رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۷ فروردین ۱۳۸۶

می‌خواهم بروم دیسکو و یک دل سیر برقصم !

لیلی‌ نکونظر

حالا درست پنج روزی از آغاز این سال نو می گذرد . من هفت سینم را چیده ام، سفرم را رفته و برگشته ام .


یک برش از هفت سین

کتاب های زیادی دارم برای خواندن، خصوصا آن‌هایی که همزمان می‌خوانم و نصفه نصفه می مانند را باید دریابم . قبل از سال نو ، دی وی دی خریدم، برای شب های فیلم، شب هایی که باید وقف سینما شوند. اما... الان که نشسته ام پای این نوشتن‌ها، حوصله ام سر رفته و دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها شده ام، رخوتناک و بی‌قرار . دلم برای همان کار لعنتی کذایی، که روزگاری عشقم بود و حالا اجبارم، تنگ شده .
برای پر کردن همان صفحه از خبرهای خبرگزاری‌ها ، برای اطاعت از همان سیستم کارمند پرور مضحک که امانم را بریده ، برای همان عصرهای بیمار صفحه بندی ، عصرهای بی رونق و پر از سردرد ؛ عصرهایی که به یادت می‌آورد ، روزگار روزنامه‌نگاری، روزگاری ، برایت معنای فالاچی شدن داشت و به هیجان آمدن و به ستوه آوردن ، گردش و پیگیری و تاثیر ، دیوانگی و کار غیر اجباری ؛ از سر ذوق ، از سر لطف و نه مطیع شدن به سیستم های سانسور ، پر کردن صفحه ها با اخبار غیر خطری خبرگزاری ها ...

آره ، دلم تنگ شده برای همان عصرهای دل آشوبه و استیصال صفحه‌بندی که به یادت می‌آورد ، رویای تو چیز دیگری بود. خنده‌دار است ، روزهای کار جیم می‌زنم و روزهای بیکاری را به بی‌حوصلگی می‌گذرانم . چه کار می‌شود کرد ؟
با خودم فکر می‌کنم ، پس این ویژگی‌های نسلی که می‌گویند ، همین‌هاست دیگر ، همین بی‌تابی و بی‌هدفی ، مدام از سنگینی و سبکی تحمل‌ناپذیر به فغان آمدن ، همین که در هر لحظه دنبال چیز دیگری هستیم . چه می‌خواهیم ؟ دارم با خودم فکر می کنم ، درست در این لحظه خاص دلم چه می خواهد ... با عرض پوزش و شرمندگی نه کار دلم می خواهد و نه این روزها را به بیکاری گذراندن ، دلم می‌خواهد بروم دیسکو و یک دل سیر برقصم ... آره آره ، همین را می خواهم !

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

من هم عین تو احساس می کنم .

-- یک روزنامه نگار ، Mar 27, 2007 در ساعت 06:26 PM