خانه > دگرباش > مقاله > نگاهی گذرا به اوریپید و کاهنههای باکوس | |||
نگاهی گذرا به اوریپید و کاهنههای باکوسپینوکیورویارویی عقل شهودی در برابر عقل تحلیلی را همیشه در مثل دیونیزوس در برابر آپولون روایت کردهاند؛ این دوگانگی همواره سایر عناصر شناخته شده برای انسان را به سوی یکی از این دو خدا کشانده، آنچنان که فلسفه در کنار آپولون جای میگیرد و دین در کنار دیونیزوس؛ مرد و مردسالاری در کنار آپولون و زن و زنسالاری در کنار دیونیزوس؛ آپولون منطق را گسترش میدهد و دیونیزوس شراب و سرمستی را... . در شکلگیری دولتشهرها در یونان باستان، جهان زنسالار جای خود را رفته رفته به مردان میدهد. از دل این تحول، آیینهای دیونیزی تغییر شکل داده، تراژدی زاییده میشود. الگوی رویارویی زنسالاری و مردسالاری و برتری نهایی مردسالاری (به نفع دولت شهر) در همگی تراژدیهای دو نمایشنامهنویس اول (از نظر زمانی) یونان یعنی اشیل و سوفوکل دیده میشود. کمی پس از ظهور تراژدینویسان، سقراط و افلاطون و ارسطو پا به میدان میگذارند؛ آپولون با دو بازوی ِ تراژدی و فلسفه بر یونان حاکم میشود. اما تفاوت بزرگی هست میان فلسفه و هنر. هنر همواره از مرزهایی که برایش میگذارند یا نقشهای اجتماعی و سیاسی که به پایاش میبندند، میگریزد. برای هنر آزادی مهمتر است از دولتشهر. در اوج قدرتنمایی آپولون، تراژدینویسی خود را به یونان و تاریخ میشناساند که حامی دولت شهر نیست، آن گونه که پیشینیانش بودند؛ مردسالاری را ارج نمینهد که هیچ، زنانهنویسیاش به لورکا و ژنه پهلو میزند: اوریپید.
اوریپید مشکوک است؛ به جهان اطرافش، به خدایانی چون آتنا و آپولون که در دوران نو اینگونه برجسته شدهاند. او به سرمستی آیینهای دیونیزی، که دارند از میان میروند، کنجکاوانه نگاه میکند و برتریای در عقل گرایی رایج نمیبیند. شاید اوریپید از یکسره کنار رفتن شهود به نفع عقل تحلیلی میترسد. شاید او هر دو را در کنار هم میخواهد. هرچند اوریپید در دوران زندگیاش بسیار تحقیر شد اما انسان ِ سدهی بیست و یک، که دنیای پسامدرنش آمیزشی است از شور و عقل، بسیار میستایدش؛ بسیار بیشتر از اشیل و سوفوکل. آخرین نمایشنامهی اوریپید که به نام کاهنههای باکوس در ایران شناخته میشود، پرآوازهترین نمایشنامهی اوست. این نمایشنامهی بیزمان مخاطب امروزی را، در این که چه اثری کلاسیک است و چه اثری مدرن، به تردید میاندازد. در زمانهای که هنوز منتقدان کلاسیک به شکسپیر خرده میگیرند که چرا در هملت عنصر پیشبرندهی داستان نه روابط علیّ و معلولی که شیدایی شخصیت است، نمایشنامهای پیش رو داریم از دو هزار سال پیش از شکسپیر، که نه تنها عنصر پیشبرندهاش که ساختار کلیاش، بر دیوانگی استوار است. باکوس (دیونیزوس) به تب میآید تا آیین خود را گسترش دهد. روزگاری در این شهر کادموس پدر ِمادر او (سِمِله) پادشاهی میکرده اما اکنون پادشاهی را به پنتئوس پسر ِ دختر دیگرش (آگاوه) سپرده. باکوس از این که خالههایش همخوابی زئوس با مادرش را باور ندارند، خشمگین است و میخواهد کین این ناباوری را از آنان بگیرد. شاه جوان خواهان براندازی آیین دیونیزی است و آن را فاسدکنندهی زنان میداند. پس با خشم باکوس، که در چهرهی میرندهای خود را به اهل تب معرفی کرده، روبه رو میشود. زنان شهر، همراه زنانی که باکوس از آسیا به همراه آورده، به شادخواری گرد شهر مشغولاند و دست به کارهایی عجیب میزنند. برای پنتئوس خبر میآورند که مادر و خالههایش هم به آنان پیوستهاند. پنتئوس برای دیدن این زنان، که میگویند با نیروی دیونیزوس و مست از شراب خداییاش، جانوران را با دست خالی میدرند، بیتاب است. پس باکوس به او پیشنهاد میدهد در پوشش زنان به آنان نزدیک شود تا شناخته نشود. پنتئوس میپذیرد. زنان او را میبینند و به فرمان باکوس او را نشناخته، جانوری فرض میکنند؛ آگاوه بر او حمله میبرد و پنتئوس را که میکوشد خود را با بیرون آوردن جامههای زنانه به مادر بشناساند، میدرد؛ و این گونه، دیونیزوس از ناباوران انتقام میکشد.
در کاهنههای باکوس دیونیزوس مرد-خدایی تصویر شده با ظاهری زنانه: «بیگانهای از لیدیا او زنانگی را در دل مردان و مردانگی را در دل زنان میاندازد و از این آمیزش، شور و دیوانگی را در آدمیان نیرو میدهد و همه را به پرستش خود وامیدارد. «دیونیزوس: موهای بستهات را آزاد میکنم تا بر شانههایت افشان شود (...) پیراهنی که تا پایین پاهایت میرسد. و کلاهی بلند بر سرت (...) نیزهی پیچک آراسته در دستت و پوست خون آلود آهو بره» پنتئوس نخست شرم میکند و نمیپذیرد اما عاقبت تن میدهد و این آغازی است بر زنانگی او: «پنتئوس: بدین گونه به که میمانم؟ آیا رفتار اینو را پیدا نکردهام یا آگاوه، مادرم را؟ شیدایی بر پنتئوس چیره میشود؛ از سوی دیگر جنسیت مردانهاش ناپایدار میشود. همانطور که جنسیت زنانهی مادرش ناپایدار شده: « آگاوه: (...) پارچه و ماکوهای ریسندگی را رها کردم تا (...) با دستهای خود جانوران بیابانی را شکار کنم.» دیونیزوس شاهی را که نمایندهی جهان مردسالار است نخست همچون خود به مرد- زن بدل میکند و سپس، با دیوانگیای که به جان مادر ِ زن-مرد اش میاندازد، از هر دو انتقام میگیرد.
دوگانگی جنسیتی دیونیزوس را شاید بتوان با دو سرچشمگی این اسطوره تفسیر کرد. آن بخشهایی که از سنت آسیای صغیر و مصر به شخصیت او راه یافتهاند و آن بخشها که اصل یونانی دارند؛ که ذهن اسطورهساز آن را در درون یک فرد واحد، که ویژگیهای زن و مرد را با هم دارد، نشان میدهد. شاید هم، این دوگانگی جنسی از اولمپی نبودن این خدا حکایت دارد؛ او از پدر(زئوس) اولمپی است اما مادرش سمله، انسان است و از سوی دیگر در اولمپ بزرگ نشده است؛ یا شاید چون او مرد-خدایی است که پیرواناش را بیشتر از زنان برمیگزیند. به هر رو امروز اهل تئاتر با یا بی توجه به دلیل ِ این دوگانگی، با هر تفسیری از شاهکار جاودان اوریپید، این نمایشنامه را یا بر محوریت دوگانگی جنسی بر صحنه میبرند یا از آن در تفسیر و خوانش متن بهره میگیرند.
یکی رفتار دیونیزوس را به ترنسسکشوالیتی تعبیر میکند و دیگری به هموسکشوالیتی؛ یکی از شباهتهای میان دیونیزوس و مسیح بهره میگیرد و با ارجاعهایش به رفتارهای دیونیزوس، اهل مذهب را به خشم میآورد؛ یکی هم با توجه به نیازها و بحثهای روز پیرامون دگرباشان جنسی، باکوس ِ اوریپید را میخواند و به صحنه میبرد... . شاید بشود گفت کاهنههای باکوس کهنترین اثر هنری بر جای مانده است که دگرباشی جنسی را موضوع اصلی خود قرار داده. امیدوارم روزی این نمایشنامه (با هر خوانشی و بی هیچ سانسوری) بر صحنههای تئاتر ایران بیاید. از اینها در متن آمده:
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
llممنون از این متن بسیار خوب ازیتا
-- azita ، Dec 29, 2009مرسی از تلاشت!
-- کاوه ، Dec 29, 2009