, 2010در زمانه ای که اکثریت مردم ((فهیم!)) ایران دگرباش محسوب می شوند طرح مسئله ی دگر باش از منظر شما، رنگی ندارد. نگاهی به تاریخچه ی حق رای زنان در سیر تحول فرهنگ اجتماعی- سیاسی اروپا بیاندازیم، دستگیرمان می شود که این مسئله زمانی طرح می شود و راه حل طبیعی خود را می یابد که پایه های دموکراسی و خصوصیات همراه اش، مدتهاست که تثبیت شده است. طرح مفهوم دگرباش از زعم شما در شرایط فعلی ایران گرفتار، نشانه ی چیست؟؟؟
-- رضا ، Mar 3, 2010به نظرم نوشته ی قوی نیومد! شایدم یک چیزی داشت که من ه غیرلزبین نفهمیدم! اما من خانم های لزبین می شناسم که اصلا اینجوری نبودند، لابد از این"بعضیا" نبودند!
-- تینا ، Mar 3, 2010I liked the Honesty and style of the writing.
-- Ali ، Mar 3, 2010Zibayiye honar ine ke harkas napasande..Man doost dashtam..
-- .Sh ، Mar 4, 2010برای کامنت گذار با نام رضا-
-- sepehr ، Mar 4, 2010"طرح مفهوم دگرباش از زعم شما در شرایط فعلی ایران گرفتار، نشانه ی چیست؟؟؟ "
آقای رضا طرح مفهوم دگرباش اتفاقا یکی از نشانه های گرفتاری ایران است.
حرف شما مانند این است که بگویید چون اکثر ِ مردم جامعه سرما می خورند یا
دست و پایشان شکسته می شود یا ناراحتی قلبی و چند نوع سرطان ِ شایع تر دارند
بهتر است برای بیماری ها و سرطان ها و دردهای دیگر که وجود دارند اما به اندازه ی دیگر بیماری ها شایع نیستند یا شناخته شده نیستند چاره ای اندیشیده نشود تا زمانی که همه دردهای از دید ِ شما مهم تر درمان ِ قطعی شوند، تازه از به باور من شما و امثال تفکر شما به این هم بسنده نکرده و خواهان در خفگی مردن و رنج کشیدن کسانی هسنید که در لیست اولویت های شما قرار ندارند. از این دست کامنت ها که شما گذاشته اید کم ندیده ایم اما باید بدانید هر چند بار لازم باشد
پاسخ لازم را (که نمونه اش همین کامنت من است) به شما خواهیم داد و مصمم تر
صدای خودمان و حق خودمان را مطرح خواهیم کرد. شما با این برخوردها نه تنها به
ایران و انسانیت کمکی نمی کنید بلکه به عکس، بازدارنده ی بهبود اوضاع( از هر نظر)
و آسیب رسانید.
جالب بود و یک جور هشدار برای همون بعضی ها که لزبین بودن لزوما به معنی حرکات و رفتار پسرانه داشتن نیست همون طور که گی بودن به معنی رفتار زنانه نشون دادن نیست.
-- sara ، Mar 5, 2010\Afarin be in sabk naveshtan. Jedan behet tabrik migam.. Hatman edameh bedeh. Keyfeyate naveshteh Aaali boud. Omidvaram bishtar azat bekhunam.
-- gay ، Mar 7, 2010برای سپهر
-- انور ، Mar 10, 2010با گوش جان شنیدیم فریاد روشن اش را
گفتند خلایق نیمی
کاش می توانستم بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان چه بی فروغ است.
سلام نوع نوشتار بيشتر حمله به همنجسگرايان جامعه هست نه تونسته خودش رو همراه كنه و نه تونسته ناهنجاريهارو به تصوير بكشه . اين يعني هم به نعل زدن و هم به ميخ !!! اين نوشتار مال كسيه كه خودش با اين مضوع بيگانست و فقط يه چيزايي رو از اينو اون شنديده داره و فقط خاطرات تعريف كرده . اميدوارم با تامل و تفكر بيشتر نوع نوشتن شما دوست عزيز متفكرانه تر و در بيان حقايق و دردمنديها باشه نه طعنه زدن و عريان كردن نوشتار/ دوستدار شما سياوش
-- سياوش ، Aug 14, 2010سلام من یه لزم اونم از نوع تیپ پسرونش ولی نه هیزم و نه اونجوری که شما میگین چاله میدونیم حرف نمی زنم در ضمن اونی که شما میگین لز نیست توهمی اول به حرفتون فکر کنین بعد بیان کنید
-- بدون نام ، Oct 31, 2010