خانه > دگرباش > مقاله > ساختارشکنی همجنسگراهراسی | |||
ساختارشکنی همجنسگراهراسیدیونیزوسhttp://kupido2009.blogspot.com«اما مردانی که نیمههای یک نر کاملند در جستجوی نرها برمیآیند و به اصطلاح نیمههای از نرها هستند و در دوران پسرانگی یکسره عاشق مردانند و از تماس جسمی با مردان لذت میبرند. این پسران بهترین نوع نسل خویشند زیرا بسیار مردانهاند. بعضیها میگویند که اینان وقیحند اما اشتباه میکنند. رفتار آنها از بیشرمی و وقاحت الهام نمیگیرد بلکه روح والا و مردانگی و رادمردی است که آنان را به معاشرت با همنوع خود بر میانگیزد.» (افلاطون،۶۸:۱۳۸۳). اشاره گاه اتفاقی نابههنگام پرده از نقابی بر میافکند که ساخته و پرداخته ترسی است از ترس دیگران و دلیلی میشود در تجربهای که مفاهیم انتزاعی آن در گوشهی ذهن به امانت سپرده شده بود. تجربهای سخت وهمانگیز که نقب میزند در افسوس کاش دیگرگونهبودن یا به اصطلاح عوام «طبیعیبودن چون دیگران» که غیر آن، دیگران فارغ از اندکی آگاهی پیرامون شناخت، اقلیتهای جنسی را همچون چوب دو سر گناه، یا به شلاق حماقت خود مینوازد یا به سفاهت بلاغت خود مهمان میکند. همجنسگراها همین اقلیت جنسی مغضوبی هستند که گویی وجه اشتراک عوام و خواص در دشمنی با آن خلاصه میشود و مفاهیمی که لازم و ملزوم درکی درستی از وضعیت این اقلیت است بهندرت مورد توجه قرار گرفتهاند. در واقع همجنسگرایی تنها موضوعی است که از سوی هر قشری از این جامعه خودستا و متضاد ما بهشدت مورد بایکوت قرار گرفته و نظرات مکمل به تقبیح آن میپردازند. قشری که در آن از تحصیلکردههای با آخرین مدارک تحصیلی موجود در جهان گرفته تا بیسوادان، از دینداران خرقهپوش گرفته تا لامذهبهای قرن شبیهسازی، از ذوبشدگان در ولایت گرفته تا ذوبشدگان در سلطنت، از روشنفکران دینی گرفته تا روشنفکران لائیک، از فرنگنشینهای شبیهسازیشده با آخرین مدلهای خردهبورژوازی گرفته تا مشحسنهای ساکن در روستای دارقوزآباد که در طبقهی زحمتکشان دستهبندی میشوند، همه و همه را میتوان به یک نسبت مشخص نمود: سینهچاکان تمدن قضیبسالار که مفهوم هستی را در تقدسگرایی آلات نرینگی تبیین میکنند و شان پرستش را در دخول مییابند که کشتزارهایی پیش رو را باید به هر طریق ممکن شخم زنند و در تخمدانها تخم بقای نسل را به بهای انزالِ ارگاسم و لذتجویی خویش به ودیعه نهند. بر این اصل چون متولی امامزادهها، هرگونه «دیگری» را فراسوی تقابل «مرد/ زن» به چشم حرمتشکنان تقدس تمدن قضیبسالار میپندارند و بهشدت سرکوب میکنند. در این نوشتار که به همجنسگراهراسی در ایران میپردازد کانون نقد بر شمایل و گسترهی این تمدن قضیبسالار قرار گرفته و در پی ساختارشکنی تقابلهای دودویی است که ریشههای همجنسگراهراسی از آن سرچشمهها آب میخورد. تقابلهایی که پوستهی حقیقت به دور خود تنیده است و در توجیه مخالفت و سرکوب همجنسگرایی بزککرده میشود و در فقدان آگاهی از حماقت همجنسگراهراسی دلربایی میکند. قضیبسالاری بهمثابهی لوگوس لوگوسمحوری، بهگونهای بنیادین، یک ایدهآلیسم نیز است. لوگوسمحوری چارچوب ایدهآلیسم است. ایدهآلیسم سرراستترین بازنمود لوگوسمحوری، یعنی همان مسلطترین نیرو است (دریدا، ۷۸:۱۳۸۱). قضیبسالاری بازنمود لوگوس در متن اجتماعی و تاریخی ایران است. در واقع وجه مشترک دین و سنت و عرف در قضیبسالاری خلاصه میشود که ناخودآگاه انسان را در بستر جامعه شکل میدهد. قضیبسالاری در شکلگیری تاریخی خود پیرامون ایجابیت1ها همچون لایههای رسوبی از چیزها و کلمهها، از دین و گفتن، از امر رویتپذیر و امر بیانپذیر از کرانههای رویتپذیری و حوزههای قرائتپذیری، از محتواها و بیانها، ساخته شده است. با این وجود صورتبندی مختلفی از تمدن قضیبسالار را در قالب زمانی ـ مکانی میتوان بازیافت. قضیبسالاری در واقع شهوانیشدن قدرت و استفاده از لذت را بازمینماید. از دیدگاه فوکو میان قدرت و سکس هرگز رابطهای برقرار نمیشود مگر به صورت سلبی: دفع، طرد، رد، ممانعت، اختفا یا نقابزدن. قدرت نمیتواند هیچ کاری با سکس و لذتها داشته باشد مگر آنکه به آنها «نه» بگوید. قدرت اساسن آن چیزی است که قانوناش را به سکس تحمیل میکند. این نخست بدان معناست که قدرت سکس را تحت نظامی از تقابل دوتایی قرار میدهد: مشروع و نامشروع، مجاز و ممنوع. سپس بدان معناست که قدرت «نظمی» را به سکس تجویز میکند که در عین حال بهمنزلهی شکل فهمپذیری عمل میکند. و سرانجام بدان معنا که قدرت با اعلام قاعده عمل میکند. این قاعده پیرامون گونهای از ممنوعیتهای عینی و ذهنی شکل میگیرد. نباید نزدیک شوی، نباید لمس کنی، نباید مصرف کنی، نباید لذت را تجربه کنی، نباید سخن بگویی، نباید ظاهر شوی، در نهایت نباید وجود داشته باشی، مگر در سایه و خفا. قدرت در مورد سکس صرفن قانون ممنوعیت را به کار میاندازد (فوکو، ۹۹:۱۳۸۴). در واقع قضیبسالاری در پی اعمال قدرت در سکس ساختاری را شکل میدهد که قدرت بر سکس در تمامی سطوح به شیوهی یکسان اعمال میشود.
ساختاری که واقعیتی ناپیدا نیست و نتوان به تصور آورد یا تسخیر کرد و یا حتی خود را جزیی از آن محسوب نمود. ساختاری که بهمانند شبکهای بزرگ در ذهن و عینیت بیرونی که در آن برانگیختن بدنها، تشدید لذتها، تحریک به گفتمان، شکلگیری شناختها، تقویت کنترلها و مقاومت بهطور زنجیروار و مطابق با چند استراتژی دانش و قدرت به یکدیگر متصل میشوند. در جامعهی ما قضیبسالاری با تکیه بر دین بهعنوان قدرت مسلط و عرف اجتماعی بهعنوان دانش (بازتولید کارکرد باورهای سنتی و متافیزیکی در دورههای تاریخی مختلف) صورتبندی میشود. قضیبسالاری بر بنیان قدرت سکس را به امری نرینهسالار و هویتبخش در جامعهی ما بدل کرده و هرگونه هویت اجتماعی را در پیوند با شان دخول تعریف میکند. دخول بهعنوان ماهیتی متافیزیکی و اجتماعی در تمامی پیوستها و گسستهای اجتماعی بازساختی را شکل میدهد که فرازهای انتزاعی و عینی آن همهگیر است. دخول شانبخش و امر قطعی است. زن هنگامی هویت اجتماعی مییابد که تن به دخول دهد و بدین گونه شان اجتماعی بیابد. این دخول است که بهمثابهی متافیزیک حضور مفاهیم سکسی از نقطه نظر نرینهسالاری تعریف میکند. زن، همسر، فاحشه، ابنه، ک...نی و نظیر اینها همگی مفاهیمی هستند که شان دخول آنها را تعریف میکند. حتی نگاهی به مجازاتهای دینی که دخول تعیینکنندهی نوع کیفر است نشان از اهمیت آن دارد. در ابعاد مکانی تعریف مفاهیمی همچون خانهی خالی، مکان، منزل و نظیر اینها نیز وابسته به مفهوم دخول است2. هرچند انتزاعیت موجود در شان دخول، سکس را به پدیدهی رازآمیز و خیلی مهم تبدیل میکند؛ در وجه آشکار قضیبسالاری در قالب خانواده امکان میدهد که شماری از واقعیتها را درک کنیم. ارزشدهی به دخول در قضیبسالاری در قالب زناشویی، الزام به حجب و حیا، اختفای اجباری بدن، به سکوت واداشتن امر جنسی تبلور مییابد و تبلیغ میشود. ولی در وجه پنهان قضیبسالاری جامعه، دخول تکثیر میشود و در اثر آن سکس به درک سطحی و خشونتبار سوبژکتیویته منتهی میشود. بر این مبنا هر امری امکانپذیر است از پورنوگرافی ذهنی گرفته تا گونهای خاص از کمونیسم جنسی که چه مرد و چه زن را در بر میگیرد. تجربهی فراوانی وجود دارد که نشان از تجاوز مردان به جوانان و نوجوانان همجنس و غیر همجنس میباشد. جذابیت نوشتاری، گفتاری و تصویری هر گونه سکس، چنان گسترهی وسیعی را در بر میگیرد که لغتهای مرتبط با سکس در صدر کاوشهای اینترنتی جامعهی ما قرار دارد3. بدین تریب در قضیبسالاری، شان دخول میان وجه آشکار و پنهان در بنیادیترین تناقض خود گرفتار میآید. از یک دخول در اثر دستکاری اخلاق عرفی، مجبور میگردد که به جای سازوکار طبیعی، میکانیزماش را بر اساس ایدههای انتزاعیای تنظیم نماید که با مذهب رابطهی نزدیک دارد. از سوی دیگر این ایدهها سازوکار پایدار این ساختار قضیبسالار مبتنی بر قدرت را نمیتواند حفظ کند. این عدم پایداری برخلاف انتظار اخلاق متعارف، منجر به تخلیهی خشونتبار، انتشار عقدهمندانه، نمایش ریاکارانهی سرکوب جنسی بهمنظور نشاندادن پارسایی، نرینهسالاری و در نهایت رسوخ دخول بهوسیلهی پورنوگرافی در تخیلات جنسی افراد میشود. قضیبسالاری مجموعهای از نهادها و قواعد کیفری و گفتمان معرفتی برای منع و تحقیر امیال و تخیلات جنسی را میسازد و در شبکهای از انظباط و مجازات میل اجباری برای سرکوب و خویشتنداری را سامان میدهد، در حالی که دخول با گذار از وجههی آشکار خود و پیرامون تمامیتخواهی هرگونه انزال و لذتی را در رابطه با همجنس و غیر همجنس مدنظر قرار میدهد. به همین جهت است که با تاسی به دیدگاه فوکو میتوان چهار وحدت استراتژیک را در جامعهی قضیبسالار ما برشمرد (جدول زیر):
قضیبسالاری هر چند در لایههای پنهان در شان دخول، همجنس را مدنظر قرار میدهد ولی فارغ از تبیین گرایش جنسی به آن بلکه تنها در وادی متافیزیک دخول و بهعبارتی سادهتر میتوان تفنن جنسی یا در حالت منفی تنبیه (تجاوز در زندان) تعبیر نمود4. ولی آن هنگام که مسالهی گرایش جنسی مطرح میشود و هویتی خارج از تقابلهای دودویی قضیبسالاری شکل میگیرد (بهخصوص در بسترهای زمانی مدرنیته و پسامدرنیته) همجنسگرایی را بیماری تلقی نموده که در قالب روانپزشکی باید درمان شود (فوکو، ۱۳۸۴). در این نقطه است که سرکوب قضیبسالاری بهشدت هر چه تمامتر اعمال میشود و در مخالفت با همجنسگرایی به مفاهیمی استناد میگردد که میتوان آنها را در قالب تقابلهای دودویی مورد ساختارشکنی قرار داد. تقابلهایی دودویی در قضیبسالاری تقابلهای دودویی از منظر دریدایی سلطهی متافیزیک حضور را فراهم میآورد. تقابلهای دوتایی، تقریبن همان ایدهئولوژیهایی هستند كه چراغ روش معرفتی ما برای شناخت و مشاهده محسوب میشوند. به عبارت دیگر «انقلابهای پارادیمی» وقتی آغاز میشوند كه این ساختار دوقطبی شكسته شود. فلسفه از برهمتنیدن این واژگان نضج میگیرد (Keyman،1997). در واقع تمدن قضیبسالار نیز بر این تقابل بنیان نهاده شد و متافیزیک حضور دخول در این تمدن بر بنیان این تقابلها قرار دارد. تقابلهایی که میتوان در قالب فرایند خوانش این تمدن بازجست. مرد / زن اولین تقابل دودویی یا واضح و روشنترین اینها، تقابل مرد/ زن است که در نظام قضیبسالار به نفع مرد اعمال میشود. در این تقابل دودویی در نظام قضیبسالار زن سکس، محل دخول، نمایش شکو همند نرینگی و نقش تعریفشدهی جنسی است که میل سلطه و تجاوز به صورت ساختاری و ارزشی در هویت مردانه پرورش مییابد. در اینجا مراد از تجاوز و سلطه این است که تمایلات و تخیل جنسی زنانه مورد انکار، تمسخر و حذف قرار میگیرد. در واقع زن نه بر جغرافیای بدن خویش مسلط است و نه شان اجتماعی مییابد. تنها شان دخول است که به زن شان بودن میدهد و لاغیر. این مرد است که بر زن و اندام جنسی او مالکیت دارد و این امر در خانواده به شکل پدر تبلور مییابد و لذت را با مالکیت خصوصی خود بازتولید میکند. این تقابل دودویی و انحصار مرد، در تمدن قضیبسالار در گسترهای وسیع تصور و تایید میشود و دستیازیدن به برهمزدن این تقابل بنیانهای ناخودگاه ساکنان تمدن قضیبسالار را میلرزاند و به تقابل میکشاند. این بازتولید ناخودآگاه در مرد/زن به همان نسبت که درگیر آگاهیاند، دوسویه است. فقدان تصور مرد بیزن از مرد و زن بیمرد از زن گسترهای همهگیر در تمدن قضیبسالار دارد. در این میان همجنسگرایی به سطح آمده و هویت یافته در مدرنیته که این تقابل را بهمثابهی خطری مینمایاند بهشدت پس رانده میشود. مرد/ زن بهشدت در تصور فریزرشده، همتنیده، متعصب و درگیر، همجنسگراهراسی را پیشه میکند و تحکیم آگاهی را نمیپذیرد. در این میان تمدن قضیبسالار با همجنسگرایی میستیزد كه جز این چارهای ندارد چرا كه همجنسگرایی قطب سومی را شكل میدهد كه میتواند تقابل دودویی مرد و زن را در تمدن قضیبسالار ساختارشكنی كند.
از این رو تمام توان تمدن قضیبسالار به حذف همجنسگرایی و انكار آن و قرار دادن آن مساوی با گناه بزرگ میپردازد. این درحالی است که واقعیت تولید لذت در تقابل مرد/زن که بر بنیان مالکیت و انحصار قرار دارد گونهای توهم است. مرد هنگامی میتواند لذت را با زن فراچنگ آورد که مالکیت و انحصار را رها کند و از مالکیت انحصار فالوسمدار دست شوید. چراکه «لذت تولیدی» بر مبنای اشتراک قرار دارد و نه انحصار، وضعیتی که تنها همجنسگرایان از آن آگاهند. همجنسگرایانی که در جغرافیایی مشترک زیست میکنند و زبانی مشترک و شبکهای بهواسطهی موقعیت واقع در آن دارند. در چنین شرایطیست که آگاهی تولید و تکثیر میشود. در واقع برگذشتن از تقابل دودویی و تعامل اشتراکی است که لذت تولید میشود. (غلامی، ۱۳۸۷) طبیعی / غیر طبیعی گونهای دیگر از تقابل دودویی در تمدن قضیبسالار برکنش طبیعی/ غیر طبیعی است5 که بر سیطرهی طبیعی منتهی شده و فرایند اجتماعیشدن در تمدن قضیبسالار پیرامون آن شکل میگیرد. طبیعی در این مفهوم استعارهی منجمدشده در کسوت تایید است که در قدمت زمانی، در پیآمد تکرار رنگ طبیعی به خود میزند. در واقع تمدن قضیبسالار نهادههای سنخی و فراسنخی به انحنای مختلف به «طبیعی» شکل داده و آن را به نحو تاریخی بازتولید کرده است. طبیعی در این فرایند به جهان و طبیعت وابسته نیست بلکه بیشتر به باورها و پندارها و حتی ضعفهای تمدن قضیبسالار وابسته است. طبیعی از این منظر گونهای صورتبندی امر جنسی است در تمدن قضیبسالار پیرامون دانش ناشی از طبیعی و قدرتی که بر امر جنسی جاری میشود و نظمی شکل میگیرد که فرد-انسان در قضیبسالاری بر اساس آن میاندیشد و میسنجد. طبیعی در قضیبسالاری در برگیرندهی اصل طبیعت واقعی نیست بلکه چیزی است که در قضیبسالاری طبیعی محسوب شده و به باور رسیده است. درواقع طبیعی در قضیبسالاری بر بنیان این همانیها نه آنیها صورت پذیرفته است. این طبیعی پنداشتهشدن استحالهی عمیق در پیشانگارههایی بوده که تمدن قضیبسالاری بر آن بنا شده است. بارزترین نماد طبیعی در تمدن قضیبسالار در امر جنسی «تولید مثل» است. بهعنوان مثال مجردبودن نیز در قضیبسالاری غیر طبیعی قلمداد میشود: «در این گفتمان حتی فرد مجرد هم از سرنوشت بهتری برخوردار نیست. وضعیت او کمی بهتر از کوییرهاست. مجرد با واژگانی مانند عموقلی، عزبقلی، پیردختر یا پیرپسر مشخص میشود. این توهین نرم فرد را از گروه افراد محترمی که به هنجار تولیدمثل گردن ننهادهاند جدا میکند. این وضعیت در موقعیت غیر زبانی نیز وجود دارد و رویههای جداسازی میان مجرد و غیرمجرد بهشدت رعایت میشود. بدن مجرد موضوعی برای جداسازی در محیطهای متاهلی است. مجرد مانند بیماری در میان تندرستها به سر میبرد که هم از آنهاست و هم طرد میشود. تجرد هویتی آشکار است و به همین جهت بهتر از هویت پنهانشدهی کوییر میتواند اندیشههای تولیدمثلی گفتمان هوموفوبیای ایرانی را مشخص کند. تجرد در این گفتمان وضعیتی تهدیدکننده است. مجرد تهدیدکنندهی ناموس افراد متاهل است؛ غریبهای در میان متاهلهایی که گفتار سکسی خود را در برابر هم آشکار میسازند.» (شاهد، ۱۳۸۷) سیطرهی طبیعی بر غیر طبیعی در تقابل دودویی در واقع استناد واقعی ندارد بلکه ناشی از صورتبندی طبیعی در قضیبسالاری است. اگر از این صورتبندی گذر کرده و عامل زیستی و طبیعی جنسیت را مدنظر قرار داده و به نظام درونی و متن واقعی در تعامل طبیعی / غیر طبیعی استناد کنیم، نمیتوانیم همجنسگرایی را غیر طبیعی قلمداد نماییم بلکه همجنسگرایی با طبیعت همبسته است و ریشه در طبیعت زیستی انسان دارد و بازنمود فرایندی ژنتیکی در دگرگشت انسانی محسوب میشود6. دین / غیر دین شالودهی قضیبسالاری بر بنیان دین (در تمامی ابعاد آن از منظر عرفی، رسمی و ...) شکل گرفته و در تقابل با امر غیر دینی، بسط سیطرهی قدرت خود را در امر جنسی فراهم میآورد. در قضیبسالاری این دین و اخلاق برخواسته از آن است که حتی به بازتولید تعریف طبیعی نیز اقدام میکند. قضیبسالاری در مواجه با همجنسگرایی و در انکار و رد و حذف آن مفهوم «گناه» و «کیفر» را به کار میگیرد. بدینگونه فرایند خواست قدرت خود را در سرکوب غیردینی با ارجاع به نقش کارکردی گناه و کیفر تسری میدهد و با تاکید تداوم و پایداری این کارکرد، اضطرار بیرحم زندگی بر بنیان این کارکرد را در خودآگاهی نگاه میدارد. از این منظر است که اولین مواجه با همجنسگرایی، برچسب گناه میخورد و انتظار کیفر شکل میگیرد. با این وجود تبارشناسی این تقابل، باید گسست تاریخی را مدنظر قرار داد، گسستی که پیرامون سنت / مدرنیته شکل گرفته است. آفاری7 بیان میدارد که به واقع، تجدد در ایران، سنت چندگانه، متکثر و آزادمنشانهی زندگی جنسی را از هم فروپاشید و شکل واحدی را در صورت «ازدواج» و «دگرجنسگرایی» مشروعیت و رسمیت بخشید. برای نمونه، درست است که لواط و مساحقه در شریعت ممنوع و گناه قلمداد میشده، تا پیش از دوران مشروطیت یا به طور دقیقتر تا پیش از دوران سلطنت پهلوی، همجنسبازی در میان طبقات گوناگون جامعه، در عمل، امری پذیرفتنی به شمار میرفته و از درباریان گرفته تا روحانیان و بازاریان، علاوه بر ارتباط جنسی با زنان، از همخوابگی یا رابطهی نزدیک و صمیمی با پسران نابالغِ خوبرو پرهیز نمیکردهاند. از این رو سنت نبود که هنجار «دگرجنسگرایی» و «تکهمسری» را در مقام یگانه هنجار مشروع و موجه رفتار جنسی تثبیت کرد، بلکه استقرار و برتری اخلاقی حقوقی این هنجار، فراوردهی دوران مدرن است (Afary، 2009). هرچند میتوان این مساله را از این منظر نگریست که آنچه در سنت به آن میپرداختهاند همجنسگرایی نبوده، زیرا به قول فوکو همجنسگرایی پدیدهای مربوط به مدرنیته است. تنها میتوان از حالات همواروتیک سخن گفت. همانطور که اصطلاح فاعل قدیمی ایرانی، شیوهی شاهد و شاهدبازی، در واقع و در معنای مدرن همجنسگرایی یک حالت همجنسخواهانه نیست، بلکه ترکیبی از حالات و فانتزیهای همواروتیک و دگرجنسخواهانه در یک جامعهی بسته و اخلاقی است که در خفا دارای انواع مختلف این حالات و زیباییشناسی همواروتیک و عاشقانه است. قضیبسالاری در چارچوب دین و با تسریدادن «تو ـ بایدها» در تقابل با همجنسگرایی، گونهای انحراف از دین ترسیم میکند. از این منظر همجنسگرایی عملی شنیع، فحشا، خلاف فطرت و طبیعت به شمار میآورند. وقتی به همجنسگرایان از این منظر نگریسته میشود، فقط با محوشدن از این دنیا رفع این شر قابل علاج است. این امر، پیآمد منطقی نگرشی است که در دین به همجنسگرایان بهعنوان پدیدههای فاقد حقوق داریم. وقتی از سطح تعامل قدرت و دین پایینتر آییم و رابطهی فرد و دین را در تمدن قضیبسالار مورد توجه قرار دهیم در تسری نگاه دینی گونهای وحشت آمیخته با نفرت در میان دینداران نسبت به همجنسگرایان شکل میگیرد.
هرچند تلاشهای از سوی برخی روشنفکران دینی همچون آرش نراقی (۲۰۰۵) و اکبر گنجی در تبیین همجنسگرایی از منظر دینی صورت پذیرفته است که مباحث مبسوطی را در رابطه با همجنسگرایی و دین مطرح نمودهاند8. جمعبندی کلیت همجنسگراهراسی در ایران پیرامون آنچه از قضیبسالاری و تقابلهای دودویی ذکر شد را میتواند در قبال یک تقابل اصلی همجنسگرایی / دگر جنسگرایی در جامعهی امروز ما بازجست. جامعهای که در سیطرهی قضیبسالاری بهمثابهی لوگوسی حاکم به دفع همجنسگرایی میپردازد و همجنسگرایی را گونهای انحراف، شر، غیر طبیعی، غیر دینی مدنظر دارد. این امر بازنمود ترسی است که اریکهی قضیبسالاری را به لرزه درآورده و عرفهای دگم را به چالش میکشد. هرچند تمامی تلاش هموفوبیای ایرانی از سنتیترین قشرها تا طبقات آوانگارد جامعه نفی همجنسگرایی است ولی هویتی شکل گرفته به مدد «گشتل» تکنولوپی در عصر اطلاعات واقعیتی غیر انکار است. چه بخواهیم و چه نخواهیم همجنسگرایی در جامعهی ما وجود داشته و حقخواهی آنها به سطح آمده است. انکار آن تنها انکار دیدن، شنیدن و فهمیدن دیگری است. این ترس و انکار از همجنسگرایی بیش از همه وابسته به عدم شناخت دوسویهای است که از یک سو عدم شناخت سیطرهی قضیبسالاری را در تمامی ابعاد جامعه و از دیگر سو عدم شناخت و آگاهی نسبت به همجنسگرایان است. بهعنوان مثال در موارد بسیاری مبحث علمی یا غیر علمیبودن همجنسگرایی مطرح میشود که خود ناشی از عدم آگاهی از اسناد و مدارک و مطالعات علمی است که تاکنون در جهان صورت گرفته و این عدم آگاهی با بایکوت شدید حاکمیت دینی تشدید میشود. نگاهی به محیط آکادمیک که در ارتباط با موضوع همجنسگرایی قرار دارد (بهعنوان مثال روانشناسی و جامعهشناسی و ...) نشاندهندهی فقر آگاهی علمی در این زمینه است و با تاسف باید گفت آنانی که آگاهی دارند یا خاموشند یا نادیده میگیرند و آنانی که میگویند بهشدت تحت فشار هستند. وقتی وضعیت محیط آکادمیک به این صورت است چه انتظاری میتوان از جامعه داشت که حتی برندهی جایزه صلحاش به همجنسگرایان سرکوفت میزند و فرمان سکوت میدهد و روشنفکراناش در خوشبینانهترین حالت مسکوت میگذارند برای بعد؛ همانگونه که صد سال است آزادی را مسکوت گذاشتهاند. پانوشتها: ۱. positivities ۲. حتی تجاوزی که در زندانها به مخالفان اعم از مرد و زن تحمیل میشود گونهای از استفاده از دخول در به انقیاد درآوردن قربانی و بازتعریف آن به عنوان تنبیه قابل بحث میباشد. این نکته را مدنظر قرار دهید که تجاوز از سوی کسانی شکل گرفته که بر ماهیت دینی خود بهشدت تاکید میکنند. ۳. بهعنوان مثال کافی است تا مطالبی در چارچوب مفاهیم جنسی که دارای حداقل وضوح و شفافیت باشد فرقی نمیکند که مرتبط با همجنس یا غیر همجنس است، میتوان سیلی از خوانندگان را جذب نماید و در قالب مشاهدهی عکسالعملهای روانی میتوان گونهای از تخیل جنسی ترواششده از ناخودآگاه را در آنها بازیافت. ۴. نگاهی به دورهی زمانی سنت و پیشامدرن، گرایش به همجنس مطرح بوده ولی از آنجا که به سطح نیامده و هویتبخشنگر بود خطری برای تمدن قضیبسالار محسوب نمیشد. علاوه بر آن اکنون نیز نمونههای بساری وجود دارد که مردانی که همجنسگرا نیستند تجربهی سکس با همجنس را بهعنوان تنوع داشته و یا بهعنوان بهشدت به این تنوع علاقه نشان میدهند. ۵. در یک بعد از همجنسگراهراسی در ایران تاکیدی است که بر بعد غیر طبیعیبودن همجنسگرایی اعمال میشود و همجنسگرا بهعنوان یک فرد غیرطبیعی باید واپس زده شود و حتی معدوم گردد در تفسیرهای ملایمتر باید درمان شود تا طبیعی گردد. ۶. پیرامون بحث طبیعی و اخلاقیبودن همجنسگرایی از منظر دینی به این مقالهی ارزشمند مراجعه شود: گنجی ، اکبر (۱۳۸۷) : همجنسگرایی: اقلیتی ناحق؟ و فاقد حقوق؟ اقلیتها، سبکها و جماعات پر مساله، سایت گویا. ۷. Afary ۸. نگارنده بر این امر معتقد است که این دین است که باید خود را با همجنسگرایی بهعنوان واقعیت موجود تطبیق دهد نه تطبیق همجنسگرایی با دین و واژهسازیهای کذایی همچون همجنسگرایی مسلمان. منابع: افلاطون (۱۳۸۳): ضیافت، ترجمهی کاظم فیروزمند، نشر و پژوهش دارا. فوکو، میشل (۱۳۸۴): اراده به دانستن، ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی. برنز، اریک (۱۳۸۱): میشل فوکو، ترجمهی بابک احمدی، نشر ماهی. نراقی، آرش (۲۰۰۵): دربارهی اقلیتهای جنسی، سخنرانی دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس، (در سایت شخصی نویسنده در دسترس است.) گنجی، اکبر (۱۳۸۷): همجنسگرایی: اقلیتی ناحق؟ و فاقد حقوق؟! اقلیتها، سبکها و جماعات پر مساله، سایت گویا. شاهد، نیما (۱۳۸۷): به سوی پدیدهشناسی زندگی کوییر ایرانی، در سایت ضیافت. غلامی، پیمان (۱۳۸۷): روسبیگری بدن، روسبیگری اندیشه، در سایت اثر. دریدا، ژاک (۱۳۸۱): مواضع، ترجمهی پیام یزدانجو، نشر مرکز. Keyman، Fuat E. (1997): Globalization، State، Identity/Difference: Toward a Critical Theory of International Relations، Humanities Press، Norwood، NJ Afary، Janet (2009): Sexual Politics in Modern Iran، Cambridge University Press
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
بالاخره با این همه فلسفه بافی و چنگ زدن به دامن فلاسفه پست مدرن فرانسوی آخرش معلوم نشد که این همجنسبازی یک پدیده خنثی است از نظر ارزشی یا یک امر اخلاقی است؟ یعنی آیا همجنسبازان به خودی خود به خاطر همجنسباز بودنشان از بقیه مردم بهتر و با اخلاق تر و با سواد تر و فهمیده تر هستند؟
-- میم ، Feb 4, 2010نکته دیگر اینکه هر استدلالی به نفع همجنسبازی بیاورید با همان استدلال می شود از هوموفوبیا هم دفاع کرد. آخرش این است که آنها هم اگر اکثریت نباشند دستکم اقلیتی هستند که اینگونه فکر می کنند. استدلال لیبرال و پلورالیستی شما نمی تواند آنها را استثنا کند. ضمناً شما هم با همین منطق حق ندارید به آنها اتهام «حماقت» و بی سوادی بزنید.
kheili kheili mamnoon..besyar khandanash lezat bakhsh bood. omidvaram inbahsbe haminkhobi pish beravad..
kkheili moteshaker
-- kaveh-miami ، Feb 4, 2010In my opinion, Iran would not be a true democracy if after all, all the layers of society have voice and human rights, including homosexuals and atheists. it's not about "who is better", it's about everybody is a human being not more not less.
-- ایرانی ، Feb 5, 2010Hope to see that day soon.
i have to gain some insight and undestanding so i can deal with my soj
-- rahim aghabozorg ، Feb 5, 2010امان از وقتی که آدمهای بی سواد بخواهند فلسفی حرف بزنند.
-- داریوش ، Feb 5, 2010kheili jam'-bandi-e khoobi bood. bein nazariehha-ie falsafi-e moaser (az jomleh nazarieh-ie queer) va farhang-e Iran-e emrooz ertebat-e khoobi bargharar shodeh bood. faghat behtar bood ghadri beh towzih-e ghazib-salari (rabeteh-ie logos va phallus) mipardakhtid ta baraie khanandeh-ei keh chandan ba falsafeh-ie moaser ashna nist ham ghabel-e fahm bashad. dar koll kheili tahlil-e khoobi bood va har cheh bishtar az in tahlilha-ie jeddi shavad behtar ast, beh khosus dar jame'eh-ie Irani, keh hamantor keh eshareh kardid farar az in mabahes ghaleb ast.
-- Arya ، Feb 5, 2010لوگوس چیه؟
-- چ ، Feb 6, 2010این جمله چرا انقد عجیب غریبه؟ "فقدان تصور مرد بیزن از مرد و زن بیمرد از زن گسترهای همهگیر در تمدن قضیبسالار دارد.".
چرا کامنتهای "میم" هیچ وقت ربطی به موضوع نداره؟
بحث های شما بسیار جالبه فقط چند نکته وجود داره. باید مخاطب خودتون رو بهتر بشناسید. درک درست نظریات افرادی مانند فوکو احتیاج به پیش زمینه هایی داره که در جامعه روشنفکری ایران هم هنوز موجود نیست. ترجمه هایی که از این متفکر ارائه شده هم بیشتر گنگ هستند. همونطور که ج اشاره کرده بود خیلی از جمله های مقاله شما را بدون دانستن مقابل انگلیسی یا فرانسه آن نمی توان به فارسی فهمید. اگر هدف مبارزه با همجنس گرا هراسی است مطمئنا یک همجنس گراهراس با خواندن متون دسته اول فلسفی در این مورد به نتیجه ای نخواهد رسید. واقعا برای چه کسی ساختارشکنی می کنید؟
-- امیر ، Feb 15, 2010