همجنسگرايی و تجدد (۲)
همجنسگرايی در عصر روشنگری
نوشته: تامس هريسون ترجمه: عبدی کلانتری
از قرن چهاردهم تا قرن نوزدهم، با آنکه طبق قانون مجازات سادومی (لواط) مرگ بود اما به ندرت اين مجازات اِعمال می شد. در قرن هجدهم، متفکران عصر روشنگری خواهان آن شدند که دولت از مداخله در زندگی خصوصي ِ مردم خودداری کند و در ادامهی همين روش، در سال ۱۷۹۱، سه سال پس از پيروزي ِ انقلاب کبير فرانسه، مجلس نمايندگان اين کشور سادومی را از فهرست جرايم حذف کرد.
چندسال بعد، قوانين ناپلئونی نيز همين روش را تأييد کردند و سپس در نقاط ديگری از اروپا که ناپلئون به تسخير آنها مبادرت کرد، مانند هلند و ايالتهای جنوب آلمان، طبق قانون سادومی را ديگر جرم به حساب نياوردند. اين اصل ليبرال و روشنگرانه [در جهت احقاق حقوق همجنس گرايان] کمی بعد توسط جان استوارت ميل فيلسوف ليبرال عصر روشنگری چنين فورموله شد: عملی که به مخالفان آن آسيبی نرساند نبايد با محدوديت قانونی مواجه شود.
همجنسگرايی و تمدن ـ نوشتهء لوئيس کرامپتون
اما همزمان با اين تحولات مثبت، انقلاب صنعتی [در اروپا] مدل خانوادهی بورژوايی را همه گير کرده بود؛ اين مدلی بود که در قرون چهاردهم و پانزدهم به تدريج مرسوم شد و طبق آن خانواده را چنين تعريف کردند که يک مرد و يک زن
با يکديگر ازدواج کرده، و وظايف هريک برحسب نقش جنسي ِ او (جندر ـ gender) مشخص می گردد. در اين مدل مرد به طور روشن و قطعی دارای برتري ِ پدرسالارانه است. چون در اين جا با ساختاری روبرو هستيم که در آن نيروی کار زنان بدون دستمزد به مصرف می رسد، از جمله در اجرای مسؤليت ِ مراقبت از کودکان، تثبيت اين مدل از خانواده، ارزان ترين شيوه ای بود که با آن نيروی کار [در نظام سرمايه داري] بازتوليد می شد.
ساختار سلسله مراتبی و بی انعطاف ِ اين مدل از خانواده طوری بود که خود باعث ترويج روابط سلطه و قيادت می شد؛ روابطی که برای بازتوليد يک جامعهی طبقاتی در تماميت خود ضرورت دارد. اين روابط بر بنياد پيوند دگرجنسانه مستقر شده بود. به همين دليل لازم می آمد که تا جای ممکن شکلها و مدلهای ديگر زندگانی مشترک تقبيح شده و بزه کارانه به نمايش گذاشته شوند. اين وضع به ويژه بدين لحاظ لازم آمده بود که در نظام سرمايه داری اصولاً با سکولار شدن زندگی اجتماعی، اين امکان فراهم شده بود که اقليتها و دگرباشان بتوانند از زير نظارت دايمي ِ مجموعهی بزرگتر روابط اجتماعی خود را خلاص کنند؛ و برخی از اين دگرباشان به طور روزافزون موفق می شدند خارج از خانوادهی هسته ای کسب درآمد کرده، علناً به عنوان «هوموسکسوئل» نيز شناخته شوند. صفت همجنسگرا يا «هوموسکسوئل» در سالهای ۱۸۶۰ سکه زده شد تا بيانگر نوعی هويت اجتماعي ِ نوين باشد.
اخلاقيات اجباری تازه ای بر اساس هتروسکسوآليتی (دگرجنسگرايي) اکنون از سوی قوانين جديد، پشت گرمی می گرفت. در بريتانيا در سال ۱۸۶۱ قانون قديمی لواط (باگری ـ buggery) که مجازات اعدام داشت ملغا شد اما قانون جديدی به جای آن نشست که می گفت «اعمال منافی عفت» ميان افراد مذکر جرمی است که حداکثر مجازات آن حبس ابد است. هدف از تصويب اين قانون پيگرد فزون تر همجنس گرايان بود. در آلمان نيز به دنبال وحدت کشوري ِ آن سرزمين در سال ۱۸۷۱، قانون پروس به شکل «مادهی ۱۷۵» از قانون تازهی جزا چنين اعلام داشت که، «جفت گيري ِ غيرطبيعی ميان اعضای جنس مذکر و ميان انسانها و حيوانات مجازات [حداکثر ۵ سال] زندان در بر دارد.»
در پی سادومی ـ همجنسگرايی مردان در رنسانس و اروپای عصر روشنگری
در مقابل اين فشارها و تضييقات، از اوان قرن نوزدهم شاهد حضور متفکران ضدسرمايه داری هستيم که از خانوادهی هسته ای انتقاد می کنند و در عوض به تبليغ شکلی از تجديد سازمان جامعه می پردازند که در آن نيروی بالقوهی جنسی در همهی مردم بتواند بروز کند و شکوفا شود.
شارل فوريه (سوسياليست فرانسوی ۱۷۷۲-۱۸۳۷) به طرح الگوهايی پرداخت برای ايجاد مکانهايی به نام «فالانس تري» (phalanstery) که در آنها اعضا و ساکنان تشويق می شدند هرنوع سکس که مايل اند داشته باشند؛ از جمله عشق بازي ِ «ساپيک» [زن با زن] و «په دراستيک» که اين دومی بر اساس الگوی يوناني ِ عشق مردان به پسران جوان (نـه اطفال) بود. مشکل اين سوسياليستهای اوليه در آن بود که علاقهی چندانی به مشارکت در جنبشهای مردمی و توده گير نداشتند و حتا مخالفت هم می کردند و هيچ استراتژی ای نيز برای فرارفتن از مناسبات سرمايه داری نينديشيده بودند مگر ياری گرفتن از پولداران خيرخواه و گسترش کمونيته های يوتوپيايي ِ [جدا از جامعهی] خود.
مارکس و انگلس نيز انتقاد چندانی از هوموفوبيا به عمل نياوردند، يعنی از همان نوع نقد ماترياليستی ـ تاريخی ای که در خصوص خانواده و قيادت زنان عرضه کردند (به ويژه فردريک انگلس).
[. . . انگلس و مارکس حتا در نامه های خصوصی ميان خود به يکی از رهبران همجنس گرای جنبش سوسيال دموکراتيک آلمان که رقيب شان بود طعنه می زنند . . .]
تحقيق پيشتاز فردريک انگلس که در سال ۱۸۸۴ با عنوان «منشاء خانواده، مالکيت خصوصی، و دولت» به چاپ رسيد، نشان می داد که «خانواده» و قيادت زنان ريشه در «طبيعت» يا «فطرت» انسان ندارد بلکه پديده ای تاريخی است که در شرايط رشد جامعهی طبقاتی به ظهور رسيده است؛ بنابراين، با الغای جامعهی طبقاتی، زنان آزاد شده و خانواده نيز، دست کم به عنوان نهادی که در آن نابرابري ِ جنسی رخ می نمايد، از ميان خواهد رفت. اما انگلس بدون طرح پرسش، رابطهی دگرجنسگرايانه را «طبيعي» فرض می گيرد. در پژوهش او تنها اشاره ای گذرا و منفی به همجنس گرايی شده است آنهم در رابطه با يونان باستان که به گمان انگلس خود ناشی از زن سـتيزي ِ يونانيان بوده است.
بدون آنکه بخواهيم از هوموفوبيای مارکس و انگلس چشم بپوشيم، بی انصافی است اگر آنها را همرديف با افراد متعصب عصر خودشان قلمداد کنيم. مارکسيسم به عنوان يک روش در تاريخ نگاری و يک تئوری برای انقلاب دموکراتيک از پايين (از جانب مردم)، توانست ابزارهای لازم را برای درک ارتباط ميان ظلم به همجنس گرايان و زن ستيزی و تحميل اجباری هتروسکسوآليته فراهم کند و راه را به سمت رهايی نشان دهد. مارکسيسم به عنوان مجموعه ای ازتئوریهای مرتبط، در عمل نشان داد که می تواند به طور متزايد توسعه يابد و مدام تازه ترين جنبه های جنبشهای آزادی بشـری را در خود ادغام سازد. رقيبان يوتوپيايی و آنارشيستي ِ آن، با آنکه غالباً با همجنس گرايی و کلاً سکس برخورد بهتری داشته اند، نتوانسـته اند به توسعه ای نظير مارکسيسم دست يابند.
[. . .]
رفاقتهای منع شده ـ همجنسگرايی و فرهنگ مذکر در فلورانس عصررنسانس
در بريتانيا ميان سالهای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ گرايشهای سوسياليستي ِ دموکراتيک و آزادی طلب، به ويژه گرايشی که ويليام موريس نمايندهی آن بود، موفق به جذب روشنفکران و نويسندگان ِ همجنس گرای برجسته ای نظير اسکار وايلد و ادوارد کارپنتر (Edward Carpenter) شد.
ادوارد کارپنتر شاعر، نويسنده، و فعال سياسی که در کمبريج تحصيل کرده و از بنيادگذاران حزب مستقل کارگر بود، بدون پرده پوشی با مرد کارگری به نام جورج مريل زندگی مشترک داشت. رابطهی عاشقانهی اين دو، موضوع يکی از آثار معروف ای ام فاستر به نام «موريس» [و فيلمی به همين نام] است که در آن شخصيتهای موريس و آلک (شکاربان) بر اساس زندگی کارپنتر و جورج مريل ترسيم شده اند.
از سوی ديگر، جورج اورول با عطف توجه به زندگی ادوارد کارپنتر و کسانی نظير او، در کتاب «جاده ای که به ويگان پی ير می رسد» با لحن تحقيرآميزی از اين عده به نام «آب ميوه خورها، لختیها، رسوايی به پاکنها، و شيفتگان سکس» نام می برد که مجذوب سوسياليسم شده بودند.
اسکار وايلد از ستايندگان ويليام موريس بود. وايلد با نوشتن رسالهی ارزشمندی به نام «روح انسان در [نظام] سوسياليسم»، تحليلی محکم و مستدل عرضه می کند که در آن نشان می دهد چگونه نيازهای اقتصادی جلو رشد و شکوفايي ِ استعدادهای فردی را می گيرد. قهرمان زن نخستين نمايشنامهی اسکار وايلد به نام «ورا» بر اساس شخصيت واقعي ِ ورا زاسوليچ انقلابی بزرگ مارکسيست روسی نوشته شده است. ورا زاسوليچ در جوانی قصد ترور يکی از مأموران سرکوبگر تزاريست را کرد و اقدام او شروع يک سلسله عمليات بود که سرانجام در يکی از آنها تزار آلکساندر دوم به قتل رسيد. ورا زاسوليچ به سويس گريخت و در آنجا يکی از سه بنيانگذار اصلی تشکيلات مارکسيستهای روسی در تبعيد بود [اين گروه به سرپرستی پله خانوف، با گرايشهای تروريستی فردی، آنارشيسم، و نارودنيسم مبارزه می کردند و سازماندهی طبقهی کارگر را برای تحول اساسی تبليغ می نمودندـ م].
[با وجود اين تحولات مثبت در بريتانيا] کشور آلمان بود که در آن نخستين جنبش مهم حقوق مدني ِ همجنس گرايان به نحو سازمان داده شده ای سربرآورد؛ و در همانجا بود که پيوند ميان جنبش سوسياليستی و مبارزه در راه حقوق همجنس گرايان به طور جدی برقرار شد و استحکام يافت.
{ادامه دارد ـ بخش بعد: آغاز حرکتهای رهايی بخش همجنس گرايان توسط سوسياليستهای آلمانی و بلشويکهای روسی.}
بخش نخست:
• همجنسگرایی و تجدد
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
نظرهای خوانندگان
نویسنده در جای جای مقاله سعی می کنه که اندیشه های چپ و توده گرایانه رو منادی آزادی و انسانیت جلوه بده !
البته نیازی به زحمت ایشون نیست ما این آزادی و انسانیت رو در شوروی و اروپای شرقی دیده ایم !!
-- احسان ، Aug 7, 2009به قول آن اندیشمند سفر کرده :
مارکسیسم نگاه اقتصادی و تاریخی به انسان است بدون این که نگاه انسانی به اقتصاد و تاریخ باشد .
با سپاس فروان از این مقاله ا رزشمندتان
-- کامیار ، Aug 7, 2009Norm setizi raveshist ke mitavanad ensanha ra az ghalebhai ke normhaye tain shode dar band khod gereftar mikonad berahanad. har che normha bishtar beshkanad ensanha paziresh bishtari baraye degar gone bodan peyda mokonand. Zande bad azadi!
-- Farzaneh ، Aug 7, 2009با سپاس ازمقاله ارزشمندتان
-- kave-miami ، Aug 7, 2009موضوع مهمی که در این سلسله مقالات یا در میان خود مردم کمتر به آن توجه می شود موضوع گرایش به همجنس بازی (و نه همجنس گرایی طبیعی و مادرزادی) ار روی نوعی اجبار است. این اجبار می تواند اشکال گوناگونی داشته باشد مثل مواردی که در زندانها یا خوابگاه های ارتش و مکانهای مشابه یافت می شود.
یکی از مواردی که بخصوص امروزه باعث گرایش بعضی از افراد به "همجنس گرایی اجباری" می شود، حتی در غرب آزاد، آن است که وسع مالی اغلب مردان برای ازدواج و تشکیل زندگی و حمایت کامل از یک همسر خانه دار و فرزند یا فرزندان متعدد بسیار کم است. با وجود گسترش زیاد فرهنگ کار و استقلال فردی در کشورهای پیشرفته و علیرغم رفاه نسبی موجود برای همگان، همچنان زنان بسیاری هستند که به دلایل گوناگون هنوز ترجیح می دهند مرد زندگی شان "نان آور خانه و خانواده" باشد که متاسفانه برای خیلی از مردان امکان پذیر نیست. این امر به مرور باعث جدایی ظاهراً خود خواسته زنان و مردان از یکدیگر شده و نهایتاً بعضی از مردان را به نوعی همجنس بازی اجباری و ناخواسته (و نه همجنس گرایی طبیعی و مادرزادی) بیشتر برای رفع نیازهای جنسی و تا حدی هم نیازهای عاطفی خود می کشاند. از سوی دیگر، نمونه های بسیاری از همجنس بازی اجباری در میان زنان هم دیده می شود که یا به دلایل مشابه ذکر شده در بالا و یا به دلیل سرخوردگی عاطفی از همسر (فرضاً خیانتهای مکرر وی) به سوی همجنس خود برای انتخاب جفت گرایش پیدا می کنند.
این موارد، یا مواردی که فرد چه به دلایل ضعف اقتصادی و عدم توانایی در تشکیل خانواده و چه به دلایل روانی مشخص، میل به برقراری رابطه جنسی با کودکان (چه همجنس و چه غیر از آن) پیدا می کند، از موارد "طبیعی و مادرزادی" نیستند و به پندار من باید حتماً در گروه "بیماری ها و عارضه های نابهنجار اجتماعی" جای داده شوند. (که مقابله با آن صد البته نمی تواند و نباید از طریق وضع قانونهای مجازاتی باشد.)
متاسفانه، نظام سرمایه داری مبتنی بر ارزش افزوده (و نه سرمایه داری تعدیل شده) چون حاضر نیست از "حاکمیت پول" دست بردارد و تنها نظامی را که می تواند و می خواهد و بلد است به هر قیمتی که شده حفظ کند همان است که گفته شد، شرایط اقتصادی نادرست و کژ و مژی را در جامعه ایجاد کرده که تنها راهش برای بقا، استثمار نیروهای انسانی و حتی سوء استفاده از درآمدهای ناچیز آنان از طریق ایجاد نوعی عدم تامین شغلی و از بین بردن "ثبات" در زندگی مردم است. (این امر در گذشته های دور و نزدیک هم فرق چندانی نداشته و نمی توان فقط سرمایه داری را در این مورد "مقصر" و مسئول دانست.) از کارهایی که این روایت علیل از سرمایه داری برای "توجیه" خشونت و فاشیزم خود در پوشش نوعی دمکراسی آبکی انجام می دهد یکی آن است که همجنس بازی تحمیلی را به نام همجنس گرایی طبیعی به خورد مردم بدهد و اگر مذهب متحجر حتی نیاز جنسی را مجاز و مقبول نمی دانست، اینک عصر به اصطلاح روشن امروزی همان برخورد متعصبانه را در تحمیل "هرج و مرج و بی بند وباری حنسی" و جایگزین ساختن آن با "آزادی جنسی واقعی" کرده است.
به گمان من خیلی خوب است اگر در ادامه این سلسله مقالات روزی رادیو زمانه مسایل ذکر شده در بالا را نیز در نظر بگیرد چون بین یک "گرایش جنسی طبیعی" از هر نوع آن با "شهوت جنسی ساختگی" یا "تحمیل شده" یا "اکتسابی" تفاوتهای بسیاری، گاه ریشه ای، وجود دارد.
از دیگر موارد ناخوشایند و بیمار گونه "روابط جنسی تحمیلی" رواج پورنوگرافی به ویژه در میان نوجوانان و حتی کودکان و به قصد ایجاد درآمد مالی است.
در شرایط کنونی جهان و با وجود رسانه ای قوی و همگانی و سهل الوصول همچون اینترنت، بشریت وارد عصری شده که کنترل خیلی از مسایل از دست مسئولان ذیربط کاملاً خارج شده است؛ چه این مسایل مربوط به حرکتی خودجوش، سازنده و نهایتاً مثبت مثل شورش مردم در ایران باشد، چه دسترسی به انواع و اقسام فیلمهای ویدیویی ارزان آماتوری و حرفه ای با نمایش اعمال جنسی از هر نوع آن و به وسیله هر کس.
اگر این موضوع را بخواهیم درست و در عمق بررسی کنیم، ابعاد گوناگونی از آن را باید در نظر بگیریم. همانطور که گفتم، امیدوارم رادیو زمانه این موضوع را بیش از این باز کرده و جای گفتگو را برای همگان فراهم کند.
-- nonamen ، Aug 8, 2009تشکر
-- k ، Aug 9, 2009