رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ شهریور ۱۳۸۵

يک طرح مکارانه

تصور کنيد اگر حزب‌الله به تنگنا کشيده شده با موشک‌های ميان‌برد خود تل‌آويو را به آتش می‌بست، چه پيش می‌آمد؟ در حقيقت با جنگ اخير اسراييل در لبنان، خاورميانه به اين مرحله اضطراری دهشت‌آور بسيار نزديک شد.

هدف اعلام‌شده تهاجم اسراييل به لبنان خلع سلاح کامل ميليشيای حزب‌الله و ايجاد منطقه‌‌ای امن برای اسراييل در جنوب لبنان بود. اين اقدام بنا به اظهارات رسمی برای از بين بردن دايمی خطر حمله موشک‌های کاتيوشا توسط حزب‌الله صورت گرفت. معذالک با نگرشی دقيق‌تر مشخص می‌گردد که بهانه رسمی اسراييل سرپوش بر اهداف واقعی بسيار فراتری بوده‌است. موضوع بر سر ايران و ايجاد يک "خاور ميانه جديد" است. چرا اين جنگ – که با وجود آتش‌بس هنوز خاتمه نيافته – اين قدر با بحران ايران پيوند خورده و چرا واشنگتن اين‌قدر در به تاخير انداختن آتش‌بس به‌طور سيستماتيک کوشا بوده است؟ چيزی که کوفی عنان با تلخ‌کامی از آن شکوه داشت.

حزب‌الله در سال 1982 با کمک پاسداران انقلاب ايران تاسيس شد تا در جنگ با اسراييل عليه اشغال نظامی لبنان به برادران شيعه‌مسلک ياری رساند. پس از چندی حزب‌الله به مهم‌ترين هم‌پيمان استراتژيک تهران در ارتباط با توازن قدرت ميان ايران و اسراييل تبديل شد. حزب‌الله نه‌تنها کمک‌های اقتصادی بلکه ابزار تسليحاتی نيز از ايران دريافت نمود.

از آن جمله‌اند موشک‌های کم‌برد که قادر به زدن شمال اسراييل هستند و يا موشک‌های ميان‌برد که می‌توانند تل‌آويو را هدف قرار دهند. اين موشک‌ها در محاسبات استراتژيک با انگيزه مقابله با بمب‌های اتمی اسراييل در رابطه با الگوی نظامی – سياسی "توازن وحشت" در نظر گرفته شده بودند، چرا که اين اجسام پرنده قادرند قلب اين کشور و در نتيجه موجوديت آن را به‌طور جدی مورد تهديد قرار دهند. اين همان طرح آشنای الگوی نظامی – سياسی "توازن وحشت" می‌باشد که از دوران جنگ سرد شرق و غرب به ارمغان گرفته شده است.

اين الگو بر اين اصل پايه‌گذاری شده که مخاطب‌های دعوا (دو کشور يا دو قطب جهانی) با تهديد به نابودی قطعی هم‌ديگر از خشونت نظامی و کاربرد سلاح‌های کشتار جمعی توسط طرف مقابل جلوگيری می‌نمايند، زيرا در غير اين صورت آن طرف که اول به خشونت بپردازد، خود اول نابود خواهد شد. تنها امر نوظهور و تازه‌ای که در دعوای ايران و اسراييل می‌توان تشخيص داد اين است که يک طرف از قدرت سلاح‌های اتمی بهره‌مند است و طرف ديگر با سلاح‌های سنتی به قلب سرزمين حريف دست می‌يابد، يا دقيق‌تر بگوييم: به لحاظ تئوريک می‌تواند دست يابد. توان بالقوه طرف ايرانی اين دعوا از کمبودها و ضعف‌هايی عملی برخوردار است. اول آن که اين موشک‌ها در دست متحدينی قرار گرفته‌اند که خود نيز منافع و علائق خاص خود را دارا می‌باشند. دوم آن که نيروی مخرب اين موشک‌ها کماکان محدود مانده است.

با وجود تمامی اين کمبودها و به‌واسطه تاثير روانی و معنای سمبليک آن‌ها از ديد اسراييلی‌ها، اين موشک‌ها به عنوان ابزار تهديدکننده موجوديت اسراييل ارزيابی می‌شوند. معنای عميق‌تری از هدف جنگی اسراييل برای درهم کوبيدن پايگاه‌های موشکی حزب‌الله در لبنان در همين امر می‌تواند نهفته باشد. موضوع بر سر آن بود که حربه استراتژيک ايران از او گرفته شود. علاوه بر آن خنثی‌سازی کامل سلاح‌های تهاجمی حزب‌الله می‌تواند نومحافظه‌کاران آمريکا را در طرح‌های حمله نظامی محتمل ايالات متحده و اسراييل به ايران،از يک مشکل استراتژيک رها سازد، زيرااز اين راه امکانات واکنش نظامی ايران و حزب‌الله – در صورت حمله به ايران – از قبل نابود شده است. تحت چنين شرايطی می‌توان به اين نتيجه رسيد که گروگان‌گيری دو سرباز اسراييلی توسط حزب‌الله برای اسراييل شانس طلايی بزرگی بود تا پس از گذشتن تنها چند ساعت از واقعه به نقشه‌های تهاجمی خود که از قرار معلوم مدت‌های مديد طراحی شده بودند، جامه عمل بپوشاند و از اين راه نه تنها به مصاف حزب‌الله برود بلکه ايران را نيز خلع سلاح نمايد.

برای تحقق اين مقصودانگيزه‌های محکمی موجود است. اولا اسراييل می‌خواست از تهديدهای موجود در مرزهای شمالی خود خلاص شود. ثانيا خطرناک‌ترين هم‌پيمان دشمن سوگند خورده خود ايران را با قدرت نظامی تهديدزای آن در مقابل سلاح‌های اتمی اسراييل از سر راه بردارد و ثالثا مانعی مهم و اساسی در صورت حمله نظامی عليه ايران برداشته شود. اين بسترهای حرکت به‌غايت وسيع نيز به‌روشنی نشان می‌دهند به چه علت ايالات متحده و انگلستان به اسراييل برای حمله زمينی چراغ سبز نشان داده‌اند. موضوع در لبنان بسی فراتر از صرف برقراری امنيت مرزهای شمالی اسراييل بوده و هست.

تحت چنين شرايطی است که در درون رهبری سياسی ايران آشکارا آن نيرويی قدرت طراز بالاتری می‌گيرد که موضع مخالفت با از دست دادن امکان غنی‌سازی اورانيوم برای کسب امکانات مقابله با زرادخانه هسته‌ای اسراييل اتخاذ کرده است. از ديد رهبران سياسی ايران کشورهای سه‌گانه اروپايی و ايالات متحده بازی دوگانه‌ای در پيش گرفته‌اند.آن‌ها از يک سو ايران را با ارائه بسته تشويقی به همکاری دعوت می‌کنند و از سوی ديگر با پيش‌برد جنگ لبنان پيش‌درآمد حمله به ايران را تدارک می‌بينند.

بايستی اين موضوع را در مد نظر داشت که اگر حزب‌الله در حالی که در تنگنای سختی قرار گرفته و تهديد خود را واقعيت می‌بخشيد و تل‌آويو را با موشک‌های ميان‌برد ساخت ايران مورد هدف قرار می‌داد، آن‌وقت تشديد بحران و خشونت در منطقه قطعی می‌شد. ايالات متحده و اسراييل در صورت بروز چنين حادثه‌ای، آن را مترادف با هدف قرار دادن موجوديت اسراييل قلمداد کرده و احتمالا بدون هيچ تاخير و مجوزی از شورای امنيت دست به بمباران تهران و قبل از هر چيز تاسيسات اتمی ايران و ساير مراکز نظامی و لجستيکی آن می‌زنند.

بر طبق اين پيش‌بينی آيا می‌توان اين فرضيه را کاملا دور از عقل دانست که هدف ارتش اسراييل اين بود که حزب‌الله را برای اقدام به عملياتی که چنين پی‌آمدهای سنگينی به همراه دارند، تحريک کند. درک اين واقعيت که رهبری ايران اين سناريو را در نظر داشته و با تمام قوا برای جلوگيری از تحقق آن تلاش می‌کند، نياز به درايت و هوش سرشاری ندارد. اين واقعيت که ايران فراسوی تمام جنجال‌های تبليغاتی و طبل جنگ کوبيدن‌ها در چنين شرايطی از کمک‌های عملی به حزب‌الله خودداری نموده، خود شاهدی بر اين مدعاست. برای نمونه دولت ايران از سفر داوطلبانی که مايل بودند در نبرد کنار حزب‌الله قرار گيرند، جلوگيری کرد.

موارد زيادی هم گواهی بر اين فرض می‌دهند که رهبری ايران حزب‌الله را قانع کرده است که از کاربرد موشک‌های ميان‌برد عليه تل‌آويو خودداری نمايد. راديکاليسم لفظی بخشی از رهبری هم قادر نيست اکثريت رهبری ايران را از مواضع پراگماتيستی و واقع‌گرايانه آن چنان دور کند که نتوانند خطر فزاينده‌ای را که هفته‌هاست ايران را تهديد می‌کند، ناديده انگارند. تندروان در رهبری ايالات متحده در جنگ لبنان موقعيتی را بازيافتند که در آن به ماجراجويی جنگی بعدی خود – که آن را به‌هيچ رو رها نکرده‌اند – جامه عمل بپوشانند. با آتش‌ بس توافقی در جنگ اخير– در صورتی که دوامی داشته باشد – فعلا اين طرح شکست خورده است. اين عدم موفقيت را در مقاومت حزب‌الله و نيز در چارچوب اين واقعيت می‌توان ارزيابی نمود که حزب‌الله موشک‌های ميان‌برد عليه تل‌آويو را به‌کار نگرفت و از اين راه به دامی که بر سر راهش بود، نيفتاد.

خودداری از دادن درخواست فوری آتش‌ بس به اسراييل توسط جامعه اروپا و به‌ويژه صدر اعظم خانم مرکل و وزير امور خارجه آقای اشتاين‌ماير، تنها خطر موجود را تشديد نموده است. معلوم نيست که آيا اين امر بر ايشان واضح و آشکار شده است؟ بوش، چنی و رامسفلد بی‌واهمه در تلاش ايجاد "خاور ميانه جديد" خود هستند. اولمرت، پرز و ساير بلند مرتبگان نظامی ايشان هم‌چنان معتقدند که با خون فلسطينی‌ها و لبنانی‌ها قادرند امنيت منطقه را بالا ببرند.

واقعيت اين است که اتحاديه اروپا و دولت جمهوری فدرال آلمان آگاهانه و يا – حتا بدتر از آن – ناآگاهانه در مسئوليت وجود گسترده سايه جنگ در منطقه خاورميانه کمافی‌السابق شريک و سهيم‌اند.

هنوز زود است قضاوت کنيم که آيا اين آتش‌بس پايدار می‌ماند يا خير، ولی تا مادامی که چشم‌اندازی برای يک راه حل کلی و همه‌جانبه به‌وجود نيامده، جنگ لبنان قطعا آخرين جنگ نخواهد بود.اين جنگ بيش از هر زمان ديگری نزاع اسراييل – فلسطين را به‌همان فضای ژئوپليتيکی سوق داده که به‌آن تعلق دارد، يعنی فضايی که همه بحران‌های منطقه اسراييل با فلسطين، لبنان، سوريه و ايران در آن به‌يکديگر گره خورده‌اند. برای ايجاد راه حلی پايدار هيچ امکان ديگری باقی نمانده جز تدارک هرچه سريع‌تر يک کنفرانس همکاری و امنيت مشترک در سطح کل منطقه، همان‌گونه که پايان جنگ سرد نيز از کنفرانس همکاری و امنيت مشترک اروپا (1973 KSZE) در هلسينکی آغاز شد.

نوشته پروفسور محسن مسرت
ترجمه: احمد احقری

از روزنامه آلمانی فرانکفورتر روندشاو مورخ 23 اوت 2006

--------------------------------------------------------------
* پروفسور محسن مسرت استاد سياسی دانشگاه ازنابروک آلمان و صاحب نظر در مسائل خاور نزديک و ميانه است. او همچنين از فعالان جنبش صلح و دارای تاليفاتی در زمينه ساختار سياست و نظم جهانی و اقتصاد روابط بين الملل است. محسن مسرت از ابتدا پی گير مسائل مربوط به بحران هسته ای ايران بوده و تا کنون مقالات تحقيقی متعددی در اين زمينه به زبان های فارسی و آلمانی نگاشته است.

Share/Save/Bookmark