رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ مرداد ۱۳۸۹
گفت‌وگو با احمد قابل، اسلام‏شناس و پژوهشگر دینی

احمد قابل: همه‏ی ملت به قید وثیقه آزادند

مریم محمدی
mmohammadi@radiozamaneh.com

احمد قابل، اسلام‏شناس، پژوهشگر دینی و از شاگردان آیت‏الله منتظری است.

Download it Here!

وی در روز بیست‌ونهم آذرماه سال گذشته، روز وفات آیت‏الله منتظری، حین سفر از مشهد به قم، برای شرکت در تشییع‏جنازه‏ی استادش دستگیر شد.

آقای قابل هفت‌ماه در زندان به‏سر برد و روز بیست‌و‌نهم اردیبهشت ماه سال جاری، در جلسه‏ی دادگاهی که برای وی تشکیل شده بود، با دستبند و پابند حاضر و سپس با قرار وثیقه آزاد شد.

این البته اولین بازداشت و دستگیری آقای قابل نبود. وی از منتقدان سرشناس نظام جمهوری اسلامی به‏شمار می‏رود که همواره بر بیان نظریات خود در هر شرایطی اصرار دارد.

این اسلام‌شناس و پژوهشگر، در گفت‌وگویی با زمانه از دلایل بازداشت طولانی‌اش می‏گوید.


احمد قابل، اسلام‏شناس و پژوهشگر دینی

احمد قابل: با توجه به آن‏چه در بازجویی‏ها و در طول مدت زندانی بودنم گذشته و هم‏چنین صحبت‏هایی که پس از آن مطرح شده است، گمان من این است که انگیزه‏ی نخست آقایان برای بازداشت من، این بود که در مراسم تشییع پیکر مرحوم استادم نباشم. این عمدی بود که آنها را وادار کرد تا فوری مرا بازداشت کنند. ابراز هم می‏کردند که: با توجه به زبان تند و تیزی که دارید، بیرون بودن‌تان به هیچ‏ عنوان به صلاح دستگاه امنیتی نیست. هم‏چنین به گفته‏ی آنها، به صلاح خود من هم نیست.

شما چه مدت و بر چه اساسی بازجویی می‏شدید؟ محتوای بازجویی‏ها چه بود؟

من حدود دوماه بازجویی داشتم. در طول این دوماه حرف‏های زیادی بین ما ردوبدل شد. تقریباً مجموعه‏ی آن‏چه من نوشته بودم یا در مصاحبه‏ها و سخنرانی‏ها گفته بودم و فحوای مطالبی را که طرح کرده بودم، به لحاظ موضوعی و نه به لحاظ موردی، تحت پرس‏وجو قرار می‌دادند.

تقریباً نزدیک به ۱۶۰ صفحه بازجویی داشتم. علاوه بر این مابین ۲۰۰ تا ۳۰۰ صفحه پرنیت از مصاحبه‏ها و نوشته‏های من و هم‌چنین گزارش‏هایی که از سخنرانی‏های من برای‏شان ارسال شده بود نیز در پرونده قرار داشتند.

طبیعی بود که باید راجع به تک‏تک این موارد توضیح می‏دادم. منتها دو مطلب خیلی برجسته بود: یکی مسئله‏ی انتقاد از مقام رهبری بود که در واقع نکته‏ی اصلی بود. پرس‏وجوی آن‏ها این بود که چرا شما این‏قدر روی رهبری تاکید کرده‏اید و انتقاد‏های‏تان عمدتاً مقام رهبری را در بر می‏گیرد. مگر این همه مسئول دیگر که در کشور هستند، هیچ مسئولیتی ندارند؟ چرا شما به آنها انتقاد نمی‏کنید؟

من هم مایلم این سئوال را از شما بپرسم: چرا فکر می‏کنید که همه‏ی فشارها باید روی رهبری باشد؟ این فکر هم وجود دارد که مجاری قدرت در کشور ما متعدد هستند و ممکن است شخص رهبر به‏تنهایی نتواند مانع یا عامل همه‏چیز باشد. در این صورت، آیا تمرکز نقدها روی او درست است؟

در میان دوستان ما هم در این‏ زمینه دو دیدگاه وجود دارد، ولی من جزو کسانی هستم که معتقدم تمام پیرامونی‏های رهبری، قدرت‏شان را به‏صورت سایه از رهبری اخذ کرده‏اند. رهبری هم اشراف دارد. این مسئله را بچه‏های اطلاعاتی در بازجویی‏ها البته با کاربرد کلمه‏ی غلط «با اشرافیت کامل ...» یادآوری می‌کردند؛ در صورتی که اشرافیت کلمه‏ی غلطی است... به‏هرحال من شواهد و قراین فراوانی برای این امر دارم که تمام این مسائل با اشراف کامل رهبری صورت می‏گیرد.

به‌عنوان نمونه: از زندان که بیرون که آمدم، شنیدم یکی از علما و مراجع در دیدار با آقای خامنه‏ای، به ایشان تذکر داده‏اند ‏که: سیاست پس از انتخابات، سیاست درستی نبوده است و حتی منجر به فایده‏ای برای شما نشده است. افراد را آزاد کنید، این بگیروببندها را تمام کنید و حداقل بساط دیگری را پهن کنید.

آقای خامنه‏ای هم در پاسخ گفته‏‌اند: «به‌تازگی یک فهرست ۵۰ نفره آورده بودند که من امضا نکردم.» مفهوم این سخن آن است که فهرست‏های قبلی را ایشان امضا کرده و افراد دستگیر هم شده‏اند.

یعنی وقتی کار به این‏جا برسد که نام تک‏تک افرادی که قرار است دستگیر شوند، به امضای مقام رهبری برسند، دیگر باید گفت: تا چه حد دخالت در حوزه‏ی قوه‏ی قضاییه، قوه‏ی مجریه و قوه‏ی مقننه؟! حول محور همین قضیه‏ی دانشگاه آزاد، دیدید که ایشان چه‏ کرد. اگر بناست که رهبری دخالت نکند، پس چرا جلوی مصوبه‏ی مجلس را می‏گیرند؟ تازه این مجلس که مجلس ما نیست. مجلس رهبری است. مجلس ملت که نیست. قوه‏ی قضاییه هم که متعلق به خود رهبری است.

یعنی خود ایشان هم با خودش در تعارض است، نمی‏داند چه‏ می‏خواهد بکند. البته من به ایشان حق می‏دهم. با توجه به اوضاعی که پس از انتخابات رقم خورده، آنقدر گرفتاری ذهنی دارند که نمی‏توانند ذهن‏شان را منسجم کنند، ولی ما که نباید تاوان عدم انسجام ذهنی ایشان در تصمیم‏گیری‏ها را بپردازیم.

گفتید که دو مورد در بازجویی‏های شما خیلی برجسته بود. یکی مسئله‏ی انتقاد از رهبری بود. وجه دوم چه بود؟

مورد دوم مسئله‏ی مصاحبه‏ها و اظهاراتم در رسانه‏های خارجی است که از آنها با عنوان «رسانه‏های بیگانه» یا «رسانه‏های دشمن» یاد می‏کردند. من هم هیچ‌وقت و در هیچ نوبت نپذیرفتم که مصاحبه با یک رسانه، ممنوعیت قانونی و یا ممنوعیت شرعی دارد.

حرفم این بود که خود مسئولین شما با رسانه‏های خارجی مصاحبه می‏کنند. رسانه‏ی خارجی با رسانه‏ی خارجی فرقی ندارند. حتی همان‏هایی که شما نام‌شان را می‏برید و آنها را خیلی بد جلوه می‏دهید و به‏اصطلاح خودتان پیش‏قراولان ناتوی فرهنگی معرفی می‏کنید هم، در مصاحبه‏های مسئولین کشور حضور دارند. سئوال می‏پرسند و پاسخ می‏گیرند. یعنی رسانه‏های آمریکایی، انگلیسی و بقیه‏ی کشورها.

طبیعی بود که آنها جواب خاصی نداشتند و فقط به مصوبه‏ی شورای عالی امنیت ملی استناد می‏کردند. من هم گفتم که شورای عالی امنیت ملی حق قانون‏گذاری ندارد. بر فرض هم که آنها چیزی را تصویب کرده باشند، برای من ملاک نیست. مسئولین خودشان هرکاری دل‌شان می‏خواهد بکنند، اما ملت طرف قرارداد حاکمیت است. حاکمیت حق ندارد که یک‏جانبه قراری را علیه ملت وضع کند و بعد هم توقع داشته باشد که عملی شود.

خلاصه ما به توافق نرسیدیم. در گزارش بازجویی اطلاعات آمده بود که متهم مصر بر مواضع خودش است و تاکید دارد که آن را ادامه خواهد داد. با توجه به همین شرط، من بیرون آمدم. حال نمی‏دانم چرا و به چه نحو، تصمیم‏ بر این گرفتند که من از زندان بیرون بیایم؟ ما نه رفتن‏مان به اختیار خودمان بود و نه آمدن‏مان.

آقای قابل، این اولین دستگیری شما نیست و شما پرونده‏های بازی در قوه‏ی قضاییه دارید. الان هم با قید وثیقه آزاد شده‏اید. در نامه‏ای که منتشر کردید، توضیحاتی در این مورد داده‏اید که شاید برای مردم به لحاظ حقوقی زیاد مفهوم نباشد.

من اصلاً از تاریخ شانزدهم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۸۱، با قید وثیقه آزاد بوده‏ام و وثیقه‏ی من در طول این مدت، در اختیار دادگاه ویژه‏ی روحانیت تهران بوده است. آن‏ دستگیری هم منجر به محاکمه نشد. یعنی پس از این که من ۱۲۵ روز در انفرادی بودم، خودشان قرار را از بازداشت به وثیقه تبدیل کردند و بعد هم مرا بیرون کردند.

بعد از آن، چندباری در طول این مدت با آنها مواجه شدم؛ از جمله زمانی که مرا ممنوع‏الخروج کردند و در ستاد خبری اطلاعات خراسان حدود دوساعت‌ونیم، به اصطلاح خودشان، با من گفت‏وگو کردند. همان‏جا شرط کردم و گفتم که من نه آدمی هستم که رفتارهایم برخلاف قانون بوده باشد و نه بنا دارم رفتارهای خلاف قانونی‏ را که شما تجویز می‏کنید، بپذیرم.

من بر اساس قانون، آن‏چه حدم باشد و بر اساس شریعت، آن‏چه وظیفه‏ی شرعی‏ام باشد و براساس هویت ملی‏، آن‏چه وظیفه‏ی ملی‏ام باشد را انجام می‏دهم. کاری هم به خوش‏آمد و بدآمد کسی ندارم. سعی‏ام هم این است که هیچ کار خلاف قانونی انجام ندهم و مدعی‏ام که این حاکمیت است که رفتارهایش با ما همیشه رفتارهای غیر قانونی بوده است.

الان هم بر همین ادعا استوارم. سه‌بار در بازجویی‏ها، در جواب بازجوها نوشتم که: گویی حاکمیت متن قانون اساسی را متنی براندازانه می‏بیند و در برابر ما که مستندمان قانون اساسی و قوانین کشور است، می‏گوید این‏گونه نمی‏توان مملکت را اداره کرد. اگر مملکت را با قانون نمی‏شود اداره کرد، پس با بی‏قانونی و هرج و مرج می‏شود اداره کرد؟

شما که با قرار وثیقه آزاد بوده‌اید، الان چگونه دوباره با قرار وثیقه آزاد شده‌اید؟

آنها مجدداً، متأسفانه برخلاف قوانین خودشان و برخلاف اقراری که خود قاضی دادگاه در دادگاه کرد که نمی‏شود هم‏زمان هم بازداشت باشم و هم سندی به خاطر من بازداشت باشد، متاسفانه شش ماه این‏کار را ادامه دادند و سپس وثیقه‏ی جدید خواستند. من مخالفت کردم و نوشتم حتی اگر یک میلیون هم بخواهید، به‏هیچ‏عنوان وثیقه نمی‏سپارم.

اما آنها در نبود من، با خانواده‌ی وکیلم به توافق رسیده بودند. وثیقه‏ای سپرده شد و من بیرون آمدم که برخلاف میل و رغبتم بود. حتی ده‌روز پیش از آزادی که مرا برای تبدیل قرار بردند، به‌طور رسمی نوشتم که مخالف این امر هستم.

این عدم شفافیت در مورد وثیقه و آزادی و دریافت وثیقه‏ی مجدد، گویا در مورد خیلی از زندانیان سیاسی وجود دارد.

بله؛ من در مصاحبه‏هایم هم می‏گفتم که همه‏ی ملت به قید وثیقه آزادند. الان از مورد من شرم‏آورتر، مورد آقای زید‏آبادی است. در همین پرونده‏ی اخیر، از ایشان ۴۰۰میلیون تومان وثیقه گرفته‏اند که آزادش کنند و حتی یک روز هم این بنده‏ی خدا را آزادی نداد‏ه‏اند. خب این یعنی چه؟! اگر نمی‏خواهند آزادش کنند، چرا از او وثیقه می‏گیرند؟ اگر وثیقه می‏گیرند، چرا آزادش نمی‏کنند؟
اینها که طبق قوانین خودشان، خلاف قانون است. در دادگاه هم گفتم: نمی‏دانم چرا وقتی نوبت به مخالفان سیاسی می‏رسد، با این‏که آنها زبان دارند و حرف هم می‏زنند، اصرار دارید هیچ قانون را رعایت نکنید؟

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ملاقات تاریخی مرجع تقلید ایت الله عظمی موسوی اردبیلی با ایت الله خامنه ای
اقای احمد قابل درست میفرمایند ان مرجع تقلید شیعیان ایت اله العظمی موسوی اردبیلی بودند که پس از ان ملاقات یا اتمام حجت خود این مرجع نیز بسیار در خود رفتند. در تاریخ شیعه مرسوم نیست مراجع به دیدار روحانیون رتبه پایین تر از خود بروند و این مرجع فروتنی کرد بخاطر مردم و این کار را انجام داد و پس از ان ملاقات تاریخی که بسیاری از منتقدان و رسانه ها متوجه عظمت ان نشدند، بسیاری از زندانیان ازاد شده و دستگیری ها کاهش یافت. احتمالا خطر کنترل سپاه و بسیج از طرف فرقه ظاله "حجتیه" و خطر به بعدی ولایت(بعدی) رساندن امام مصباح یزدی نیز گوشزد شده است. چون مریدان مصباح مانند مرتضوی ها نیز کمتر شاخ میکشند.
مزدک

-- مزدک ، Jul 26, 2010 در ساعت 11:55 PM

زنده باد آقای قابل، خدا قوت و صبر بهتان بدهد

-- ممدآقا ، Jul 27, 2010 در ساعت 11:55 PM

عالی عالی عالی
مخصوصاً جمله ی زیبای "همه‏ی ملت به قید وثیقه آزادند"
زنده باد احمد قابل

-- خانه دار ، Jul 27, 2010 در ساعت 11:55 PM

آفرین بر شما آقای قابل، پاداش واقعی تان، نام نیک و ماندگاری است که تاریخ برای این همه شجاعت و آزادمنشی به شما خواهد داد

-- علیرضا ، Jul 27, 2010 در ساعت 11:55 PM

مشگل ما مشگل تمامیت خواهی و خود بزرگ بینی است.

میگویند از بزرگمهر پرسیدند که همه چیز را کی میداند وی گفت که همه چیز را همگان دانند یعنی علم و دانش در نزد همه است و این همه گان یا همه دان هستند که بر کل دانش شناخته شده بشری تسلط دارند. به عبارت دیگر با کار گروهی و تیمی میتوان بر مشگلات پیروز شد نه با تمامیت خواهی و دیکتاتوری و منم منم کردن و خود را پارچه جدا بافته دیدن و یا ستاره کوره بودن. ظلم دزدی و فساد و سو استفاده از موقعیت های داده شد و غرور و نخوت بی اندازه مارا به ته دره سوق خواهد داد. همکاری نکردن و بقول معروف چوب لای چرخ گذاردنها و تکیه بر منافع خصوصی به زیان همه خواهد بود یک ملت را یک نفر نمی تواند هدایت کند بلکه بایست یک گروه مشاور واقعی در کنار رهبر پادشاه باشد و رهبر باید به توضیحات آنان گوش فرا دهد نه اینکه تنها خودش را ببیند و دیگران را آدم حساب نکند.

متاسفانه دیکتاتورها برای شنیدن کر میشوند و برای دیدن هم کور. مثلا صدام حسین در گذشته نزدیک ( پسر بچه هیتلر را مثال زده بود و من صدام را اضافه کردم) مگر نمیدانست که نمی تواند با آمریکا و متحدانش سرشاخ بشود. آیا او عقل یک بچه دبستانی را هم نداشت؟ یک کشور کوچک وابسته و غیر صنعتی چگونه میتواند با کشورهای بزرگ صنعتی پیکار کند و با خریدن سلاح از خود آنان با آنان به جنگ برود؟ (پسر بچه آلمان را دربرابر مابقی دنیا قرار داده بود و نتیجه گرفته بود که کار هیتلر بسیار ابلهانه بوده است و من صدام را برای اینکه مثال بهتری است اضافه کردم.)

حتی دیکتاتورهای بسیار ملی مردمی و هوشمند و دارای نبوغ نظامی مثل نادر هم به جنون دیکتاتوری دچار میشوند و چشمان پسر خود را از کاسه در میآورند. گدایی که در اثر نشستن باز شاهی به سرش ناگهان از گدایی به پادشاهی رسیده است بدون داشتن هیچ توان علمی سیاسی و اجتماعی نابخردانه از اثر هجوم تبلیغات وسیع برله خود و برای ارضای ستم هایی که به او شده او اکنون تشنه خون ریزی قتل عام است تا اینکه پادشاهی خوب مهربان و وارسته باشد. متاسفانه بی خردی و ابلهی گدای شاه شده تمامی کشور را ویران و تمامی مردم را آواره و پریشان میکند. گدایان و مردم فقیر و متوسط جامعه که از نشستن باز شاهی بر سر یک گدا بسیار مسرور شده بودند و فکر میکردند که گدای شاه شده همه مشگلات مربوط به بیکاری بی پول و بی مسکنی را رفع میکند حالا با یک اژدهای هفت سر روبرو بودند که به تنهایی از لحاظ ابلهی و نداشتن فکر و اندیشه با تمامی دیوانگان یک دیوانه خانه برابر بود. تنها وی جنون تمامیت خواهی خود را میخواست که سیراب کند از کشتن و بستن مردمی که اورا دوست داشتند و از اینکه یک گدا شاه شده سراز پای خود نمیشناختند سیر نمی شد. وی که هیچ علمی و دانشی نداشت به همه دانشمندان و علما میتاخت و خود را از همه برتر و بهتر میدید و با کمک عوامل بیگانه که دریوزگی و دربدری و ویران شدن کشور او را میخواستند به ویران کردن کشور و آزار و کشتن مردم پرداخت.

خارجی ها او را قلبا دوست داشتند و با وجود اینکه ظاهرا به او میتاختند و از او بد میگفتند با او مراوده و داد و ستد داشتند و در غارت مردم کشور او همراهی های صادقانه ای مبذول میداشتند. او مثل یک بولدوزر به جان مردم افتاده بود هرکس را که میخواست میکشت و به دار میزد. تفرقه بین مردم را دامن میزد تا مردم به کشت کشتار هم مشغول باشند و سرشان گرم دزدی فساد رشوه خواری بی عدالتی و فحشا باشد و کاری بکار او نداشته باشند. فرهنگ بی تفاوتی ظلم و ستم را رواج میداد. همه وزارت خانه را بسته بود و بجایش یک مشت آدم ابله و جانی را استخدام کرده بود تا از مردم زهره چشم بگیرند.

خارجی ها با رواج اعتیاد و فساد و دزدی و کشتار مردم را درو میکردند و مردم عامی و ساده دل قربانیان آنان بودند هرکس هم که درکی داشت به زندان میرفت تا به درک واصل شود. خودخواهی و تمامیت خواهی دیوانه گان دست برده بر سلطنت همه مردم را عاصی کرده بود و لی مردم میترسیدند که اگر حرفی بزنند اعدام شوند این بود که سکوت همه جا را فرا گرفته بود. این داستان نوشته یک کودک سیزده ساله در شصت سال پیش در تهران است.

-- Sahameddin Ghiassi ، Jul 27, 2010 در ساعت 11:55 PM