رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

«قرعه‌کشی»

میس‌زالزالک

ماجرا از زمان بچگی‌م شروع شد. هر کی بهم می‌رسید، از عمو و عمه و دایی و خاله گرفته تا دوست بابا و مامان، بعد از کشیدن لپم(آخ که چقدر دردم میومد) و ماچ‌های آبدار( که چقدر از خیسیش چندشم می‌شد)، به عنوان کادو با بزرگواری یک یا دو یا چند در نوشابه‌ می‌ذاشتن کف دستم، که:
- عزیزدلم، اینا توش نوشته جایزه. اینا رو می‌بری سوپر محله نوشابه‌ی مجانی می‌گیری. خوب؟ ناقلا، موقع نوش جان کردنش هم یاد عموت یا خاله‌ت هم بیفتی ها...

بابام می‌گفت چرا برای خودتون نمی‌گیرید؟ عمو جان می‌گفت مگه نمی‌دونی من قندم بالاست!

اون موقع از اون نوشابه شیشه‌‌ای‌ها بود که باید با درباز کن تشتکشو برمی‌داشتی و چون کوکاکولا و پپسی‌کولا استکباری بودن، اسم این نوشابه‌ی وطنی رو گذاشته بودن ‌کوثر!

منم با شوق و ذوق تشتک‌ها رو که توش بزرگ نوشته بود "جایزه" جمع می‌‌کردم که یهو خیلی بشه، با هم برم بگیرم. 12 تا که شد. بابامو به زور برداشتم بردم سوپرمحله.


آقای سوپری تشک‌ها رو که دید گفت مردم هر روز از اینا میارن. ولی کارخونه‌ی ‌کوثرهمچین چیزی به مانگفته که نوشابه‌ی مجانی بدیم و تشتک بگیریم. بذارید 24 تا بشه و برید از نمایندگی‌ش بگیرید.

خوشبختانه اهدا‌ء تشتک از افراد فامیل و دوستان به همکارای بابام هم سرایت کرده بود. بابا هر روز با چند تشتک از راه می‌رسید که ببین بچه‌جان، همکارام چقدر دوستت دارن!

و من خوشحال از این همه محبت و صفا تشتک‌هارو تو یه گلدون جمع می‌کردم و هر روز می‌شمردمشون.
48 تا که شد بابا منو با به کیسه پر از تشتک سوار ماشین کرد و برد نمایندگی کوثر. مامان هم موند خونه تا توی آشپزخونه جای دو جعبه‌ی 24 تایی نوشابه رو خالی کنه تا بعدا جلوی دست‌وپامونو نگیرن.

به نمایندگی نوشابه پخش‌کنی که رسیدیم. یک‌راست سراغ مسئولش رو گرفتیم که نبود. از کارمندی که مشغول کار بود پرسیدیم اینجا نوشابه‌ جایزه رو می‌دن. کارمند با نیشخندی کیسه‌ی پر از تشتک رو نگاه کرد و گفت نخیر. روزی چند نفر میان این سوالو می‌کنن. اما اینجا از طرف کارخونه تاحالا هیچ دستوری نیومده . فکر کنم باید برید از خود کارخونه بگیرید!

با ناامیدی برگشتیم. مامان تا صدای ماشین بابا رو شنید دوید بیاد کمک، که دید دست از پا درازتر برگشتیم.
اما تشتک‌های اهدایی که بعد از این جریان هنوز هم مرتب بهم می‌رسید امیدم رو باز هم شعله‌ور کرد. نه من، نه بابا و نه مامان هیچکدوم از رفتن جلو کارخونه حرفی نمی‌زدیم.


بیشتر از صد تشتک جمع شده بود که روزی مادر بزرگم که اومده بود خونه‌مون مهمونی از دهنش در رفت که عمه و عمو تا دم در کارخونه کوثرهم رفتن و اونجا فقط دستشون انداخته بودن و کلی مسئولین نوشابه‌سازی رو نفرین کرد که دختر و پسرشو علاف کرده بودن. می‌گفت زمان ما قول‌ها قول بود. اما اینا (....)

همون شب مامانم تموم تشتک‌ها رو ریخت بیرون.

با اینکه اولین تجربه‌م از جایزه خوب نبود اما همیشه یه ندایی تو دلم می‌گفت میس‌زالزالک تو یه روزی یه جایزه‌ی بزرگ می‌بری و پولدار می‌شی و همه رو متحیر می‌کنی!

می‌دونستم مامانم هم یه همچین امیدی تو دلش هست. اینو از باز کردن دفترچه‌ پس‌اندازهای قرض‌الحسنه‌ای که در همه‌‌ی بانک‌ها برام باز کرده بود فهمیدم.

بعدها، یه روز که مامانم داشت موهاشو با رنگ موی کارون رنگ می‌کرد به‌طور تصادفی روی جعبه‌ش خوندم که اگه شش تا تیوب خالی رنگ مو رو ببریم مغازه‌ای که ازش خرید کردیم یک تیوب ِ پُر جایزه می‌گیریم. از خوشحالی به هوا پریدم. حساب کردم شش تا تیوب که چیزی نیست. تازه تو بروشور صراحتا" اعلام کرده بود از مغازه‌ای که رنگ مو رو خریدیم. من می‌دونستم که مامانم از کجا خرید می‌کنه. از اون به‌بعد فامیلا تعجب می‌کردن که چرا یه دفعه میس‌زالزالک به مارک رنگ‌مویی که می‌زنن علاقه‌مند شده. اونایی هم که نمی‌خواستن کسی بفهمه که مو رنگ می‌کنن(مثل آقایون) یه خوره از این سوالم دلگیر می‌شدن. اما در راه هدفم ناچار بودم گاهی از این جسارت‌ها بکنم.


بعد اگه جواب کارون بود(اون‌موقع رنگ‌موهای خارجی کم بود و تقریبا همه کارون می‌زدن)، می‌پرسیدم چقدرش مونده؟ اگه می‌گفتن کم مونده یا داره خالی می‌شه ازشون می‌گرفتم.

خیلی زود 6 تا جمع شد و باکمال افتخار رفتم گذاشتم جلوی آقای مغازه‌داری که مامانم خریدشو ازاونجا می‌کرد. مغازه‌دار لبخندی زد و گفت، تو این سری جدید رنگ موهایی که آوردیم نوشته باید 12 تا جمع کنید تا یه نو تقدیم کنم.

با قیافه‌ی کنف شده برگشتم خونه. منو بگو می‌خواستم مامانمو سورپریز کنم.

خلاصه، سرتونو درد نیارم. سعی کردم از پا ننشینم. حتی یواشکی از تیوپ‌های رنگ‌موی مامانم رنگ خالی می‌کردم تو آشغالی تا زودتر خالی شه و تعداد جور بشه.

بالاخره 12 تا شد. دیگه با اعتماد به نفس رفتم جلوی مغازه‌داره گذاشتمشون.
اونم انگار از این بازی خوشش بیاد با خنده گفت چرا این‌قدر طولش دادی؟ این رنگ‌موهای جدید کارون نوشته باید 15 تا جمع کنی!

موقتا پروژه‌ی رنگ‌مو رو گذاشتم کنار. نه اینکه خدای نکرده خسته یا ناامید شده باشم. نه! اگه بگن صدتا هم جمع کن جمع می‌کنم. ولی می‌خواستم دایره‌ی فعالیتم رو بیشتر کنم.

اتفاقا عزمم جزم‌تر شده بود که بـــایـــد یه جایزه‌ای‌چیزی از این شرکت‌ها ببرم تا همه‌ی آشنایان بفهمن که من همچین الکی تلاش نمی‌کنم. اما دنبال جایزه‌ی بزرگتر و دندون‌گیرتری بودم!
مثل بلیت سفر به جزایر قناری!


وقتی شرکت آب‌میوه فروشی "سین‌سین" اعلام کرد اگه ده تا برچسب آب‌میوه بزرگ سین‌سین رو بفرستیم به آدرس شرکت، در قرعه‌کشی سفر به جزایر قناری شرکت داده می‌شیم آروم و قرار نداشتم. اگر می‌بردم و بلیتشو به عنوان کادو به مامانم می‌دادم چه ذوقی می‌کرد و دیگه نمی‌گفت زالزالک جون، این حرفا رو ولش کن. به درسات بچسب!

از اون به‌بعد به طور ناگهانی دچار کمبود ویتامین شده بودم. هی آب‌میوه می‌خواستم. اونم فقط آب‌میوه‌ی سین‌سین. هر چی مامانم می‌گفت زالزالک جان تو که روزی دو سه کیلو میوه‌ی تازه می‌خوری. یخچال از دست تو آرامش نداره بس که می‌ری بازش می‌کنی، دیگه آبمیوه‌خوردنت چیه. می‌گفتم شنیدم این‌طوری هوشم بیشترمی‌شه و درسا رو بهتر می‌فهمم! مامانم ابرویی بابا مینداخت و هیچی نمی‌گفت. می‌دونستم نقطه‌ضعفش درس منه!

هر وقت پاکت آبمیوه خالی می‌شد برچسبشو می‌بریدم و یواشکی قائم می‌کردم. هر ده‌تا که جمع می‌شد می‌ذاشتم تو پاکت و می‌فرستادم برای شرکت.

از اون طرف هم در مسابقه‌ی صابون "گلبهار" هم شرکت می‌کردم. برای بردن وسائل خانگی. می‌خواستم احتیاجی نباشه بابام برای جهیزیه‌م تو خرج بیفته!
و در مسابقه‌ی خمیر دندون "دندنه" برای بردن دوچرخه. شامپو گل‌میخ برای بردن کباب‌پز و...

اینا رو هم باید ده‌تا ده‌تا جعبه‌شونو صاف می‌کردم و می‌ذاشتم تو پاکت بزرگ و می‌فرستادم.

یکی از جایزه‌ها که مال شرکت آدامس فیل‌نشان بود، یک هفته اقامت در شهری بود که مسابقات فوتبال جام جهانی برگزار می‌شد. در رؤیا می‌دیدم که برنده شدم و بلیتو دادم بابام و بابام ساک سفر بسته و داره خداحافظی می‌کنه. و من دارم لیست سوغاتی‌هایی که باید برام بیاره بهش می‌دم.

بعدها جمع کردن در قوطی‌های رب "تحفه" و تیکه پارچه‌ای که به گونی‌های برنج تحفه وصل بود شد کارم. اینا رو نباید خودشونو می فرستادیم. کافی بود شماره‌ها رو روی کاغذی می‌نوشتیم و پست می‌کردیم.

چقدرتا حالا پول پست پیشتاز داده باشم خوبه؟

ولی از حق نگذریم، جایزه‌های شرکت تحفه هم واقعا وسوسه‌کننده‌بود. ویلا، آپارتمان، ماشین آخرین سیستم، سرویس طلا و...

من باید به کسایی که این کارمو مسخره می‌کردم نشون می‌دادم چندمرده حلاجم!

تموم کشوهای دراورم، توی کمدم، زیر تختم پر شده بود از جعبه‌های صابون و خمیردندون و در قوطی رب گوجه فرنگی و برچسب شامپو و مایع ظرفشویی (شکر خدا نمی‌گفتن خود قوطی‌های مایع ظرفشویی رو براشون پست کنیم). آخه باید نگهشون دارم تا بعد از برنده شدن نشونشون بدم.

خلاصه آقای دکتر، به‌خدا من چیزیم نیست. این مامان و بابام بی‌خود نگرانن. درس به چه درد می‌خوره. وقتی جهیزیه‌م جور شد و آپارتمان و ماشین آخرین سیستم و برنده شم و تو گردنم سرویس طلا ببینن، خودش پی می‌برن بی‌خودی منو آوردن پیش شما... راستی آقای دکتر! می‌دونید این خودکاری که دستتونه اگه 20 تا پوکه‌ خالی‌شو بفرستیم تو قرعه‌کشی ساعت دیواری عقربه‌طلا شرکتمون می دن؟!

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خیلی بامزه بود. کلی خندیدم:)

-- تیغور ، Jul 7, 2007 در ساعت 10:17 PM

ميس زالزالک :
از اينکه کمپانی ها با وعده وعيد سر مشتری هايشان کلاه ميگذارند شکی نيست . همه جای دنيای کم بيش هميطور است .
مثلا ميگويند بکی بخريد! دوتا ببريد ! قيمت يکی را دو بر ابر ميکنند ..
در حقيقت با این شگرد قيمت هر دوتا رو از مشتری می گيرند !
اما من برای بلاهايی که تو فکر ميکنی در آن قرعه کشی ها
بسر ت آمده اصلا برات ناراحت نشدم .ميدانی چرا ؟
در زبان انگليسی هر نوغ قرعه کشی یا قمار را " بازی " هم ميگويند .در باری هم بايد يکنفر بازنده بشه باید بدانیم دراین باری ها کمپانیها مهارت شان از مشتری بیشتر است در خال انها برنده میشن !! باید فکر کنی نوعی بازی کردی .
اگر نه پس قمار کردی و پشيمان هستی ؟ وانرا ترک کردی . اما یادت بماند در قمار هم اگر تفلب نکنی اصلا برنده نمیشی!!
میگویند ازدواج هم نوعی قمار است
اگر تا خالا ازدواج نکردی مواطب باش
اگر تقلب نکنی اصلا برنده نمیشی!!
اما يک چيز جدی بگم خوش باوری ات بکنار ..و ولی اراده و پشت کارت را آفرين ميگويم.

-- نوشين ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:17 PM

نکته جالبی دراین گفتار وجود داره اونم دروغ گویی ما ایرانیان عزیز است که متاسفانه بصورت یک فرهنگ درامده منهم از همین کارهای میس زالزالک کردم و حسابی کنف شدم و البته دود ان بیش ازهمه به چشم تولید کننده ایرانی میرود که از نوک دماغش را بیشتر نمی بیند.یادتان باشد این شعار را فراموش نکنید(ایرانی جنس ایرانی بخر!!!!!!!!!!!!!!!!)

-- حامد ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:17 PM

عالی بود رفیق!
خوشم اومد. دانیال از اتاق بغل.

-- دانیال ، Jul 8, 2007 در ساعت 10:17 PM

دستت درد نکنه کلی خندیدیم

-- مینا ، Sep 4, 2007 در ساعت 10:17 PM