خانه > داریوش رجبیان > سفرنامه هند > بزرگترين شهر شبه قاره | |||
بزرگترين شهر شبه قارهدر پایانه راهآهن جیپوربه مانو، رانندهای که من را از دهلی به آگرا و از آگرا به جیپور همراهی میکرد، بدرود گفتم و سوار قطاری شدم که راهی مومبای (بمبئی) میشد. 1200 کیلومتر فاصله جیپور و مومبای را میشد حدود یک ساعت و نیم با هواپیما طی کرد. می خواستم هم قطارهای هند را تجربه کنم و هم در جريان مسافرت برای آشنايی با شهرهای بین مبدا و مقصد حداکثر استفاده را کرده باشم. با این حساب، 5/18 ساعت مسافرت با قطار بیشتر از 5/1 ساعت پرواز به درد من میخورد.
قطار هندی و راهبلدهای مهربانش قطار هندی یا دستکم بخش ایسی آن که دستگاههای تهویه دارد و مسافران را از گرمای طاقت فرسا نجات می دهد، با قطارهای غربی، تفاوت چندانی ندارد و از جهاتی حتا بهتر هم است. شش تخت آبی رنگ در دو ردیف و سه طرف، پنجرههای دو لایه در دو سوی کوپه که باز نمیشوند، پتو و ملحفه و بالش تمیز که راهبلد به تکتک مسافران میدهد. غذایی که میدهند گیاهی است و کسی هم انتظار غذای گوشتی را ندارد، ولی برخلاف قطارهای غربی، با راهبلدهای قطارهای هندی میتوانی چانه بزنی که اجازه بدهند جلو درب باز قطار در حال حرکت بایستی و سیگار دود بکنی. در یک مورد گیر ماموران پلیس راهآهن افتادم. با راهبلد به هندی شکسته صحبت میکردم و سیگار میکشیدم، درب قطار هم باز بود و قطار به سرعت جلو می رفت. مامور تعجب می کرد که چرا با اینکه او را دیدم، سیگارم را خاموش نمیکنم. سیگار را به بیرون انداختم و از او پوزش خواستم. مامور تبسم کرد و به یک نوشته هندی روی دیوار اشاره کرد. به او گفتم که هنوز نمیتوانم هندی را به خوبی بخوانم و خوب متوجه شوم. راهبلد هم از او خواست که از تقصیر من خارجی بگذرد. پلیس خندهای کرد و دور شد. پا به پای شانتارام شناخت من از بزرگترین شهر هند – مومبای – به حقایقی که از کتاب شانتارام گرگوری ديويد روبرتز، نویسنده استرالیایی فرا گرفته بودم، محدود میشد. ولی اطلاعات مذکور در این کتاب پرفروش و داستان زندگی واقعی نویسنده در مورد مومبای محدود نبود. به حدی بود که من بدانم بعد از پیاده شدن از قطار در ساعات بامداد باید به کجا و چگونه رفت. از ردیف دراز تاکسی های زرد و سیاه پایانه مومبای سنترال، یکی را کرایه کردم و از او خواستم که من را به منطقه کولابای مومبای برساند. کولابا مرکز ثقل توریستی مومبای است و بیشتر ماجراهای کتاب شانتارام در همین منطقه اتفاق افتاده است. راننده، طبق عادت بیشتر رانندههای تاکسی هند که ترجیح میدهند از خارجیها پول بیشتر بگیرند، دستگاه شمارندهاش را خاموش کرد و گفت: تا کولابا 120 روپیه میشود. با این تصور که باز هم کلاه گشادی دارد به سرم میرود، به او گفتم: باشد، 100 روپیه میدهم. ولی طی فاصله دراز میان پایانه و کولابا، 120 روپیه را برای خودم به پوند ترجمه کردم و دیدم که واقعا پول ناچیزی است. وقتی از تاکسی پیاده شدم، به راننده همان مبلغی را که خودش میخواست، دادم. کولابا، قلب مومبای پیدا کردن هتل یا میهمانخانه در منطقه کولابا، از سادهترین کارهایی بود که می شد انجام داد. کولابا واقع در جنوب بمبئی، دروازه ورودی به شهر و نخستین جایی است که جهانگردان سراغش را میگیرند و همانجا میمانند. می توان گفت که زیباترین قسمت شهرهم همین کولابا است. دروازه هندوستان، هتل و برج تاج محل از جمله مشهورترین دیدنیهای شهرند که روبروی هم در ساحل دریای عرب در گذرگاه کولابا واقعاند.
دروازه هندوستان (گيت وی اف اينديا) از معدود آثار تاریخی ای است که به مناسبت یک رویداد واحد، برای پذیرایی از میهمان ساخته شده است. دروازه هندوستان یک طاق نصرت باشکوهی است که به مناسبت دیدار شاه جرج پنجم و شهبانو مری بريتانيا از هند ساخته شده بود. جالب اینجاست که این دروازه عظيم که احداث آن سال 1947 میلادی پایان یافت، بیشتر نقش سنگ قبر سلطه بریتانیا بر هند را ايفا کرد. در همان سال بود که ملوانان بریتانیایی از زیر همین دروازه زیبا رد شدند، سوار کشتیهایشان شدند و برای همیشه هندوستان را به مقصد انگلیس ترک کردند. جنس دروازه هندوستان بازالت یا نوعی سنگ چخماخ زرد رنگ است که روی آن شبکه کاری شده است. آن حالت دروازههای یک کاخ مجلل را دارد، با چهار منار کوچک در چهار ضلع آن. پاسخ پارسی به کبر انگليسی
روبروی دروازه هندوستان برج بلند تاج قد علم کرده است، درکنار یکی از با شکوهترین هتلهایی که در هند موجود است، هتل تاج محل. داستان احداث تاج محل مومبای، مانند داستان بنای تاج محل اصلی در آگرا شنیدنی است. در زمان سلطه بریتانیا در هند، جمشیدجی تاتا، از بازرگانان پارسی یا زرتشتی هند که بعدا پدر صنعت هندوستان لقب گرفت، می خواست برای یکی دو روز در هتل واتسن، از بهترین هتلهای بمبئی بماند. به او اجازه نمیدهند، چون هتل مختص سفيدها يا فرنگیها بود. زخم این اهانت اجنبیها در سینه، جمشیدجی تاتا می ماند تصمیم میگیرد هتلی بسازد که هتل واتسون را هم تحت الشعاع قرار دهد. این پارسی بزرگوار که سرمایهدار هم بود، با کمک دو معمار هندی و یک معمار انگلیسی همين هتل مجلل را ساخت که روز 16 دسامبر سال 1903، یعنی 104 سال پیش، درهایش را به روی میهمانها باز کرد و اجازه داد که هندیها هم مانند انگلیسیها زير يک سقف اقامت کنند و هیچ نوع تبعیض قومی و نژادی برای میهمانهایش قائل نبود. در جریان جنگ جهانی نخست وارثان جمشیدجی تاتا، هتل تاج محل را به یک بیمارستان 600 تخت خوابی تبدیل کردند. خود جمشیدجی تاتا در سال 1904، یک سال بعد از گشایش هتل تاج درگشذت. اما او در طی 65 سال زندگی اش يک امپراطوری صنعتی را بنا نهاد که همچنان با نام گروه تاتا پابرجاست و از بزرگترین شرکتهای هند به شمار میرود. حالا هم می توان نام تاتا را روی تقريبا هر فراورده صنعتی هند دید؛ از رایانه گرفته تا خودرو و کامیون. خودروی مانو هم که راجع به آن صحبت کرده بودم، ساخته همین شرکت تاتا است. من به این گمان بودم که تنها نماد حضور پارسیان در مومبای همین کاخ و برج باشکوه است و بس. در پایان سفرم به مومبای به این تصور کاذبم خنده ام آمد. شوک خوشايند تشنه ام بود. می خواستم به همان کافهای بروم که در کتاب محبوبم شانتارام در موردش خوانده بودم: کافه لئوپولد. در حدود 1000 صفحه از کتاب شانتارام شاید بیش از صدبار نام کافه لئوپولد به چشمتان بخورد که پاتوق نویسنده کتاب و دوستانش بوده است. یک تاکسی گرفتم و نام کافه را به او دادم. بعدا متوجه شدم که فاصله کافه تا هتل تاج محل را می توان در عرض ده دقیقه با پای پیاده پیمود.
آبجو هندی در گرمای ماه اکتبر بسیار میچسبد. در حال فرونشاندن تشنگی ام، چشمم به چیزی افتاد که من را تکان داد، آبجو راه گلویم را گم کرد و به سرفه افتادم. پیشخدمت سرخ پوش کافه لئوپولد نگران شد و از من حال پرسی کرد. به او گفتم: این نشان فرهور زرتشتی در کافه چه می کند؟ گفت: صاحبان کافه زرتشتی هستند. تنها بعد از دیدن تابلوهای زرتشت و عکس قله دماوند و نگارههای تخت جمشید روی دیوارهای وسیع و بلند کافه لئوپولد باورم شد که آن هم پارسی بوده است. محلی که آرزوی دیدارش را داشتم، بدون کوچکترین تصور از پیوند آن با کیش مزديسنی و ايران. از پیشخدمت خواستم که صاحب رستوران را دعوت کند. کافه لئوپولد دو صاحب دارد: دو برادر، فرزاد و فرهنگ شهریار جهانی. کافه لیوپولد از 78 سال پیش به خانواده شهریار جهانی تعلق داشته است.
در زمان سلطه بریتانیا کافه لئوپولد و رستوران هتل تاج، تنها محلهای اغذيه فروشی در منطقه کولابا بمبئی بودهاند. موقعیت جغرافیایی و غذاهای بیمثال کافه لئوپولد، آن را میان خارجی ها ممتاز و محبوب کرده است. نویسنده ها مانند گرگوری ديويد روبرتز یا نویسنده کتاب راهنمای "لونلی پلنت" پشت میزهای همین کافه می نشستند و صفحاتی از کتابهاشان را پر می کردند.
فرزاد و فرهنگ شهریار جهانی، با دانش فارسیشان من را بیشتر غافلگیر کردند. داريوش: فارسی صحبت میکنید؟
نشانی منطقه پارسی نشین و درب مهر یا آتشکده را از برادران شهریار جهانی گرفتم و با آنها خداحافظی کردم. صاحبان کافه لئوپولد، افزون بر اینکه پول غذا و نوشابه شان را از من نگرفتند، هدایایی هم به یادگار به من دادند: فنجانهای کافه لئوپولد با تصویر جام جمشید. ادامه ماجراهای مومبای را هفته آینده برايتان میگویم. تا آن هنگام نمسته و بدرود. بخشهای پيشین این سفرنامه:
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
DAARYOOSH JAAN
DAMAT GARM -O- SARAT SALAAMAT BAAD
GHOLAAM Ali
-- GH ، Dec 15, 2007