تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
سفرنامه هند - بخش پنجم

کاخ آبی و معبد بوزینه‌های جی‌پور

بخش پنجم سفرنامه هند را از اینجا بشنوید.

‌ ‌

داستان ما به آن‌جا رسیده بود که من، در حالی که در محوطه‌ی کاخ شهر جی‌پور منتظر راننده‌ام «مانو» بودم، مفتون عکس وسوسه‌انگیز جال‌محل یا کاخ آبی جی‌پور شدم و محل انتظار را ترک کردم؛ سوار ریکشای آمارسینگ، راننده‌ی بذله‌گوی هندو شدم که می‌گفت فاصله‌ی کاخ آبی پنج دقیقه آن‌ورتر از کاخ شهر است و به سمت کاخ آبی راه افتادم.

سفرمان بیشتر از ۱۵ دقیقه طول کشید و احساس عذاب وجدان آزارم می‌داد که احتمالاً مانو با خیال این‌که من هنوزم در کاخ شهرم، یک گوشه نشسته و انتظار من را می‌کشد. ولی تا نمای کاخ آبی را از دور دیدم، به اصطلاح شاعرانه، آسمان ذهنم صاف و بی‌ابر شد و همه چیز جای خودش را به کاخ آبی داد.


عکس‌ها: داریوش رجبیان، زمانه

حالی با جال محل
سمت راست جاده‌ی مرتب و آراسته، دریاچه‌ی مانساگار پایه‌های تپه‌های حاشیه‌اش را می‌شست. تپه‌های موسوم به ناهارگار را. یک نرده‌ی صورتی دراز که آن سرش پیدا نبود، ما را از دریاچه جدا می‌کرد. درست وسط دریاچه‌ی کاخ خاک رس راج‌پوتی با صلابت سلطنتی نشسته بود. بازتاب ساختمان روی آب کبود دریاچه عظمت آن را دو برابر می‌کرد.

کاخ آبی چهار گنبد کوچک راج‌پوتی در چهار گوشه و یک گنبد بزرگ در وسط داشت که همه‌ی آن را داشتند مرمت می‌کردند. نوک پنج درخت بلند و سبز را هم می‌شد روی پشت‌بام جال‌محل دید.

جال‌محل معرف به کاخ آبی جی‌پور سال ۱۷۹۹ میلادی توسط مادیو‌سینگ یکم، مهراج جی‌پور ساخته شد و ییلاق و محل خوش‌گذرانی حاکم جی‌پور بود. نمای آن برگرفته از کاخ دریاچه‌ی اودای‌پور است. جایی که حاکم جی‌پور دوران کودکی خود را در آن گذرانده بود.

مادیو‌سینگ اول معمولاً برای شکار مرغابی به این کاخ می‌آمد و برای مدتی در آن می‌ماند. کاخ آبی برای یک دوره محل اقامت نخست‌وزیران جی‌پور هم بود. اکنون جال‌محل یک کاخ متروکه است و از پنج طبقه‌ی آن، تنها یک طبقه‌ی بالایی روی آب مانده است. گفته می‌شود که جال‌محل به زودی به یک هتل گران‌قیمت دریاچه‌ای تبدیل خواهد شد.

دریاچه‌ی مانساگار، مصنوعی است و برای رفع نیاز مردم جی‌پور به آب ساخته شده است. در حاشیه‌ی شرقی دریاچه‌، سد مانساگار را می‌شود دید که بین دو تپه ساخته شده است.

«ما به انتظار عادت داریم!»
بازدید از دریاچه‌ی مانساگار به ویژه برای پرنده‌شناسان تجربه‌ی خوبی خواهد بود. چون می‌گویند که در زمستان‌ها دریاچه پر از انواع نادر پرندگان می‌شود.

هوای رمانتیک دیدار از جال‌محل در سر، سوار ریکشای آمارسینگ شدم و از او خواستم که من را به کاخ شهر برگرداند. ولی آمار پیش خودش برای من برنامه‌ی مفصلی چیده بود؛ اعم از بازدید از کارگاه نقاش‌های جی‌پور، صحاف‌ها و دکان‌ها و غیره. اصرار من که حتماً باید به کاخ شهر برگردم، کارساز نبود.

به او گفتم که یک نفر آن‌جا منتظر من است. گفت: «هندی است یا فرنگی؟» گفتم: «هندی است.» گقت: «پس نگران نباش. ما هندی‌ها به انتظار عادت داریم و ساعت ترتیب زندگی ما را دیکته نمی‌کند.» گفتم که نیم‌ساعت قبل باید آن‌جا می‌بودم و ظاهراً این‌ هندی‌ای که صحبتش را می‌کنم، به ساعت ارج ویژه‌ای دارد که همیشه به موقع در محل قرارش حاضر می‌شود. گفت: «پس احتمالاً این مرض از فرنگی‌ها به او هم سرایت کرده.» و دیگر چیزی نگفت.

اخم‌هایش را در هم کرد و گاز را فشار داد و به قول خودش «سوپرهلیکوپتر هندی»‌اش با جلوه‌های مارپیچ و ترسناک، سمت کاخ شهر پرید. رانند‌ه‌هایی که مانع از حرکت سریع ریکشای آمار می‌شدند، حتماً دو سه فحش آب‌دار از او می‌شنیدند.

این بار در عرض کمتر از ۱۰ دقیقه فاصله‌ی بین کاخ آبی تا کاخ شهر طی شد. به آمار ۲۰۰ روپیه دادم و گفتم که شماره‌ی تلفنش را به من بدهد تا بعداً به او زنگ بزنم و به آن‌جاهایی که صحبتش را می‌کرد، سر بزنیم. آمار سینگ دوباره گره‌ ابروانش را گشود؛ سرش را به شدت تکان داد و تشکر کرد و شماره‌اش را نوشت و داد و رفت.

مانو، راننده‌ای که من را از دهلی به آگرا و از آگرا به جی‌پور رسانده بود، طبق معمول داشت به آینه‌ی ماشینش نگاه‌ می‌کرد و به موهای مجعدش می‌رسید. تعجب کرد که چرا من از یک سمت دیگر می‌آیم، نه از داخل کاخ شهر.

داستان آمار سینگ را برایش تعریف کردم. بلافاصله از من پرسید که چه‌قدر به او پول داده‌ام. گفتم ۲۰۰ روپیه. مانو طوری به من نگاه کرد که انگار به صورتش تف کرده باشم. گفت: «اگر به من ۲۰۰ روپیه داده بودی، چهار بار به کاخ آبی می‌بردم و می‌آوردمت. آن هم با این خودرو شیک کولردار تاتا.» گفتم «دلیلش هم دقیقاً وسیله بود. می‌خواستم سوار ریکشا بشوم. حالا من را به هتل برسان.»

کاماسوترا روی دست‌نویس‌های عربی
فردای آن روز به مانو ثابت کردم که به خودرو تاتا‌ی او شدیداً نیاز دارم. از او خواستم هر چه دیدنی در شهر جی‌پور و اطراف آن هست، به من نشان دهد. اماکن زیادی را دیدم. از جمله سراغ نقاش‌های مینیاتور را گرفتیم که آمار سینگ تعریفشان را می‌کرد.

کارگاه، یک اتاق بزرگ بود با هفت تا هشت نفر نقاشی که روی زمین نشسته بودند و نقاشی‌های مغولی می‌کشیدند. قلم‌مو‌هایشان به اندازه‌ی نوک سوزن ظریف بود و جزئیات و ریزه‌کاری‌های نقاشی‌هایشان را فقط با یک ذره‌بین می‌شد تشخیص داد. به من ذره‌بین هم داده بودند.

به اتاق رییس کارگاه راهنمایی‌ام کردند. شیرچای هندی داغ آوردند و نقاش ارشدشان که به انگلیسی سلیس لندنی صحبت می‌کرد، بساطش را روی میز پهن کرد.

نقاشی‌ها اکثراً پشت دست‌نویس‌های قدیمی فارسی انجام شده بود. خود نقاش فکر می‌کرد دست‌نویس‌ها اردو یا عربی باشد. چند صفحه‌اش را خواندم و ثابت کردم که همه‌اش فارسی است. به‌جز چند دست‌نویس مذهبی عربی که از آن‌ها به عنوان کاغذ نقاشی تصاویر کاماسوترا استفاده شده بود. نقاش برای من توضیح داد که این کار اصلاً و ابداً عمدی نبوده است. چون هیچ کدامشان عربی یا فارسی بلد نیستند.

حصار عنبر و فیل سواری
به حصار عنبر هم رفتم که از شهر جی‌پور ۱۱ کیلومتر فاصله دارد و نمونه‌ی تمام‌عیار شکوه و جلال راج‌پوت‌ها است. عنبر، مجموعه‌ای از کاخ‌ها، قلعه‌ها و معابد و باغ‌ها است که بر فراز تپه‌ای بلند ساخته شده است. ساختمان‌ها ترکیبی از معماری هندو و گورکانی است که احداث آن‌ها در سده‌ی ۱۶ میلادی توسط «راجا مان سینگ» فرماندار عنبر آغاز شده بود.

جالب‌ترین مورد سفر به حصار عنبر، وسیله‌ی حمل و نقل آن است. تنها وسیله‌ای که اجازه‌ی ورود از دروازه‌ی حصار را دارد، فیل است. ده‌ها فیل آراسته و پیراسته با خرطوم‌های منقش، بازدیدکننده‌ها را تا دروازه‌های حصار می‌رسانند و برمی‌گردند. من هم برای نخستین بار در عمرم یک فیل را به قیمت ۵۰ روپیه کرایه کردم و از تپه بالا رفتم، یک عالمه عکس گرفتم و برگشتم.


باغ وحش آزاد
بعد از بازگشت به هتل، در جی‌پور به آمار سینگ زنگ زدم؛ چون به او قول داده بودم. و از او خواستم که با اوتوریکشایش من را به معبد بوزینه‌ها برساند که تعریفش را از قبل شنیده بودم.

معبد بوزینه‌ها، روستایی است در حاشیه‌ی شهر جی‌پور. و تا لحظه‌ای که ندیده بودم، باورم نمی‌شد که آن‌چه درباره‌اش شنیده بودم، همه‌اش راست بوده. جمعیت میمون‌های این روستا شاید بیشتر از آدم‌های آن باشد.

جالب‌تر این که بوزینه‌ها در این روستا با انواع و اقسام جانور‌های دیگر زندگی مسالمت‌آمیز دارند. اگر جیغ یک میمون سمت یک گاو خشمگین و پریدن یک میمون دیگر روی خوک وحشت‌زده و پرسر و صدا را نادیده و ناشنیده بگیریم، از هم‌سازی این همه حیوان در کنار هم تنها حسی که به کس دست می‌دهد، تعجب است و بس.

گاو و خوک و بز و خر و مرغ و خروس و سگ و گربه و پرنده‌های بی‌شمار، کنار‌ هم روی خاک غلت می‌زدند، می‌پریدند، بازی می‌کردند، عصبانی می‌شدند، شادی می‌کردند و همه‌اش را می‌شد از نزدیک دید؛ لمسشان کرد و با ‌آن‌ها حرف زد. یک باغ‌وحش بزرگ و آزاد در روستایی که صد‌ها خانوار در آن زندگی می‌کنند.

حیوان‌ها برای خودشان نیایش‌گاه دارند؛ با یک بت هندو که با چنبر گل آراسته شده است. تعداد میمون‌ها در کوه روبه‌رویی روستا دهچند بیشتر است. بوزینه‌ها روی صخره‌ها می‌خزند و منتظر آدم‌ها می‌نشینند که شاید برایشان موز یا بادام‌زمینی بیاورند. یک بسته پلاستیکی بادام‌زمینی من را یک میمون چابک قاپ زد و پاره کرد، بادام‌‌های ریخته را از روی زمین جمع کرد و به من چپ‌چپ نگاه کرد و رفت.

کنار میمون‌ها مارگیر‌ها هم نشسته‌اند؛ در انتظار گردش‌گر ها که مارشان را دور گردنش بیندازند و با آن عکس بگیرند. من فقط جرأت کردم پوست مار کبرا را لمس کنم؛ اما دور گردنم ننداختمش.

معبد بوزینه‌ها از دیدنی ترین جاهای هند برای من بود.

هفته‌ی آینده به بزرگ‌ترین شهر هند می‌رویم. مومبای یا همان بمبئی پیشین. حتماْ سری به گالری عکس‌های جی‌پور هم بزنید. تا آن هنگام نمسته و بدرود.

‌ ‌

***

بخش‌های پيشین این سفرنامه:
بخش نخست: مسافری از هند
بخش دوم: لمس تاج هند
بخش سوم: شهر فاتح مغول
بخش چهارم: شهر صورتی هند

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آفرین بر شما برای به این دقت نوشتنتون ،عید منم می خوام برم هند امیدوارم سفر من هم به همین خوبی باشه.

-- حدیث ، Feb 24, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)