رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ آذر ۱۳۸۵

دولتی که سازمان برنامه ريزی لازم ندارد

عباس عبدی

يكي از خوانندگان نظر مرا در خصوص تغييرات داده شده در سازمان مديريت و برنامه‌ريزي جويا شده
است و من سعي مي‌كنم نقبي به گذشته بزنم تا واقعيت مسأله روشن‌تر شود.

اگر تا امروز كتاب خاطرات عبدالمجيد مجيدي رييس سازمان برنامه و بودجه سال‌هاي 1351 تا 1356 را نخوانده‌ايد، توصيه مي‌كنم حتماً آن را بخوانيد كه پاسخ پرسش اين دوستمان به طور كامل در آن كتاب هست.

اگر بخواهم خلاصه بنويسم، برنامه‌ريزي بااين هدف انجام مي‌شود تا در يك نظام عقلاني كه منابع موجود آن هم محدود است، آن منابع در جاهايي سرمايه‌گذاري و هزينه شود كه حداكثر بهره‌وري و رشد را داشته باشد. خوب!حالا اگر دو عنصر مذكور يعني «نظام عقلاني» و «منابع محدود» كنار رفت يعني از يك سو محدوديت منابع برداشته شد، و از سوي ديگر عقلانيت هم ضعيف گرديد، در اين صورت برنامه‌ريزي امري زايد مي‌شود.

ما وقتي در بيابان هستيم، اگر يك ليتر آب داشته باشيم آن را به بهترين وجه ممكن حفظ و نگهداري مي‌كنيم و در بهترين حالت آن را مصرف مي‌كنيم. اما اگر عقلانيت كافي و آينده نگري نباشد، ممكن است همان يك ليتر را تلف كرده و از بي‌آبي بميريم، يا اگر در كنار يك رودخانه پر آب باشيم و محدوديت در مصرف آب نداشته باشيم، باز هم ممکن است آب را اتلاف ‌كنيم، گرچه در كوتاه‌مدت از بي‌آبي نمي‌ميريم بنا بر این نا محدود شدن منابع ممکن است به غیر عقلانی رفتار کردن ما هم منجر شود.
وقتي قيمت نفت در سال 1973 در زمان اندكي چهار برابر شد، از يك سو عقلانيت رژيم را از ميان برد و از سوي ديگر محدوديت منابع را به طور موقت از ميان برد. و بر سر مملكت آن بلايي آمد كه آمد. و كتاب مجيدي توضيح روشن اين واقعيت است، صفحات 115 تا 123 و 165 تا 169 بيانگر دخالت‌هاي شاه در امر برنامه‌ريزي و معضلات حكومت خودكامه شاه ناشی از اين امر است.

در واقع در چنين نظامي اولويت طرح‌هاي توسعه كشور صرفا منافع سياسي طبقه حاكم است، و معيارهاي اقتصادي و اجتماعي مغفول واقع مي‌شود، در چنين ساختاري فساد و ناكارآمدي دو مشخصه اصلي حكومت مي‌شود، خداداد فرمانفرمانيان و ابوالحسن ابتهاج نيز كه هر دو در مقاطعي رييس اين سازمان بودند، به بهترين وجهي این فساد و ناكارآمدي را در رژيم گذشته تشريح كرده‌اند. (ر.ك. تضاد دولت و ملت، دكتر كاتوزيان، ص 245 به بعد). فساد كه به سطح ميليارد دلار رسيده بود و هزينه‌هاي واقعي برخي پروژه‌هاي دولتي هم به علت اين فساد تا بيست يا سي برابر برآورد اوليه‌اش افزايش مي‌يافت. (همان) در اين ساختار كار كارشناسي نوعي سنگ‌اندازي و معطل كردن امور است، و پژوهش نيز فاقد جايگاه لازم است.

در شرايط كنوني نيز افزايش درآمدهاي نفتي موجب سر دادن شعارهايي شد كه لازمه طي كردن مسيری براي تحقق آن شعارها حذف سازمان مديريت و برنامه‌ريزي است. اگر كسي بپذيرد كه مردم به شعارها و برنامه‌هاي پيروز انتخابات رأي داده‌اند بايد بپذيرد كه مردم در واقع به انحلال سازمان هم رأي داده‌اند، زيرا تحقق اين شعارها جز از راه كنار زدن برنامه‌ريزي و باز گذاشتن دست حكومت در خرج كردن بي‌حد و حصر منابع موجود امكان‌پذير نيست. خوب اگر افرادي فكر كنند كه فرصت زيادي به ظهور امام زمان نمانده و بايد آب و جارو كرد تا ايشان وارد شوند، بنابراين چه معنايي براي برنامه‌ريزي مي‌توان منظور داشت؟

با توجه به اين كه تصور مي‌كنم دسترسي به كتاب خاطرات عبدالمجيد مجيدي براي بسياري از افراد امكان‌پذير نيست، لذا بخش‌هايي از صفحات مذكور را در اينجا تقديم مي‌كنم، گرچه اين قسمت‌ها شما را از مطالعه كل آن كتاب بي‌نياز نمي‌كند.

******************************************
....ببينيد برنامه اول كه ما اصلاً نبوديم. برنامه دوم هم همين طور. نقش اعليحضرت [در] برنامه سوم هم آن طوري كه ما ديديم خيلي كم بود به طوري كه هنوز ماه‌هاي اول برنامه سوم بود كه يك باره انقلاب سفيد و يا انقلاب شاه و ملت صورت گرفت كه اصلاً در كادر برنامه نبود. [...] تا برنامه سوم تقريباً مي‌شود گفت كه به برنامه توجهي نداشتند، حتي آن را قبول هم نداشتند. اصلاً اعتقاد نداشتند به برنامه‌ريزي به آن معني كه ما فكر مي‌كرديم.

[...]

به هر صورت توي آن جلسه اصلاً كاملاً روشن بود كه اعليحضرت نظرات اين برنامه‌ريزان را قبول ندارند. اين دستگاه را به حساب نمي‌آورند.

[...]

ايراد اولشان اين بود كه در بررسي‌هايتان به اندازه كافي به احتياجات نيروهاي مسلح توجه نمي‌كنيد. همه‌اش هم انتقاد مي‌كنيد كه چرا خرج نظامي مي‌شود. ايراد دومشان راجع به بعضي طرح‌ها بود كه از نظر مملكت مهم است.

[...]

بحث‌هاي ما بحث‌هاي نقطه‌نظرهاي كاملاً اقتصادي ـ اجتماعي بود. در حالي كه ديد اعليحضرت ديدي بود كه واقعاً آينده بزرگي را براي ايران پيش‌بيني مي‌كرد.

[...]

سوال: مسلماً كساني كه بعداً اين نوار را گوش مي‌كنند، تعجب خواهند كرد كه چه طور وزير كار در مورد يك مسأله به اين مهمي حداقل مورد مشورت قرار نگرفته است. حتماً خيلي‌ها تصور خواهند كرد كه اصلاً اين طرح توسط خود شما پيشنهاد شده است.

مجیدی: نه، من متأسفانه [مكث]، نه، متأسفانه من در آن تصميم موثر قرار نگرفتم. اصلاً مورد مشورت هم قرار نگرفتم. قانون اصلش وقتي كه گذشت، اعلام شد كه يكي از اصول انقلاب است. در اجرايش البته من وارد بودم. در جلسات گفتند بيا شركت بكن و نظارت بكن. وليكن در تصميم‌گيريش و در بحث اصوليش من دخالت نداشتم. ولي در جلساتي كه بعداً تشكيل شد ـ‌به علت اين كه وظيفه‌ام ايجاب مي‌كرد كه باشم‌ـ شركت مي‌كردم. بله، من در وزارت كار بودم وقتي اين طرح گذشت.

[...]

بيشتر اين برنامه‌ها، اين اصول انقلاب، وقتي فكرش مطرح مي‌شد، تازه به ما دستور مي‌دادند كه بنشينيد [نحوه] اجرايش را بررسي بكنيد. تازه تهيه متنش و وقوانين و اين حرف‌ها بعدا [انجام مي‌شد].

من خوب يادم مي‌آيد يك جلسه‌اي بود كه در حضور اعليحضرت داشتيم كه در آن جا مسايل كلي و شايد اقتصادي مطرح بود. در آن جلسه اعليحضرت فرمودند، «من تصميم گرفته‌ام كه دو اصل ديگر به انقلاب اضافه بكنم.»

[...]

از در جلسه شوراي [عالي] اقتصادي كه مي‌آمديم بيرون، رييس تشريفاتشان به من گفت، اعليحضرت فرمودند برويد آن جا شرفياب بشويد. من رفتم. اعليحضرت اتاق پهلويي ايستاده بودند. به من فرمودند كه «شما برويد و همين الان اعلام بكنيد كه اين دو اصل به انقلاب [شاه و مردم] اضافه شده و توضيحاتش را هم بدهيد.»

من آمدم بيرون. دم در كاخ نياوران مخبرين و مأمورين راديو و تلويزيون ايستاده بودند. چون آنها مي‌دانستند كه [اعليحضرت] مرا نگه داشته‌اند لابد يك اوامر جديدي مي‌خواهند بدهند، با من مصاحبه كردند. برايشان توضيح دادم كه اين دو اصل به انقلاب اضافه شده كه يكي اصل تعميم بازنشستگي به همه است و دومش هم در زمينه، به حساب، بيمه‌هاي اجتماعي، بيمه درمان، يك بهره‌گيري جديدي است.

[...]

خوب يادم مي‌آيد. براي اين كه روزنامه‌ها بدانند چه بنويسند، از همان جا تلفن كردم به آقاي پرفسور انوشيروان پويان.

پويان بلند شد ـ‌ساعت مثلاً هشت و نيم شب بودـ آمد خانه من كه دوتايي نشستيم متني تهيه كرديم كه بدهيم دست روزنامه‌ها كه متن رسمي باشد. يعني مي‌خواهم بگويم يك چنين مسأله‌اي هم با اين سرعت اعلام شد كه مي‌گويم خود من در متنش بودم و عاملش بودم.

[...]

سوال: در اين جور موارد تا چه حد امكان داشت كه تقاضاي تجديدنظر بشود يا تقاضا بشود كه [طرح را] عقب بياندازند يا فراموش بكنند؟

مجیدی: بعيد مي‌ديدم. براي اين كه مي‌گويم، وقتي اعليحضرت اتخاذ تصميم مي‌كردند، با كي مشورت مي‌كردند؟ كي اين ايده‌ها را مي‌داد؟ من نمي‌دانم، حتي [قطع كلام].

[...]

يك مورد ديگرش هم همان آخرين جلسه شوراي اقتصاد بود كه من به عنوان وزير دولت هويدا شركت مي‌كردم. بحث سر اين [بود] كه زمين‌هاي اطراف شهر را بايد ملي كرد كه ديگر جلوي سفته‌بازي و speculation و زمين‌بازي گرفته بشود. بعداً يك اصل انقلاب باز برايش گذاشتند. اين از آخرين اصولي بود كه زمان حكومت آموزگار به تصويب رسيده بود.

[...]

نظر من اين بود كه حداقل از يك مقدار زمين بالاتر اين كار را بكنند كه آن عده‌اي كه به آن نياز دارند، پس‌اندازشان در زمين است، احساس خطر نكنند. خوب، اعليحضرت خوششان نيامد و به من گفتند، «اگر ما قرار بود به حرف شما محافظه‌كارها گوش بدهيم، الان كلاهمان پس معركه بود.» اين عين مطلبي بود كه فرمودند. يعني مي‌خواهم بگويم اصولاً خوششان نمي‌آمد كه روي اين فكرهاي اصلي كه دارند و اين برنامه‌هايي كه دارند بحث بشود.

[...]

در آن جا يك مقدار زيادي نظرات سازمان برنامه مورد تأييد قرار نگرفت. يعني يك مقدارش را اعليحضرت قبول نكردند و دولت هم بيشتر طبعاً [در] تأييد نظرات اعليحضرت بود كه با نظرات سازمان برنامه اختلاف داشت. خوب، البته از نظر سازمان برنامه جلسه‌اي بود كه مسايل اصلي رويش تصميم گرفته نشد و حل نشد. جلسه هم كه تمام شد اعليحضرت گفتند، »خوب فعلاً همين جور برويم جلو تا ببينيم چه مي‌شود. چون تحولات خيلي عظيمي در پيش است.

[...]

برنامه‌ريزي هيچ وقت به آن معناي واقعي كلمه در ايران نضج نگرفت و شكل نگرفت و محترم شمرده نشد. يك چيز جالبي نبود.

[...]

سوال: پس قاعدتاً با پول جديد و فراوان كار بودجه‌نويسي براي سال اول بايد كار راحتي بوده باشد چون كمبود [قطع كلام].

مجیدی: نه. مسأله اين طور نبود. نه. مسأله اين است كه ما در سازمان برنامه هميشه اين گرفتاري را داشتيم. با آقاي اصفيا، [همين] صحبت [را] مي‌كرديم كه وقتي درآمد نفت قرار بود بالا برود، ما وحشت‌مان مي‌گرفت چون هميشه بيش از آن چه عملاً درآمد اضافه شود، تعهدات اضافه مي‌شد. يعني پيش از اين كه حتي اعلام بشود كه قيمت چيست، تعهدات و، به حساب، اعتبارات لازم تقاضا شده بود.

[...]

اينها همه يك اطلاعاتي بود و برنامه‌هايي بود که تصميماتش گرفته شده بود. [بعداً] به ما ابلاغ مي‏شد كه بايد براي اينها اعتبار بگذاريد.

[...]

سوال: پس حالا بپردازيم به ارتباط افزايش بودجه و آن تورم خيلي شديدي كه به وجود آمد، مسأله بالا رفتن قيمت‌ها، برخورد با مغازه‌داران و اصناف و رفتاري كه با، به اصطلاح، گران‌فروش‌ها شد. آن چه بعداً، به غلط يا صحيح، يكي از عوامل نارضايتي مردم و علل انقلاب مطرح شد. اشكال كار او كجا بود؟

مجیدی: ببينيد. مسأله اين است كه همان طوري كه قبلاً هم صحبت كرديم [يك] برخورد صحيح با مسأله وجود نداشت. سعي مي‏شد راه‌حل‌ها از طريقي پيدا بشود كه خيلي قابل توجيه نبود. به عنوان مثال به شما بگويم، همين مسأله تورم قيمت‌ها، بحثي كه ما داشتيم كه خيلي ايجاد ناراحتي هم كرد، خيلي هم عصبانيت ايجاد كرد، اين بود كه من به عنوان مسئول سازمان برنامه مي‌گفتم كه آقا اگر شما مي‌خواهيد قيمت‌ها بالا نرود بايد جلوي تورم را بگيريد. بايست دولت كمتر خرج كند، توجه مي‌كنيد؟

آن جايي است كه دولت ديگر پول مي‌ريزد توي بازار و در نتيجه قيمت‌ها مي‌رود بالا. اگر شما واقعاً نگران بالا رفتن قيمت‌ها هستيد، دولت نبايد اين قدر پول بريزد توي بازار. در نتيجه با آمار هم نشان مي‌دادم كه حجم مصرف عمومي، مصرف دولتي، چه قدر سريع رشد كرده و در نتيجه توليد و عرضه كردن كالاها و خدمات چه قدر محدوديت داشته و در نتيجه چرا اين قدر قيمت‌ها بالا رفته و تورم ايجاد شده. اين بحث را متأسفانه كسي گوش نمي‌داد و به دعوا و به بغض و به ناراحتي كشيده مي‌شد. براي اين كه لازمه‌اش اين بود كه از بعضي از طرح‌هاي عمراني يك خرده جلوگيري مي‌شد. [...] مي‌گفتند، «نخير، اين كه باز [دارد] تئوري اقتصادي براي ما مي‌گويد. مي‌شود رفت كسي كه گران فروشي مي‌كند را گرفت انداخت توي زندان. يا مأمورين كنترل قيمت بگذاريم كه اينها اين قدر گران نفروشند به مردم.»

اين مسايل و اين گرفتاري از آن جا ناشي مي‏شد كه ما مي‌گفتيم كه اين برنامه عمراني با اين حجم و اين نحوه خرج كردن بودجه جاري تأثيرش از نظر اقتصاد مملكت و اثرش روي قيمت‌ها چيست. كسي اين بحث منطقي را قبول نمي‌كرد چون لازمه‌اش اين بود كه برنامه يك خرده محدود مي‏شد. اعتبارات كمتر خرج مي‏شد كه اين هم يك عده را ناراضي مي‌كرد.

سوال: چه طور اين استدلال منطقي شما، اين حرف ساده شما را كسي گوش نمي‌كرد؟ الان كه اين همه سال از ماجرا گذشته است، نمي‌توان تصور كرد كه چه گونه آن آدم‌هاي معقول و فهميده و درس‌خوانده كه دور ميز هيات وزيران نشسته بودند به اين استدلال ساده اقتصادي توجه نمي‌كردند. الان كه شما به عقب برمي‌گرديد، چه فكر مي‌كنيد؟ توي آن مغزها چه مي‌گذشت كه يك حرف منطقي به اين ترتيب را گوش نمي‌كردند؟ به آن آمار توجه نمي‌كردند؟

[...]

مجیدی:ببينيد، مسأله اين است كه شما در صورتي مي‌توانيد يك سياست منطقي داشته باشيد و تصميمات درست و صحيح و منطقي بگيريد كه اين قدرت را هم داشته باشيد كه به مردم بگوييد كه حقيقت اين است و چاره نداريد جز اين كه اين را قبول بكنيد. ما نه به مردم آن طوري كه بايد و شايد مي‌رفتيم حقيقت را مي‌گفتيم، نه اين كه به خودمان اجازه مي‌داديم كه به مردم فشار بياوريم. همه‌اش دلمان مي‌خواست مردم راضي باشند. تأمين رضايت روزمره مردم لازمه‌اش يك مقدار كارهاي بي‌معني كردن بود كه مي‌كرديم.

[...]

بله، معذرت مي‌خواهم اين جنبه، به حساب، مردميش، در ارتباط با موضوع مردم بود. مسأله ديگر هم مسأله عده هماهنگي در سطح دولت و دستگاه اجرايي بود. اگر فرض كنيد نخست‌وزير مملكت ـ‌كسي كه، به حساب، رييس قوه مجريه است‌ـ مسئوليت داشت جوابگو بود كه اين كارها بايد هماهنگ بشود و حرفش را دستگاه‌ها مي‌خواندند، خيلي كارها منظم‌تر انجام مي‏شد. تا اين كه نخست‌وزير اسماً نخست‌وزير باشد، [ولي] عملاً تمام تصميمات در سطح بالاتري گرفته بشود و عملاً سطح بالاتر غير مسئول باشد. مي‌بينيد نمي‌شود. يعني ما يك گرفتاري، به حساب، بنيادي داشتيم.

[...]

تمام امور بستگي به شخص اعليحضرت پيدا مي‌كرد. در نتيجه يك جايي كه، يك وقتي تركي حاصل مي‌شد، يك شكافي حاصل مي‏شد، يك شكستي حاصل مي‏شد، تمام برمي‌گشت روي شخص شاه. در نتيجه اين [امر] همه چيز به هم ريخت. براي چه؟ براي همين كه آن انعطافي كه مي‌بايست وجود داشته باشد، [وجود نداشت]. يك مسئولیني زورشان را بزنند، كارشان را بكنند، اگر موفق نشدند، بروند. گروه ديگري بيايد روي كار كه آنها سعي كنند كه كار را دست بكنند. اين انعطاف از بين رفت و تبديل شد به يك نوع خشكي و سختي و يك نوع rigidity چه بايست بگويم فارسيش را؟

[...]

يك موردش كه خيلي شديد فرمودند كه سازمان برنامه پر از كمونيست است و هر كاري كه ايراد پيدا مي‌كند تقصير من مي‌گذارند و سعي مي‌كنند كه همه اين تصميمات را به من ارتباط دهند و خيلي اظهار ناراحتي كردند از اين جهت.

[...]

مخبر [مجله] نيوزويك آمد با من مصاحبه كرد و صحبت مي‌كرد، «خوب، با اين درآمد نفت كه اين قدر بالا رفته، شما خيلي وضعتان خوب است.» من به او جواب دادم، «شما اشتباه مي‌كنيد. ما كمتر از سه سال از اين تاريخ براي قرض كردن به capital market، به بازار سرمايه پول خواهيم آمد.»

اين را نيوزويك به عنوان خبر مهم گذاشته بود كه اعليحضرت از آن خيلي هم عصباني شده بودند. هويدا هم عصباني شد [و گفت] «اين چه حرفي است زدي؟» گفتم، «قربان، من اين جا نشستم پشت اين ميز و اطلاعات در دست من است.» [من به مخبر نيوزويك گفتم] «ما كمتر از سه سال ديگر احتياج به استقراض داريم. ما پول زيادي نداريم. كم داريم.» اين حرفي بود، كه مي‌گويم، مدرك هم هست ديگر.

[...]

يك دوره‌اي است كه كارهاي فوق‌العاده انجام شد. چون من معتقدم كه معجزه اقتصادي ايران بين سال 1963 و 1973 [1342 و 1352] صورت گرفت. يعني قبل از بالا رفتن درآمد نفت كه ما واقعاً يك رشد فوق‌العاده‌اي كرديم. اگر خاطرم باشد، رشد سالانه، به معني واقعي كلمه يعني real growth يا growth in real terms در ظرف اين ده سال يعني بين 1963 و 1973 يازده و دو دهم درصد بود. در حالي كه در اين دوره تورم به طور متوسط در سال يك و يك و يك چهارم درصد بود. توجه مي‌كنيد؟

[...]

كه اين واقعاً يك موفقيت و يك نوع اجراي خيلي درخشان بود و ارزشيابي خيلي خوبي مي‌شد از دوره كرد. لذا، خوب، اين قسمت عمده‌اش مربوط به همان دوره هويدا مي‌شود. منتهي با افزايش درآمد نفت، تمام نظم‌هايي كه با صبر و حوصله و با خون دل ظرف سال‌ها گذاشته شده بود از هم پاشيد. من درست يادم هست. يك سال قبل از اين كه حكومت هويدا برود، جلسه‌اي حضور اعليحضرت تشكيل داديم كه در آن جلسه اعليحضرت بودند و هويدا بود. اصفياء، وزير مشاور بود و هوشنگ انصاري، وزير امور اقتصادي و دارايي، بود و حسنعلي مهران، رييس بانك مركزي، بود و من بودم كه وزير مشاور و رييس سازمان برنامه و بودجه بودم.

مشكلات ديگر رو آمده بود. گرفتاري‌هاي واقعاً سخت و لاينحلي به وجود آمده بود. خيلي اعليحضرت مغموم و افسرده بودن. خيلي روحيه دلتنگي داشتند. فرمودند، «چه طور شد يك دفعه به اين وضعيت افتاديم؟» خوب، آقايان همه ساكت بودند. من گفتم، «قربان اجازه بفرماييد به عرضتان برسانم. ما درست وضع مردمي را داشتيم كه در دهي زندگي مي‌كردند و زندگي خوشي داشتند و منتهي، خوب، گرفتاري اين را داشتند كه خشكسالي شده بود و آب كم داشتند و آن قدر آب نداشتند كه بتوانند كشاورزي خوبي بكنند. خوب، هي آرزو مي‌كردند كه باران بيايد و باران بيايد. يك وقت سيل آمد. آن قدر باران آمد كه سيل آمد. زد تمام اين خانه‌ها و زندگي و زمين‌هاي مزروعي اينها همه را خراب كرد. آدم‌ها خوشبختانه زنده ماندند و توانستند جانشان را به در ببرند. ولي زندگيشان از همديگر پاشيد و اصلاً معيشت‌شان به هم ريخت. ما هم درست همين وضع را داريم. ما مملكتي بوديم كه داشتيم به خوشي زندگي مي‌كرديم. خوب، پول بيشتري دلمان مي‌خواست. درآمد بيشتري دلمان مي‌خواست كه مملكت را بسازيم. يك دفعه اين درآمد نفت كه آمد مثل سيلي بود كه تمام زندگي ما را شست و رفت.»

[اعليحضرت] خيلي هم از اين حرف من خوششان نيامد و ناراحت شدند و پا شدند و جلسه را تمام كردند و رفتند بيرون. همه هم به من اعتراض كردند كه اين چه حرفي بود زدي؟ گفتم، «آقايان، اين واقعيت است. بايست به اعليحضرت بگوييم. اين درآمد نفت است كه پدر ما را درآورد.» ببينيد.

[...]

نه به هر صورت اين را مي‌خواهم بگويم كه گرفتاري ما اين بود. گرفتاري ما اين بود كه نهادهاي حكومت درست كار نمي‌كرد بنيادها، حكومت مشروطه، درست كار نمي‌كرد يعني مجلس يك مجلس واقعي كه طبق قانون اساسي عمل بكند نبود. دادگستري‌مان يك دادگستري‌اي كه آن طور كه ـ‌به اصطلاح قانون اساسي‌ـ مستقلاً و با قدرت عمل بكند نبود. دولت‌مان كه قوه مجريه بود آن طوري كه بايد و شايد، قدرت اجرايي نداشت. توجه مي‌كنيد؟ اين ساختار سياسي، اين نهادي كه مي‌بايست درست عمل بكند و در نتيجه آن حالت اعتماد و گردش منطقي امور را به دنبال خودش داشته باشد، وجود نداشت. در نتيجه آن تغيير گروهي كه در دولت بايد وجود داشته باشد ـ‌گاه‌گداري يك گروهي بروند، گروه ديگري بيايند‌ـ وجود نداشت. آن اعتمادي كه مردم بايست به دستگاه‌ها داشته باشند ـ‌كه وكيل مجلس صحبت مي‌كند حرف مردم را دارد مي‌زندـ وجود نداشت. آن جايي كه پرونده شخصي مي‌رفت به دادگستري، مي‌بايست اعتماد داشته باشد كه قاضي با بي‌طرفي قضاوت مي‌كند، اين اعتقاد وجود نداشت. در نتيجه، خوب، در طول زمان، تمام كوشش در اين بود كه از نظر مادي و از نظر رفاهي وضع مردم بهتر بشود.

و بهتر هم شد. موفقيت فوق‌العاده‌اي هم در اين زمينه داشتيم كه از نظر تغيير مادي، از نظر تغيير شكل زندگي، از نظر مدرنيزه شدن، از نظر توسعه آموزش مدرن خيلي پيش برويم. وضع زندگي مردم از نظر رفاهي خيلي بهتر شد. غذاي بهتري مي‌خوردند، زندگي بهتري داشتند، خانه‌هاي بهتري داشتند. وليكن آن چه مي‌بايست اينها را به هم متحد مي‌كرد و به آنها اين تكليف را مي‌داد كه از دستگاه حمايت بكنند، از رژيمشان، از مملكتشان، از سيستمشان دفاع بكنند ـ‌به علت اين كه آن اعتقاد در آنها وجود نداشت‌ـ نكردند. يعني در جايي كه مي‌بايست آن گروه، به خصوص طبقه متوسط كه از تمام اين پيشرفت‌ها بهره‌گيري حداكثر كرد، مي‌ايستاد هم از خودش دفاع مي‌كرد، هم از منافع خودش دفاع مي‌كرد، هم از منافع مملكت، هم سيستم را حفظ مي‌كرد، وا زد. گذاشتند و در رفتند. يا اين كه آن جا [در ايران] همراه آخوندها شدند. همراه مخالفين شدند.

[...]

----------------
نوشته عباس عبدی، برگرفته از وبلاگ او: آينده

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

این بخشی است از مطلبی که در همین مورد در وبلاگم نوشته ام:"مدتی پیش داشتم کتاب "اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی*" را می خواندم که مجموعه ای است از مصاحبه با روسای سازمان برنامه و بودجه بعد از انقلاب. دکتر محمد علی نجفی رییس سابق این سازمان در جایی از کتاب (صفحه ۳۶۲) می گوید:" یک جریانی اصولآ برنامه ریزی را خلاف تعالیم اسلامی می دانست. یکی از آقایان وزرا از همین گروه مخالفان، بر اساس آیه ای از قرآن که مفهوم آن این است:" خداوند روزی شما را از جایی خواهد رساند که شما هرگز حساب آن را نخواهید کرد"، استدلال می کرد که اگر دولت اسلامی به دنبال یک برنامه ریزی اقتصادی باشد که بر اساس آن، منابع درآمدی خود را حساب کند تا چگونگی هزینه کردن آنها را بیندیشد، بر خلاف اسلام و قرآن عمل کرده است!!! چون این اقدام خلاف "توکل" است و خداوند اگر بخواهد از نظر اقتصادی به ملتی کمک کند آن کمک از مجاری و راه هایی است که آنها هرگز تصورش را نمی کنند". "
آدرس متن:http://www.yaghyemaghmoom.blogfa.com/post-162.aspx

-- ali ، Oct 24, 2006 در ساعت 03:23 PM

عنوان «دولتی که سازمان برنامه ريزی لازم ندارد» یک کمی بد به نظر می‌رسه توهین آمیزه!

-- حسین ، Nov 1, 2006 در ساعت 03:23 PM

اگر بشه از آيه گفته شده چنين نتيجه اي گرفت بايد به وزير محترم گفت كه خدا اصلا ما را دوست نداره و هر چي دوستي داشته نصيب غربي ها كرده حالا ما كاري نداريم كه بلاخره خدا اين عقل زايد رو براي چي به ما داده بيخود هي جا گرفته اون بالا

-- بدون نام ، Dec 6, 2006 در ساعت 03:23 PM